_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

دل به راهی داده ام چون رود و شرمم باد اگر...

هوالمحبوب:

باید یک روز پاییزی باشه....مثلا چاهارشنبه!...باید تا دیروقت شب قبل بیدار بوده باشی(!) ولی صبح از استرسی که نمیدونی چیه بیدار بشی...

باید لباس بپوشی و بری آرایشگاه محبوبه خانوم و بشینی روی صندلی و خودت را بدی دستش...

باید برگردی خونه و بهترین لباست را بپوشی و آرایش کنی...

باید توی آینه خودت را بعد از مدتها نگاه کنی و زل بزنی توی چشمهایی که میدونی تهش چی هست و نیست و هیچ به چین و چروکای دور چشمت توجه نکنی...یا حتی لباسهایی که ازت گشاد شده!باید قول بدی به خودت بشی شبیه خودت!

باید بند کفشت را ببندی و راه بیفتی به سمت مقصدی که نمیدونی کجاست و توی خونه بگی برای ناهار نمیای!

باید قدم بزنی توی پیاده رو...

باید دستات را بکنی توی جیب کتت و خودت را جمع کنی و تمام پیاده رو را نفس بکشی...مغازه ها را تماشا کنی...

تمام کیف و کفشای سورمه ای و یا حتی بنفش(!!!)

باید لبخند بزنی و دلت را بسپاری به ملودی تپش دل مردمی که از کنارت رد میشند...

باید بگردی دنبال بانک اقتصاد نوین و یا حتی پاسارگاد!جاییکه میدونی این اطراف نیست و میشه به خاطرش با مردم حرف زد...

باید کنار مادی نیاصرم قدم بزنی و لذت ببری حتی اگه بوی کودی که تازه تعویض شده تمام عابرای کنارت را آزار بده ...و یادت بیاد یکی آرزوش بود اینجا خونه بخره و با تصور به اون لبخند بزنی و ساختمونهای سر به فلک کشیده و شیک را نگاه کنی...

باید لبخند بزنی به پسر کوچولوی مو فرفری و چشم روشن ....یا پیر زن عصا به دست توی ایستگاه اتوبوس...

باید بشینی کنار پیر مرد دستفروش و بهش بگی همه ی چسب زخمها چند؟ و یه اسکناس پنج هزارتومنی بذاری توی دستش و بهش بگی بقیه ش مال خودت...

باید نگران دختر کوچولوی دامن چاهارخونه ی مو مشکی بشی و تا افتاد زمین بلندش کنی و  پاهاش را ماساژ بدی و ببوسیش و بدیش بغل مامانش و از توی کیفت دنبال یه چیزی بگردی که بدی بهش و وقتی هیچی پیدا نکردی ،عروسک جا کلیدیت را در بیاری و بهش بدی و باهاش بای بای کنی و ازش دور بشی...

باید بری پاساژ چاهارباغ و بگردی دنبال یه چیزی که نمیدونی چیه اما دلت میخواد بخریش...

چیزی که مثلا سورمه ای هم باشه...

مثلا یه دیکشنری..یا یه کتابه سورمه ای و یا حتی بنفش(!!!)

باید پاساژ را دور بزنی تا از توی آمادگاه سر درنیاری...

باید بری اون بالا....مثلا طبقه بالای یه فست فود و برای خودت و خودت مثلا یه همبرگر بزرگ سفارش بدی...

با یه نوشابه قوطی ای که خودت درش را باز کنی و وقتی خواستی درش را باز کنی باز بلد نباشی و صدای "پــِــق!" نـده...!!!

باید هندزفری داخل گوشت کنی و "همه چی آروومه...من چقدر خوشحالم..." را باصدای بلند گوش بدی و با لبخند ساندویچت را بخوری و نگران این نباشی که داری روی لباسات میریزی یا رژ لبت پاک میشه!

باید از اون بالا کنار پنجره تمومه اون آدمای پایین را کیف کنی و به قصه ی همه شون که نمیگند و میشنوی گوش بدی...

باید یه کیسه تخمه بخری و تا خونه در امتداد زاینده رود خشک قدم بزنی و نم نم بارون را زندگی کنی...

باید وقتی رفتی خونه فرنگیست را محکم بغل کنی و هیچ توجه نکنی خودش را میخواد از دستت خلاص کنه یا بهت میگه دیووونه!

باید لپ گل دختر را گاز بگیری...

و بعد پا برهنه از دست فرنگیس فرار کنی و هی دور حیاط بدو بدو کنی و بخندی...

باید بهش بگی بیاد بشینه لب ایوون و تو باز کنار شمعدونی ها آخرین رج شالت را ببافی تا تموم بشه و بعد بری لب ایوون و سرت را بذاری روی پاهاش و زل بزنی به آسمون و با هم تخمه بخورید و تو تمام ِ بودنش را کیف کنی...

باید نم نم بارون بیاد و وقتی همه رفتند توی اتاق ،تو باز توی ایوون زل بزنی به آسمون و "سلام حضرت باران بخونی...."

باید  خوشحال باشی که یکی از چاهارشنبه های آبان را باز به غروب دعوت کردی و خودت هنوز غروب نکردی...

باید باز دلت بخواد قدم بزنی و باز تمام شهر رو....

الــی نوشت:

یک)قصه ی بارانِ الـی را از اینجا گوش بدید >>> " سلام حضـرت بارانــ! بیا مـرا تـر کن!.."

دو) موبایل توی زندگی آدمها یک چیز اضافیست،حتی اگر تو پشت خط منتظر باشی..."دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد!!!"...همین!

ســهـ)غدیر بود که "مامان حاجی " رفت...غدیر بود که او همـ ...یک غدیر سرد ...و من هنوز غدیر را دوست دارمــ.با این همه ی گرفتن هاش!من همیشه غدیر را دوست داشتم....همیشه دارم.حتی اگر آبان باشهــ...حتی اگهـ....!!! غدیـر مبارکـ

چاهار)همه اتفاق های خوب افتادند و دست و پایشان شکست!این روزها،اتفاق های خوب از ترس اتفاق های بد ،از افتادن میترسند..! .... "دزدی نوشت!"

پنجـ)الـــی ...دختــری که شعــر شد....

شیشـ)یک شال پر از شعــر ،کنار شمعدانی های توی حیاط تمام شد...

دل بـــــه راهـــــی داده ام چــــون رود و شرمــــــم بــــاد اگــــر

بـــــرکــــه ای کـــه دل به "مـــاهـــی"داده سرگرمـــــم کـــند...

م.م.س

نظرات 46 + ارسال نظر

اووووووووووووووووووووول

حالا بریم بخونیمتون


مبارک باشه فرینــــــــــــــــــاز....
شیرینی بده

NimA 1391/08/11 ساعت 13:49 http://Darkknight.blogsky.com

mishe yani ?!

اگه راس میگی دقیقن کدوم قسمتش نمیشه!

چقدر همه ی بایدا نیازای زندگی ما آدمان
اگه هر کسی یه روزایی رو یا حتی یه ساعتایی از یه روزایی رو واسه فقط و فقط خودشو زندگی خرج کنه شاید اتفاقای خوب وقتی افتادن دست و پاهاشون نشکنه

خوش به حالت
یکی از آرزوهام اینه که یادبگیرم ببافم
چپ دستم و مامانم هیچ وقت یادم نمیده

منم دلم شال خواست
کاش یه بایدی بود واسه بافتن صدای شمعدونیای توی باغچه

باید هایی که خودمون میسازیم ها
این نکته یادت نره
شازده کوچولو....
اون پادشاهه...
که دستور میداد...
که باید دستورای خوب میداد
این بایدا از اون باید هاست....
.
.
اتفاقای ما سالمند
وقتی میدیمش دست کسی دیگهT، ناقص تحویلمون میدند!
:)
من بهت یاد مید فریناز
به خانوم خونه ،خودم یاد دادم حالا برام شاخ میشه!

واسه بافتن شال با صدای شمعدونیا فقط باید کنارشون بشینی و ببافی...

علی 1391/08/11 ساعت 14:07 http://saba1359.blogsky.com/

سلام دوست خوبم
چه زیبا احساس و پیرامونت را بیان کردی حالا جریان این رنگ بنفش و سورمه ای چیه؟راستی با اضافه بودن موبایلم موافقم...
شاد باشی و سلامت

واما جریان سورمه ای!
سورمه ای قشنگترین رنگ دنیاست
که من خیلی دوسش دارم
و بنفش....
من بنفش دوس ندارم
همین!
.
.
.
راسی علیک سلام یادم رفت

متانت 1391/08/11 ساعت 14:42

دختر شیرین...الی جان...و اگر نوشتن نبود روح با یک سرماخوردگی ساده میمرد....باز هم خوندمت و مسرور شدم...بوسه

دختری سرشار از متانت....
حالا که نوشتن هست و ما روح یخ زده مون خوشحال داره آتیش درست میکنه ملت گرم بشند....
بفرمایید چایی بانووو....


من متانت نوشتنت را هم دوس دارم

بابکشون 1391/08/11 ساعت 15:30

درود بر الی عزیز
خوبی؟
همش همین؟ اینکه سرخوشیش کم بود. اصلا شبیه قصه یه تنها بود که نمیدونه با تنهاییش چکار کنه، حوصلش سر میره و میزنه بیرون.
---
حضرت باران بسیار زیبا بود. آدمو یاد بچگی میندازه.
سپاس


خوب مثلا الان وسطش یه کله ملق بزنم خوب میشه؟
یا مثلا صدای سوسک در بیارم!
دقیقن سفارش بدید چی دوس دارید
ما همونو بنویسیم....
!
تنهایی؟
حوصله سر رفتن؟
الی؟
عجب!
این قصه ی آدمیه که یه روز وقتی از خواب بیدار شد به خودش گفت امروز نوبته توه
دست خودش را گرفت و برد بیرون تا دنیا را نفس بکشه...
تنهایی کجا بود مهندس!؟!
.
.
.
نوش روانتون بابکشون....

نسرین.شب نوشته ها 1391/08/11 ساعت 15:49

سلام دختر
منم باهات اومدم..همه جا..حتی همونموقعی که سر نوشابه رو باز کردی و گفت بیپ..اره باید همه این کارهارو کرد حتی اگه کنار زاینده رود دو سه قطره اشکم از چشمات بیوفته پایین و تو واسه اینکه کسی نفهمه ادای سرماخورده هارو در بیاری
باید زندگی کرد
الی کاش میشد بلند حرف زد....

وای نسرین
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
وقتی تصور میکنم تو باهام همراهی دلم میخواد از ذوق بمیرم
.
من استعداد ندارم توی باز کردنه در رانی و هرچی قوطیه!
دلم میخواد بگه :"پــِــق!"
اما نمیگه
همه ش گیر میکنه
:)
این روزا کنار زاینده رود خم به ابرو نمیارم
خودش به اندازه ی کافی غم داره
.
ما بلند حرف میزنیم
همه را
فقط اونایی که دلش میخواد و من دلم نمیخواد بخواد را،حتی برای خودمون هم یواشکی نمیگیم که توهم الی را برنداره!
.
.
خوبی نسرین جان؟
دخترم خوبه؟

سامان 1391/08/11 ساعت 16:48

سلام زود اومدم بپرسم بینم کدوم خیابون میری قدم میزنی م چسب زخک میخری 5000 تومن تا برم اونجا بساط کنم
تو این اوضاع بی پولی و بیکاری خوب شغلیه
هنوزم دارم مثل دیونه ها میخندم

وقتی راه میفتم معلوم میشه
گاهی مستقیم
گاهی دست راست
گاهی دست چپ
ولی این دفعه چسب زخم را از سر سد علی خان خریدم
فقط وقتی خواستی بشینی اونجا خبرم کن من از کوچه بغلی در برم!

خوبه میخندی!
دیگه وقتشه!
قول میدم مراسم آبرو مندانه ای برات بگیرم
انا لله و انا الیه ....

می رمم - چون آهوان از مردمان- ترسیده ام

چشم آهویی کنار جاده سرگرمـــــم کند....

هم نباید کنج مسجدهای دنج بین راه

سجده سرگرمم کند، سجاده سرگرمم کند.....

الف 1391/08/11 ساعت 20:34 http://www.alefsweb.blogsky.com

سلام
باید همه این ها رو زندگی کنیم تا بفهمیم تو چی میگی و چی می خواستی بگی ...
خدا رحمت کنه مامان حاجی رو..عیدت مبارک الی جان.....

و تمام مامان حاج ی ها را...
عید تو هم مبارک الف جان....

باید زندگی کرد
تمام زنذگی نکردن ها را....

علیک درود بر الف

یادمان باشد به دل کوزه آب، که بدان سنگ شکست
دستی از روی محبت بزنیم
تا اگر آب در آن سینه‌ پاکش ریزند، آبرویش نرود …
یادمان باشد فردا حتماْ، ناز گل را بکشیم
حق به شب‌بو بدهیم
و نخندیم دگر به ترک‌‌های دل هر گلدان …
و به انگشت نخی خواهیم بست، تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است
زندگی باید کرد
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست که نباشد پس از آن فردایی .....

یادمان هست که زندگی باید کرد....


جدی بهم یاد می دی؟

ولی چطوری آخه؟


مگه نمی دونی من اصفهانی یم؟ شیرینی کیلو چند

معلومه!
اینطوری
یکی زیر
یکی رو....
و یا حتی برعکس...
مگه نمیدونی منم اصفهانی ام....

شوخ شب 1391/08/11 ساعت 21:20 http://shokhi.blogsky.com

چیزی ندارم برات بگم!

و این نداشتن صحه میذاره بر به قهقرا رفتنم گویا!

شمایی که پلک هایمان را به لب هایمان میدوزید تا نه ببینیم نه بگوییم

+ شمایی که دست هایمان را زنجیر میکنید

+ شمایی که ...



نان از سفره و کلمه از کتاب،
چراغ از خانه و شکوفه از انار،
آب از پیاله و پروانه از پسین،
ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته‌اید،
با رویاهامان چه می‌کنید!


ما رویا می‌بینیم و شما دروغ می‌گویید ...
دروغ می‌گویید که این کوچه، بُن‌بست و
آن کبوترِ پَربسته، بی‌آسمان و
صبوریِ ستاره بی‌سرانجام است.
ما گهواره به دوش از خوفِ خندق و
از رودِ زمهریر خواهیم گذشت.
ما می‌دانیم آن سوی سایه‌سارِ این همه دیوار
هنوز علائمی عریان از عطر علاقه و
آواز نور و کرانه‌ی ارغوان باقی‌ست.
سرانجام روزی از همین روزها برمی‌گردیم
پرده‌های پوسیده‌ی پرسوال را کنار می‌زنیم
پنجره تا پنجره ... مردمان را خبر می‌دهیم
که آن سوی سایه‌سارِ این همه دیوار
باغی بزرگ از بلوغ بلبل و فهم آفتاب و
نم‌نمِ روشنِ باران باقی‌ست.


ستاره از آسمان و باران از ابر،
دیده از دریا و زمزمه از خیال،
کبوتر از کوچه و ماه از مغازله،
رود از رفتن و آب از آوازِ آینه گرفته‌اید،
با رویاهامان چه می‌کنید؟


ما رویا می‌بینیم و شما دروغ می‌گویید ...
دروغ می‌گویید که فانوسِ خانه شکسته و
کبریتِ حادثه خاموش و
مردمان در خوابِ گریه‌اند،
ما می‌دانیم آن سوی سایه‌سارِ این همه دیوار،
روزنی روشن از رویای شبتاب و ستاره روییده است
سرانجام روزی از همین روزها
دیده‌بانانِ بوسه و رازدارانِ دریا می‌آیند
خبر از کشفِ کرانه‌ی ارغوان و
آواز نور و عطر علاقه می‌آورند.


حالا بگو که فرض
سایه از درخت و ری‌را از من،
خواب از مسافر و ری‌را از تو،
بوسه از باران و ری‌را از ما،
ریشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفته‌اید،
با رویاهامان چه می‌کنید!؟



"سید علی صالحی

:

این ادرس جدیدمه بانو ...
خسته ام از این فیلتر شدن ها ...

چه قدر خوب شد برگشتی
و محکمتر....
و تولد نرگسمون هم مبارک...
راسی بهت گفته بودم رویای نرگس تو درست مثل رویای نرگسه منه

تولد تمام نرگس ها مبارک....

سلام الی عزیز . من واقعا نمی دونم چرا نبودم؟ :دی
این زاینده رود خشک حال این همه احساس خوب می گیره :(
ما خودمونم اصفهونی هستیمااا ! فقط جزو مهاجرونیم :)
ولی همیشه با افتخار ب همه گفتم اصفهونیم :)
عیدت مبارک .

آب اصفهان را خورده باشی اصفهانی حساب میشی
آب زاینده رود هم همین روزا برمیگرده
و این مشت محکمیست بر دهان استکبار....
تکبیر....!!!!

بابکشون 1391/08/12 ساعت 00:05

ما الی را شاد شاد دوست میداریم. آن را بنگار!
البته وب شماست و صاحبنظرشما.

ممنون بابکشون....
مینویسم تا تن وبلاگ من جا داره!

وب ،وب ِ شماست
ما که از کل دنیا فقط یک الی داریم و بس...
همین کفایتمون میکنه!
درضمن...
مهندس!جهت پاره ای از مباحث تخصصی به یک عدد بابکشون نیازمندیم...

هنگامه 1391/08/12 ساعت 01:52

سلام عزیزکم
قران بجز از وصف علی آیه ندارد
ایمان بجز از حب علی پایه ندارد
گفتم بروم بر سایه لطفش بنشینم
گفتا که علی نور بود سایه ندارد

عید شما هم مبارک

من علی رو دوس د ارم
خیلی هم دوست دارم
دلم نمیخواد شعر بگم
یا بنویسم
اسم خودش یعنی همه چی
علــــی.....

عید علی به همه مبارک
و تو هنگامه ی الـــی.....

[ بدون نام ] 1391/08/12 ساعت 02:06

ما بریم یک هندونه بزنیم زمین

ما همچنان سیب دوست داریم آقا معلــــم....
اونم سیب زرد
و حتــی سبـــز...

کاکاپو 1391/08/12 ساعت 02:11 http://balapain.blogfa.com

چی بگم همه چی رو خودت گفتی
عیدت مبارک

و عید شما هم کاکاپو....


نگار 1391/08/12 ساعت 03:02 http://meyalood.mihanblog.com

همه ی این اتفاقا مثل افتادم دختر بچه با دامن کوتاه یا عابرای پیاده و بانک و کود و .... همه شون واقعی ان یا بعضی هت تصوران زیبای ذهنی اند؟؟؟
منکه همیشه گفتم بازم میگم نگاه عاشقانه ات به آدما و به زندگی تحسین برانگیزه بانو زیباست بسی بسیار...
این همون شالگردنه است؟؟ تموم شد؟ چه زوود!
و نگار بیچاره باز هم نمی تونه دکلمه ی الی رو بشنوه ناچارأ باز خودشو واسه الی لوس می کنه که : الـــــی منم موخواااام

به پدر پسر روح القدس که همه ش واقعی بود به جان بچه م!
هنوز بوی کودها توی دماغمه

تحسین برانگیز آدمای زندگیمند...
که تو هم جزوشونی...
.
.
همون شالگردنه
مشکی و ریش ریشی و قلمبه قلمبه!

نگار چرا نمیتونی بشنوی؟
دریافت فایل را بزن ببین بازم نمیتونی؟
چون گاها برای من هم فایلها شنیده نمیشه...باید دریافت فایل را بزنم...
.
.
حالا نه اینکه الی کلا ناز میخره
تو هم هی خودتو لوس کن

آسمان بی ستاره انتظار است منتظر شب
آسمان پر ستاره بی قرار است بی قرار روز
آسمانی از ستاره انتهار است کشنده خود
کشنده خود
پرواز گریه بغض گل گلدان است
پرواز آرزوی قفس مرغان است
پرواز امید یک پنجره زندان است
پرواز پرش چشمکی از عشق
پرواز یوسف گم گشته انسان است
پرواز توبه رندان است
پرواز لحظه میان زدن پلکان است
و غریبانه ترین غربت آن است
که غریب آن را حس نمی کند
و پاکی نیرومند ترین محرک
برای الودگی هاست

هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست

هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست!

عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه!

دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست

نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد

شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست
.
.
.
مرسی علـــی....

رضا 1391/08/12 ساعت 08:18 http://sarabesakhtegi.blogfa.com

سلام نامرد تنهایی همبرگر میخوری!!
دفعه آخرت باشه میری همبرگر میخری برا اسطورت نخریا
این سری خیلی بهتر خوندی...
میتونی با من صحبت کنی...

تنها نبودم
خودم و خودم!
میشیم دو نفر!

گفتم که اسطورم تو اونا نبود
گاهی با اسطورم همبرگر میخورم
بستنی
و گاهی برای هم شعر میخونیم
حرف میزنیم
الان که فکرش را میکنم
میبینم همیشه اسطوره م باهامه
فقط
فقط اون روز باهام نبود
خودم بودم و خودم!
.
.
مرسی که اجازه دادی باهات صحبت کنم
الان من رو به کودوم دوربینم؟

آدم 1391/08/12 ساعت 08:26 http://talagh88.blogfa.com

سلام
آدم هستم بیست و هشت ساله
سال 88 با دل خوش و خرم رفتم خواستگاری خانم حوا و چند روز بعد عقد کردیمو و دو ماه بعدش طلاق!!!
اینجا رو درست کردم تا خاطراتمو بنویسم تا بعدا یادم بیاد چه روزهای سختیو پشت سر گذاشتم و هم اینکه تجربه های زندگیمو به بقیه بگمو بعدش برم!
آره میرم ، ولی خاطرات طلاقمو برای همه میگذارم تا همه بتونن تجربه کسب کنن و کارای اشتباه منو دوباره انجام ندن.
اگه هم کسی سوال داشته باشه در حد خودم راهنماییش میکنم.
پیروز و موفق باشید.

و دنیا پر از قصه ی آدم و حواهاییه که....
پر از آدم و حواهاییه که عاشقانه رفتند و خصمانه برگشتند....
و من
و من هر روز و هر لحظه به آخرش فکر میکنم....
به قول بانو:
خاطره تموم نمیشه ،تمومت میکنه
و من امیدوارم پایانتون با آغاز قشنگی شروع بشه....

sahar 1391/08/12 ساعت 08:57 http://sahar-ho.blogfa.com/

قصه دختری ک خودشو برد بیرون و حسابی گردوند ... ی چیز سورمه ای هم خریدی واسه این دختر یا نه ؟

من چرا بافتنی بلد نیستم ؟!!!

یه دیکشنری سورمه ای
و یه کیف سورمه ای...



خودم یادت میدم سحر....
کاری نداره که....

داداشی 1391/08/12 ساعت 09:52

جاییکه میدونی این اطراف نیست و میشه به خاطرش با مردم حرف زد...
دنبال جاییکه میدونی کجاست و میشه به خاطرش با مردم حرف زد.
الی این دفعه ساده گفتی اما عجیبه این پست را دوست دارم و نمیخوام سر به سرت بذارم
....................................
...............................................
شالشو

دارم تظاهر می کنم که: بردبارم

هرچند تاب روزگارم را ندارم

شاید لجاجت با خودم باشد ! غمی نیست

من هم یکی از جرم های روزگارم....


شالموووو

[گل][قلب] سلام صبح به خیر و شادی و نیکی و تندرستی و لعنت برای فردی که

با اسم من کامنت های ناجور می گذاره. یا حق/ [گل][قلب][گل][قلب][گل][قلب]

اعوذ بالله من نفسی....

الی مهربان..
مهربانیت و نوشته ات و صدایت ستودنیست..
این روزها نوشتن هم نمی توانم..

سلام حضرت باران!
بیا مرا تر کن...
دو باره بچگی ام را بیا معطر کن....
باران
باران
باران
باید بباری....
پااییز همه درده و من عاشق پاییزم....
باران
ببار....

eli 1391/08/12 ساعت 11:20 http://eli1234.blogfa.com/

سلام مهربان!!!سپاس از حضورت !!!افرین بر تو الی جان چون خیلی ساده رووان یک روز زندگی ایده ال رو ترسیم کردی.ممنونم ازت.عید تو هم مبارک باشه دختر خوب.

خواهش میشود الــی جعفری!
و عید شما همــــ......

با تک تک نوشته هات تجسم تصویری داشتم با ابنکه اصفهان رو 2-3 بار بیشتر ندیدم.............تو نوشته هات غرق میشم

در گرداب چشمانی داری غرق میشوی....
شنـــا بلدی؟!

خوشحالم همه تون اونجا بودید....

چه آهنگ خوبی واسه وبلاگ گذاشتی. خیلی خوبه. خیلی به دل نشست

اگه بگم :آهنگ وبلاگم عشقمه ! ،حسودی کردم به جمله های بقیه...و اسمش میشه جمله دزدی ِ!
ولی با اینکه هست میگم:
منم دوسش دارم!
همین....

.
.
میگفتی برات گوسفند بکشیم مهندس!
تو کجایی بچه؟
افتادیم در به در این پادگان اون پادگان دنبالت ها!
روزنامه نخوندی مگه؟
عکست را دادیم روزنامه
تحت تعقیبی!

بابکشون 1391/08/12 ساعت 11:55

درود بر الی عزیز
پاره‌ای مباحث تخصصی؟ میخوای بافتنی یادم بدی؟ مشتاقیم.
و در خدمتتان هستیم.
ما تو وب شما شدیم بابکشون. حالا بابک کی؟ خودمم نمیدونم.

اولا که کار هر بابک نیست خرمن کوفتن
الی میخواهد و میل بافتنی!

دوما بابکمون! یعنی بابکمون!
بابک "آسمان ابری " منظور میباشد
که تازگی ها هم با بانو تشریف بردند پایتخت و دیگه کلی خارجی شدند!
بابکشون یعنی بابکمون نه!
حالا بابک کیا ؟، میتونید تحقیق کنید ببینید به چه کسانی تعلق دارید یا این "ــشون " به کی و چی برمیگرده!
سوما مسئله تخصصی تر از این حرفاست!
یه ایمیل براتون فرستادم به آدرس الانتون
البته قبلا یه دونه فرستاده بودم به آدرسه قدیمتون
حالا اینکه دقیقن آدرس خونه خودتونه یا همسایتون مطمئن نیستم!
توضیحات بیشتر به پیوست ایمیل ارسال گردید!
باتشکــر
و من الله توفیق!

غدیر کربلای عوام بود، و کربلا، غدیر خواص.
در غدیر با آنکه بیعت گرفته شد، "جفا" شد، و در کربلا با آنکه بیعت برداشته شد "وفا"


دکتر سید محمد خاتمی

محرم داره میاد....
غدیر
کربلا...
بی روضه و عزای تو،
بر باد می روند "آتوالزکوه" ها و "اقیمو الصلوه"ها...

ممنون شاعر قافیه های گمشده....

سلام من اومدم. چطورری؟ اینجا اتفاق خوب نیست؟ هر جا میرم یه تغییر خوشگل ایجاد شده

دختر شرقی.....
تو کجایی دختر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در نبودنت خیلی نبودها بود شد و خیلی بودها نبود....
خوش برگشتی دختر.....

باید که زنده گی کرد
بی شقایق
با شقایق
غدیر مبارک...

زندگی...

زندگی یک ارزوی دور نیست

زندگی یک جست و جوی کور نیست

زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!

زندگی کن زندگی افسانه نیست.

گوش کن...!!

دریا صدایت میزند!

هر چه نا پیدا صدایت می زند!

جنگل خاموش میداند تورا.

با صدایی سبز می خواند تورا.

اتشی در جان توست.

قمری تنها پی دستان توست.

پیله ی پروانه از دنیا جداست.

زندگی یک مقصد بی انتهاست...

BEHNAM 1391/08/12 ساعت 18:43 http://papaty.blogsky.com

سلام حضرت باران...

های های اشک ریختم باهاش

فوق العاده بود

باران که گرفت صورتم را شستم...
دلتنگی کنج عزلتم را شستم.....




عجب!


BEHNAM 1391/08/12 ساعت 18:46 http://papaty.blogsky.com

الی ازت رسما دعوت می کنم به انجمنمون بیای

http://forum.kafehonar.ir/

تازه راش انداختیم...منتظرتیم

آقا بهنام جا داره انجمن تشکیل دادید بهش سر بزنید...فقط هی مهمون دعوت نکنید....
اگه عنایت بفرمایید صفحه اول سایتتون نشون میده ما سه شنبه عضو شدیم
الان ما خودمون یه پا میزبانیم
و باید مهمون دعوت کنیم...
الان ما فامیل عروس میشیم یا فامیل دووماد؟!


راسی رسما مرسی را یادم رفت بگم....

آرمین 1391/08/12 ساعت 20:09

میام تو نت وبلاگتو باز میکنم بعد میرم سراغ کارا

همه ش زیر سر این صدای بارونه....
زیر سر این رعد و برق
زیر سر بوی بارون
زیر سر این پیانو....


چقدر دیگه تا صبح مونده مهندس؟
استرس دارم
دلهره دارم
دارند توی دلم رخت میشورند....

سلام حضرت باران :)

تو آشپزخونه داشتم طرفا رو جمع میکردم که آقای بهنام صداتون رو داشت گوش میداد !
الانم تا صدای آهنگ وبت رو شنید گفت ولوم بده ، آهنگش قشنگه !

هی هوای همدیگه رو داشته باشید و منو اذیت کنید شما دو تا :))

حواست به بهنام خان مون باشه خط بهش نیفته ها!
امانته!


از این به بعد هوای شما را هم داریم....
بعدی...نبووووود؟؟؟؟

مان تانا 1391/08/12 ساعت 20:59


امتحان نکرده ام

با قیچی ممکنه جواب بده..........

با قیچی هم جواب میده
حتی با یه نخ و سوزن
و حتی با.....
حتی بدون سلاح و زره و سپر....
وقتی هدف نابود کردن باشه با همه چی جواب میده مان تانا...

مان تانا 1391/08/12 ساعت 21:01


یک شال پر ازشعر

خوب میتونه آدمو گرم کنه........

توی این دنیای سرد همین کفایت میکنه....

بهمن 1391/08/12 ساعت 21:30 http://starnorth.blogfa.com

من درس غم را از لب پیمانه می خوانم

سرود گریه ام را با دل دیوانه می خوانم
زیبا بود
آپم[گل]

دلابسوز که سوز تو کارها بکند....

رضا 1391/08/12 ساعت 22:05 http://sarabesakhtegi.blogfa.com

سلام. در بازار غیر رسمی چکار کنیم؟!!!
رو به دوربین اونوری باید صحبت کنی!!!

یک دو سه امتحان میکنیم
یک دو سه ضبط میشه....

پود 1391/08/12 ساعت 23:41 http://www.pud.blogfa.com

ناگاه عشق...عشق نه! چیزی عجیب تر
چیزی شبیه زلزله اما مهیب تر.....


mamad 1391/08/13 ساعت 01:44

رموز عاشقی در دفتر دانش نمی گنجد
بیا با خامه ی دیوانگی این نامه انشا کن

مفلس شدم ز خرج تو ـ ای عشق! ـ و سال‌هاست
جور مرا کمیته‌ی امداد می‌کشد

درسِ جنونِ بنده چو مجنون روان شده‌ست
شاگردِ درس‌خوانده به استاد می‌کشد....

اوه دخترم هنرمنده ..
از هر انگشتش ی هنر می باره .. بایکیش شال می بافه وبا یکی شعر و با اون یکی واژه ..
مبارکت باشه گلی .. ایشالا با این شال تا آخر زمستون اسیر سرما ومریضی نشی :)

و حساب که میکنم من هزار دستم
هزار دست دارم در تمام ماجراهای دنیا
و فقط از بی هنری لبریزم...
من با دستهام قصه میبافم
میجنگم
شال میبافم
شعر میبافم
خنده میبافم
غصه میبافم
و باد....
بــــــــــــــــــــــــــــاد میبافم....

پیشکش لیلی جان....

باید یه چهار شنبه باشه یه چهار شنبه ی خیلی بنفش که هرچی در وبت با لا پایین کنی چیزی نباشه مثلا ادرس وبلاگ دختر خوب وهیچ کس هم در پیادرو تنها قدم نزنه که از اون بپرسی کجا یا اصلا چرا
وبعد گوگل را پیدا کنی تا او بگوید کجا دوباره دختری که شعر شد می نویسد

خوشحالم دوباره پیدا شدید دختری که شعر شد

اما هنوز نمیدونم چرا ...

تو بی نظیری بی رامونا

بی نظیر ها!

من را بردی تا تمام چاهارشنبه هایی که حتی با یک عالمه درد پر از شیرینی بود

ببخش بی رامونا

باشه؟

ببخش برای همون یه ثانیه سردرگمی:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد