_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

تا بدانجا رسید دانش من....که بدانم همی که نادانم

هوالمحبوب:


سوده جونمون پیشنهاد دادن برم توی پیج احمقانه ترین اعترافات بنویسمش ،والا اول نفهمیدیم چرا ولی بعد که به عنوان احمقانه ترین اعتراف با بالاترین لایک معرفی شدیم تازه فهمیدیم خاک به گورم!

والا توی زندگی هیچ وقت برنده نشدیم نشدیم نشدیم وقتی هم شدیم ،شدیم به عنوان احمقانه ترین!

یعنی کلا شانس تو وجودمون کله ملق میزنه اساسی!کسی دلش بخت و اقبال خواست یه ندا بده کامیون کامیون خالی کنیم رو سر و رووش !

ده سال پیش بود ،تازه شروع کرده بودم به کار....توی یه آموزشگاه در فاصله ی چند کیلومتری اصفهان....

تازه دانشجو شده بودم و توی اون شرایطی بودم مثل همه که مثلا تا پزشکی قبول میشند همه بهشون میگند خانوم دکتر ،آقای دکتر و بعد درد و مرض هاشون عود میکنه و تو ترم اولی که تازه ذوق مرگ محیط دانشگاهی، باید مرضهای ناعلاج اطرافیان را دوا کنی و اگه هم نتونی، به ریشت میخندند که تو چه دکتری شدی پس؟

ما هم به محض اینکه رشته زبان قبول شدیم هی هر کی فیلم خارجکی میدید آویزونمون میشد خوب حالا چی گفت ؟داره چی میگه ؟چی شد؟ چی نشد ؟ و تا میگفتی نمیدونم زل میزدند بهت و سرشون را تکون میدادند به نشونه تاسف و میگفتند خاک به سر این مملکت با تحصیل کرده ش که تو باشی  ! پس تو چی بلدی رعیت؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تا دانشگاه قبول شدم رفتم سر کار....عاشق درس دادن بودم ،نه اینکه عاشقش باشم ها! کلا تواناییش را داشتم و من عاشق به نمایش گذاشتن ِ تمومه توانایی هام بودم...معلمی باید توی ذاتت باشه که خدا را شکر توی ذات ما بود.ما کلا خونوادگی همچین یه خورده زیاد بالا منبر رفتنمون خوب بود و هست!

فقط یه اشکالی وجود داشت

اینم این بود که همزمان با توانایی تدریس باید علمش را هم داشته باشی که ما خدا را شکر فکر کنم زیادی عجله داشتیم...

توی اون آموزشگاه با توجه به قدرت سخنوری و استعداد ِ به دست گرفتن سکان و کلاس و کلا هدایت این کشتی ه عظیم قبول شدم ولی خوب یه خورده زیادی اطلاعاتم برای اون برهه کم بود.

کاش هیچوقت اولین شاگردهام را نبینم مجددا که نمیدونم ممکنه چی توی دلشون راجب من بگند ولی همون ها اولین تجربه های من بودند برای این الی شدن !....

ده سال پیش توی یه آموزشگاه توی چند کیلومتری اصفهان شروع کردم به تدریس.....کتاب اینترو (INTRO)درس میدادم...یه متنی داخل کتاب بود  راجب کارهای روزانه .

یه دختری بود که داشت راجب کارهای روزانه ش حرف میزد و اینکه شبا تکالیفش را با لـپ تــاپ انجام میده....اون موقع ها که مثل حالا این همه کامپیوتر و لپ تاپ و مپ تاپ نبود که! من اصلا نمیدونستم لپ تاپ چیه؟!تازه یه کامپیوتر خریده بودم که از بس نمیدونستم باید چی کار کنم باهاش ،هی فقط روزی یه بار تمیزش میکردم که یهو خراب نشه!!!!!!!مثل این پسر بچه ها که هی دوچرخه شون را برق میندازند ها!

ما را بگی نمیدونستیم لپ تاپ چیه خوب!

رفتیم چک کردیم توی دیکشنری لغت به لغت >>>>> Lap = دامـــن

تاپ هم که حتما میشه تاپ دیگه ! >>>>Top = تــــاپ !

نتیجه این شد که حاج خانوم ِ مذکور شبا تکالیفشون را با تـــاپ و دامـــن انجام میدند!!!یعنی همچین شیک ، تاپ و دامنشون را میپوشند میشینند تکالیفشون را انجام میدند!دختره ی جلفه بی حیای از دماغ فیل افتاده ی تاپ شلواری!!!!!!!!!!!!!

وقتی بچه ها پرسیدند :خانوم پس چرا توی عکس کتاب بلوز  و شلوار پوشیده ؟منم گفتم :خوب تصاویر کتابتون را اسلامی کردند! این کتاب را پسرها هم میخونند ،درستش نیست عکس دختر را با تاپ و دامن بذارند داخل کتاب!!!!!

 و اینطور شد که دختری با تاپ دامن به انجام تکالیف روزانه اش میپرداخت!

نظرات 18 + ارسال نظر
سون باهار 1391/03/24 ساعت 01:12

قشنگ بود...

قشنگی از خودتونه
.
.
.
وبلاگت را چی کار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هاااااااااااااااااااااااااان؟
با تواما
الووووووووووووووووو

هاله 1391/03/24 ساعت 01:15 http://assman.blogsky.com

خوب من الان با صدای خیلی بلند خندیدم و مامانم و بابام و خواهرم بیدار شدن !
بازم به شما چه ؟؟:))

چه معنی داره دختر بلند بلند بخنده؟
اونم نصفه شبی؟
تازه مامان و بابا و ایناش را بیدار کنه
هاااااااااااااااااااااااان؟چه معنی داره دختر بلند بلند بخنده؟
هااااااااااااااااااااان؟
این تیکه ش به جان خودم به من چه!
من که دیگه بزرگت نکردم که !
و گرنه بهت میگفتم چه معنی داره....؟!

آرمین 1391/03/24 ساعت 01:23

مطمئنم نمونه های دیگه ای هم سراغ داری...

نه به جان بچه م همینا بود
یعنی فکر کنم همینا بود
نهههههههههههههههه یادم افتاد
یه نمونه هم سراغ دارم واسه Lee vis بود
ولی اون اینقدر خفن نبود
همون موقع جمعش کردم

بـــــــــــــــابــــــــا ااااااااااااااااا
کجایی ببینی دخترت از همن اول روسفیدت کرده بوده حالا که دیگه بماند

درضمن برو به دوست شفیقت بگو میتی کومون جد و ابادشه
بگو احسان گفت شوخی شوخی با دم شیر هم شوخی؟؟؟؟
آخرین بارش باشه
فهمیدیـــــــــــــــ؟؟

رو سفییییییییییییییید میکنیم
پیر زن خفه میکنییییییییییییییم
بچه مردمو گول میزنییییییییییییم
شاگرد خر میکنیییییییییییییییم
دوباره همون رو سفیییییییییییید میکنیم

.
.
.
حیف که بحث راجب میتی کومون ِ و قضیه ناموسیه وگرنه یه چیزی میگفتم

خدمتشون حکمتان را ابلاغ خواهیم کرد که دیگه حق نداره با میتی کومون ِ ما شوخی کنه
اصلا چه معنی داره تو این خونه کسی با میتی کومون ِ ما شوخی کنه
خیلی مردید برید با میتی کومون ِ خودتون شوخی کنید
والاااااااااااااااااااا

بابک 1391/03/24 ساعت 08:41

ما هم کلی سوتی داشتیم در آغاز کارمان ولی چون شیوائی قلم استاد را نداریم از ذکرشان معذوریم ولی ما سوتی هایمان کلامی نبود - بیشتر عملی بود و در حد بوندس لیگا

کلامی بهتره خو!
چون ما تازه تبحر خاصی در حاشا کردن داریم عجیبن غریبا!
عملی را که نمیشه حاشا کرد که!
چیزیست شبیه ....بیخ ریشمان!
(البته گلاب به روتون!)
.
.
راسی مهندس بوندس لیگا یعنی از قیمت نون خفن تر؟!

سیب سبز 1391/03/24 ساعت 13:08

الی تو رووووحت

فقط کافیه بیام به شاگردات بگم که استادشون با این همه ادعا چی بود
خیلی خنگولیییی

دقیقن مشخص کن تو کدوم روحم؟
ما روح زیاد داریم!
روح خبیثه
عفیفه
خجسته
شنگول
منگول
حبه ی انگور!
دقیقن نوع روح را مشخص کن! واینکه دقیقن کجاش!
.
.
.
خودشون میدونند بـــــــــــا بــا....
ما یواشکی نداریم فرزندم!
اصلا اینجوری بهتره که بدونند ما از شیکم نه نه مون خارجستونی متولد نشدیم و کلی خنگ بودیم و
"آری شود ولیک به خون جگر شود...!"
در ضمن
"گر تو بهتر میزنی ،بــِســــتــــان بزن!"

پروانه 1391/03/24 ساعت 15:49

خیلی خندیدم
واقعا اینایی که گفتی راست بود؟
خیلی بامزه بود
الی نوشتنت حرف نداره
ولی بعضی جمله ها را چند بار چند بار تکرار کردی
ولی واقعا قشنگ تصویر میسازی
آدم تصویر پستت را واضح تصور میکنه
مثل حرف زدنت نوشتی
با همون لحن و سبک
خوشحالم باهات آشنا شدم و خوندمت
از طرف من یه بوس آبدار به گل دختر بکن

نه راست نبود!
کلا تازگی ها یه مرضی گرفتیم به نام دروغیسم! حال میکنیم چوب حراج بزنیم به آبرومون!کلا توهمون بالاست!


.
.
یه بار دیگه بخون میفهمی چرا بعضی جمله ها چند بار تکرار شده
.
میخوای از این به بعد جوری بنویسم انگار دارم می دوم یا مثلا دارم شنا میکنم؟؟
.
.
ایییش!
بوس آبدار از طرف تو که گل دخترم را به گند میکشه که!
بوس آبدار فقط از طرف من ِ
شما از همون دور طواف کن
زیارتت قبول :)

با دل غصه هات با اینکه مستقیم اشاره نمیکنی اونقدر بغض میکنم وگاهی گریه که نگو.درست مثل الان که اینقدر خندیدم که اشک از چشمام سرازیر شد.دختر دیوونه.مگه دستم نیفتی.
یه سر به ایمیلت بزن.بمیری که هیچ چیزت به آدمیزاد نرفته

خدایا کلا نشستند گریه و خنده شون را بندازند گردن ما!
میبینی خدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من کلا بی تقصیرم!
گفته باشم!
من اصن اصن ِ اصن مسئولیت قبول نمیکنم
اینکه از ما!
تازه شم تو یه درصد فکر کن من یه چیزی به آدمیزاد رفته باشه!
من زن و بچه دارم ،ایمیل میدی ترجیحا فسق و فجور دار نباشه چون ما ایمیل هامون را با عباس آقامون چک میکنیم !)

الی جان واقعا آفرین..

این پست معرکس.. ترکوندیاااا


کلا با اینکه پستات خییییلی طولانین و کمر آدم خم میشه جلو مانیتور و هزار دردو مرض دیگه..
ولی یه جورین که چشای آدم قفل میشه رو مانیتور و تنها جایی که تا آخر متن میتونه تکون بخوره همین انگشت اشاره دست راستمه که رولر موس رو تکون میده..!

حالا دیگه درد و مرض هاتون هم بندازید گردن من!
دیگه شاکی مریض نادم غمگین شاد نبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ما هستیم ها تو رو خدا تعارف نکنید چیزی مونده کسی را پیدا نکردید گردن بگیره من قبول گردن میکنم!
.
.
یه سوال تخصصی شوما چشاتون دقیقن چه جوری قفل میشه؟
اینجوری>>>>>>
.
.
راسی یادم رفت تشکر کنم
ممون لطفتون مستدام!

من همون حس غریبم 1391/03/25 ساعت 16:18

من که از همون روز اول گفتم تو بیسوادی .دیدی؟
برو خداراشکر کن دختر بوده،اگه پسر بود چی میگفتی؟

برو بشین سر درسات.باز میفتی بهت میخندیما

سخن نو آر که نو را حلاوتی دگر است!
جمله تازه اندر مباحث فضایل ما داری ب گوش جان نیوش میکنیم
جمله تکراری نخ نماتون را آویزون کنید از بند آفتاب بخوره!
.
.
اگه پسر بود میگفتم این نوع پسرها در خارج زیادند و ما بهشون میگیم:"اوا خواهری!" که دلشون میخواد لباس زنونه بپوشند! و اون هم تاپ دامن مامانش را پوشیده!
.
.
گیر دادی به درس ها!
بخند تا خدا پس فردا یه دختر مثل من بهت بده تا بفهمی بهم خندیدی که به چنین دردی دچار شدی
حالا ببین
این خط ____________
اینم نشون &%$

زهرا - شیراز 1391/03/25 ساعت 16:45

عشقم خیلی باحال بود همون دفعه که قبلنا گذاشته بودی خیلی خندیدم
الی دارم می رم پیش برادرم ژاپن نمیای بشی مترجممون؟
بوس

الهی بگردم!
اینجا نذاشتم که!
تو فیس بوک گذاشته بودم!
همیشه به گشت و گذار خانووووم
قال الی:من ژاپنی بلد نیستم اما ژاپونیا را دوست دارم

ولی بلدم گلیمتون را از آب بکشم بیرون
بیام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سون باهار 1391/03/26 ساعت 00:11

مرسی، راستش من دعا کردن بلد نیستم
ولی امیـــدوارم توی امتحانت موفق بشی

منم دعا کردن بلد نیستم
کلا موقع دعا لال میشم
نمیدونم باید چی بخوام که اون نمیخواسته و نمیخواد
اما
فکر کنم موفق میشم
خدا امیدهای آدمای زندگی الی را به ثمر میرسونه
ممنون سون بهار


امیدوارم بچه های مردم سرپل صراط جلوتو نگیرن :)

واسه من که کامپیوتر خوندم همه ی مشکلاته متقاضیام تو یه چیز حل میشه:حتما ویروسی شده

خو به من چه که ازم سوالای تکوندهنده ی 8 ریشتری میپرسسسن

فعلا که تو برزخیم
کووووووووووووووووووووووووتا پل صراط!
البته امیدوار باش شاید فرجی شد اندر مسائل پل و گذشتن و نگذشتن!
.
.
امیدوارم ویروسا سر پل صراط جلوتو نگیرن که مگه ما چی کاره بیدیم هرچی بود و نبود انداختی گردن ما!؟!

سلام خوبی؟
وبلاگ خوبی داری
موفق باشی

با تــشــــکـــر....


[ بدون نام ] 1391/03/26 ساعت 13:51

از نوشتنت و وبلاگت و خودت و زندگیت و حرف زدنت و خندیدنت و رفتارت حالم به هم میخوره.ازت بدم میاد.از این مزخرف نوشتنت و از آدمهایی که شاخ تو جیبت میکنند حالم را به هم میزنه

منم همینطور

یعنی حالم بدجووووووووووور به هم میخوره ها!
اصن یه وعضیا!

.
.
درضمن اون تیکه الی ستیزیتون مهم نیست.کلا قاب کردیم زدیم تو اتاقمون!
ولی
کسی حق نداره به آدمای زندگی من توهین کنه
شیر فهم شد یا بیام شیرفهمت کنم؟

سلام
پست قبلیتون رو خوندم
مستجاب الدعوه که نیستم ولی دعا میکنم که هر چه زودتر اون جوابی رو که از خدا میخوای بگیری
خیلی وقتا خدا اون لحظه آخر دستمون رو میگیره

خیلی وقتا نه همیشه خدا اون لحظه ی آخر دستمون را میگیره
زود و دیرش مهم نیست....آخرش مهمه....
شاید نباید بشه
نمیدونم
ممنون

وااای خدااااا... نمی تونم فکرشو بکنم الان با یاد آوریش چه حسی داری الی...
فکرشو بکن چقدر بعد که شاگردات فهمیدن بهت خندیدن...
دلم برا تو بیشتر سوخت ... زیااااااااااااااددددد....

ما که متواری شدیم از آن مکان
باشد که مورد لطف پروردگار قرار گیرد....
.
.
دل سوخته تون چند؟؟؟؟

فری 1391/07/19 ساعت 14:20 http://fffery.blogsky.com/

من مشکلم در همون در خون نبودن معلمیه. من نمی تونم 2 ساعت برای بچه ها حرف بزنم. اصلا حوصله توضیح ندارم. اما وجدان کاری دارم. پس مجبورم حرف بزنم ، اونم طوری که همه بفهمن!!! اینجاست که کار برام سخت میشه. عملا دهنم کف می کنه. فکر می کنم خدا از عمد این رو تو راهم گذاشته تا از این جهت هم به تکامل برسم. ولی وقتی به بچه ها و نگاه های کنجکاوشون فکر می کنم لذت می برم. البته همه چی درست خواهد شد

و کاری که من خوب بلدم همون دو ساعت حرف زدن بدون وقفه ست....
همه ش تجربه ست
درست میشه بانوووووو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد