_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

سرم به شانـــــه دیوار آرزو بنـــــد است...

هوالمحبوب :

دارم با ترس و لرز چنگ میزنم به دیوار و هی قلبم میاد توی دهنم و برمیگرده.توی سرشونه های مانتوم تنگه و اونقدر آزادی ه عمل ندارم که بتونم خودم را جمع و جور کنم.قبلن ترها اینطور نبودم .مثل قرقی از جا می جستم و به طرفة العینی به سر منزل مقصود میرسیدم.گمونم دیگه پیر شدم!الان به جای قرقی بازی در اوردن ،متوسل شدم به ذکر گفتن و شعر خوندن و تاب تاب عباسی خدا منو نندازی و یکی در میون "یا حســین!" میگم و بعد هم پشت بندش زیر لب غر غر میکنم ...!

صدای گوشیم بلند میشه از توی کیفم.میدونم نفیسه ست.جواب اس ام اسش را ندادم و تا جوابش رو نگیره و به قول خودش تکلیفش معلوم نشه دست بردار نیست.صدای زنگ موبایل هم هولم میکنه و گمونم غرغرم تبدیل به فحش میشه که یهو توی تاریکیه کوچه ای که این موقع پرنده نباید پر بزنه یهو صدای یه دختر کوچولو که نمیدونم دختر کدوم خونه است و چه جوری اومده توی کوچه میرسه به گوشم که با یه حالت موأخذه کننده میگه :"خـــــــاله ؟!"(که یعنی رعیت !اون بالا چی کار میکنی؟)

و با صداش حواسم پرت میشه و باز قلبم میاد توی دهنم و برمیگرده و زیر لب میگم :خاله و کوووفت خرمگس معرکه!!! ...و باز میگردم دنبال یه جای خوش دست !

به سکوتم رضایت نمیده و حتما باید یه چیزی از دهنم وامونده ی من دربیاد که باز تا حواسم به گرفتن آجر کناریه باز صداش بلند میشه و میگه :خاله چی کار میکنی؟؟؟" و من باز از حرف زدنش تمرکزم به هم میخوره و از ترس قلبم مسیر رفت و برگشت به طرف حلقم را طی میکنه!

صورتم را برمیگردونم طرفش و با عصبانیت میگم :من خاله ی تو نیستم .حالیته بچه؟حالا برو پی کارت تا نیومدم ..." که تا میاد جمله م تموم بشه داد میزنه :"مـــامــــــــان ..." و در میره و احتمالا رفته به ایل و تبارش بگه که خاله ش که حتما من ه ورپریده م و رفته م بالای دیوار ،بهش گفتم من خاله ی تو نیستم و یحتمل توی روحیه ش تاثیر گذاشته و حتما در آینده هم مبتلا میشه به سرخوردگی و جنون ه خاک بر سری!

الان ه که یکی بیاد و پاک آبروم بره.خودم را میکشونم روی دیوار و بدون اینکه پایین را نگاه کنم یه فحش درست و درمون میدم و کیفم را که از گردنم آویزون کردم پرت میکنم توی حیاط و خودم را سریع میکشونم اونطرف دیوار و میچسبم به دیوار که کسی از قوم یعجوج معجوج خواهرزاده ی موهوم ه تازه به عرضه ی ظهور رسیده م که معلوم نیست اون روز تا حالا کجا بوده ،من را نبینه. 

نگاه میکنم توی حیاط گل و بلبلمون که میبینم اهل البیت هم که ماشالا (ما مینویسیم ماشالا شوما بوخونید ماشا الله!!) بزنم به تخته تمام هنرشون را شمشیر کردند و زدند به چشم دشمن تا کورش کنند که این همه پتو و موکت و فرش شسته شده را انگاری از قصد از در و دیوار آویزون کردند تا تموم راههای ورودی را روی من بخت برگشته به کانون گرم خونواده مسدود کنند و آدم را همچین گیج کنند که ندونه از کدوم طرف خودش را پرت کنه توی این آغوش داغ!

بالاخره به هر جون کندنی هست خودم را از دیوار آویزون میکنم توی حیاط و پرت میکنم روی یکی از پتوهای قرمز گل مشکی و به یه "مرده شورت را ببرند دست و پا چلفتی !" اکتفا میکنم و سر افراز و سربلند کیفم را میندازم روی کولم و همچین سوت زنان و لنگ لنگان میرم سمت اتاق و اصلا انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش به خاطر نداشتن کلید و نبودن اهل البیت محترم در کانون گرم خانواده ،عین مارمولک از دیوار آویزون شده بودم و داشتم دست و پا میزدم...!


ســـرم بــه شانـــه ی دیـــوار آرزو بــنـــد است...

ولـــی چه فایده وقتی که نردبـــــان بــــاشم...؟!

الـــی نوشت:

یکــ ) دورتر بایست!....مهربان که میشوی ، بیشتر دلم تنگ میشود              " رضا کاظمی "

دو ) این سرباز وطن بعضی وقتها آدم را انگشت به دهن میکند.من ایـن حرفـــ هـــای آرمیـن  را می میرم.

سهــ) اشکی میشم با حرفهایتان وقتی که درد میشوید.وقتی میخندید از شوق اشک میریزم.برای لبخند زدنتان آسمان را به زمین میدوزم.لبخندتان را از منی که برای خنده هاتان میمیرم دریغ نکنید :)

چاهار ) رهـــا و مـــامـــای عزیز!خیلی بیشتر از خیلـــی برایم عزیز هستید :)
پنجــ)بعضی ها،بعضی چیزها را برای همیشه توی تو میکــُشند ،حتی اگر تظاهر کنی که آب از آب تکان نخورده و  آدمها را به همان چیزی که نداری و در تو مرده دعوت کنی که آنها شبیه تو نشوند...!
شیشـ) بماند برای بعد...

نظرات 54 + ارسال نظر
بانوی نورو اینه 1391/12/05 ساعت 14:40

ساعت کامنتام تو ...... از پهنا

از قطر به قطر حساب کن جا بشـــه بانو


یه قرار بذار بشینیم به شع ـر خونی.

دلم کلا تنگ شده ها

خودت هم باید بخونی ها.گفته باشم

تو بساطش را آماده کن مهموناش با من :)


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خالش صد سمر قند و بخارا دادنش با من

بمن آموز معنای حروف و واژه های سخت

مهیا کردن ابیات و نظم آوردنش با من

خیلی عالی نوشته بودین... از خوندنش لذت بردم.
...
از اظهار "لطفتون!" تشکر می کنم

مطمئنن شما عالی خوندید...

خواهش میکنم آقااا...فرصت جبران میخوایم شدیدا :)

الان پای لنگ الی بانو خوب شده؟

مارمولک هارو دوست دار م:))
یک) دورتر بایست....
دورتر

: (

لنگیدنمون به یک ساعت نکشید

از سون از پاسیبل کمر راست کردیم خانوووم :)

مارمولکهام شما را دوست دارند... :)

دور تر بایست...!

بہ کبـریـت نیازﮯ نیـست...

سیگـارم را بـر لبـم میگـذارم...

و بـہ בرבهـایـم فکـر میـکنـم

خوבش آتـش میگیـرد

من که می دانم خدا بی انکه مبعوثم کند

دائما می گیرد از من امتحانی سخت تر...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد