_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

و دختـــــری که خــــلاف جهان عمل کرده....

هوالمحبوب:

من مردها را دوست دارم...از همان اول داشتم....از همان وقتها که فکر میکردم قدرتمندترین موجودات روی زمینند

حتی از آن موقع که ازشان میترسیدم و فکر میکردم همه مثل میتی کومون فقط بلدند داد بکشند و زور بگویند و درد بدهند خروار خروار!

از همان اول که درسمان "روباه و خروس " بود و میرفتیم خانه ی آقا کریم و من روی پاهای مجید ِ بیست و چند ساله  دست به سینه مینشستم و تلویزیون میدیدم و او با موهایم بازی میکرد و من برایش "اتل متل کلاغه " را میخواندم و او از بلبل زبانی من به وجد می آمد و مرا میبوسید و وقتی که می آمدیم خانه از "مامانی" کلی کتک میخوردم که اینقدر گستاخم...

از همان موقع ها که وقتی با بابا میرفتیم خیاطی ِ حسین آقا ،حسین آقا کنار پایم مینشست و  شکلات تعارف میکرد و بعد میگفت :" الــی عروس من میشی ؟ " و من میماندم که بین "امید " و " علی " کدام را انتخاب کنم و همیشه دلم امید را میخواست ،چون همیشه میگذاشت من و احسان روی پشتش "خر سواری " کنیم و مثل علی وحشی بازی در نمی آورد!!

از همان موقع که آقای هاشمی ِ کتاب فروش ،جلوی تمام مشتری هایش مرا به اسم صدا میکرد و حال خودم و بابا را میپرسید و لپم را میکشید و به احسان میگفت "احشان!"

از همان موقع که نه سالم بود و میرفتم منزل آقای سعیدی کلاس زبان و او میان آن همه شاگرد ِ بزرگتر از من ، اسمم را صدا میکرد و از من میپرسید وقتی کره را با مگس ترکیب کنیم محصول چیست و من با افتخار وقتی همه ی آن بچه دبیرستانی ها حالت تهوع میگرفتند از این فرضیه ،میگفتم :"پـــروانــه"!(Butterfly) و لبخند مینشست روی لبهای آقای سعیدی و هیچ به روی هم نمی آوردیم که دیشب توی مهمانی ِ منزل ما همه ی اینها را به من یاد داده بود ....و یا وقتی دعوایم میکرد که چرا حواسم به درس نیست و گوشم را میکشید...!

مردها برایم عجیب بودند و سنبل اقتدار و قدرت.

حق هم داشتم.

تنها مرد زندگی ام میتی کومون بود و من از تمام اقتدار و وجودش هراس داشتم....یک هراس عجیب و غریب که هنوز هم دارم!که همیشــــــــــــه دارم!

ازشان میترسیدم اما.......امـــا دوستشان داشتم....

نه از آن دوست داشتن های عاشقانه!

نه!

آخر یک دختر هشت ، نه ساله از عشق چه میداند ؟

همیشه کیف میکردم :" پسرا شیرند مثل شمشیرند و دخترا موشند مثل خرگوشند!"

 و میشود در پناهشان احساس امنیت و قدرت کرد!

اگرچه با لجبازی همیشه اصرار داشتم:

" دخترا شیرند پسرا موشند" اما ایمان داشتم اینطور نیست!

من قدرتمداران را دوست داشتم

همان ها که تمام دنیا حرفشان را میخوانند

و به همان اندازه ازشان متنفر بودم

همیشه از زورگوها بدم می آمد

از آنها که هی زور میگویند و زن های زندگیشان اشکشان آشکارا و پنهان سرازیر میشود و توی اوج زمستان و در برف ریزان و سرمای شب تا صبح چمباتمه میزنند پشت در حیاط و برای خدا با بغض شعر میخواندند و تو برای ندیدن این صحنه تا صبح از دستشویی به خود میپیچی و حتی کار به خیس کردن رختخوابت میکشد....!!!

حسم به مردها  حسی آمیخته از دوست داشتن و احترام و تنفر و هراس و بی تفاوتی بود!

مجموعه ای از پارادوکس احساسات!

ازشان دور بودم و نزدیک. و برایم مهم بودند و نبودند!

خانمی را به حد اعلا میرساندم و اسمش میشد متانت و غرور !

فقط خودم میدانستم تمام این خانمی ناشی از هراس من از مردهاست و اینکه میترسم تاب و تحمل اشعه های قدرتمند و سوزان خورشید را از نزدیک نداشته باشم!

از وقتی پایم به دانشگاه باز شد و از چاهارچوب خانه و دیسیپلینش آمدم بیرون . مردها به من و من به مردها نزدیکتر شدم!

همکلاسیهای مرد...استادان مرد....همکاران مرد....شاگردان مرد....دوستان مرد....طرفداران مرد...دشمنان مرد.....مـــــردهای مرد....

و شروع کردم به تجربه ی حس های جدید...محتاط بودم و گستاخ ولی مانند یک بانوی تمام عیار ! هر چه باشد دست پرورده ی میتی کومون بودم و باید "به دریا می افتادم و تر نمیشدم!"

حس های جدید و تفکرات جدید....

یک عالمه حس خوب و یک عالمه حس مزخرف!

و در میان هیچ کدام از این حس ها "عشق" نبود!

تپش قلب و خواستن تمام عیارشان نبود!

حتی تصورش هم به خنده ام می انداخت!....

هیچ کدام قواره ی من نبودند....توی دنیای من نبودند....مـــرد نبودند!...فقط زن نبودند!!!!

نه اینکه بد بودند ها! نـــــــه!فقط مثل من نبودند....

باز هم دوستشان داشتم

حتی با اینکه فهمیدم پشت این اقتدار هیچ نیست!

حتی با اینکه فهمیدم دنیایشان محدود است به زن ،شکم ، ......،فوتبال ،سیاست ،سیگار و اسکناس!

حتی با اینکه فهمیدم تمام قدرت و اقتدارشان را جمع کرده اند توی صداشان و فقط طبل تو خالی اند

حتی با اینکه فهمیدم آنقدر ها هم عجیب غریب و پیچیده  و ترسناک نیستند و گاهی ترحم برانگیزند

حتی با اینکه فهمیدم عقلشـــان به چشمشان است...!!!

حتی با اینکه فهمیدم موجودی هستند شبیه زن ها - حتی ضعیف تر ،شکننده تر و احساساتی تر از زن ها- فقط با پشت لبهایی که سبز شده و این توهم را باعث شده که مردند چون سیبیل دارند!!!!

حتی با اینکه فهمیدم تمام ابهت و اقتدارشان با "زن" متزلزل میشود و رنگ میبازد...

حتی با اینکه فهمیدم گاهی توی آغوش زنی ،همان شیرهای مثل شمشیر ،میشوند موشهای شبیه خرگوش و درست مثل مادر مرده ها ضجه میزنند!

حتی با اینکه خووووووب میفهممشان!

من یک عالمه چیز دیگر هم فهمیدم

اینکه دلشان میخواد تا آخر ،مقتدر به نظر برسند

و زن ها پیششان زن باشند و ضعیف! و دلشان دست ها و شانه های مردانه بخواهد!!!

کم پیش می آید از اقتدار زنشان به وجد آیند

اقتدار یک زن ،مردانگیشان را زیر سوال میبرد و قدرتشان رنگ میبازد و آنها از زنان مقتدر متنفرند....هر چند در دلشان تحسینشان میکنند....از زن هایی که بدانند هیچ چیزه خارق العاده و عجیب غریبی پشت نگاهها و حرفای مردانه شان نیست....زنهایی که مردانگی ِ و خصوصیات مردانه شان آنها را سر ذوق نیاورد و فقط به "آدم" بودنشان توجه کنند....

با تمام اقتدارم هنوز هم دوستشان دارم

برایشان ساعتها حرف میزنم

خاطره تعریف میکنم

راجب فلسفه حرف میزنیم و شعـــــر

راجب دنیا و آدمها و گذشته و آینده

راجب کروات و گلف و سیاست(!!!!!)

گوش میشوند برای خاطره ها و گوش میشوم برای تمام درد هاشان و اشک میشوم برای تمام غصه هاشان

بازیگر میشوم برای تمام نقشهاشان و بازی میکنند و بازی میکنم

چت میکنم....وبلاگشان را میخوانم...نوشته هاشان را..شعرهاشان را...دفترچه هاشان را....

چت میکنند...وبلاگم را میخوانند...نوشته هایم را.....شعرهایم را.....دفترچه هایم را....

شوخی میکنند و بلند بلند میخندند....شوخی میکنم و بلند بلند میخندم

از دیدنشان هیجان زده میشوم

همراهشان توی اتوبوس مینشینم و تا قم یک ریز حرف میزنیم و توی حرم به ستون تکیه میدهیم و نشستنی چرت میزنیم تا هوا روشن شود و راه بیفتیم برویم دانشگاه!

با هم کله پاچه میخوریم...

حلیم آن هم با شکر!!!

و یا بستنی هر هفته درست روبروی پلیس راهِ سلفچگان!

چای میخورند کنار آن سماور بزرگ و من که هیچ وقت چای نمیخورم،آب میوه و گاهی خون دل!

از رنگ لباسشان تعریف میکنم

از مدل مـــــــــوهایشان که قشنگ هست یا نه!

از لاغر و چاق شدنشان!

نگران  آمدن و نیامدنشان میشوم

برای رفتارهای غیر متعارفشان حرص میخورم و گاهی اشک میریزم و بــُغ میکنم...

پشت میز مینشینم و در مقابل حرفهای بی سر و ته شان لبخند میزنم و غذا میخورم و به خودم میریزم....

حتی تمام غرورم را زیر پا میگذارم و ازشان میخواهم در "رانی " ام را برایم باز کنند تا احساس اقتدار کنند (!!!!!!!!!!!)

اصلا هر چه قدر بیشتر به هیجان و وجدم بیاورند و بیشتر دوستشان داشته باشم،بیشتر بحث میکنم

داد میزنم

کلافه شان میکنم

کلافه ام میکنند

صاف می ایستم و  با نتایجم میزنم توی گوششان !

زبان درازی میکنم

افسارگسیختگی....

اجازه نمیدهم از حد و مرزها عبور کنند

اجازه نمیدهم فکر کنند مهمند....

حتی اجازه نمیدهم از اینکه آدم زندگی ام هستند احساس غرور و فخر فروشی کنند و من بشوم سند افتخاراتشان وقتی خراب میکنند تعریفم را از مرد بودنشان!

حذفشان میکنم

 سنگ رو یخشان میکنم

غرور خنده دارشان را به مضحکه میگیرم

مردانگیشان را زیر یک علامت سوال بزرگ ،نه علامت سوال نه ،زیر یک رادیکال بزرگ میبرم!

میخواهم ببینم تا کجا کشش و گنجایش دارد مردانگیشان  و میشود شد "زن رام  ِ " زندگیشان!..میشود شد همان موشی که شبیه خرگوش است تا آنها بشوند شیره مثل شمشیر...

 و اگر کم آوردند و نبودند آنچه که باید، هیچ مهم نیست...چیزی از دست نداده ام؛فقط غصه میخورم از اینکه زیاد مرد دیدمشان!!

دوستشان دارم حتی با اینکه تحسینهاشان مرا به وجد نمی آورد

حتی با اینکه اسم کوچکشان را صدا نمیکنم

حتی با اینکه توی چشمهاشان زل نمیزنم ولی جوری نگاهشان میکنم که دست پاچه شوند !

حتی با اینکه مرد نمبینمشان !

حتی با اینکه خنده ام میگیرد از کمالاتی که ردیف میکنند تا اغوایت کنند یا تحت تاثیرت قرار دهند!

حتی با اینکه نه شانه های مردانه شان را ستایش میکنم و نه دلم آغوششان را میخواهد که غرق بشوم یا نشوم....

حتی با اینکه برایم تمسخر آمیز است که خودشان را عدد و رقم حسابهای بانکی شان میدانند و مدرک تحصیلی شان و اشتهار پدر و مادرشان و شجره نامه ی خانوادگی شان و رنگ ماشینشان و تعداد دختران موجود در زندگیشان!

دوستشان دارم

برای نگرانی هاشان نگران میشوم

برای شادیهاشان شاد

برای بغضها شان مرهم

برای دردهاشان التیام

برای اشکهاشان شانه

برای داد و فریادهاشان سکوت

و برای خطاهاشان فریاد.....!!!!

ولــــــــــــی عاشقشان نمیشوم

نگاه هیچ کدامشان گیرا نیست

زنگ صدای هیچ کدامشان

لحن نگاه هیچ کدامشان

چشم هیچ کدامشان بلد نیست وقتی حرف میزنی و خوشحالی برق بزند

هیچ کدامشان بلد نیستند از پل بزرگمهر تا فردوسی با تو قدم بزنند و وقتی میخندند دندانهای ردیف و سفیدشان را به رخ بکشند و وقتی حرصشان را در میاوری سرت را بگیرند زیر آبشار و بخواهند خفه ات کنند!!! ولی همیشه مواظب باشند دستشان به دست تو نخورد و تو برایشان زن نباشی و "الــــی " باشی!...

هیچ کدامشان ناگهان وسط  ِ بلند بلند حرف زدن ها و خندیدن هایت نمیگویند :"مـــــــــــرررررررررررررگ!!!! "

هیچ کدامشان وقتی مثل بـــُز از درخت بالا میروی اخم نمیکنند و سرشان را به تاسف تکان دهند و بگویند :"خیلی جلفی!تو آدم نمیشی؟!" و بعد توی دلشان ذوق کنند از شیطنتت!

هیچ کدامشان شعر که میخوانی توی چشمهاشان هی حباب رد نمیشود و بعد بغضشان را پشت لبخندشان پنهان کنند و بعد با یک لحن عجیب بگویند :"خـــــــوووووووووووووووووووووب.....بعـــدش!!!!"

هیچ کدامشان از مردانگی زنانگی ات  به وجد نمی آیند

به فرض هم که بیایند و دلشان هم بخواهد تو برایشان حافظ بخوانی و به تمام تو ایمان داشته باشند و هیچ گاه حتی جرأت صدا کردن اسمت را هم نداشته باشند  و هر موقع در سایه ی مهتاب و سکوت ساحل غرق میشوند،فکرشان برود سمت تو و دست بگذارند زیر چانه شان و بگویند تو فقط حرف بزن. و تنها کسی باشند که تو هیچ گاه وقتی کنارشان هستی فکر نکنی مقتدری و بشوی شبیه همان موش شبیه خرگوش و هی دلت بخواهد روبرویت بنشینند و با ساعت سفید بند حلقه ایت بازی کنند  و به زور ازت اعتراف بگیرند که :"چی تو ی اون کله ی خرابت میگذره ؟اعتراف کن!" و تو هی طفره بروی و آنها با سکوت منتظر بمانند تا شروع کنی...

به فرض هم دلت را ببرند تا آن دور دست ها و وقتی بهشان فکر میکنی دلت بخواهد بمیری از ذوق و دلت تنگ بشود به اندازه ی وسعت تمام تاریخ!

به فرض بلد باشند چه طور باشند و چه طور نباشند ....

آخر یک دختر هشت ، نه ساله از عشق چه میداند ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!

مامان حاجی همیشه میگفت :"زن باید مرد باشد....و فقط برای مرد خودش زنیت کند...باید برای تمام مردها گرگ باشد و برای مرد خودش یک بره ی رام....از آن بره ها که وقتی صدای پای باد را هم میشنوند از ترس پناه ببرند به مردشان و انگار نه انگار که گرگی بلدند...مرد خدا ی کوچک زن روی زمین است و باید پرستیدش....زن باید تمام آدمها را بخواهد و دوست داشته باشد ولی فقط عاشق مرد خودش باشد!"

 و من مردها را دوست دارم

از همان اول هم داشتم

حتی با اینکه داد میزنم

فریاد میکشم

پاهایشان را قلم میکنم وقتی پا به خلوتم میگذارند و میشود سند افتخارشان . و فقط موقعی توی چشمهایشان نگاه میکنم که بگویم قـد ِ من نیستند!....

حتی با اینکه هیچ کدامشان .....

و من مردها را دوست دارم....

من تمام آدمها را دوست دارم

و مردها را وقتی که آدمند...نه مـــــــــــرد!

همین!


الـــی نوشت :

یک ) پیشکش به تو که فلسفه میدانی و شعــر و خاطره...تویی که نمی خوانی اما میدانی!

دو ) مهمان داریم....یک قوم با یک عالمه خاطره همراهشان....خدا بخیر کند!

سه ) بهمن نیست ولی بوی بهمن میاد ....

چاهار) طبل چرندیات نکوبید بس کنید....

پنج ) تقدیم به بانوی نور و آیینه : سیاهی کیستی؟؟؟؟

شیش)

گور بابای عینک !!!

عاشق تر از همه ی ما

موش کوری است

که زیبائی جفتش را

چشم بسته باور میکند .....

"ســوفی "


نظرات 58 + ارسال نظر
محمد رستم 1391/07/11 ساعت 17:46

سلام،خدا قوت
انصافا مطالبت رو خوب مینویسی دمت گرم!!
گر چه زیاد اهل اینجور کارا نیستم ولی ممنون!!
اومدین به ما هم سر بزنین
یاحق یاعلی

انصافا مرسی که اهل این جور کارا نیستی
راسی دقیقن اهل چه جور کارایی نیستی آیا؟




علی یارت

ببخش وبلاگم یادم رفت

دست خودتون و وبلاگتون درد نکنه رستم !

farzad 1391/07/11 ساعت 17:47 http://ma2ta11.blogsky.com

سلام دوست من وب زیبایی دارین
اگه مایل به تبادل لینک بودین
منو بی خبر نگذارید

چشم حتما براتون نامه میدم

sahar 1391/07/11 ساعت 18:02 http://sahar-ho.blogfa.com/

فکر می کردم متاهلی و یه بچه داری !!!! نمیدونم از کجا به این نتیجه رسیدم :)))))

بهرحال بخشی از دنیای ما زن ها را وجود مردها ، بودن و نبودنشان ، مردی و نامردیشان احاطه کرده .

دوستشان می داریم تا اینکه چشم وا می کنیم و می بینیم : دوستش داریم :)
چه خوب که هرکسی توجهت رو جلب نمی کنه . اینو دوس دارم .

گاهی خودمم فکر میکنم متاهلم و تازه سه تا بچه دارم و "عباس آقامون " داره میاد خونه و من هنوز غذا نپختم!
از بس این بچه های چش سفیدش سر آدم را گرم میکنند به خودشون


خداراشکر که بخشی و نه همه ش رو.....



ما هم شوما را دوس داریم

در ذهن مردانه من ...
زن یعنی تکیه گاهی امن ...
یعنی بوسه ای از روی دوست داشتن ... بدون اندکی شرم !
در ذهن مزدانه من ...زن یعنی کوه بودن ... پر از سخاوت ... پر از حیای زنانه ...
در کنار این ابهت .. لوس شدنهای کودکانه!!!
در ذهن مردانه خوشبین من ... زن یعنی دوست میدارمت .. تو هر لحظه با منی!
توزنی ... من بی تو از تمام آفرینش بیگانه ام! با تمام احساسهای ظریفم به بودنت ... کافیست دست رد بزنی.. میروم پی زندگی ام ... برای آرامشت
تا بدانی چقدر محترمست این آسایشت
..........................
چرا عشق که پاک ترین نماد خداست به بازی بچه گانه تبدیل شده است و شد یک وسیله برای ارضای هوس ما
کجاست آن عشق که صدا میزند من را به گناه خود آلوده نکنید...
هیچگاه ندانستیم عشق چست هیچ گاه
حتی گفتن جمله من جانم را برای تو میدهم هم عشق نیست چون عشق توصیفی نیست

و چقدر ذهن مردانه ی شما قشنگه آقاااااا





اول آبی بود این دل ، آخر اما زرد شد

آفتابی بود، ابری شد ، سیاه و سرد شد

آفتابی بود، ابری شد ، ولی باران نداشت

رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد

صاف بود و ساده و شفاف ، عین آینه

آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد ؟

هر چه با مقصود خود نزدیکتر می شد ، نشد

هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد

بابک 1391/07/11 ساعت 22:03

ما هم همینطور ......

دختر زمستون 1391/07/12 ساعت 01:19

منم مرد ها رو دوست دارم :) البته وقتی آدمند نه مرد

الهی بگردم دختر زمستون رو.....



ولی اونا همیشه شما را دوس دارند

البته وقتی زنی نه آدم

ماریا 1391/07/12 ساعت 01:36 http://paeeze1363.blogfa.com

سلام
اینقدر این نوشته ها جذاب و خوندنی هستن که من روم نمیشه با یه کامنت مسخره ای که ناشی از ذهن هپروتیم هستش اون مزه خوشمزه رو خراب کنم.
هرچند کامنتکی گذاشتیم ولی بیسوادی مارو به بزرگی خودت ببخش بانو.
جدن که فوق العاده هستن این نوشته ها.
احسنت به این هوش و ذکاوت

بعله بعله !


عجبا ماریا بانو !

اینجوری که حرف میزنی تمام هوش و حواسم میره پی الی !
این دختر جنبه نداره!
هزار دفعه!

سلام الی جان
خوندم تا وسطای پست رو
الی جان باید یا خلاصه تر بنویسی یا باید یک مطلب طولانی رو در 2 /3 پست بزاری تا مخاطب همراهی کنه.دوستانه میگم

شعرپایانیش بینظیر بود

ولی قلمت روان و گیرا بود
موفق باشی گلی

خوب در دو سه تا پست نمیتونم
کلا وقتی حرفا تموم میشه میبینم اینقدر شده!
نوشتنمون هم مثل حرف زدنمون می مونه!
ولی خوبیش به اینه دیگه تا هر جا کشیدی ،میخونی و بعد باز هم زندگی جریان داره!
میدونم طولانی میشه !
یه بار با مهندس آرمین شرط گذاشتم کوتاه بنویسما
نشد!
فکر کنم نرود میخ آهنین در سنگ!
ولی زوور خود را میزنیم خانوووم
اوکی!
و
ممنون

لذت بردم الی و با اجازه ات لینک دادم که بقیه هم بخوانند.


سلام.خوبی؟ این شعری که نوشتی از ایمانی نبود؟

همیشه به لذت
همیشه به شادی
تازه صبحتون هم مستعالی!


برات نوشتم شعر از "بهرام پرور " میباشد

شعر "نماز"...یه شعر با تمام قشنگیهای پرستش و ستایش :)

دل پُر شما را خواندیم !!
نیش و کنایه های شمارا هم !!
سیاهی هم اگر خودش را معرفی کرد بگید تا ما هم بشناسیمش !!!

شاید یه بار راجبش نوشتم
راجب سیاهی
فعلا که با بانو دیشب زیاد دنبالش تو کوچه گشتیم
تازه اون هم با فانوس
و بعد به این نتیجه رسیدیم که :
اینجا چراغی روشنه....سیاهی هرکی میخای باش ! "

واما نیش و کنایه ....
خودمان را میگذاریم جایتان میبینیم حق با شماست
میگذاریم جای خودمان میبینیم حق با شماست
کلا همه جوره حق با شماست

الی فوق العاده بوووووووووووووووووووود

الی فوق العاده بود یا فوق العاده هست یا الی ،فوق العاده بود یا کی دقیقن چی بود؟
کی بود؟کی بود؟ من نبودم .....

ما کلا دختره خوبی هستیم .....

سلام.واقعا باعث افتخار بود که سر زدی.بازم افتخار بده.منتظر مطالب جدید ونگاههای جدید به مولامون مهدی باش.
به امید یک نگاه مهربان و یک گوشه نظری از طرف مولامون مهدی

ما کلا هی تند تند سر میزنیم
شاید که روزی این سر به سنگ بخورد



ما منتظر تو نیستیم آقاااااااااااااااااااااا جان
تنها همه انتظار داریم از تو.....

Armin 1391/07/12 ساعت 11:26 http://kenar-e-zolali.blogfa.com

....................

مهندس؟؟؟؟
اینجا ایرانه...تایلند یه خورده اونطرف تره!
از سلامی بپرس میدونه

واقعا این وسط حق با کیه ؟!!!
چون منم که به موضوع نگاه میکنم حق با من نیست !!
یعنی همیشه حق با طرف مقابله ؟!
یا اینکه این حق با توست که گفتی توی مایه های همونه که به آدم تعطیل بگید حق با توست تا ساکت بشه ؟!!!

معلومه که همیشه حق با طرف مقابل نیست
همیشه حق با مشتری ِ
ندیدی توی مغازه ها نوشته :"حق با مشتری است؟!"
.
.
.
.
آآآآآآآآآآآآآآآی "تعطیل" دیگه چه صیغه ایه ؟
عجبا!
کلمه را چرا خراب میکنی؟



به موضوع نگاه نکن ،فکر کن
موضوع که واسه نگاه کردن نیست که!

عمورضا 1391/07/12 ساعت 12:41 http://madraji.blogfa.com/

سلام به سفارش رویا اومدم پستی به این طولانیی مرد میخواد که بنویسه ومرد میخواد که بخونه
اما هم تو مرد بودی که نوشتی و......
خوشمان آمد

و شما هم مرد بودی خوندی....
.
.
.
.
اطلاعیه جدید:"کسی که پستای الی را بخونه مــَرده !"

مرد باس وقتی میاد خونه ضعیفه رو میگم البته بیرون منزل صداش میکنه..رو حرفش حرف نزنه به مردش بگه شما نه تو....سیبیلاشم کلفت ودسمال یزدی ،موهای فرفری که وز و حلقی باشه ..دلش قنج بزنه برا زنش امابه روش نیاره که پرو نشه...کله پاچه و قرمه سبزی خور باشه......
خوب بیدددددددددددد

مرد باس وقتی پاشو میذاره تو خونه و میگه :"ضعیفه!"
شیشه ها بلرزه
باس فین که میکنه دیوار بریزه
باس وقتی میگه سرش درد میگیره عیالش بلاگردونش بشه
باس کله پاچه بار بذار برای آقاشون با چهارتا چش!
باس روزی صدبار اسفندبریزه رو آتیش برا آقاشون
مرد باس سیبیل داشته باشه اینهوااااااااااااااااااااااااااا
باس قیصری بپوشه با دستمال یزدی گردن...راه میره تو بازارچه بازاریا تا کمر خم بشن براش
باس وقتی میگه عیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااال
عیالش بگه :هااااااااااااااااااان؟چده س اینقده قاااااااااااااااااااااااااااااال میکونی؟

ELI KACHAR 1391/07/12 ساعت 13:56

مرده ام دیرزمانیست

من زنده ام هنوز و غزل فکر میکنم....
باور کنید،همین پست شاهد است....
الــــــــــــــــی.....
فکر کنم کلی کار داریم با هم.....

نرگس 1391/07/12 ساعت 18:24 http://kho0namo0n.bloogfa.com

عاااااااااااااااااالی بود.خیلی جاها یه حس شدید هم حسی تمام تنم رو پر می کرد. ممنونم به خاطر حس خوبش

آورده است چشم سیاهت یقین به من

هم آفرین به چشم تو ، هم آفرین به من

ممنون به خاطر حس خوبت

حوا 1391/07/12 ساعت 18:47 http://monshain.blogfa.com

درود الی جان زیبا و کامل نوشتی . این جملت حرف نداشت
(و من مردها را دوست دارم....

من تمام آدمها را دوست دارم

و مردها را وقتی که آدمند...نه مـــــــــــرد!

همین! )

شاد باشی

از پنجره بیرون می اندازم سلامت را

بی حوصله، می آورم بشقاب شامت را

خسته، جلو می آیی و می بوسی ام امّا

من هی عقب تر می روم هی پشت بامت را

آخر می افتم از سرت از «دوستم داری»

باید که از دنیا بگیری انتقامت را

روی تنم جای کبودی مانده از دستت

مردی!! نشانم می دهی هر شب مرامت را!!....

یک مرد عاشق را برایم ادّعا کردی

امّا عزیزم زود راهت را جدا کردی

این زن همیشه پشت اسمت زندگی می کرد

آخر بگو! یک بار اسمش را صدا کردی؟!؟؟؟؟؟!!!!

.
ممنون حــــــــــــــــوا....

... 1391/07/12 ساعت 19:54 http://www.shahrtab.blogfa.com

مرسی

M3 T0 ......

و قول می دهم این شعر آخری باشد

که رو به وسعت تنهایی ام دری باشد

من از بلندترین کوه غرب آمده ام

و دختری که در او حس برتری باشد ...

نمی تواند از آن بانوان محترمی

که اسم کوچکشان را نمی بری باشد

چگونه موقع رقصیدن تو کل نکشد ؟!

زنی که تشنه این شور بندری باشد

پس از وزیدن تو گیسوان سرکش من

چگونه گوش به فرمان روسری باشد ؟!

تو شاهزاده من ! تا کجا نظر داری

به هر ترنج که آبستن پری باشد

حسود نیستم اما تحملش سخت است

که دست های تو در دست دیگری باشد

نترس! دارم از این خانه می روم آقا !

و قول می دهم این شعر آخری باشد ...



انتخااااااااااااااااااااااااااااااب حرف نداشت

ممنون خانووووووم


دست های تو

تصمیمم بود

باید می گرفتم و

دور میشدم...

رقصنده 1391/07/13 ساعت 00:28 http://sh-gh.blogfa.com/

راستش کامل نخوندم... فقط تا ادامه مطلب رو خوندم ...!


منم دخترِ خوبی ام!

خسته نباشید خانووووم


در خوب بودن شما شکی نیست
اما
من دخترهــ خوبی ام!


"هـــ " !

خوب می نویسی ...

شما خوب میخونی نرگـــــس....

عباس 1391/07/13 ساعت 00:35 http://abas.blogsky.com

عباس ها زیاد شدند ولی عباس با خلوص 100% کم پیدا میشه. بازم بهم سر بزن

پس اون عباسی که درجه خلوصش صد در صده شمایید آیا؟


ما که تو زندگیمون فقط یه عباس داریم
اونم
عباس آقاست !

سلام
امشب وقت کردم بخونم مطلبو
(خیلی طولانی می نویسی و ریز)
...........................
...........................
.
.
.
.

وقتی خوندم چی نوشتی اول حرص خوردم
بعد زل زدم به مانیتور و هی فکر کردم
شاید درست باشه و شاید غلط
و البته که درسته و البته که غلط
و البته که درست میگی و من کیف کردم
والبته که اشتباه فهمیدی و من حرص خوردم
حتی بلند شدم دو بار هم طول اتاق را رژه رفتم
!
ممنون به خاطر اون تیکه های درستش
و صبر میکنیم تا پرده از رخ تیکه های غلطش ،حداقل در مورد الی ، کنار بره!
چون نه ذهنم را تصرف کرده و نه "معشوقه " ای در کار بوده!
ولی حق دادم بهت
شاید تعریف سازیم اشکال داشته و اونطور که باید و شاید از کلمات درست استفاده نکردم !


راسی اون تیکه ی (شاید مثل تو ) ...نه!
مثل من نه !
من خوبم
وضعم را میگم
وگرنه من که کلا دختره خوبی ام
!
ممنون مهندس

[ بدون نام ] 1391/07/13 ساعت 01:11

سلام
خانه به خانه به اینجا رسیدم ..
متن را بااینکه تمام نخواندم اما تا آنجا که خواندم جالب بود...

ببخشید مدرک تحصیلی شما و زمینه کاری تان چیست؟
و اینکه دعای بالای وبتان از کیست( خـــدایـا؛ متبــرکـم گردان تا " عشـق ورزیـدن " و...)
ممنون از توجه تان..
(اینجا چرا آیکون گل نیست؟!!!)

اینکه نیمه شب به جای خانه کردن در تختخوابتان راه افتادید خانه به خانه تا رسیدید توی هزار توی این خانه ها اینجا ، نشان میدهد که شبها هم انگار شما را شبگرد کرده....

خوب از اونجا که اسمی نیست خوب الان مخاطب من گمشده!
نه اسمی نه ایمیلی نه نامی نه نشونی!

مدرک تحصیلی مون را هنوز نگرفتیم
مونده هنوز توی دانشگاه تا این درس "کوفتی" را پاس بشیم بعد!

و زمینه ی کاری هم که .....!

و اما دعا....
هر سال وقتی تقویم میخرم این رو اولش مینویسم
نمیدونم از کی شروع شد
ولی شد
و حتی نمیدونم منشأش کجاست
ده سال پیش بود تا حالا....

و آیکونه گل نیست...چون من بلد نیستم گل داری بکنم
نذاشتند که مدیون نشم :)

ممنون از شما...

الی ی ی ی ی ی ی ی جووووونم ببین من خیلی سعی کردم یه حس پیدا کنم ولی هر چی می گردم نیست حس خاصی نسبت بهشون ندارم . نه دوسشون دارم نه ازشون بدم میاد!
راستی مرسی بابت نظرت من اصن فک نی کردم تو منو بشناسی چه برسه بیای واسه ام نظر بذاری
دارم درس می خونم و نمی تونم آپ کنم ولی راستش به طرز وحشتناکی ولم واسه وبلاگ نویسی تنگ شده
می دونی اگر از ۵ تا مرد دور و برت ۶ تاش تو رو بخوان بهشون حق می دم . چقدر دید وسیع و بازی داری

چون اینجا را مردها هم میخونند(منظورم همون عناصر ذکووره ) خیلی چیزا را نمیتونستم بگم و نمیتونم بگم
میام اونجا یواشکی در گوشت میگم
اما
من هم دوستشون دارم و هم.....
گفتم که مجوعه ای از پارادوکس احساسات!
خوب علت هم داره
.
.
.
کتاب "یک دعای زیبا " را بخون....
.
.
کیه شما نشناسه خانوووم ؟!
.
.
منم تا سه روز دیگه شروع میکنم به خوندن!
قول دادم!
.
آهای اون پنج تا آقایی که اون پشت قایم شدید...
بعله با شمام
شیشمیتون کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هااااااااااااااااان؟
زود بهش بگین خودش را نشون بده

الی جون آپ کردم دوست دارم جواب تو بخونم

همیشه به آپ خانوووم

حتما!

کاوه 1391/07/13 ساعت 02:09

خودم را کور کردم تا آخر پستت بخونم
آخرش که رسیدم دیدم رسما سر کاریم دیگه

از اون اول میگی مردها را دوست داری جوونه بدبخت مردم را امیدوار میکنی تا این پایین بیاد بعد میگی مردهایی که مرد نیستند را دوست داری
یعنی اصلا مرد دوست نداری؟
زنگ بزنید اورژانس
قلبم

و من مردها را دوست دارم

از همان اول هم داشتم

حتی با اینکه هیچ کدامشان .....

و من مردها را دوست دارم....

من تمام آدمــــــــــــــــــها را دوست دارم

و مــــــــــــردها را وقتی که آدمند...نه مـــــــــــرد!!!!
.
.
الو اورژانس یه مورد حمله قلبی رو به موت داریم

سلام . تبریک میگم واقعا دست به قلم خوبی داری . صبح خوبی رو شروع کردم با مطالب شما . تشکر

صبح تون بخیــــر و شادی
صبح بخیر دنیا
صبح بخیر ....





سلام دختر خوب.

خدارو شکر که خوبید.

پستتون رو نه بطور کامل (البته به علت طولانی بودن)خوندم و به نکات بسیار جالبی برخوردم.

دو سه نکته خیلی هوشمندانه که گویای دقت و توجه وعمق نگاهتون به مسائل بودجلب توجه کرد.

-بهمن نیست ولی بوی بهمن میاد

-...وحکایت موش کور.

براتون آرزوی پیروزی وبهروزی دارم.

عمو رضا گفت

من هم ،هم توی پست و هم بیرونش گفتم...!

کلا ما روده مان دراز است

کشف ظرافتهایتان مستدام آقاااااا

گود لایک!
درست مثل نوشته ی آخر برگه های امتحانی

سلام بر الــــــــــی...

با همین سه نقطه همیشگی


خوبی؟!

بازم تونستم پستت رو تا آخر بخونم با تموم کش و قوس و ظرافت های منحصر به خودت.. و احساسات لطیف و روحیات مستتر در حرفا و خاطراتت!

بابت نظرت هم واقعا ممنون..
شاید بهترین نظر برا پستم بود
و حس کردم که چقدر با احساس خوندیش..

نسیمی نیست... ابری نیست... یعنی:نیستی در شهر

تـــــو در شــــــهری اگــر باران بگیرد این حوالــــــــــی را ....
.
.
باز هم خسته نباشید و خدا قوت به خاطر تمومه دقیق شدن و خم شدن روی مانیتور و نفس نفس زدن تا رسیدن به آخرش....

خوش برگشتید آقااااااا

الی جون کاش پیشم بودی و میشد راحتتر ابراز احساسات کرد!!!حداقلش این بود که شوق چشمانم را و لبخند ملیح روی لبهایم را از نزدیک می دیدی!!!
الی جونم...با خوندن این متنت این دست نوشته خیلی خیلی قشنگت بازم منو بردی اون دور دورا...حس کردم اینبار منم تنها نیستم!کسی مثل منم هست که مردها رو دوست داشته باشه...چون منم مردها رو دوست دارم قدرتشون امنیتشون...و خیلی چیزای دیگه که تو نوشتی..راستش الی من هیچ مثل تو اینقدر شجاع نبودم که بخوام راحت ازاین موجودات و احساسات خودم حتی از نوع عاری از عشق حرف بزنم ولی اینبار بهم جرات دادی جسارت دادی
بازم مثل همیشه حرفهای قشنگت مهربونیات زیباییت بهم آرامش داد
الی تموم این مدت که متن رو خوندم صدای تو در گوشم بود مثل اینکه تو بخونی و من گوش بدم
برای الی بودنت ازت ممنونم
همیشه باش

خوب این جرأت خیلی اسم داره
جسارت
شجاعت
وقاحت
پر رویی
گستاخی
و هزار تا اسم دیگه
ولی ممنونم از اون کسی که باعث شد اینا را بنویسم و نوشتم...
.
.
الی که باشی...ماما را تصور میکنی با همون چکمه های سفیدش ....
با روپوش سفید و مقنعه سورمه ای
خوب اگه مقنعه سفید نباشه حتما سورمه ای ِ
آخه الی خیلی سورمه ای دوست داره
و تو حتما مقنعه ت سورمه ایه!
و الی همیشه...درست مثل اون وقتها که بچه تر بود و به کفشهای اسپرت بند قرمز سارا و سمانه حسادت میکرد ..به چکمه های سفیدت و تمام مستانه حسادت میکنه

"بخند ،خنده ات از دیگران قشنگ تر است...."

خوشحالم لبخند میزنی و
خوشحالم از برق شوق چشمات
و من با بغض تمام لبخندت و احساست را خوشحالم مستانه مـــ

علی 1391/07/13 ساعت 15:37 http://saba1359.blogsky.com/

سلام...
مطلب جالبی بود ایولا

جالبی از خودتونه س !

رامین 1391/07/13 ساعت 15:57 http://zamin89.mihanblog.com

هاااااااااااااای الی نمیدونستم چی بگم فقط همین!

علیک هاااای مهندس !

یعنی رسما تو رووووح پر فتوحت !



اینم به خاطر "عباس معروفی " تون.....

غمگین که باشی
فرو می‌ریزم
مثل اشک.
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است.


همین !

تو دوره ایی که اصولا دختر خوب یا کلا ادم خوب کم پیدا میشه اینکه تو خوبی عالیه
نوشتتو که قبلا خونده بودم خیلی جالب بود و اینکه تو خیلی وقته خوب شناختی دور و برترو هم عالیه
بازم سراغ من بیا خوشحال میشم قربونت برم شاد باشی

توی روزگاری که دل واسه شکستنه
قیمت طلای دل قدر سنگ و آهنه

بین این همه غریبه یه نفر مثل تو میشه
آشنایی که تو قلبم میمونه واسه همیشه....

البته باید بخونم :
بین این همه غریبه یه نفر مثل "مــن" میشه
آشنایی که تو قلبا می مونه واسه همیشه....

عجب !
میگیم دختره خوبی ایم ! تا باورمون بشه
شما هم باور کن
میدونم خوندی
شنیدم که خوندی
عمورضا میگه هر کی بخونه مرده!

میرسیم خدمتتون با گل و شیرینی....

همینطوره دخملم!

این دخملم یعنی دقیقن کی؟
یعنی من آیا ؟ یا کی آیا؟!
یاد مخمل ِ خونه ی مامان بزرگه افتادم!
مخمل و دخمل جناس دارند نه!؟!
مثل هایکو و لایکو....

اووووووووووووووووف الی عالی بود این نوشته . صداقتش منو کشت . عالی بودی دختر . دوست داشتن هات با این همه رهایی مستدام .

صادقت نوشته یا صداقت الی ؟
!
عالی ایی از خودتونه خانوووووم

دوست داشتنهای شما مستدام .....

مولا چرا بیایی؟؟؟!!
...
هم دردم بشید و
بهم سر بزنید.ممنون[گل]

همون زبان من لال نیا ی قبلی که گفتیم
کلا نیا دیگه بیخیال شو خو.....!

داداشی 1391/07/14 ساعت 02:19

چشمم روشن
مردها را هم که دوست داری
یهو سینمام برو
رو سفیدم کردی الی.چه طور از این ننگ دیگه سر بلند کنم؟
هی واااای من

سینما که رفتم که!
یک ماه پیش!

کلا من را شطرنجی کنید!
مکن ای صبح طلوووووووووووووووووووووووووووووووووووووع

رو سفیدیتون خجسته!

ای دخمل شیطون خیلی با حالی..بووووووووووووس

ای دختر شیطون نیلوفر
آآآآآآآآآآآآآآای نیلوفر
آآآآآآآآآآآآآآآآآی نیلوفر
.
اشتباه شد!
.
.
ای دختر شیطون ای الــــــــــــــی
ای الــــــــی
ای الــــــــــــــی
ای دختر باحال آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی الی
آآآآآآآآآآآآآآآآآی آآآآی الی
وااااااااااااااااااااای آی الی

بوس هم شرمنده م!
خونواده اینجا نشسته

mamad 1391/07/14 ساعت 14:33

ره پر از لیلی و ما هم زود عاشق می شویم
ساروان ما را چرا از این مسیر آورده ای

اورده ببینه چقدر جنبه دارید مهندس!



من با تو چقدر ساده رفتم بر باد
تو نام مرا چـــــه زود بردی از یاد

من حبه ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله ی چای افتاد.....

مانتانا 1391/07/14 ساعت 16:54 http://jinook.blogfa.com

عاشق تر از همه ی ما

موش کوری است

که زیبائی جفتش را

چشم بسته باور میکند..................


دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن

به از آن است کــه در دام نــگاه افتادن.....

عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد

سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن.....

بعله !

خاطرات 17- 18 سال پیشمو زنده کردی

ظهرها گریه ام کـــه می گیـــــرد تلفن مـــی زنم بــــه لبخندت
مشکل من فقط همین شده است که بگیرم شماره ی چندت

سر کارت نیامدم اما دل من پشت میــــز زندانی ست
تلفن را خودت جواب بده خسته ام از صدای هم بندت

قطــــــع و وصلی، دوباره می گیرم آن زن بدصدا چــــه می گوید
عشق « در دسترس نمی باشد » چه کنم با گسست و پیوندت

نه عزیزم نمی رسیم به هم ،11 سال بین مان وقت است
یــازده سالـــه بودی آمده ام ، یازده سالـــه است فرزندت....
.
هفده هجده بلد نبودم پیر مرد!...شما به همین یازده قناعت کن
.
خدا روحمون را زنده کنه...وگرنه خاطرات که مثل شهید هان ...کلا همیشه زنده ن

پود 1391/07/14 ساعت 18:58 http://www.pud.blogfa.com

خوب الی جان
این پست از آن پست های بود که از اول تا آخرش رو کلمه کلمه خوندم.نمی دونم اما شاید برام جذاب بود اینکه دید تو رو بدونم
من هم احساس میکنم هیچ کس قد من نیست
و در پایان
میتی کومانم آرزوست!!!!

دنیا مثل ما ندااااااااااااااااره
نداره نکنه بیاااااااااااااااااااااااااااااره؟؟؟؟؟؟

دلا همه بیقرار عشقن
اما عشقه که واسه مـــــــــا بی قراره.

هیشکی مثل مــا نمیتونه
نمیتونه قلبشو بخونه.

بگو بگو کدوم خیابونه
که ما را به اون (شایدم اونو به ما ) میرسووووونه؟؟؟؟!!!

یعنی مدیونی فک کنی من این شعر را تحریف کردم ها!
بنیامین اینو برا ما خونده مهندس!

عمو زضا میگه هرکی این پست را بخونه مرده! چون خوندنش نفس میبره...خسته نباشید پود خان!

و در پایان ....آرزو نمیکنم به آرزوی میتی کومانانه ت برسی!
نرسی بهتره ...مگه اینکه مرد خطر باشی

الیییییییییی...
عجـــــــــــب!!

بابا من یه نظر گذاشتم الان اومدم نیس

یکی هم اسم منم پیدا شده که آدرسم نداره!!

یه ساعته دارم فک میکنم اینا رو کی نوشتم..!



نمیدونم نظر قبلیمو چی نوشتم اما مثل همیشه خوشحالم از این ابراز احساسات گرمت و قلم بی پروات..

پسرم ببین اون بالا را
دوتا کاوه هست
یکیش تویی
یکیش تو نیستی... آدرس ایمیل داره شوما نیمیبینی!

دقت کن
بیشتر
آفرین دیدیش؟
ماشالا!

الان که دیدیش فهمیدی چی نوشتی؟

کامنت نوشت :"خانوما آقایون یه گلی بلبلی سنجاقی سوزنی چیزی به اسمتون آویزون کنید با بقیه اسما قاطی نشه !"
.
.
.
الی هم خوشحاله از شعرای قشنگی که زحمتش را میکشی...
قلمش هم عجالتا نظر خاصی نداره!

واگذارت میکنم به خدا اگه این و بخونی وبهش عمل نکنی..
پاشو یه قر بده

یعنی اگه بهش عمل بکنم دیگه به خدا واگذارم نمیکنی؟
ولم میکنی تو بیابون گرگا بیان بخورندم؟

من الان در حال قر دادنم
یعنی بودم که اومدم کامنتت را خوندم
علتش را هم نمیتونم بگم


درضمن بترکی با این مدیون کردنت دختر

محمد(تنهای اول) 1391/07/14 ساعت 22:44

مثل هر غروب جمعه با یک بغل پرونده.....
.
اهل دلها بهم سربزنید.
به روزم.[گل]

اهل دلها با شمان....
تشریف ببرید اون طرف دیوار....

سلام الی...
قابلی نداشت
(گل)
ممرسی از شعر

بعد از سلام عرض شود خدمت شما
ما نیز آدمیـــــــــــــم بلا نسبت شما

بانوی من زیاد مزاحـــم نمی شوم
یکعمر داده است دلم زحمت شما...

ما درد خویش را به خدا هم نگفته ایم
تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما

من بیش از این مزاحم وقتت نمی شوم
بانـــو خـــــــــــــــــــدا زیاد کند عزت شما.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد