_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

سرم به شانـــــه دیوار آرزو بنـــــد است...

هوالمحبوب :

دارم با ترس و لرز چنگ میزنم به دیوار و هی قلبم میاد توی دهنم و برمیگرده.توی سرشونه های مانتوم تنگه و اونقدر آزادی ه عمل ندارم که بتونم خودم را جمع و جور کنم.قبلن ترها اینطور نبودم .مثل قرقی از جا می جستم و به طرفة العینی به سر منزل مقصود میرسیدم.گمونم دیگه پیر شدم!الان به جای قرقی بازی در اوردن ،متوسل شدم به ذکر گفتن و شعر خوندن و تاب تاب عباسی خدا منو نندازی و یکی در میون "یا حســین!" میگم و بعد هم پشت بندش زیر لب غر غر میکنم ...!

صدای گوشیم بلند میشه از توی کیفم.میدونم نفیسه ست.جواب اس ام اسش را ندادم و تا جوابش رو نگیره و به قول خودش تکلیفش معلوم نشه دست بردار نیست.صدای زنگ موبایل هم هولم میکنه و گمونم غرغرم تبدیل به فحش میشه که یهو توی تاریکیه کوچه ای که این موقع پرنده نباید پر بزنه یهو صدای یه دختر کوچولو که نمیدونم دختر کدوم خونه است و چه جوری اومده توی کوچه میرسه به گوشم که با یه حالت موأخذه کننده میگه :"خـــــــاله ؟!"(که یعنی رعیت !اون بالا چی کار میکنی؟)

و با صداش حواسم پرت میشه و باز قلبم میاد توی دهنم و برمیگرده و زیر لب میگم :خاله و کوووفت خرمگس معرکه!!! ...و باز میگردم دنبال یه جای خوش دست !

به سکوتم رضایت نمیده و حتما باید یه چیزی از دهنم وامونده ی من دربیاد که باز تا حواسم به گرفتن آجر کناریه باز صداش بلند میشه و میگه :خاله چی کار میکنی؟؟؟" و من باز از حرف زدنش تمرکزم به هم میخوره و از ترس قلبم مسیر رفت و برگشت به طرف حلقم را طی میکنه!

صورتم را برمیگردونم طرفش و با عصبانیت میگم :من خاله ی تو نیستم .حالیته بچه؟حالا برو پی کارت تا نیومدم ..." که تا میاد جمله م تموم بشه داد میزنه :"مـــامــــــــان ..." و در میره و احتمالا رفته به ایل و تبارش بگه که خاله ش که حتما من ه ورپریده م و رفته م بالای دیوار ،بهش گفتم من خاله ی تو نیستم و یحتمل توی روحیه ش تاثیر گذاشته و حتما در آینده هم مبتلا میشه به سرخوردگی و جنون ه خاک بر سری!

الان ه که یکی بیاد و پاک آبروم بره.خودم را میکشونم روی دیوار و بدون اینکه پایین را نگاه کنم یه فحش درست و درمون میدم و کیفم را که از گردنم آویزون کردم پرت میکنم توی حیاط و خودم را سریع میکشونم اونطرف دیوار و میچسبم به دیوار که کسی از قوم یعجوج معجوج خواهرزاده ی موهوم ه تازه به عرضه ی ظهور رسیده م که معلوم نیست اون روز تا حالا کجا بوده ،من را نبینه. 

نگاه میکنم توی حیاط گل و بلبلمون که میبینم اهل البیت هم که ماشالا (ما مینویسیم ماشالا شوما بوخونید ماشا الله!!) بزنم به تخته تمام هنرشون را شمشیر کردند و زدند به چشم دشمن تا کورش کنند که این همه پتو و موکت و فرش شسته شده را انگاری از قصد از در و دیوار آویزون کردند تا تموم راههای ورودی را روی من بخت برگشته به کانون گرم خونواده مسدود کنند و آدم را همچین گیج کنند که ندونه از کدوم طرف خودش را پرت کنه توی این آغوش داغ!

بالاخره به هر جون کندنی هست خودم را از دیوار آویزون میکنم توی حیاط و پرت میکنم روی یکی از پتوهای قرمز گل مشکی و به یه "مرده شورت را ببرند دست و پا چلفتی !" اکتفا میکنم و سر افراز و سربلند کیفم را میندازم روی کولم و همچین سوت زنان و لنگ لنگان میرم سمت اتاق و اصلا انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش به خاطر نداشتن کلید و نبودن اهل البیت محترم در کانون گرم خانواده ،عین مارمولک از دیوار آویزون شده بودم و داشتم دست و پا میزدم...!


ســـرم بــه شانـــه ی دیـــوار آرزو بــنـــد است...

ولـــی چه فایده وقتی که نردبـــــان بــــاشم...؟!

الـــی نوشت:

یکــ ) دورتر بایست!....مهربان که میشوی ، بیشتر دلم تنگ میشود              " رضا کاظمی "

دو ) این سرباز وطن بعضی وقتها آدم را انگشت به دهن میکند.من ایـن حرفـــ هـــای آرمیـن  را می میرم.

سهــ) اشکی میشم با حرفهایتان وقتی که درد میشوید.وقتی میخندید از شوق اشک میریزم.برای لبخند زدنتان آسمان را به زمین میدوزم.لبخندتان را از منی که برای خنده هاتان میمیرم دریغ نکنید :)

چاهار ) رهـــا و مـــامـــای عزیز!خیلی بیشتر از خیلـــی برایم عزیز هستید :)
پنجــ)بعضی ها،بعضی چیزها را برای همیشه توی تو میکــُشند ،حتی اگر تظاهر کنی که آب از آب تکان نخورده و  آدمها را به همان چیزی که نداری و در تو مرده دعوت کنی که آنها شبیه تو نشوند...!
شیشـ) بماند برای بعد...

نظرات 54 + ارسال نظر

انقدر کز تو دلی چند بُود شاد بس است

زندگی را به مراد همه کس نتوان کرد...

رامین 1391/12/02 ساعت 02:01 http://zamin89.mihanblog.com

با پنجمیش خیلی حال کردم
(ببخش یه مدت نمیومدم سر بزنم از نت دل کنده بودم)

خدا هی از این پنجمی ها نصیبتون کنه :)

از نت دل کندن که معذرت نداره آقااااا .خوشحالی داره :)

احمد 1391/12/02 ساعت 02:37 http://hor-73.blogsky.com

به به به به خوبس
بازگفتی رعیتا...
حٌرباش برای آزادی...

آ اِگه زیمین به آسمون بیادا آسمون به زیمین بیاد ،من بازم میگم رعیت !

حالا خوبـ ـــِس یه چی دیگه بگم که چشا گوشا مردوم واشــِد!؟!

هی شومام خُلقــِدا برای این "رعیت" تنگ نکون :)

بانوی نورو اینه 1391/12/02 ساعت 02:46

بانو نبینم ساکت باشی ...

دلم براتون اینقده شده ()


یعنی دور از جون عاشق اینجور دخترای زبلم !!! (خداکنه به گوشه طرف مقابل نرسه !!)
خیلی باحال بود ! مخصوصا که من عادت دارم هرچیزی رو که میشنوم یا میخونم سریع براش یه تصویر ذهنی هم میسازم !!!
من از همون روزی که دیدم وب خوبی داری و به ما هم سر میزنی باید میفهمیدم بسیار زبل هم تشریف داری !!

بلا به دور ! (آیکونه خاک به گورم و این حرفا!نه اینکه شوما بی بی فیسید!)

انگاری که باید برای شنیدن تمام الی تصویر ساخت

خواهشا من را فرهیخته و همچین خانووم با لباسای خوشگل موشگل و عطر گل محمدی به شهر ما خوش آمدی تصور کنید ....
حالا که دارید تصور میکنید قربون دستتون این پتو ها را هم از تو حیاط جمع کنید فکر کنم خشک شده دیگه :)


آقا چه معنی داره؟شوما مگه خودت خواهر مادر نداری دختر مردوم آویزون شده از دیوار وایسادی نیگاه میکنی؟اینجا وای نستا آقا

گیسو 1391/12/02 ساعت 09:08

ای جانم باز الی و این شیرین زبونی هاش
الی بلدی از دیوار بالا بری و بپری عجب چست و چابکی برای خودت ها .
مردم می خونن می گن چه دختری چه چیزی عجب فرز و تمیزی ...

بگردند گل گیسومون رو :)

مگه چمه که نتونم از دیوار برم بالا ؟

پول میگیریم از دیوارتون میریم بالا در باز میکنیم براتون

ای بابا ! گل گیسو ...اینا برا فاطی تنبون نمیشه !با حلول حلوا گفتن که دهن شیرین نمیشه ...چه فایده ؟فقط میگند چه دختری ! گل دختری! ...کی دست به کار میشه مادر ؟

banooyebaran 1391/12/02 ساعت 09:12

الی

نکنه با من قهری ؟

چرا من اینطور عاشق نوشته هاتم

بدون اغراق میگم

عمرن بتونم چنین چند لحظه ای رو به این خوبی توصیف کنم

قهر؟
من؟
با شوما؟
ای خانووووم فرمایشا میفرماییدا !

کی دلش میاد به شوما اخم کنه :)

خوش به حال نوشته هامون که شوما عاشقشونید :|

حتما تو قشنگتر از این تعریف میکنی.شک نکن :)

بایست همین نزدیکیها...
یکی صدات میکنه..
الی مهربانم...
همیشه برایت نفس بهاری آرزومیکنم..

و سهم من از بهار فقط اردی بهشت ه...

بقیه ی بهار همراه با آن تابستان مزخرف ارزونی بقیه ی آدمها...

از تمام ماهها اردی بهشت و زمستان برای من بس...

من دلم باران میخواد
یک جرعه :)

سلام الی نازنیم.

نمی دونم چی بگم. احساس می کنم تمتم این حرفها را برام گفتی و الان فقط می تونم به نشونه ی تایید و اینکه درکت می کنم سرم را تکون بدم...

خوشگل بود.

گفتم خوب

شنیدی؟

تایید نمیخواد

فقط صدا کن مرا! صدای تو خوبست...

:)

کاکاپو 1391/12/02 ساعت 13:34 http://balapain.blogfa.com

الی میبینم ک مارمولک شدی
آغا نکن تو ک دختر خوبی هستی این کارا چیه خواهر من
اصن ایل و تبار خواهر زاده ی تازه یافته ت ب کنار، میفتی دست و پات می شکنه ها
من جای تو بودم صبر می کردم اهل البیت برگردن خونه
گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی

+ زنده باد استادم رضا کاظمی..

گفتی مارمولک ....رفتم به یک روزهایی و برگشتم...

عجب!

اون موقع باید تا دوازده شب مینشستی توی کوچه...

ببخشیندا شوما واقعن مینشستی تو کوچه؟

میگم میخوای اگه کلیدتون جا مون خبرم کنی بیام در خونتون را باز کنم که نکنه یهو زخمی بشی از اون بالا بیفتی ؟!

:|

+زنده باد استاد :)

hani 1391/12/02 ساعت 13:38 http://hanilam.blogfa.com

لبخند میزنیم الی فقط تو قول بده تظاهر کنی دردِ این لبخندو نمیبینی،باشه؟!
منم اینجا رو دوس دارم الی،و بیشتر از هرچیز اسمت رو.
جون میده برا اینکه تو هی بنویسی و تهش بگی الی!انگار که هیچ مخاطبی جز الی نداشتی هیچوقت...
تو که میای صفحه ی من بوی شعر میگیره الی،می دونستی؟؟؟!!!

لبخند میزنی و خود ماه میشوی
لبخند میزنی همه جا نور میشود

حالا که دستهای تو من را گرفته اند
بیدار میشوم، غزلم کور میشود...

من اون کج کج نوشتنهای سیاه اون چشمهای پر نور سفید هانی را دوس دارم دختر...

عاشق اسمم میشم وقتی تو دوستش داری دختر...:)

رضا کاظمی

و فقط اگه یه دلیل از جمع ده تا دلیل باشه که بگم مطلبت عالی بود ف اسم بردم از رضا کاظمی بزرگ بود.

ممنونم ازت

یادم باشه از این به بعد هرچی نوشتم یه رضا کاظمی بهش اضافه کنم :)

ممنون خبرنگار :)

نگار 1391/12/02 ساعت 14:29 http://meyalood.mihanblog.com

خخخخخ ای مارمولک
خب کلید با خودت ببر عزیز من!

مرسی راه حل!

:)

به دلیل تعویض قفل درب منزل و کمبود کلید به تعداد اعضای خانواده ما با فقدان کلید مواجهیم و هر از چندگاه کلید از دسته کلید ما کش میرود و دیگر باز گردانده نمیشود :)

تازه شم خودتی

گاهی که خیلی دور شوی...
خیلی نزدیک!!
هروقت میام اینجا یاد سعید محسنی می افتم و دختری که خودش را خورد...
چرایش را قرار نیست بدانم انگار!!

میفهمی کم کم مهندس...

بعد هم شاید برایم تعریف کردی و شاید هم نکردی اما کم کم میفهمی...

انگاری که ما هم یک روز خودمان را خورده باشیم !

سلام.
خوشحالم که به وب من سر زدید.
نمی دانم که چرا هر اصفهانی را که در وب می بینم،الکی خوشحال می شوم.شاید برای این است که خود اصفهانیم.
ممنون که به وبم سر زدید.
باز هم بیایید.
موفق باشید.

بهوش باشید که خوشحال شدنتون الکی نیست آقاااا

و البت هم که این بار برای اصفهانی بودن خودتون هم نبود حتی !

نمیدونم چرا یه کلمه از این جمله ها ...!

بی خیال کلا :)

موفق باشیم

الـــــــــــــــــــــــــــی جونم

صدات کردما!!!!

بدووو با وبم که چشم براهتم

درو وا کن درو وا کن من برات هدیه اوردم :)

مرسی صدا کردنتون :)

اگر دیوارهای خانه تون مثل مال ما حفاظ داشت مجبور می شدی مثل من بنشینی کف کوچه و هی مورچه های رهگذر را بشماری و به بچه هایشان بیسکوییت بدهی تا اهل خانه بیایند...

الی کاش سه و پنج ربطی نداشته باشند به هم...
کاش..

ما هم مردیم "این حرف های آرمین" را که شبیه خودمان بود و چقدر جمله ی آخرش را تجربه کرده ام انگار...
راستی در همین راستا قرار بود منو ببری شیرخوارگاه...یادت که نرفته...؟؟؟

به اون حفاظا ما میگیم :"شلوار پاره کن !!! "

یه درصد فک کن یه دختر دم بخت بشینه توی کوچه مورچه بشماره بعد هم هی در و همسایه به بهونه آمار مورچه ها را گرفتن بیان باهاش هی حرف بزنند :)

کاش خیلی چیزها به خیلی چیزها ربط نداشت کافه چی...

+من به آدمهای تهران خیلی چیزها بدهکارم
یک عالمه بستنی توی مترو خوردن با نازنین...
یک عالمه روی جدول های خیابان با رها راه رفتن...
یک عالمه توی کوه با برو بچ تا صبح سپری کردن و رفتن تا اون بالا با شیوا...
یک عالمه تمام طول ولی عصر را قدم زدن با زهرا...
یک عالمه تمام میدان فاطمی را به خاطر باران نفس کشیدن
یک عالمه گوش شدن برای یک عالمه حرف ه فلانی توی میدان هفت تیر...
یک عالمه دست زیر چونه زدن و اشک ریختن برای قصه ی آدمی که درد بوده همه توی طبقه بالای یک کافه درست شرق تهران...
یک عالمه ....
و زندگی کردن آن هم یک بار درست وسط شیرخوارگاه آمنه...

من هیچ وقت قرارهام یادم نمیره
طول میکشه عملیش کنم اما فراموش نمیشه...

فاطمه 1391/12/02 ساعت 16:57 http://yadegari20.blogfa.com


فکر میردم داری از خوابت حرف میزنی :دی
از این دیوار بالا رفتنا زیاد داشتیم آباجی
سلامت باشی انشالله @};-

ما هم زیاد داشتیم اما این دفعه دقیقن متوجه شدیم پیر شدیم با این سرعت عملمون :)

فاطمه باشی همیشه ...:)

حــواست بـہ دلت باشد . . .

آن را هـ ــر جایــ ـی نگــذار!

ایــن روزهــــــا دل را میــدزدند . . .

بــعد ڪہ بہ دردشـــان نـخــورد

جـای صـــندوق پـست آنــ ــرا در سطل آشـــــغال مے اَندازند !

و تــو خوب مـیـــدانے دلے که اَلمثنے شد!

دیــگر دِل نمـیشود.

نیست آقاااا

انگار که از اول نبوده...

به المثنی نرسید...

ندزدیدند که ...
امانت گرفتند و بعد خیانت کردند...

هر چه میگردم نیست آقاااا

بی خیال داشتنش شدیم...

کاش مال بد بیخ ریش صاحبش بود...
از ما که نشد!!!!!!!!

saji 1391/12/02 ساعت 18:46 http://www.randeshode.blogfa.com


کـــــاش همین باشد که تو می گویی الـــــــــــــــــــــی
قطعا ما بردیم
شک ندارم
:)

ما برده ایم ساجده...

کاش نه !
قطعن ...

:)

سلام دختره خوبم...
همیشه با شوق میخونمت..
فقط بگو این قلم ِ شیرین رو از کجا خریدی!؟
:)))

خوش به حال الی که خاطره هایی که همیشه شوق زندگی ه الی ه ،با شوق الی را میخونه...

تمام زندگیمون پیشکش خانوم

فقط خدمتتون عارضیم قلممون امانت ه ...گرفتیم پسش بدیم هنوز ندادیم :)

ببین خودکار به کارت میخوره :)

جوون تر که بودم یه بار به خاطر موندن پشت در از دیوار بالا کشیدم(کوتاه بود یعنی):) ولی بعدش تا مدتها لنگ میزدم چون غوزک پام ترک ورداشت!!

:)

ما دیوارمون مثل بختمون بلنده خانوووووووووووووووووم

اون که شوما ازش پریدی پایین پرچینه ...!!!(آیکونه بیشین بینیم بابا ! )

لنگ زدنه چند روزه نرسید از من...همین درد و لنگ لنگ زدن ه چند دقیقه ای :)

شوما جوان بودید چقدر ماشالا قوی بودیدا !

نسرین.شب نوشته ها 1391/12/02 ساعت 20:04

الی دقت کردی چقدر تازگیا بد شدم..تازه فهمیدم اونایی که بدن دلشون نمیخواد بد باشن دنیا وادارشون میکنه به بد بودن..اینقد خسته میشم که ده میخوابم
مثل همیشه از نوشته هات لذت میبرم..حتی اگه غمگین باشه و قطره اشکی هم چاشنیش بشه

خبر این است که من نیز کمی بد شده ام.

اعتراف اینکه : در این شیوه سرآمد شده ام.

پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم.

شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام...

تو خوبی مامان نسرین
خوب
شک نکن !
به خاطر تو هم شده سیرک راه میندازم و خودم میشم ملیجکش ،تا از ته بلند بلند بخندی...

بانوی نورو اینه 1391/12/02 ساعت 20:43

کامنت من کو
هچکی بیرون نره دستا پشت

به جان بچه م من بر نداشتم...

از اول همونطوری بود...

کلا خودمون هم از تعجب همچین شدیم که شوما همچون شدید...

مرزها را همه جوره زمینی هوایی دریایی بستم... تا هیشکی نتونه در بره و کامنتتون پیدا بشه

شیدا 1391/12/02 ساعت 22:04 http://sevil59.blogfa.com

فدای غریبگیت.....همیشه دوست دارمب خونم...امیدوارم حالا اومدی..بتونم حرف بزنم..باز سکوت نکنم

من هستم...

اینجا....

تو حرف بشو ...من گوش...

غریبه بودن را بلد شدم....

mamad 1391/12/02 ساعت 23:51

لب واکنی لبهای من ... استغفرالله... من-

می ترسم امشب حرفهایم مبتذل باشد

می ترسم امشب واژه ها هم عاشقت باشند

تصویر هر بیتم فقط بوس و بغل باشد

یک بار هم به خاطر من یک غزل بخوان!

حتی اگــر شده غـزلـــی مبتذل بخوان

بــا مطلعی کـــــه خــــوب مــرا مبتلا کند

از چشمهای وحشی رنگ عسل بخوان!...

این دست های خسته و بی اعتنای توست

حالا بیــــا و شعــر مــــــرا در عمل بخـــوان!

الــــــــی، من داشتم میخونم ببینم کی این آقای مارمولک وارد ماجرا میشه :دی
چون ک اصلن ازت بعید نیست مثلا از دمش میگرفتی پرتش میکردی اونور
ولی بعدش دیدم شوما کارت خیلی درست‌تره و خودت یه پا نینجا هستی، من اگه کلید نداشته باشم اینقد وامیسم یکی برسه

بعدم الـــــی خانوم، من شوخی کردم، شما باید جدی بگیری؟

آ شوما یه در صد فک بوکون من باشما آقای مال مالی* بیاد کمک دســَم!

آ مِگه خودم دســَم همچینـِس؟!

من واسه چیزایی منتظر می مونم که چاره ای جز انتظار نیست ،برای هر چیزی که بتونم کاری بکنم صبر نمیکنم .شومام صبر نکون مادمازلی آبی :)

+مگه من هم قددِم بام شوخی می کونی؟؟؟


*مال مالی همان مارمولک میباشد در فرهنگ غنی اصفهانی :)

پود 1391/12/03 ساعت 00:48 http://www.pud.blogfa.com

چه عکس خوشملی

همونی که گفتید از خودتونه :)

عمورضا 1391/12/03 ساعت 01:45 http://madraji.blogfa.com/

سلام الی
کلا تو چه حالی هستی
میبینم که ژیمناست بودیو خبر نداشتیم بابا قهرمان خب ازاون بالا یه پشتک ووارو میزدی قهرمان..
دورتر ومهرباتر......

ژیمناست کوجا بود عمو؟

همیشه ورزش مدرسه می اوردم 13 14 بعد مجبور میشدم تحقیق ببرم مدرسه تا به 18 19 ارتقا مقام پیدا کنه

من در حال و هوای اسفندم ،شوما چی طور عمو ؟

علی.م 1391/12/03 ساعت 10:02 http://ashiane313.blogfa.com

سلام..وقت زیبا بخیر


تو این روزای بی کسی که هر کی فکر خودشه

من که بریدم از همه دلم فقط به او خوشه

وقتی او هست دلخوشیم بی خودی پرپر نمی شه

دلواپسی دربدره چشم منم تر نمی شه

گلی ولی نه مال من ،دلم به چیدنش خوشه

حس قشنگ ما شدن با بودنش تازه می شه

آخه زیر سایه ی او دلش می خواد قد بکشه

به جز او هیچکسی تو فکر من وا نمی شه

شب سیاه بی کسی بی او که فردا نمی شه

من که دلم با دیدنش تو آسمون پر می کشه

اگه بذاره و بره طفلکی دیوونه می شه

من که دلم با بودنش جون می گیره تازه می شه.

راستی نگفتی نازنین دل شما به چی خوشه؟

دلم به دیدنش خوشه...



دوباره علی . م یه شعر قشنگ

خوش به حالتون که دلتون به دیدنش خوشه :)

ما اصن دل نداریم که به دیدنشون خوش باشه یا نباشه :)

وقت شما هم آقاااا

خاک می سر ... ینی خاک برسرم ؛ بانو؟ بالای دیوار چکار میکنی!؟
بیا پایین
تارزانی مگه تو!؟؟
زشته
زشته
زشته

هانی جون هر کی دوست داری این عکس چندشو؛ ینی این جناب لیزرد رو؛ برشدار از وسط پستت...!
من اگه بودم صبر میکردم تا یکی از راه برسه. بلد نیستم از دیوار برم بالا خو
تازه اگه بلد بودمم اینکارو نمیکردم! از بس که گربه های پدرنامعلوم از رو دیوار رد میشن؛ بعد تو انتظار داری من خودمو بمالم به همون دیوار کثیف!؟؟
بعد تو نمیگی
چه دستی
چه پایی
عجب روی سیاهی؟؟ :)

رفتم اون بالا توت بخورم :|

زشت اینه که برم در خونه همسایه را بزنم به پسرش بگم ببخشید میشه بیاید از دیوار ما بالا در خونمون را باز کنید ،بعد با هزار خاک بر سری بیاد در را باز کنه و من هی قلبم بیاد توی چشمام که یهو نیفته بمیره بعدش از فرداش برام عشوه شتری بیاد تو کوچه :|


عکس به این خوشگلی :)

بعدشم حموم را برای همین روزا گذاشتند که شوما از خجالت خودتون و بابای گربه ها در بیاید .بنده بعدش بالافاصله پریدم در همون مکانی که عر ض نمودیم :)

الـــــــــــــــی...
تو دیگه چراااا؟؟؟
تو که آدمها رو میفهمی و میشناسی!!





آشق !

از این به بعد اینگونه بنویسید ! چون همیشه سرش کلاه می رود . . .

کاش دقیقن میفهمیدم چرات برای از دیوار بالا رفتنم بود یا...

یا ....

آروم باش مهندس .همیشه همین طور نمی مونه :)

عاشق سرش کلاه نمیره.عشق بدون چشم داشته.وقتی بدون چشمداشت دوست داشته باشی عاشقی آقا ااا :)

سلام الی خانومی
مثل همیشه عالیه نوشتهات
چطوری؟
ما که هر روز غمی بیش به دل داریم
و نه تمام نمیشود...
شاد باشی و همیشه مهربون

به به فرزانه خانوم ه شاعر

نگاهتون را بگردند که قشنگ میخونه خانوووم

همون حالتون خوبست غم کم میخورید
کم که نه هر روز کم کم میخورید؟

خدا نکنه :)

مریم 1391/12/03 ساعت 15:25 http://romanestan.tk

سلام ... وبلاگ قشنگی داری .
اگر وقت کردی به وب منم سری بزن

با تشکر...

مریم 1391/12/03 ساعت 15:36 http://brightns.blogfa.com

قلمتو بی نهایت دوست دارم
پایدار باشی...

بی نهایت ممنون خانوووووم

خوب باشی دختر :)

الف 1391/12/03 ساعت 18:05

منم در این اواخر به این نتیجه رسیدم که این جمله دلت جوون باشه حرف مفته ...هزاری ام که دلت جوون باشه اما نتوی پتانسیل رو جنبشی کنی فایده نداره ........
یه چیزی برات تعریف کنم ..یکی از حسرت های زندگیم که البته شاید خنده دار باشه اینه که هیچ وقت نتونستم برم پشت بوم خونه مون رو ببینم ...ترس از ارتفاع داشتم و دارم ..وقتی بچه بومد تو یه خونه رویایی زندگی می کردیم و قتی من بچه بودم ..یعنی باغ بود تا خونه ..بعد خواهرم می رفت بالای پشت بوم عین فیلم ها می گفت که چی می بینه .. مثلا می گفت بچه های پری خانوم دارن بازی می کنن...مملی اینا رفتن پیش اقا جمشید ...منم دل دل می کردم برم اما تا پام رو می گذاشتم رو پله دلم هری می ریخت پایین ..گذشت تا اینکه بزرگ شدیم و قرار بر فروش و کوبش خونه صادر شد ....و من هنوز حسرت می خورم چرا نتونستم یک بار ازبالا اون بهشت رو تماشا کنم ...باورت می شه الی هنوز تو خوابهام اون خونه رو سالم می بینم ..وقتی سرم رو بالا می برم یه اسمون ابی می بینم با ابرهای سفید تپل ... وقتی گفتی پتوها و فرش ها اویزون بودن یاد اونجا افتادم دم عید انقدر همسایه ها تو حیاط ما فرش می شستن خودمون هفته اخر اسفند نوبتمون می شد دیگه از تابستون نمی گم برات که از درختای مو هی سبد سبد غوره و برگ مو می بردن ...راستی یه بار اون قدیما سال 75 یه خانومی در خونمون رو زد گفت خانوم از غوره هایی که تو خیابون شاخه اش اویزون بود یه مشت کندم راضی باش...هنوز هستن همچین امدهایی؟؟؟؟؟...زیاد حرف زدم ..هیجان زده شدم ....می بخشی ..

سال 75
پشت بوم خونه
اسفند و دم عید و فرش شستن...

همه ی اینا برای من یه عالمه معنی داره و ...

منم روی پشت بوم خونمون تا حالا نرفتم
یعنی یه بار بیشتر با نردبون نرفتم
ولی اون آجی کوچیکه همه ش رو دیواره ونمیره برامون گزارش بده از در و همسایه.میره غذاهای باقی مونده را بریزه برای پرنده ها :)

من از اون خونه ی بچگی و خواستن گوشه گوشه ش کلی خاطره دارم که البت قشنگ نیست اما من دوستش دارم :)

کاش همیشه هیجان زده بشی دختر :)

من عاشق مارمولکم
از سوسک هم بدم نمیاد
اما جفتشون بهم جواب منفی دادن
منم زیر پا له شون کردم. . .

مگه بهشون پیشنهاد ازدواج داده بودید که جوابشون منفی بود؟؟؟

از خداشون باشه :)

له شدن نمیخواستند که فک کنم مسالمت آمیز میشد حلش کنی ها !این همه خشونت نمیخواست که!


این مارمولکا و سوسکا ،عقلشون به چشمشونه!!!

بیا ا م ی ر برات یه مارمولک سراغ دارم ماماااااااااااااان ،همچین خانوووم و کدبانو و همه چی تموم ،تازه پرایدم داره :)

چه حالی دختررررررر
من اگه جای تو بودم شده بود تا صبح پشت در میموندم
یک با پنج عالی بود

ای خدا یا شکرت که هیشکی جای من نیست وگرنه چقدر دختر داشتیم توی کوچه تا صبح بمونند ها!

تازه کاشف به عمل اومده آقایون هم را شامل میشه :)


پول میگیرم از دیوارتون بالا میریم اگه خواستید :)

کاوه 1391/12/03 ساعت 20:20

قرار بود

" او "

ضمیر غائب باشد

پس چرا مدام در من پرسه می زند...؟!!

"غایب " نبوده که شود طالب حضور :|

شیخ 1391/12/04 ساعت 00:58 http://efaazaat.blogfa.com

نردبان نامردمان

ما و منی است

عاقبت این نردبان افتادنی است؟

نظرتون راجع به مارمولک چیه ؟:)

ملیح 1391/12/04 ساعت 12:49 http://malih.blogfa.com/

حالا نمی شد عکس یه حیوون ملیح تر را در حال دیوار نوردی میذاشتی.. مارمولک واقعا چندشه!
افرین به تو دختر ..من از سرما یخ هم می زدم همچین کاری به ذهنم نمی رسید
..
آخ من حرف های کاظمیُ می میرم

دقیقن اسمشو بوگو تا همون حیوون را بذارم
لدفن ملیح باشه ها :)

چقدر دختر یخ زده داریما

من کاظمی را گاهی نفس عمیق میکشم :)

mamad 1391/12/04 ساعت 20:30 http://jabarotttt.blogfa.com

بخت از زودترین لحظه به من پشت نمود
من به اجبار قضا از همگان دیر ترم

یقینا شاه عاقل جنگ را آسان نمی گیرد

ولی من سهل می پنداشتم این کار مشکل را

همیشه دست من رو بود و من رودست می خوردم

که دانا نیستم تا سر درآرم این مسائل را

مارمولک ها دوست داشتنی هستند. البته از دور!

آدم ها دوست داشتنی اند! خیلی...

البته از دور!!

بانوی نورو اینه 1391/12/05 ساعت 05:01

من نمیدونم چرا تعجب میکنن
که دختر از دیوار بره بالا و......
خوب مگه چیه !
تعجب داره!؟
مثلا اون وقت بهتر بود که بری به مرد یا پسر همساییه
بگی که بیاد از دیوار بره بالا و در و واکنه؟؟؟
که چی ؟!!!
که اگه خودت بری بالا بده!
که از زنانگیت کم مییشه !
که اون دستای زنونه اسیب نبینه!
که ...............
..........
که چی؟؟؟
منم از دیوار بالا رفتم زیاد
برای شفاف سازی ( از دیوار ملت نه ها دیوارخودمون)

والا با این نوناشووون

تو یه درصد فک کن مثلا من حواسم به زنونگیم باشه!

همون عطرم که گذاشتیم توی کیفمون کلی بار خانومیمون را سنگین کرده!
دیگه از این کارا بلد نیستیم بریم دم پر آقای همسایه که بعد یهو نا غافلی آخر فیلم وصلت بشه :)

میگم بانو بیا با هم یه شرکت "از دیوار بالا روندگان "بزنیم ،صرفا برای حل مشکل اناث و بعضا رجال که کلید ندارند و پشت در می مونند
.
.
این موقع صبح تو چرا نخوابیدی دختـــر؟!

بانوی نورو اینه 1391/12/05 ساعت 05:16

بهمن تمموم شد
قایم موشک بازی با
خاطره های مثلا فراموش شده
بغض های مثلا هضم شده
وقت گذرونی های الکی
...
ساعت ها
شب ها
روزها
هفته ها
...
تموم شد

و الان
تو ماهی هستی که باید نفس کشید
همراه با همه روزها ی گذشته همراه زمین از ته
نفس اخر امسال کشید
ماهی که قراره خوب باشه
ماهی که قرار بود خوب باشه
ماهی که .......
ماه لیلاست
باید نفس کشیید
همه ی وجودشو
همه لحظه هاشو
همه دردای شیرینشو
همه بغض های نشکسترو
کشیدن همه اینا همراه با کشیدن ..... مزه میده تا دود شه
تا دود شن
تا دود شم

دی...

بهمن...

اسفند...

زمستون...

هیچ کدومشون سنگین تر از اون یکی نیست

هیچ کدومشون سبک تر از اون یکی نیست

هیچ کدومشون نمیشه که من را نکشه

اما هر کدوم را به ترفندی از سر میگذرونیم

حتی اگه ترفندمون قایم باشک بازی باشه و یا حتـــی فرار ...

آره
ماه "لیــلا"...!

تمام زمستون ،اصلا تمام سال
از اری بهشت تا آخرش فقط به خاطر "ماه لیلا " و "روز لیلا" همه را به جون میخرم

فقط به خاطر همون یکی دو ساعت...

بانو
بانو
بانووووووووووو
دلم خیلـــیییییییییی تنگ شده
خیلییییییییییییی
من اسفنــــد را میمیرم
میمـــیـــرم...

بیا دود بشیم دختر :)
تو افق ها :))

بانوی نورو اینه 1391/12/05 ساعت 05:16

خبر خیر تو از نقل رفیقان سخت است

حفظ حالات من و طعنه ی آنان سخت است



لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را

در دل ابر نگهداری باران سخت است



کشتی کوچک من هر چه که محکم باشد

جستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است



ساده عاشق شده ام ساده تر از آن رسوا

شهره شهر شدن با تو چه آسان سخت است



ای که از کوچه ی معشوقه ما می گذری

بی محلی سر این کوچه دو چندان سخت است



زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید

فن تشخیص نم از چهره گریان سخت است



اینکه دنبــــال کنـــی سایــــه ی مجهولـــــی را

تا به هم خوردن خط های موازی، سخت است

این کـــه یک عمر بدون تــــو قــــدم بـــــردارم

بین دروازه ی سعدی و نمازی، سخت است

گاه جغرافی چشمان تو خیلی ساده ست

گاه اثبات تـــــو از راه ریاضـی، سخت است...


+ شع ـر شدنتون را بگردم :)

هنگامه 1391/12/05 ساعت 05:41

الی نوشته ات مث همیشه زیبا بود مرسی شدم

مثل همیشه ممنون هنگامه بانو :)

علی.م 1391/12/05 ساعت 11:32 http://ashiane313.blogfa.com

همه ی ما دل داریم برای دلخوشی الی جان

البته فعلا دلم به صبر انتظار دیدنش خوشه

خوشحالم براتون آقاااا

آرزو دارم انتظارتون به سر بیاد :)

ارمیا 1391/12/05 ساعت 14:38

قیصر امین پور‎
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید

محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
...
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید

دگر به منطق منسوخ مرگ می‌خندم
مگر به شیوه‌ی دیگر مرا مجاب کنید

در انجماد سکون، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفس‌های عشق آب کنید

مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره‌ی فریاد خود مذاب کنید

بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید

اگر چـــه خلوت و باران مدام عالــی نیست

خیال خوب تو تا هست؛ پس خیالی نیست

کویرخیـز تبم، گــونه‌های من شور است

تو نیستی و فضای غزل شمالی نیست

گــــم است وقت و تصاویر پیش رو مفقود

تمام خاطره‌ها هم همیشه عالی نیست

نپرس از من و حالـم، دروغ می‌شنوی:

"به غیر دوری لبخند تو، ملالی نیست!"


+خوب باشی ارمیای نبـــی... :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد