_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

دارم بـه بـــــار عشـــــق شمــــــا فکـــــر مـــی کنـــــم...

هوالمحبوب:

دارم بـه بـــــار عشـــــق شمــــــا فکـــــر مـــی کنـــــم

کـه مـن چـطــور یــک نفـــری عاشقـــت شـــدم ...؟!!!

من هیچ وقت آدم این حرفها نبودم! آدم "کاش بودی"های شبانه! و "دلم تنگ شده " های روزانه! که چشم در چشم کسی شوم و اشک شوم .که دستش را بگیرم و زمزمه کنم که :" منم دوستت دارم!"...که نگاهم را با اشک از او بدزدم و به همه چیز و همه کس نگاه کنم که مبادا توی چشمهایش نگاه کنم و بگویم :"میشه بغلت کنم ؟ " و بعد سرم را روی شانه اش بگذارم و هق هق کنم از اینکه چند دقیقه ی دیگر قرار است کنارم نباشد و من چقدر دلم تنگ میشود و لعنت به تمام ساعتهای دنیایی که نمی ایستند...

دخترها شاید نه،ولی مردها در مخاطب قرار دادن من با این اصطلاح مشترکند :"بی احساس"! از بس که به شوخی و بازی میگرفتم حرفهای صد من یه غاز عاشقانه ای را که همه حفظ بودم!حتی اگر مملو از دوست داشتنشان بودم!...من هیچ وقت آدم ابراز احساسات نبودم.من هیچ وقت به کسی نگفته بودم که برایش میمیرم یا دوستش دارم -  غیر از یک بار که همه اش دروغ بود و مجبور بودم و پر از درد و انگار باید میشکستم -!!!

من هیچ وقت حتی موقعی که با گریه گوشی را برمیداشتم از دلتنگی ، و اسم روی صفحه ی گوشی همراهم قلبم را از حرکت باز میداشت و بعد با عجله اشکهایم را پاک میکردم و بغضم را فرو میخوردم و وقتی صدای پشت خط از من میپرسید :"ببینم گریه کردی؟" ، بله نمیگفتم !نمیگفتم چقدر دلتنگ نبودنش هستم.برعکس بلند بلند میخندیدم و میگفتم :"وا! نه! گریه واسه چی؟!" و وقتی میگفت :"صدات یه طوری شده !" باز میخندیدم و میگفتم :"من همیشه صدام یه طوری بوده! "

من توانایی ترک کردن همه چیز و همه کس را در سی ثانیه داشتم!...شاید در واقع اینطور نبود ولی تظاهر میکردم که میتوانم و اصلا بروند به هزار توی تاریخ تمام آنهایی که ندارم را! اصلا "رها کنی بروند و دوتا پرنده شوند ...که هق هق تو مبادا به گوششان برسد!..." و بعد خودم توی خلوتم اشک میشدم و کم کم خودم را به صبوری دعوت میکردم و به خدا ثابت میکردم "ببین هرچی تو بخوای،هر چی تو بگی!".

شاید طول میکشید ولی میشد...!

من نهایت ابراز احساساتم حتی در خلوتم،بغل کردن عکس روی دیوار بود و بعد اشک شدن و درد دل کردن برای تصویری که همیشه میخندید و گله از اینکه چرا نیستی و مطمئنم که اگر بود هیچ وقت نشانش نمیدادم که دلتنگ بودم از نبودنش!

من توانایی ضجه زدن نیمه شبها را داشتم ولی به طرفة العینی زود خودم را جمع و جور میکردم و هیچ به روی مخاطبم نمی آوردم که دلتنگم !شاید از درون نابود شده بودم ولی نمیگذاشتم کسی بفهمد دردها و دلتنگی ام را!...نهایتش می آمدم توی این وبلاگ جسته گریخته میگفتم و میرفتم!...

من و فریاد دلتنگی؟؟؟؟؟...من و خواستن ه بی حد و حصر؟؟؟...خنده دار ترین اتفاق تاریخ بود !!!

من هیچ وقت قرار نبود کسی را از یک جایی بیشتر و جلوتر توی زندگی ام راه بدهم.قرار نبود برای کسی درد دل کنم...و قرار نبود اگر راه دادم و درد دل کردم اجازه دهم خودش را آدم مهمی توی زندگی ام تصور کند ...قرار نبود برای کسی دلتنگ شوم...قرار نبود کسی را آنقدر دوست داشته باشم...اصلا قرار بود تمام آدمهای دنیا را دوست داشته باشم ولی قرار نبود عاشق کسی بشوم...

من آدم این حرفها نبودم که روزی هزار بار اسمی را در خلوت و آشکار صدا کنم و باز آرام نشوم...

که دلم بخواهد باشد...که همیشه باشد...که تا ابد باشد...

که دلم بخواهد فقط او حرف بزند و من گوش شوم...که دلم بخواهد فقط نگاه شود و من غرق شوم...که دلم بخواهد بخندد و من بمیرم.که دستهایش توی دستهایم باشد و من گناه شوم! که دلم بخواهد تمام اینها را بداند و هیچ خجالت نکشم از خواستن و گفتنم!

من آدم این حرفها نبودم...

من هنوز هم آدم این حرفها نیستم!

هر چه هست و شد زیر سر شماست...

الـــی نوشت :

یکـ) شاید بعدها در مورد یک عالمه آدم و جاهایی که قرار بود توی پایتخت ببینم و ندیدم و نشد حرف زدم!مثلا شهربازی ای که با شیوا نرفتم،دستهای فاطمه ای که نگرفتم، پله هایی که با مارال پایین نیامدم و خاطرات یواشکی ایی که برای هانیه تعریف نکردم! فقط فارغ التحصیل شدم در پنجشنبه ای که حتی مهم نیست ساعت چند بعد از ظهر بود :|

دو) تمام پروژه ی دانشگاهی که تمام شد را مرهون "بابک ــشون " هستم که یک روز می آمد وبلاگ ه " دختره خوب " و مدتهاست از او خبر ندارم ، که خیلی به من کمک کرد که تشویق کرد و ترغیب.من تمام شیرینی ِ دانسته هایم را مدیون شمام آقااا!... و بعد ممنون زینب و شیرین که قوت قلبم بودند و هستند.دوستتون دارم دخترا :)

سهــ) این روزها من زیاد داداشم را می میرم!

چاهار) اردی بهشت تموم بشه من چی کار کنم ؟!

پنجـ) " سخت است اینکـــه دل بکنــــم از تــــو،از خـــودمـــ ..."<<< از اینجا گـــوش بــدیــد

نظرات 58 + ارسال نظر
:)maRjAn 1392/02/25 ساعت 16:15 http://www.zodiack.blogfa.com

( گل )

یه گل دیگه :)

زیبایی نوشته ها در نوشتن آنهاست

همیشه زیبا نویس بودید و باشید انشاا..

شکر خدا که دفتر من بی‌غزل نماند

شد عشق نیز منکری از منکرات من

ممنون آقاااا :)

رها 1392/02/25 ساعت 19:13 http://raha-vesal.blogfa.com

گاهی گمان نمیکنی و می شود ...

منم مثل تو بودم الی جان ... اما ...


راستی این صدا از حنجره ی توست ؟

در لابلای تلخی خود، طعم شهد داشت

تقدیر من که خورد به شعر خدا... گره

معشوق زنده ماند... وعاشق، تمام شد

هر دفعه با جدایی و این بار : با گره!

امان از این اما ها...

نگران آخرش باش و نباش:)

اگه خدا قبول کنه از حنجره ی ماست :)

سلام سلام
........♥#########♥
.....♥#############♥
...♥###############♥
..♥#################♥..................♥###♥
..♥##################♥..........♥#########♥
....♥#################♥......♥#############♥
.......♥################♥..♥###############♥
.........♥################♥################♥
...........♥###############################♥
..............♥############################♥
................♥############ آپم ##########♥
..................♥######################♥
....................♥###################♥
......................♥#################♥
........................♥##############♥
...........................♥###########♥
............................♥#########♥
...............................♥#######♥
.................................♥#####♥
...................................♥###♥
.....................................♥#♥
.......................................♥
........................................♥
........................................♥
........................................♥
.......................................♥
.......................................♥
.....................................♥
.: ............................ :. ♥
................................♥
...........................♥
......................♥
.................♥
............♥
........♥
......♥......................♥...♥
..........♥.............♥............♥
..............♥.....♥...................♥
...................♥.....................♥
................♥......♥..............♥
..............♥.............♥....♥
.............♥
...........♥
..........♥
.........♥
.........♥
..........♥
..............♥
...................♥
........................♥
...........................♥
..............................♥
................................♥
با ( منتظر نباش ) آپم
................................♥

قابل توجه ارمیای نبی :)

خوب خوندی.صداتم بدنیست.ولی تنظیم موزیک و صدات خوب نبود

ممنون...

کار حالا نیست...

ماله خیلی روز پیش ه...

حتما در کارهای جدید بهش توجه میکنم...

ممنون :)

یک مقدار من 1392/02/28 ساعت 15:13

نه خانم ! عشق ما خیالی نبود اتفاقا بدجوری هم واقعی بود !! ولی خیالات زیادی براش توی سر داشتم که نشد !

گاهی نمیشود که نمیشود...

میفهمم مهندس :)

وقتی توی بهمن بدنیا میومدم برف بود...
هنوز هم پس از قرنها!!
چهار مقدسه جانم...
آرومتر بگو...
زمزمه کن اصلا...
حرمت داره...
حواسم بود...
حواسم هست...
حواسم نخواهد بود!!

الان که فکر میکنم میبینم من هم هرسال توی بهمن ماه میمیرم و از نو زاده میشم...
درست مثل ققنوس
بهمن ها ققنوس میشم :)
.
.
چاهار را از این به بعد بلند تر میگم
اما قصه ی چاهارشنبه های نیومده و رفته را یواشکی...
آروم
زمزمه ...

فری 1392/02/30 ساعت 11:08

"هر چه هست و شد زیر سر شماست..."
بهترین اختتامیه yes

تو خودت خواسته بودی که معما بشوی...

خوبی استاد کوچولو؟

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد