_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

میدونی؟ سه شنبه ها یه جوریه! بدم میاد...

هوالمحبوب:

میـــخواستم کاری کنم دلـــت پر از خنـــده بشه

هر کجا هر چی عدد هفـــدهه شـــرمنده بشه...

گفتم اردی بهشت را دوست دارم.خوش به حالت که توی اردی بهشتی!

گفتی ولی هفده را که دوست نداری.

آره! دوست نداشتم و نمیتونستم انکار کنم از هفده خوشم نمیاد و عجیب بود با اینکه خیلی وقت پیش برات تعریف کرده بودم تو یادت بود.

یادته؟یه روز در مورد حسمون به اعداد حرف زده بودیم.بهت گفته بودم هفده را دوست ندارم.سبز بی رنگ ه! بهت گفته بودم سیزده را دوست دارم...پونزده...بیست و پنج...بهت گفته بودم از هفده بدم میاد...از نوزده...از بیست و چند و تو یادت بود...و شاید خوبیه من به قول تو به این بود که ممکن بود راجع به احساس بدم به خیلی چیزا و آدما حرف نمی زدم ولی وقتی ازم سوال میشد راستش را میگفتم .درست بود من از هفده بدم می اومد و حتی به خاطر خوشایند تو هم نمیتونستم بگم که دوستش دارم...

گفتم آره!دوسش ندارم.مثل سه شنبه!دوتاشون سبز بی حالند! ولی در عوض اردی بهشت را خیلی دوست دارم! دیگه شانس ه تو اینه!نمیشه همه ی چیزای خوب مال تو باشه که! یه هفده توی یه اردی بهشت!یه بد با یه خوب -که دووزه خوبیش خیلیه -یه جا جمع شده!

و هیچ وقت بهت نگفتم چرا از هفده بدم میاد! و هیچ وقت ازت نپرسیدم مگه فرق هفده با هجده چیه که همیشه وقتی جای هجده توی لیست نمرات کارنامه م هفده بود باید تنبیه میشدم ولی وقتی هجده بود و یه نمره بالاتر، انگار نه انگار عمل خبیثه مرتکب شدم!

هیچ وقت بهت نگفتم چرا از سه شنبه بدم میاد و چرا از آبان متنفرم و چرا از هرچی سه شنبه توی آبان ه حالم بد میشه و اون سه شنبه ی آخر آبان ماه هزارو سیصد و هفتاد و چند چی شد و اینکه چرا عاشق چاهارشنبه هام ...

و تو توی یکی از چاهارشنبه های بهار پیدات شد و توی یه سه شنبه ی زمستون رفتی و ثابت کردی بی خود نبود که از سه شنبه ها نباید خوشم بیاد...

یه شال طوسی انداختی گردنت!

چقدر بی انصاف بودی که هیچ وقت جلوی چشمام گردنت ننداختی و چقدر خوبه حالا که نیستم انداختی گردنت .حتما وقتی میندازی گردنت و بهت میگند :"چه بهت میاد،از کجا خریدیش؟!"، یاد من می افتی که سراسر بهار با یه عالمه شعر و همون چاهارتا دعایی که بلد بودم بافتمش و بعد با یه عالمه لبخند و اشک گذاشتمش توی جعبه و اونقدر ندیدمت تا بالاخره توی یه عصر گرم  شهریور و ماه رمضون بهت دادمش...و تو چقدر تعجب کردی وقتی بهت گفتم شال و کلاه را خودم بافتم و هیچ وقت بهت نگفتم اگه بهش توی سکوت گوش کنی تمومه شعرایی که با تار و پودش خوندم و بافتم را میتونی بشنوی...

عکست روبرومه...با همون شال طوسی رنگی که فقط یه نفر لنگه ش را داره و اونم منم!...باید توی یه شب سرد زمستون گرفته باشیش ،آخه سر دماغت قرمزه !نمیدونم چرا هی خجالت میکشم نگات کنم و نکنم...!هی میترسم نگات کنم و نکنم!

باز اردی بهشت شد...همون ماهی که من عاشقونه دوسش دارم...همون ماهی که توی آخرین جمعه ش من و تو بقیه بچه ها از بالای کوه به تمومه دنیای زیر پامون میخندیدیم...همون اردی بهشتی که از همون موقع ها که بچه تر بودم عطر گلهای رز و محمدی توی باغچه مسخم میکرد و من براش می مردم...همون اردی بهشتی که وقتی "فصل رابطه مون تموم شده بود اما هنوز دوست بودیم!!"، بهت گفتم "اردی بهشت داره منو میکشه !" و تو گفتی :"من که جاهای اصفهان را خوب بلد نیستم ولی بزن بیرون و برو باغ گلها و کنار زاینده رود و لذت ببر..."؛ و من فقط به خاطر اینکه تو گفتی برم و لذت ببرم ،رفتم تا نمیرم از درد و تند تند روی سرسره های روبروی رستوران فانوس و روبروی زاینده رود لیز خوردم و بی توجه به نگاه عاقل اندر سفیه مردم بلند بلند خندیدم و بعد یه بستنی بزرگ خوردم که هرچی تو گلومه یخ بزنه و بره پایین و نفیسه بهم میگفت الی خل شدی؟؟...همون اردی بهشتی که همیشه من را یاد اون رستوران سبز رنگ کنار تخت فولاد میندازه...یاد یه پیکان سفید ه داغون و " آزادی یه نفر!! نبوووود؟ "...یاد اون سجاده ی قهوه ای بته جقه و شکلات سنگی که توی آخرین جمعه ش بهم دادی و من هی دلم نمی اومد بخورمشون...یاد گنبد فیروزه ای یه مسجد که فقط به خاطر تو بود که عازمش شدم و توش درست شب تولدت فال حافظ گرفتم و حافظ برام خوند :"دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند..." و من روی شونه ی فرزانه اشک شدم...یاد یه عالمه قشنگی ....و یاد یه هفده که نشسته وسط بقیه ی روزهاش و درست مثل خودت دندونای ردیفش را نشون میده و نیشخند میزنه و میگه :"هی الـــی! خودت را به خنگی نزن!من اینجام!"

امسال باید درست وقتی که نیستی هفدهمین روز اردی بهشت بشیینه توی سه شنبه و هی بهم سیخونک بزنه و هی خودش را به رخ بکشه...

من هنوزم اردی بهشت را دوست دارم...

من هنوزم از سه شنبه ها بدم میاد...

من هنوزم به عدد هفده آلرژی دارم....

اما توی تمام سه شنبه هایی که بشینند توی هفدهمین روز اردی بهشت ،میشینم روی همون سجاده ی قهوه ای بته جقه و درست روی گل وسط قالی و برای بهترین آدم زندگیم که یه روز چاهارشنبه اومد و یه روز سه شنبه رفت دعا میکنم...

براش شعر میخونم.فال حافظ میگیرم...برای خوشحالیش دعا میکنم و برای سلامتیش روزه میگیرم و خدا را به اسمش قسم میدم که هر جا هست درست مثل عکس روی دیوار اتاقم لبخند بزنه و من ازاینکه  بزرگترین لیلای زندگیم بود و خدا خواست همون چندصد روز داشته باشمش به خودم ببالم...

تولدت مبارک  آدم اردی بهشتی ه زندگیه من ...

الـــی نوشت :

یکـ) تازه دیروز فهمیدم معنی جمله ی "ور دل بابام!" که نوشته بودی یعنی چه...میدونستم آدم یه گوشه بشین نیستی ولی تو که چیزها و آدمایی که دوست نداشتی را هم تحمل میکردی!...حس همون روز آخر اسفند لعنتی را دارم که نمیدونستم داره چی میشه!...نکنه یه روز به زندگیت هم مثل کارت پشت پا بزنی؟...تو قول دادی...یادت که نرفته؟؟؟

دو) پنجشنبه میرم که فارغ التحصیل بشم و بعد هم به عنوان جایزه راهی پایتخت میشم برای به قول  تلویزیون "بزرگترین رویداد فرهنگی کشور" و همون نمایشگاه کتاب خودمون! وقتی برگشتم اندر مصائب روزهای گذشته قلم میزنم و جوااب کامنتها را میدم و میام وبلاگتون مهمونی.هنوز در قحطی اینترنت به سر میبرم!فکر نکنید سایه مون سنگین شده! وبلاگتون را آب و جارو کنید و میوه شیرینی آماده کنید ،برگشتم میهن میرسم خدمتتون :)

سهـ)  "پول" خوشبختی نمیاره اما نبودنش بدبختی میاره! از من گفتن! : )

چاهار)این روزها اردی بهشت با این همه زلالی زاینده رود و بارون بلند بالای نصف جهانش ، بیشتر از همیشه دلبری میکنه .اگه ما مردیم نگید چرا؟! : )

پنجـ)میدونم تکراریه اما هر سال اردی بهشت برای من انگار که تازه ی تازه اتفاق بیفته .

 از اینـــــجــا گوش بدید >>>>> " میخواستـــم کاری کنم دلـــت پـــر از خنـــده بشـــه..."

نظرات 61 + ارسال نظر

الی چقدر عکس پروفایلت پر از حسای خوبه...:)
دلم خواست :)
۱۷عدد مظلوم و ساکتی بود همیشه به نظرم...شاید همون سبزه بی حالی که میگیه...
تولدش خیلی دور شده...اما هنوز هم مبارک :)

ببین کی اینجاست؟؟؟

اردی بهشتی شده اینجا :)

انگار که از بس نباید دوستش داشت مظلوم شده!!!!

تولدش دور نزدیک....نزدیک ه...اصلا مگه میشه تولد دور باشه ؟؟


اردی بهشت!

چقدر هی دلم میخواد اسمتو هی نیگا نیگا کنم :)

تو همونی که زمان دلبری دختر بهاری دیگه؟؟؟؟ :)

فرزانه 1392/02/23 ساعت 00:17

سلام الی
تولدش مبارک
تولد همه لیلاها مبارک

خوبی فرزانه ی شعر ؟

تولد تمام لیلاها مبارک :)

شیدا 1392/02/23 ساعت 01:57 http://sevil59.blogfa.com

سلام دختر خوب خوبی؟...من ولی.........

دختر خوب همیشه خوب ه....

تو چرا شیدا ؟؟

سلام الی جان
وقت بخیر
خوبیم
خوبی شما؟
خداروشکر که پایان انتظار دیدار ما برای دینت سر اومدُ،خشوحالم که برگشتی خوشحال

خوشحالم که خوشحالید

کاش همیشه خوشحال باشید

به قول سیده مون :" قشنگی ه خوشحالی به کوتاه بودنش ه !"

:)

سمیرا 1392/02/23 ساعت 09:36

هر دوتاش مبارک

همه ش مبارک :)

REND 1392/02/23 ساعت 11:55 http://pejvake-hozur.blogfa.com/

خیلی زیبا بود خانوم الی

هیهات کام من که برآرد در این طلب

این بس که نام من برود بر زبان دوست...

" با خویشتن همی‌برم این شوق تا به خاک "

وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست...

:)

سلام الی.خوبی؟ من آبانی ام و سه شنبه ها رو دوست دارم .نمیدونم تو متولد چه ماهی هستی. منم میگم تولدش مبارک.اما میتونی بخاطر اینکه از آبان و سه شنبه
خوشت نمیاد اونایی رو که این روزو دوست دارن و دوست نداشته باشی.شاید یه روز بهترین اتفاق زندگیت توی هفدهم آبان و روز سه شنبه اتفاق بیافته،تو اون روز چیکار میکنی؟ چون از این تاریخا خوشت نمیاد از بهترین اتفاق زندگیت میخوای بدت بیاد؟ امیدوارم توی اردی بهشتت به بهشتت برسی.مرسی

توی جانمازم یه قرآن دارم که روش یه تاریخ ه :هفده آبان هشتادو شش

اون تاریخ یکی از بهترین های زندگیم اتفاق افتاد...و اون شب بعد از اون اتفاق یکی از بهترین خاطره هام رقم خورد...

یه عالمه دوست دارم که آبان به دنیا اومدند و اونا هم جزء بهترینهای زندگیمند...

روزها و تاریخایی که دوست ندارم سایه نمیندازه روی اتفاقا و آدمای خوب زندگیم...

من هنوز اون آدما و اتفاقا را دوست دارم اما سه شنبه ها و آبان و هفدهم ها را نه :)


امیدوارم اردی بهشت همه بهشت باشه و بشه :)

رنگین کمان عشق...


دوستت دارم و تنها دارایی من برای تو در این دنیای عاشق کش

همین عشق است و بس...

پذیرای عشقم باش حتی اگر وصالمان در این سرا میسر نگردد...

ای رنگین کمان عشق،مارا اگر در این دنیا نشد با عنایت

پروردگارت در سرایی دیگر،در یک محفل جای کن

تا هر بی سر و پایی نگوید عشق یعنی کشک...

و همه ی عاشقان عشقمان را نشان کنند و بگویند:

عشق یعنی ما...

(کاری از مسافر تنهایی بهار91)


اینو خودم نوشتما،نمیدونم بهش چی بگم،شعر؟نامه؟ نمیدونم ولی از ته دلم نوشتمش. اگه مورد تاییدت بود توی وبلاگت بنویس،خوشحال میشم یه اسمی ازم توی وبلاگت باشه.مرسی الی ... جان.

توی دنیا هم نشد ،برزخ که پیدا کردمت...

مینشینم تا قیامت با تو صحبت میکنم...

اسمش را میذارند "دل نوشته " گویا!

منم بلد نیستم اسمش چیه اما مگه اسمش مهمه؟

قشنگ بود مسافر تنهایی...اسمت اونقدر هست که نمیشه نباشه :)

خودم 1392/02/27 ساعت 22:25 http://raha70sh.blogfa.com

نمی فهمم!
چه اجباری در پرسیدن
سوالتان بود؟

الی من را مجبور میکنه

نه چیزی از بیرون :)

خودم 1392/02/29 ساعت 11:30

و من هم
خودمم
همین.

شکل کسی که شکل خودش میشود شدم

کسی شبیه خودم...

:)

فاطمه 1392/03/02 ساعت 21:00 http://yadegari20.blogfa.com

این شعری که خوندین از خودتون بود الــی؟

اگه خدا قبول کنه :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد