_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

مـی نـوشــم از ایـن قــهـوه ی تـــلـــــخ قــَجــَر امـــــا...

هوالمحبوب:

هوا "بهشتی" بود...

یه مــه قشنگ و نم نم بارون که بعد شدید شد و مجبور شدیم تمام مسیر برگشت تا اتوبوس را بدویم...

قرار شد بریم از کوه بالا...

من عاشق بالا رفتنم...عاشق اوج گرفتن...دور شدن...ذره شدن...نقطه شدن...محو شدن ...!

اگه پام لیز نمیخورد حتما بالاتر میرفتیم...

اما پام لیز خورد و باید نگران میشد و میگفت تا همین جا بسه...آخه من لجباز تر از این بودم که اجازه بدم کسی کمکم کنه تا برم بالا...

و همین باعث شد تا همونجا متوقف بشیم و از همون جا از تمام مناظر پایین لذت ببریم...

نشسته بودم روی صخره و داشتم پایین را نگاه میکردم و از فضای موجود لذت میبردم و فکر میکردم...به آدمای اون پایین..به خودم ...به اون...به همه....

حواسم بود حواسش هست...

کنارم نشست و پرسید هــــی ! به چی فکر میکنی؟

گفتم الان تموم میشه...

گفت الان تموم میشه یعنی فوضولی موقوف ،نه؟

گفتم نه! یعنی الان تموم میشه...

پا شد و شروع کرد عکس گرفتن...عاشق این منظره ها بود و آدما...

فرزانه هم از کوله پشتی سحر آمیزش آجیل در اورد و به هر هفت نفرمون تعارف کرد...

یه عالمه بادوم و پسته و نخودچی و کشمش و فندق و تخمه...

دیگه فکر کردنم تموم شده بود و داشتم از اون بالا برای بقیه ی بچه های گروه دست تکون میدادم و تند تند آجیل هام را میخوردم...

 داوطلب شدم هر کی آجیلها و خوراکی هاش را دوست نداره من پترس بشم و فداکاری کنم و اون را از شر خوراکی هاش راحت کنم...!!!

همه ی خوراکی ها تموم شد ولی این بادوم لعنتی را نمیشد بخوری...درش سفت بسته بود و زشت بود جلوی اون همه چشم با سنگ یا دندون بیفتی به جونه یه بادوم!

اومدم ازش دل بکنم و بندازمش دور که ازم گرفتش.گفت زود تسلیم نشو الی!...باید سعی کنی تا بشه!

گفتم پسش بده! میتونم با دندونم بشکنمش...

گفت دندون نه! گره ای که با دست میشه باز کرد با دندون نباید بازش کرد!..

گفتم یه بادوم ارزشه این همه سختی و زحمت را نداره!

گفت ولی همیشه نتیجه ی سختی دیدن و تلاش کردن شیرینه!...به خاطر اون شیرینیه آخرشه که سختی میکشیم! به خاطر آخرش!نه الـــی؟

بادوم را گرفت و بالاخره به زور هم شد ،درش را باز کرد و داد بهم و مقتدرانه خندید.انگار که فتح خیبر کرده بود!

دستم را زدم به کمرم و گفتم :حالا زورت را به رخ میکشی؟

لبخند زد و باز دندونای ردیفش را به رخ کشید و گفت نه!عقلم را به رخ میکشم! به خاطر شیرینیه آخرش همه ی زورم را زدم ....و بعد بلند شد و رفت پیش بچه ها تا باز یه جمع گرم بسازه...

خوشحال بودم که جمله های خودم را یادم مینداخت...و من با لبخند بادوم را گذاشتم توی دهنم و .....توی دهنم خوردش کردم و.....

و سریع از دهنم درش اوردم و پرتش کردم روی صخره ها....!!!!!

موقع برگشتن وقتی همه داشتند میدویدند تا زیر بارون خیس نشند و زودتر برسند به اتوبوس ،من داشتم آروم آروم قدم میزدم....

اومد کنارم و گفت :آهای !هنوز فکرت تموم نشده؟!بــدو....

نگاهم را دوختم به جلو و آدمایی که داشتند میدویدند و بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: بـــادومــه تلـــــــــــخ بود....!!!!


الــی نوشــــت :

یکـ )رفتار من عادیست......روح شادش شادتـــر....!!!

دو)اصفهانی ها و اصفهانی دوست های عزیز! برای شنیدن یک ملودی زیبا و دیدن چهره ی فریبای سی و سه پل قبل از عمل و بعد از عمل(!) به اینجا سری بزنید >>> اصـفهـانی ها

سـهـ)صدای شهرام شکوهی ،از آن صداهای پدر و مادردار است...

چـاهـار)"دونگ یی" آدم خوشبختیه! خیـــــلی!چون توی زندگیش کسی هست که بهش با ذره ذره وجودش مطمئنه!کسی که حتی اگه فرمان قتلش را هم صادر کنه با اطمینان می ایسته و میگه :من مطمئنم عالیجناب حتی اگه من را هم بـُکــُشه ،من نمی میرم...!!!!

پنجـ) من از آدم ها متنفر نیستم.فقط احساس بهتری دارم زمانی که دور و برم نیستند.

"چارلز بوکفسکی "

شیشـ)

هــوا "بهــشــتــی" بود...


بـــا استــکــان و جــام و فــنــجــان داســتــان دارم...

ف.ع.ع

نظرات 58 + ارسال نظر
بادام تلخ 1391/08/10 ساعت 21:35

باید میگفتی عالیجناب آدم خوشبختیه که حتی وقتی فرمان قتل دونگ یی را هم صادر میکنه .دونگی میگه من مطمئنم نمی میرم ،چون عالجناب من را نمیکشه.
باید به عالجناب حسادت کرد نه دونگ یی
دلم هوی کوه داره.هوای اوج.و بادامهایی که اگرچه تلخند ولی با اون بودن شیرینش میکنه.
..................................
..............................................

وقتی عالیجناب باشی باید خوشحال باشی
باید خوشبخت باشی
ولی به همون اندازه باید نگران باشی
که مبادا تمام "ایمان" و "اعتماد" یه نفر را از بین ببرم
که اون موقع فاجعه ست...
عالیجناب که باشی همین اعتماد هم بهترینه برات هم بدترین....
هم سختترینه و هم آسون ترین...
عالیجناب آدم خوشبختیه...
خیلی....
وقتی تمام وجود یه آدم بهش مطمئنه
ولی...
ولی دونگ یی خوشبختتره
یعنی حتی اگه اون موقع هم بمیره
راس راسی بمیره مطمئنه نمرده
دلم نمیخواد بیشتر راجبش بگم
همین!
.
.
.
دلم هوای همون صخره ها را داره
همون بادوم
ولی این دفعه خودم بازش کنم
خوده خودم
شاید وقتی خودم باز کنم شیرین باشه و بشه...
شاید.....

دونــــــگ یـــــــی :(
تموم شد... دوستش داشتم آخه!

من تلویزیون نمیبینم
نمیدیدم
ولی شد و این دونگ یی نشست روبرومو گفت منو ببین
"در هر چیزی که مینگری معجزه ای هست..."
از اول تا آخرش حتی اونجایی که همه شادند و جشن و شادی ِ تا آخر فقط این اشک من لب مشکمه...
انگار که من توی این داستانم
انگار من پشت دوربینم
انگار من روی شونه ی دونگ یی نشستم...
درد داشت
همه ی جمله هاش
و امشب که تموم شد من ندیدم...
گفتم مهم نیست آخرش چی میشه...
به جاش تمومه شب سرد پاییزی را قدم زدم تا رسیدم خونه...
تموم شد
منم دوسش داشتم آخه
دوسش دارم
عکسش را میزنم روی دیوار اتاقم کنار دو سه تا عکسه دیگه
نه چون از قیافه ش خوشم میاد یا مثلا که چی؟!
نه!
فقط میخوام هر موقع کم اوردم چشمم بهش بیفته که حتی اگه افسانه هم بود حقیقی رفتار میکرد
من عاشق آرامش نگاهو لبخندش بودم....
عاشق اون اطمینان و آرامش توی قلبش...
همین....

[ بدون نام ] 1391/08/11 ساعت 01:01

و اگر نوشتن نبود روح با یک سرما خوردگی ساده میمرد...دختر شیرین همیشه منتظر نوشته های شیرینتون هستم...بوسه

و امیدوارم اگر چه اسمی نیست درست حدس زده باشم متانت....

اگر نوشتن نبود من سالها پیش مرده بودم
شاید توی همون آبان ماه لعنتی ِشونزده سال پیش.....

و روح من یخ زده و هنوز زنده ست............

از او تصویری هست در طلوع گل سرخ از پس پرده عطرطراویدن نوراز رگ آبی ابر تپش قلب زمین در شب زایش خاک از تو تصویری هست ازاو تصویری هست
از او تصویری هست در گلو گاه قناری هنگام نماز درغم غربت باد در دل جنگل کاج موسم وحشت گلبوی تند باروت در گذر گاه نسیم تپش مضطرب بچه یتیم فصل گستاخی گنجشک جوان در بر آشفتن رویای سحر گاه چنار از او تصویری هست
از اوتصویری هست در خرامیدن نهروقت جاری شدن از مخمل دشتدر بلندای غرور آور پرواز عقاب زورق لانه یک بلدر چین در میان شط طوفانی یک گندم زار تندی نبض غزال در هراس گذر از معبد فقر از او تصویری هست
در بانک پر از شور چکاوکها خیمه عطر اقاقی در باغ دست بی شرم نسیم سرخی گونه سیب از او تصویری هست

حریر نور غریبش، بر این رواق می‌افتد

اگر چه ماه شبی چند در محاق می‌افتد

تو «باید»ی و یقینی، نه اتفاقی و «شاید»

تو سرنوشت زمینی، که اتفاق می‌افتد

تو «ماه»ی و شده فواره برکه‌ای به هوایت

بگو نمی‌رسد... آیا از اشتیاق می‌افتد ؟!....

Behnam 1391/08/11 ساعت 08:40 http://papaty.blogsky.com

خسته نباشی خوااااااااااااااهر!!!

تبلیغ نباشه همدانم قشنگه ها!!!

دوستان تشریف بیارن

البته بهار و تابستان نه الان!!!

روحت شاد الی

همدان ما را یاد "خوشبو" میندازه
و اینکه یادش بخیر....
همه جا قشنگه
هر جازندگی باشه قشنگه

همدان هم میریم....
یه عالمه جا هست که باید رفت....
گفتی الان نه!ترسیدی راه بفتیم مهندس؟

برای سلامتی روحم صلوات.......

خانم ما عادت داریم شما ب روز باشی . از دوشنبه تا حالا توی هوای بهشتیی ک !! قلم بچرخون خانم . دلمون خاطره بازی می خواد .

این روزها اکثرا به شبم!
به روز بودن قدرت میخواد که من با همه ی ادعامون نداریم بانوو!
من تمام دوشنبه های و چاهار شنبه ها توی هوای بهشتی ام...
اصلا من توی بهشتم....
برای جهنمیها غصه میخورم
بیچاره ها چه دردی میکشند!!!!!
دست و دلم به قلم رفت و نرفت
تو ببخش بانووو....

رقصنده 1391/08/11 ساعت 11:05 http://sh-gh.blogfa.com

عجب هواییــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه :| منم می‌خوام!

- بادومِ تلخ بهمون نشون می‌ده همیشه چیزی به براش تلاش می‌کنیم و خودمون رو به این در اون در می‌زنیم شیرین نیست ! گزندست ...

- 1 قسمتِ دونگ یی رو هم ندیدم !

- عکس! تنها چیزی که برامون میمونه! از فیلم بیشتر دوست دارم ....

همیشه عکسها را دوست داشتم
حتی با اینکه وقتی دارم میگیرمشون میدونم بعدها درد میشند
حتی با اینکه توی تمومه اون لحظه های قشنگ همیشه به فکره اینم که تموم میشه
می گفت:
مثل شعله ی شمع می مونه
که داری ازش لذت میبری اما هی حواست به اینه که بالاخره تموم میشه
و تو با اینکه میدونی غیر منطقیه ولی دلت میخواد تموم نشه...

امان از بادام تلخ!


تمام هواهای خوب تقدیم به رقصنده ی نکته سنجی که از دقت نظرش دهنم این هوا باز موندا!
دقیقن این هوا!
ممنون خانووم!

ستوده 1391/08/11 ساعت 12:26 http://sootoodeh.blogsky.com

سلام الی جان .
عیدت مبارک خانمی .
میگم آدرسی که دادی رفتم خیلی عکس جالبی بود ولی آدم غصه اش میگیره از اینهمه قحطی که تو ایران هست حتی آب

جالبی از خودته ستوده جان
خوشحالم هستی
همیشه منو یاد دختر مشرقی میندازی
که معلوم نیست کجا موند....
عید تو هم مبارک خانووم معلم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد