_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

حس خوبی داشت نیلوفر نمی گوید دروغ....

هوالمحبوب:


همه ش باید هی تند تند توی دلم دعا کنم ،توی اون نیم ساعت هیچ دختری چشم هیچ پسری را نگیره تا مجبور نشه ماشین را نگه داره یا آرووم رانندگی کنه و قدم قدم با دختره طی طریق کنه تا به مراد دلش برسه و من دق مرگ بشم از ترافیک ایجاد شده که باز دیر رسیدم!

باید هی تند تند خدا خدا کنم که هیچ دختری برای هیچ ماشینه درحال عبوری ادا اصول نیاد یا هیچ راننده ای یکهو هوس نکنه بزنه کنار یا حتی نزنه کنار و هندونه بخره! یا وسط خیابون از ماشین کناریش آدرس بپرسه یا هیچ مسافر اتوبوس یا تاکسی توی ایستگاه اشتباهی درخواست پیاده شدن نکنه یا هیچ ماشینی یهو خاموش نشه و....

کلا توی اون نیم ساعت باید همه از مرکزی ترین قسمت شهر تا شمال ترینش  مثل بچه آدم توی یه لاین حرکت کنند و دست ازپا خطا نکند که هر یه حرکت اشتباه منجر به چند دقیقه تاخیر میشه و بچه ها هم که آموزشگاه را روی سرشون میذارندو باز من باید بابت دیر رسیدنم کلی خجالت بکشم!

پرواز که نمیتونم بکنم! دقیقن از اتمام کلاس آخرم تا شروع مجددش نیم ساعت بیشتر وقت ندارم و اون نیم ساعت باید خودم را به سریعترین حالت ممکن به شمالی ترین قسمت شهر برسونم...

با عجله از تاکسی پیاده میشم و از خیابون رد میشم و باید تاکسی دوم را سوار بشم.راننده مسیر را میپرسه و در را باز میکنه تا سوار بشم....

چقدر وقتی در  ماشین را باز میکنند تا سوار بشم حس خوبی دارم.درست مثل وقتی بقیه در "رانی" را برام باز میکنند ، یا وقتی غذا روی لباسم میریزم و بدون هیچ حرفی خرده های غذا را از روی لباسم پاک میکنند یا وقتی اشکام قل میخوره پایین و دماغم آویزوون میشه و باز بدون هیچ کلمه ای یا لوس بازی یا دعوت به آغوش و "آروم باش" گفتنی ، دستمالی تعارف میکنند تا اشکا و دماغم را پاک کنم...

کلا با یه سری چیزای تعریف نشده و یا شده توی کتاب "دوست داشتنهام" حس خوبی دارم و پیدا میکنم...

لم میدم روی دسته ی تکیه گاه در و سرم را تکیه میدم به شیشه...

مسافر بغلی را نمیبینم یا شایدم دلم نمیخوام ببینم و حتی مسافر جلو رو...حتی نمیخوام به چیزی گوش بدم ،ده دقیقه دیگه باید برسم و چشمام را میبندم...بدجور چشمام میسوزه و میتونم حداقل ده دقیقه زمام تمام امور را بدم به دست راننده و  خیالم راحت باشه که درست به موقع میرسم و هیچ کسی هیچ خللی توی رسیدن من ایجاد نمیکنه!

چشمام را بسته م که نمیدونم چرا با شنیدن یه سری کلمات نامفهوم براق میشم صاحب صدا را پیدا کنم و زحمت بازکردن چشمام را به خودم میدم!

- چی شده عزیزم؟ چرا هنوز نرسیدی خونه؟....چرا گریه میکنی؟.....فدای سرت....کجا؟.....خودت که چیزیت نشده؟....قربونت برم چرا گریه میکنی؟.....ماشین را گذاشتند برای همین دیگه!...چرا خودت را اذیت میکنی؟......میفهمم چی میگی......الان برو سوار شو بزن اون طرفش هم داغون کن!.....

صندلی جلو نشسته!یادم میاد وقتی مجبور شدم به خاطر اینکه صندلی جلو را اشغال کرده عقب بشینم ازش ندیده لجم گرفت اما حرکت مودبانه ی راننده نذاشت به لج گرفتنم پر و بال بدم ...بدم میاد عقب بشینم توی تاکسی و حالا از همون صندلی عقب دقیق شده بودم توی حرفهای مردی که نمیدونم چرا برام مهم بود داره با کی حرف میزنه!

صورتش را نمیدیدم اما از همون رنگ مو و هیکلش میشد تشخیص بدی چهل و پنج شش ساله ست....موهای جو گندمی و پوست گندمگون که بیشتر آفتاب سوخته شده بود!

داشت به کسی که اونطرف خط تصادف کرده بود آرامش میداد!یعنی کی اونطرف خط بود؟شاید دخترش شاید هم زنش.بهش می اومد دختر بزرگ داشته باشه.من که صورتش را ندیده بودم ولی نمیدونم چرا به نظرم می اومد سن و سالش زیاد باشه...گفت "عزیزم" !خوب پس دخترش پشت خط نیست!..

خوب مگه آدم به دخترش نمیگه عزیزم؟...معلومه که میگه ولی حداقل توی مکالمه ش تا الان باید یه بار میگفت بابا خودت را ناراحت نکن یا دختر گلم گریه نکن یا حداقل یه اشاره ای به رابطه ی پدر فرزندی میکرد.حتما زنشه !

ولی نه! زنش نیست! چون گفت :من دارم میرم به کارم برسم....تو هم خودت را ناراحت نکن..." اگه شوهرش بود نمیرفت به کارش برسه وقتی اینقدر براش مهمه که مخاطبش ناراحت نشه...شاید معذوریت داره پیشش باشه !

خوب شاید اصلا مخاطبش زن نیست! شاید پسرشه! دوستشه!همکلاسیشه!همکارشه!پسر همسایشونه!مگه آدم به یه مرد نمیگه عزیزم؟!خوب معلومه که میگه!ولی اون چه پسر یا مردیه که گریه میکنه اونم برای یه تصادف که ممکنه مرد نشسته بر روی صندلی ناراحت بشه یا نشه!مرد که گریه نمیکنه اونم برای تصادف!.....

ولی نه! شنیدم گفت :خانومم!..پس مخاطبش زنه! ولی زن خودش نیست...گفت:بهشون زنگ زدی تصادف کردی که بیاند؟!

توی اون لحظه کی بهتر از شوهر آدم میتونه باشه که همه چیز را مرتب کنه؟اصلا وقتی اون باشه چه نیازی به بقیه هست؟!

نچ! پس زنش نیست!

خوب شایدم دوست دخترش یا معشوقه ش یا ..!

چه فرقی میکنه کیه؟!...جملاتش آرامش بخشه! جلف نیست! سبک نیست! حال به همزن و "گل یاسمن بانو و داو ِنه " نیست!....داره تمام تلاشش را میکنه دستمالی باشه برای اشکایی که داره قل میخوره...مرهمی باشه برای یه زخم ،هرچقدر هم زخم مهمی نباشه!...شونه ای باشه برای تکیه دادن....

باید بره توی صحنه ی تصادف ،حتما حضورش تمام غصه و استرس این اتفاق را ازبین میبره...خوب حتما معذوریت داره....

شاید شوهر اون زن اونجاست!شاید باباش!شاید داداشش!شاید دوستش!....

باز یه احمقی یهو تصمیم گرفت گردش به کوفت بکنه وسط خیابون و باز ترافیک شد! یک دقیقه ..دو دقیقه..سه دقیقه...پنج دقیقه! خاک بر سرم ! باز دیر شد!...

مهم نیست! همونقدر مهم نیست که مهمه بفهمم چه جور با یه عالمه آرامشی که داره میده قراره خداحافظی کنه!همونقدر مهمه که بدونم مخاطبش با لبخند ازش خداحافظی میکنه یا نه؟!....

داره میگه :وقتی کارم تموم شد ماشین را میاری تا اونطرف ِ سالم ِماشین را این دفعه من بزنم توی تیر برق...به خودت نگاه کن! سالمی !همین برای من و خودت کافیه....

.

.

رسیدم آموزشگاه...باید پیاده بشم!دیر شده! حتما باز مواخذه میشم که به خاطر این پنج دقیقه دیر کردن کل آموزشگاه از سر و صدا رفته تو هوا....

مهم نیست...دلم میخواد ببینم مسافر صندلی جلو چه شکلیه!دلم میخواد بدونم "ضماد" یه درد چقدر میتونه قشنگ باشه و آرامش بخش!

یه سکه صدتومنی از تو کیفم در میارم و  برای اینکه کاری کنم صورتش را برگردونه ،میگم:آقا این مال شماست افتاده بود زیر صندلی؟!

سرش را برمیگردونه ،چشمای ریز و قرمزی داره !کاسه ی خون! درست مثل یک گرگ! دماغش اندازه ی گوشت کوبه! و دندونایی که .....!رنگ پوستش را درست حدس زده بودم! آفتاب سوخته و جای سالک روی گونه ی سمت چپ صورتش....سنش به زوور به چهل میرسه و موهای جلوی سرش خالیه و کم!

میگه :نــــــه! و سرش را برمیگردونه و من پیاده میشم و تاکسی راه میفته و دور میشه!

و من دارم فقط به این فکر میکنم که "ضمادها حتی اگه دروغگو هم باشند ،چقدر قشنگ و دوست داشتنی اند !!!!!!!"


الـــی نوشــت :

یک ) تا سه نشه بازی نشه!....حتما باید سه بار تا دم مردن ببری ام و برم تا واقعا بمیری و بمیرم! چقدر سخت جونی الی!...چقدر پررویی....!

دو)بعضی آدمها عشق و علاقه شان بی نهایته! شک نکن!!!! درست مثل علاقه ی مادر و فرزندی! اما نه هر مادر فرزندی!مثل علاقه مادر و فرزندی میمون و بچه ش!میمونی که روی یه صفحه ی فلزی روی آتیش ایستاده ..هی صفحه داغتر میشه و اون بچه ش را میگیره روی سرش که مبادا پای بچه میمون بسوزه...هی این پا اون پا میکنه و تقلا که بچه آسیب نبینه و خودش! داغی صفحه ی فلزی به حد اعلا میرسه ...میمون بچه ش را میذاره زیر پاش و میایسته روووش که مبادا بسوزه!!!!!

سه)یکـــ شبـــــ به خاطــــر من بیســـــواد باشـــــــ....

چاهار) شاید الان موقعش نیست که بشم مسافر مقصد اون بیلیط! هرچی اون بخواد...هرچی اون بگه...درست مثل هفت سال پیش!

پنج )دو بار شد کابوس! شد درد....شد تمام بیخوابی های شبانه ی من! خوب تقصیر خودش که نبود ،به چشمشون می اومد ،یا به عمد یه غیر عمد!...من باید فقط لبخند میزدم....سخت بود،سخته و زدم و میزنم..فکر کنم این هم تا سه نشه بازی نشه!ولی من فقط یه تیکه دیگه ازم مونده که!

شیش)فردا شب قراره از بین اون همه آدم من را هم ببینه!من از کدومشون مهمترم که قراره دیده بشم؟!.... هر شب شب قدر است اگر "قدر" بدانیم....

هفت )امشب بدجور توی تمام فکرهام بودی "سوسنـــــ " !

هشت)همیشه باید وقتی اون یکی داد میزنه ،اون یکی دیگه ساکت باشه تا تمومش تموم بشه!تا زودتر تموم بشه!حتی اگه اون یه نفر الی باشه که در برابر هر دادی که میشنوه میتونه جفت پا بیاد تو ی صورت طرف ولی باید سکوت کنه! چون همیشه باید یکی سکوت کنه تا همه چی جای خودش قرار بگیره!چرا نداره که!

نه)بر اساس گزارش رسمی ؛ زندگی خوب و شاد و آرام است
نهراسید گوسفند عزیز! گرگ هم مثل بره ها رام است

سر به راه و مطیع و جان سختیم ، بر اساس گزارش رسمی
زندگی می کنیم و خوشبختیم ، بر اساس گزارش رسمی !!!

دهـــ )پـــــاییـــــز که برسه.....

نظرات 14 + ارسال نظر

سلام تواین شبامنون همودعاکن
همیشه ان سوی دلتنگیهاخداییست که داشتنش جبران همه نداشتن هاست

با هم بیاییم دعا کنیم ،خدامونو صدا کنیم

که آسمون بباره ، فراوونی بیاره

ازش بخوایم برامون ، سنگ تموم بزاره

راههای بسته واشه ، هیچکی غریب نباشه

صورت و شکل هیچ کس مردم فریب نباشه

شفا بده مریض و خط بزنه ستیز و

رو هیچ دیوار و بومی نخونه جغد شومی

دعا کنیم رها شن ، اونا که توی بندن

از بس نباشه نا اهل زندونارو ببندن

سیاه و سفید یه رنگ بشه

زشتی هامون قشنگ بشه

کویرا آباد بشن ، اسیرا آزاد بشن

خودش می دونه داره ، هر کسی آرزویی

این باشه آرزومون ، نریزه آبرویی

زهرا 1391/05/17 ساعت 19:57

سلام گلم خیلی وقت نیومدم وبلاگت
عالی هستی

باشی و نباشی هستی زهرا
سلام منو به تمام هوای شیراز و آدماش برسون

خیال خیس 1391/05/17 ساعت 19:58

بغض هایم را نگه میدارم ....

بعضی وقت ها سبک نشوم ؛ سنگین ترم ... !

بغض هایم را نگه میدارم ....

بعضی وقت ها سبک نشوم ؛ سنگین ترم ... !

خوشحالم درموردت اشتباه نکردم دید وسعی داری ممنون از اومدنت

دنیای هرکسی اندازه ی وسعت دیده شه
اینو همیشه میتی کومون میگه
هرچی زوور میزنم نمیتونم فراتر از دیوار همسایه را ببینم

زهــرا 1391/05/18 ساعت 01:18 http://fallpoems

سلامممممم به رو ماهت

خوبی تو عزیزم؟ دخمل گلت خوبه؟!

می دونی الی منم خیلی وقته به این رسیدم که جدا آدم خوبیم! تازه شدم خود ِ خود شیفته فراهانی! به جان خودم(دی دونقطه!)

دوسِت دارم. امشبو دعات می کنم دعام کن

همه خوبیم!
کلا دخترای خوبی هستیم!
.
.
بهتره یه اسم دیگه واسه خودت انتخاب کنی!
یه دونه خودشیفته فراهانی داریم برای تا آخر عمرمون بسه!
.
.
امشب یه حرفی زدی که من را برد دقین به مطلعش!
امان از روزها!
.
.
Me 2 .....U2

مائده رنـجبـر 1391/05/18 ساعت 20:44

سلام. این پستت جالب بود....
فی الواقع حوصله نداریم!! یه زمانی بعد کلی کلنجار رفتن با خودم وبلاگ نویسی رو شروع کردم. ولی الان پشیمونم. نمی دونم چرا ولی حس نوشتن ندارم. دیگه جایی ثبتش نمی کنم. ممنون که سر زدی. خداحافظ...

جالبی از خودتونه....
کلا هر کاری میکنید خوب کاری میکنید بانوووو

........ 1391/05/18 ساعت 23:27

شعر سارات را دوست داشتم

شعری که هرگز نگفتم " تقدیم چشمان ســـــــارا"
شعری که در حد من نیست ، شعری که همرنگ دریاست

سارا که از صبح تا شب کنج اتاقی نشسته
سر تکیه داده به دیوار یکریز غرق تماشاست

سارا که انگار دیگر ، تصمیم کاری ندارد
فهمیده بیهوده اما ، هر روز دلخوش به فرداست

فردا که برگردد اینجا مردی که سالی ست رفته
مردی که برگشتن او ، از احتمالات بی جاست

مردی که از روز رفتن تنها دو خط نامه داده
تنها دو خط نامه ای که هر روز در دست ساراست :

“ من برنمی گردم آنجا سارای اندوهگینم
مادر به من گفت : بابا ناراضی از وصلت ماست

مادر به من گفت : بابا راضی به بیکاری ام نیست
سارا گناه من و تو ، افکار مامان و باباست

من دوستت دارم اما دست خودم نیست دیگر
هر چند هم ما بخواهیم تصمیم در دست آنهاست ”

سر تکیه داده به دیوار ، سارا و فهمیده حالا
این مشکل از روز اول راه حلش ترک دنیاست !

[]
فردا همه اهل کوچه ، آخر چرا آی ســــــــارا ؟!
سارا که حرفی ندارد ، سارا که از دار بالاست

الی 1391/05/19 ساعت 00:29

سلام عزیزم تو این شبا منم دعا کن

خدایا خودت الی را به تمام خوبیها و آخرهای خوبی که لایق و سزاوارشه برسون...
خدایا این الی با اون الی فرق میکنه ها
دقت کن!
.
.
الی یه گلی بلبلی چیزی به اسمت سنجاق کن خدا یهو اشتباهی حاجت ده!

سلام الی جان .ممنونم از حضورت....

چقدر خوبه تو زندگی آدم یکی باشه که *ضماد* دردها و زخمها ی آدم باشه

به خدا الی زشت یا قشنگ بودنش مهم نیست...

به خدا زشتی و قشنگی مهمه
میگم مهمه چون مهمه
"ضمادها" همه قشنگند
حتی اگه دروغ باشند
وقتی تسکین میدند قشنگند
تمام آدمای زندگیه من قشنگند
و من
و من
ومن فقط برای "زشتهای" زندگیم گریه میکنم
کسایی که دردند
همین!

پود 1391/05/19 ساعت 15:27 http://www.pud.blogfa.com

همه آدم های خوب و راستگویی هستند مثل گرگ جنگل!

مثل گرگ جنگل!
گرگی را میشناسم که بهترین بود
اسمش را گذاشته بود "Crazy Wolf"
دلش میخواست خودش را بدجنس نشون بده
و همیشه وقتی میخنده دندوناش را نشون بده
درست مثل گرگ ها...
قشنگتر از اون توی زندگیم سراغ ندارم
.
.
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش....

سلام دوست عزیز خوبی؟

شهادت مولای متقیان حضرت علی (ع) رو تسلیت میگم

★❤ وبلاگ دفتر عشق با متن عاشقانه (عشق بر باد رفته) به روز شد★❤

در این شبهای قدر مرا از دعای خیر خود بی نصیب نگذارید

التماس دعا


۩▓۩ ๑۩۞۩๑۩▓۩ ๑۩۞۩۩▓۩ ๑۩۞۩๑▒ ๑۩۞۩๑▒

جدیدترین اشعار مهدی لقمانی :» جدیدترین مطالب عاشقانه :» سایت رسمی مهدی لقمانی

:»»»» www.daftareshghe.com

۩▓۩ ๑۩۞۩๑۩▓۩ ๑۩۞۩۩▓۩ ๑۩۞۩๑▒ ๑۩۞۩๑▒

باتشــــــکــــر!
وال فیس بوکمون هم اجاره میدیم واسه تبلیغات ها!

پاییز که برسه.........
منتظرشم الی
منتظر پاییز
اتفاقای پاییز
زندگی پاییز
همه چیز پاییز

کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز، خاموش و ملال انگیز بودم

برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد،
آفتاب دیدگانم سرد میشد،
اسمان سینه ام پر درد میشد

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد،
اشکهایم همچو باران، دامنم را رنگ میزد

وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

شاعری در چشم من میخواند شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله میزد،
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من، همچو آوای نسیم پر شکسته،
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته

کاش عشقها عادت نشوند...

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد
یا آن که گدایی محبت شده باشد

دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک
تبدیل به غوغای حسادت شده باشد....

دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟
باغی ست که آلوده به آفت شده باشد

خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،
بگذار که آیینه نفرت شده باشد!

از وهن خیانت به امانت چه بگویم
آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!

شرمنده عشقیم و دل منجمد ما
جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد

مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست
ای عشق مبادا که جسارت شده باشد!!!!

مائده رنـجبـر 1391/05/20 ساعت 19:18

سلام دوست من.
امروز ظهر اومدم پست جدیدتو خوندم. تو فکرم بودی تا موقع استراحت که خوابتو دیدم. خلاصه یه نیمروزو با الی گذروندم!

روح سرکش من جدیدا افسارش ازدستم در رفته وبه خواب این واون سرک میکشه.شماببخش بانو!کاش آبروم را نبرده باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد