_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

وقـــت تنـــــگ است بقدر مــــژه برهـــــم زدنی....

هوالمحبوب:

همه میشند یه پا حجة الاسلام والمسلمین!هی فتوا صادر میکنند و هی غر میزنند و هی نصیحت میکنند و هی چشم غره میرند و هی توی چشمهاشون حباب میترکه!

میفهمم نگرانند...میفهمم از روی خیرخواهیه...میفهمم از روی دوست داشتنه ...

اماااااا....

اما نمیدونم چرا حرفاشون بوی صندوقخونه ی نمور و تاریک میده....

بوی بنزین که وقتی میپیچه توی سرت حالت تهوع میگیری.....

این روزها همه یه پا حجةالاسلام شدند.....

نبضم را گرفته ...داره یه دستگاهی که اسمش را بلد نیستم تکون میده و بالا و پایین میکنه....

احساس میکنم دارم باد میشم...درست مثل یه بادکنک!

الانه که از روی تخت بلند بشم و برم بالا و یه پسر بچه ی شیطون یه سوزن خیاطی بهم بزنه و بترکم و فضا روحانی بشه (!!!!!)

دلم میخواست نبض روحم را میگرفت!

احتمالا مرده بود و میگفت متاسفم و  باید مراسم سوگواری و هفته چهلم و سال راه مینداختیم!

شروع میکنه حرف زدن!

هی حرف میزنه و من هیچ کدوم را نمیشنوم!

اون حرف میزنه و من دارم یه خاطره ی دووور را مرور میکنم...میدونم بی ادبیه که حواست را بدی به گوشی موبایلت ولی گوشیم را بر میدارم و وسط صحبتهاش یه "اس ام اس" مینویسم و میفرستم توی Draft!


فکر کنم حرفاش تموم شده که دیگه حرفی نمیزنه و فکر کنم حالا نوبته منه...چون سکوتش طولانی تر از اونه که بخواد تجدید نفس کنه!

نمیدونم چی گفته و چی خواسته ولی آب دهنی که وجود نداره را قورت میدم و میگم:

خدا توی این بیست و چند سال،یه عالمه چیز از من گرفته و بهم داده....یه عالمه....همیشه تصمیم داشتم بشینم زندگیم را بنویسم...حتما پرفروش ترین کتاب سال میشه...

البته به اسم مستعار مینویسم ها....دلم نمیخواد کسی بدونه یا ربطش بده بهم و کسی بخواد یه مدل دیگه نگاهم کنه....

یه روز بالاخره میشینم و تمام این سالها را مینویسم....و مینویسم که یه عالمه چیز ازم گرفته و بهم داده....

مینویسم درد کشیدم و خندیدم و بغض کردم و لبخند زدم و غر زدم و سکوت کردم و صبر کردم و بی تابی کردم تا شدم این!

شدم اینی که هنوز برای یه عالمه ازش گرفتن و بهش دادن جا داره! و کلییییی راه مونده!

شدم این با این همه طاقت و صبر ...

شدم این با این همه بی طاقتی  و کلافگی!

شدم الی!

وقتی بهترین هات را ازت دریغ میکنه و وقتی عزیزترین هات را ازت میگیره تا تعلق را ازت بگیره و به وارستگی و آزادگی برسوندت...وقتی بزرگترین دردها را بهت میده و تو فریاد میزنی "محکمتر بزن! من صبرم زیاده!"

وقتی براش میخونی:"بگذار بشکند عوضش مرد میشوم!"

خنده داره،خیلی خنده دارررررررررررررررررررررررره که واسه نخوردن و نیاشامیدن این همه قیافه بگیری!!

غذا خنده دار ترین چیزیه که از خودت دریغ میکنی تا نشون بدی از تعلقات کنده شدی...یه نه نه من غریبم بازی مسخره برای نشون دادن اینکه ببین من چقدر باحالم! و بعد، افطار که شد خودت را در حد مرگ خفه کنی از خوردن!....خنده داره برای یه لقمه نخوردن و یه لیوان نیاشامیدن این همه نه نه من غریبم بازی در بیاری و بعد بگی دیدی من چقدر طاقت دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دست بردارید از این همه موعظه....

خنده م میگیره....

من واسه بدتر از اینها صبوری کردم و میکنم....

نخوردن و تاب اوردن در برابرش که خنده دارترین امتحانه!

یعنی یه شکم اینقدر مهمه که سرش اینقدر دعواست و نه نه من غریبم بازی؟؟؟

که بخورم یا نخورم که نمیرم؟؟؟

بحث سر خوردن و نخوردن نیست!حتی سر این چیزای مسخره که به عنوان پیامد نخوردن دارید به من تزریق میکنید هم نیست!

حاضرم تمام عمرم را نخورم و از نخوردن درد بکشم و ضعف تا از هزارتا چیزه دیگه که ازم دریغ میشه....

کاش میشد باطن و روح آدما را دید و کاش میشد نبض روحم را میگرفتید تا بهم اونی را تجویز میکردید که سزاواره و درست....

بحث سر جهنم و بهشت نیست!سر کفر و سرپیچی هم نیست! من اونقدرها مومن نیستم....یعنی اصلا مومن نیستم....ولی معتقدم....معتقد به اینکه حتی اگه دارم میمیرم هم به جای اینکه جلوی مردنم را بگیره سرم را میذاره روی شونه ش و میگه با آرامش بمیر....

من این مردن را دوست دارم....

شاید غر بزنم اما.....اما توی دلم مثل همیشه کیف میکنم....

زل زده توی حلقم!

انگار داره با نگاهش کلمه میکشه از تو دهنم بیرون....

بلند میشم از رو تخت .کفش میپوشم و لباسم را مرتب میکنم...دستگیره ی در را میگیرم و رووو بهش میکنم و براش بهترین ها را آرزو میکنم و ازش تشکر میکنم ....که به اسم کوچیک صداام میکنه و میگه:اگه روزی قصه ی زندگیت را نوشتی ،من اولین کسی ام که میخرمش!!!!قول بده خبرم میکنی و یادت نمیره....

لبخند میزنم و میگم :قول میدم...من هیچ کدوم از آدمای زندگیم را یادم نمیره...هیچ کدوم!


الــــی نوشت :

یک ) این روزها...این روزهای قشنگ ماه مبارک،همیشه گوشیم را چک میکنم...میدونم هیچ وقت این اتفاق نمیفته....میدونم خنده داره ولی مثل هرسال منتظر اون اس ام اسی ام که حرفایی توش بود که برای هیشکی جز من نبود و آخرش مینوشت التماس دعا....

همیشه بعد از افطار و بعد از سحری زل میزنم به گوشیم و میگم:الان اس ام اسی میاد که نوشته:"التماس دعا "و میدونم که هیچ وقت نمیاد....واسه همین خودم مینویسم :"قبول باشه...التماس دعا!" و میفرستمش برای تمام کسایی که اسمشون توی گوشیم جا خوش کرده....

ماه رمضون تمومش پر از عطر آدمای قشنگ زندگیمه...خدایا شکر....

دو) کاش اشتباه نفهمیش!کــــــاشــــــ ....

سه )داری دل مرا به کجا میبری عزییییییییییییییییییییییییییییییییز؟؟؟!!!

چاهار)مــــــرداد!رنگش از اون بنفش زشتاست!درست رنگ اون شکلات سنگیها که از میون شکلاتها برداشت و گفت :مثل مرداد می مونه! رنگش بنفشه! از اون بنفش زشتا!..و بعد گذاشت توی دهنش!...داشت جمله ای که توی دفترم خونده بود را تکرار میکرد.من باید چی کار میکردم؟؟هیچ کاری نکردم!قلبم داشت منفجر میشد و باز لبخند زدم و زل زدم به عبور ماشینها! توی مرداد هیچی نیست! از اون ماه هاست که نباید توی تقویم باشه! اصلا باشه که چی؟؟؟نه اینکه بدم بیاد ها!نه! حسم بهش حس بی حسیه!حتی با اینکه توش هزارتا تولد و مرگ رخ بده!

پنـج)مالیـــــــــــــات سالــــــــــمترین درآمد دولـــــــــــت!!!!!!!!!!!!بـــــعــــله!

شــیش)یک کامنت بی موقع نظرم را جلب کرد و من را فرستاد اینجا....من میتوانم ،میشود!!. لعنت به درد،دختر بی اعتبار عشق.... لعنت به لحظه های پر از.....!!!!>>>>> من  وقلب ایران...اصفهان


نظرات 7 + ارسال نظر

زمین خیلی تنگ شده الی... خیلی

التماس دعا عزیزم.

زمین جای قشنگی نیست برای تو که زیبایی
میدونم ساناز
میدووووووووووووووووووووونم
میفهمم
یا خدا دهنت را اندازه ی لقمه ای که برات گرفته گشاد میکنه
یا
لقمه را اندازه ی دهنت میکنه
اشتباه نکن
اون لقمه ای که قراره کوچیک و بزرگ بشه اونی نیست که تو خیال میکنی ها
اونیه که اون بهش مطمئنه!
.
.
زمین جای قشنگی نیست؛
من از جنس زمینم، خوب میدانم،
همه مون محتاجیم :)

سلام ابجی خوشحال میشم بیشترباهم اشنابشیم
من لینکیدمت خواستی ماروباعنوانمون بلینک

ما همه با هم دوستیم
همه
تک تک آدمها با هم دوستند
دوستایی که فرصت آشنا شدن پیدا نکردند....
خوشحالم فرصتش برام در مورد تو پیش اومد

ف.م 1391/05/02 ساعت 22:38 http://quran.91.blogfa.com

با عرض سلام و خسته نباشید..
ما را در ختم دسته جمعی قرآن همراه کنید

الهی!
قبول باشه ان شالا....
ولی
قران دسته جمعی برام مثل نماز دسته جمعی خونده
همه ش حواسم میره پی اینکه من چقدر باحالم ....اون چقدر باحاله....
یواشکیش بیشتر بهم میچسبه :)

marzi 1391/05/03 ساعت 23:12

salam eli jan
kheyli khosham omad az neveshtehat
ghashang minevisi
hamasho nakhondam vali to avalin forsat mikhonameshon
barye manam doa konid badjor mohtajam be doa...
ishalla hamishe khosh bashiiii

ممنون بانووووووو

.
.
دعا کنید بیاید مسافری که نیامد

وکوچه کوچه بنازم به عابری که نیامد

دوباره مثل گذشته تمام فاصله ها را

غزل غزل بنویسم به شاعری که نیامد

شکسته بغض غرورم در انتظار عجیبی

دعا کنید بیاید مسافری که نیامد

دختر اصفهان سلام....وبلاگت حال و هوای نوشتنت و خیلی چیزای دیگه منو برد به حال و هوایی که شاید به دل تو هم نزدیک باشه...
انتظار پیامک حتی....

و من که همیشه یاد یک جفت دستکش پرنسسی می افتم و یک جفت چکمه ی ساق بلند هر موقع که اسمت را میبینم....
میفهمم مستانه....
تمام مستانه را با تمام فهمیدنهایی که الی را میفهمه....
تبریز که رفتی نفس بکش
جای من هم نفس بکش :)

سلام. خوبی گلم؟
پست بالاییت چه حال غریبی داشت.

من همون حس غریبم

که تو لحظه های درده

عمری تو لباس ِ رخوت

دنبال ِ خودش میگرده...
.
.
خوبم!من همیشه خوبم...من کلا دختره خوبی ام!

کیبورد 1391/05/04 ساعت 15:23 http://frankly.blogfa.com

بنظرت این پستا ارتفاعشون یکم زیاد نیس ؟؟

با خط کش چند سانتی اندازه میگیری مگه؟؟؟!!
ما که با متر اندازه میگیریم چیزی از ارتفاعش نمیفهمیم!
بپا رفتی بالا نیفتی کی بورد!
.
.
یا مکن با پیل بانان دوستی
یا بنا کن خانه ای در خورد پیل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد