_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

عشـــــــــق مهمـــــــان عـــــزیـــــزی ست ...

هوالمحبوب:

آن چه را عقــــــــــل به یک عمــــــــر به دست آورده

عشـــــــق یک لحظـه ی کوتــــــــاه به هم می ریزد...

نه اینکه فقط اینجا برم سر مطالب واقعی و مثال های زنده و شروع کنم در موردشون بنویسم.توی کلاس هم همینطورم.اصلا اگه در مورد واقعیات حرف بزنی زودتر به مقصود و منظور دلت میرسی تا اینکه بخوای داستان سر هم کنی و آخر سر هم زور بزنی داستان را یه جوری جمعش کنی.

قرار بود رابطه های فامیلی را یاد بگیرند و مثل همیشه دنبال یه مثال زنده و عینی بودم که بچه ها ملموس تر مطلب را درک کنند...

- Close Your books...close your notebooks...just listen to me...Mahdi do you have any brothers?

-yeah...

-whats his name?

-Meysam...

روی تخته اسم خودش و کنارش اسم میثم را نوشتم...

-Ahaa.Do you have any sisters?

-Yeah...

-What's her name...?

-اسم خواهرمو واسه چی میخواین؟

-میخوام برم با اسمش حساب سرمایه گذاری بلند مدت باز کنم!

Then ...what's your sister name...?

-خانوم شرمنده من اسم خواهرمو نمیگم!

-چرا؟

یه نگاه یه همکلاسی هاش میندازه و میگه نمیتونم....

-خوب یه اسم از خودت بگو...

-شرمنده اسم من در آوردی هم نمیگم...

-ok!

-You Najib!Do you have any brothers?

-خانوم منم اسم خواهرمو نمیگما!!!!

اولین بار ِ توی این ده سال با همچین صحنه ای روبرو شدم.خنده م میگیره و تخته را پاک میکنم و به جای کل کل کردن باهاشون وسط وایت برد مینویسم "Elham"  و دورش یه خط میکشم و زیرش مینویسم Me و بعد شروع میکنم بقیه ی اسم ها...Ehsan...Elnaz...Fateme...Hassan... میخوام اسم یکی از اعضای خونواده ی پدریم را بنویسم که نمیدونم چرا ماژیک باهام راه نمیاد و ترجیح دادم خانواده ی مادریم جا خوش کنند روی تخته و یهو اسم آدمی را مینویسم که یادم می اومد بهش میگفتیم دایی و بعد اسم بقیه...

کنار اسم احسان باید اسم زنش جا خوش میکرد و من حالا برای احسان زن از کجا پیدا میکردم؟...انگار وسواس خواهر شوهری از همین حالا داشت خودشو نشون میداد...کلی فکر کردم اسم چه دختری که لیاقتش را داشته باشه کنارش بذارم...و یادم افتاد دیروز از دختری تعریف کرد که هر دو میشناختیمش و به نظرم اسم برازنده ای داشت.وقتی کنار اسمش نوشتم "س" کلی ذوق مرگ شدم...

حالا نوبت اسم بچه هاش بود...یه پسر تپل مپل تصور کردم که لبهاش و رنگ چشماش شبیه احسان بود و یه اسم خوشگل براش انتخاب کردم...بعد هم اسم یه دختر قشنگ تر از گل!نمیدونم چرا حس میکردم دختری با چشمهای درشت شبیه فاطمه ست و دماغ کوفته برنجی ای شبیه من!اصلا انگاری حتمن تئوری داروین از این همه اعضای اصیل توی صورتت باید روی همین دماغ ه خوش فرم ثابت بشه و این دفعه قرعه به نام دختر احسان باید می افتاد و باید شبیه عمه ش میشد.مطمئن بودم چشمهاش اونقدر جذابیت داره که زیاد دماغش توی ذوق نزنه و حتی با نمکش کنه :)

حالا نوبت الناز بود...برای الناز بیشتر وسواس داشتم.

انگار غیرت مـَهدی رو من هم تاثیر گذاشته بود و نمیخواستم اسم هر مردی را کنار الناز تصور کنم.کلی طول کشید تا اسم مرد الناز را بنویسم، اونقدر که صدای مهدی را شنیدم که یواشکی به محمد میگفت :"داره فکر میکنه اسم الکی بنویسه که ما نفهمیم.اونوقت به من میگه اسم خواهرتو بگو...!"

اسم مرد الناز هم کنارش نقش بست.یه مرد خوب و آروووم و کاری.با دو تا دختر و پسر ناز که چشمهاشون را از الناز گرفته بودند و لبهاشون را یحتمل از عمه شون :)) عمه شون باید لبهای خوشگلی داشته باشه .نمیدونم چرا یهو دلم خواست به بی زبونی و بی عرضگی الناز نباشند و آرزو کردم کاش الناز بتونه بچه هاش را مثل باباشون محکم و مثل خودش مهربون تربیت کنه.

حالا نوبت فلش زدن و تعیین رابطه ها بود تا uncle، aunt، niece، nephew و grandparents ها بشینند روی وایت بُرد.

شروع کردم سوال کردن که هرکدوم از این ها با الهام چه نسبتی دارند و بعد فلش های رنگی سبز و قرمز و آبی و صورتی بود که لای هم میلولیدند و نسبت ها را تعیین میکردند و صدای بچه ها که با کلمات روی وایت برد هماهنگ بالا میرفت.

حالا نوبت این بود که بعد از چندتا سوال که مطمئن شدم همه مطلب را فهمیدند،بچه ها شروع کنند به نوشتن و من بشینم یه گوشه و به ماحصل کارم نگاه کنم.

نشستم آخر کلاس،کنار دست نجیب و محمد جواد و بچه ها شروع کردند به نوشتن.

این دفعه به جای زیر نظر گرفتن ِ بچه ها زل زده بودم به تخته.

زل زدم به تمام زندگی م که روی تخته نقش بسته بود و بچه ها بدون اینکه بدونند چه گنج عظیمی را دارند منتقل میکنند توی دفتر و کتابشون،تند تند کلمه ها را هل میدادند توی ذخیره ی دانسته هاشون.

غرق حروف اسم هر کدومشون شدم و پر شدم از شوق و عشقی که بهم حس پرواز و سبکی میداد.پر از احساس مادرانه ای که حتی میتونستم نثار بابا و اسمش هم بکنم و دلم یواشکی غنج میرفت برای بچه های احسان و الناز.

یهو نگاهم رفت روی دستای محمد جواد که کنارش نشسته بودم و یکی از اسم ها را اشتباه نوشته بود ، بهش متذکر شدم که اسم و رابطه را اشتباه نوشتی و اون شروع کرد با خودکار خط زدن.

نمیدونم چرا ناراحت شدم که اون اسم زیر جوهر خودکار مدفون شد.نمیتونستم بهش اعتراض کنم.چی بهش میگفتم؟میگفتم  به چه جراتی اسم آدم ِ قشنگ زندگیم را خط زدی؟

از جا بلند شدم و رفتم سر جای خودم نشستم.درست روبروی بچه ها که نبینم دارند چه بلایی سر اسمهای توی کتاب و دفتراشون میارند .رفتم سرجای خودم و نزدیک به تخته ای که اسم تمام زندگی ِ من را توی قلب خودش جا داده بود و توی دلم یواشکی آرزو کردم کاش بچه ها توی نوشتن اسم و رابطه های قشنگ ترین آدمای زندگیم اشتباه نکنند که مجبور بشند خطش بزنند یا پاکش کنند.کاش حواسشون را جمع میکردند...

الـــی نوشت :

یکـ)به خاطر تمام لطفی که به من داشتید...به خاطر تماسهاتون،اس ام اس هاتون،ایمیل هاتون، تبریکات فیس بوکتون ،کامنت های قشنگتون و هدیه ها و شعرای خوشگل خوشگلتون و مهمتر از همه برای اینکه جزء آدمهای خوب زندگیم هستید و بودید یه دنیا ازتون ممنونم :)

دو) اولین جمعه ی تابستونی که گذشت تولد بهترین زن زندگی م و قشنگ ترین مامان دنیا بود.فرنگیس م یه عالمه دوستت دارم.باید دنیا را گلبارون میکردم که اومدی ولی...ولی خودت که میدونی جمعه ی خوبی نبود:|

سهـ)اصولا اندام های تصمیم گیری بشر به ترتیب اولویت از بالا به پایین در بدن ما انسانها چیده شده!اما خوب نسل بشر همیشه نشون داده چندان پایبند رعایت اصول و ترتیب در کارها نیست!!!! |م.یعقوبی|

چاهار)                " عشـــــــــق مهمـــــــان عـــــزیـــــزی ست ..."    از اینجا گوش بدید 

نظرات 63 + ارسال نظر
رویا 1392/04/10 ساعت 17:23 http://royaddd.blogfa.com

وااااااااااااااااای تو هم مدرس زبانی؟؟
همکار پیدا کردم
من هیچ وقت از خودم مایه نمیذارم واسه مثالام
پدرم درمیاد تا درس بدم به بچه ها!!

و من بیشتر مواقع از خودم مایه میذارم فقط اولش میگم For Example
میدونی که شاگرد جماعت این روزها وقیح تشریف دارند و بهتره فکر کنند همه ش مثال ه نه واقعیت...

حتی وقتی داری مفاهیمی مثل .... را یاد میدی و بغض گلوت را گرفته و بچه ها ازت میپرسند really? و تو میگی For example...

:)

ساغر 1392/04/10 ساعت 17:58

سکوت می کنم و . . .

سوال میکنم از تو هنوز منتظری؟

تو غنچه میکنی این بار هم دهان که هنـــــــــــــوز...

خوبی ساغر؟:)

تولد مامانت مبارک

دلم خواست منم یک نقش از آدمهای قشنگم ی جایی محفوظ بنویسم و ببوسمو بزارم تو یک قاب خوشگل و هر روز شعف کنم براشون

احوال عروس قشنگ اصفهان؟

ممنون کولـــی...تولدش یه دنیا مبارکــــه...

بذار توی قاب دلت و هی مرورشون کن...:)

چقد خوب شد که اینو نوشتی ...و من همیشه فکر میکردم معلم ها چقدر آدمای خشکی میتونن باشن...

و معلم ها آدمهای خشکی هم میتونند باشند...

و من به زنی فکر میکنم که گمان میکرد معلم ها دستشویی نمیرند و بعدها....

و بعدها....

امان از بعدها...:)

زهره 1392/04/10 ساعت 22:10

الهام درسته؟
چقدر حستو دوس دارم
حس قشنگی داری هم به برادرت احسان که من کم کم انقدر قشنگ صداش میکنی که دارم عاشقش میشمو هم خواهرت
چه خواهر خوبی هستی تو....

و من تمام احساسم را وقف خواهر برادرهام میکنم...

کسایی که با تمام وجود بهشون احساس مالکیت میکنم و هیشکی نمیتونه روشون ادعایی بکنه و بخواد از چنگم درشون بیاره...

و من تمام این قشنگ ترینهام را عاشقم :)

banuye nuro ayne 1392/04/10 ساعت 23:08

hamm badam umad ham khosham ke
mahdi esme khaharesho nagofto nemige
khoshamm umad chon ehsase bozotgi mikone o
badam umad az tarze fekri ke be in bache bachehai mese un elhagh mishe
hala
vali man koli zogh shodam be khatere fazae kelaset
bekhatere kare bacheha
be khatere bala raftane sedaye bachehao ham khunishun
bekhatere be das greftane khodkar ba un dastaye kuchhiko kkaat khati kaardane esmai kke ..........

dokhtare kkhube man miduni cheghad miss u

بانو کجای کاری؟
فرداش که بهشون با خنده و شوخی گفتم تو عمرم همچین موردی ندیده بودم بهم گفتند خدا را شکر کنید زن بودید اگه مرد بود معلممون یهو میدیدی جنازه ش را میفرستادیم در خونه شون :)))

راستش من هم خوشم اومد و هم لجم گرفت...

و تو میدونی من همیشه دنبال بهونه ام که بهونه های قشنگ زندگیم را بیشتر از قبل عاشق باشم...

من دلم بیشتر تنگ شده....دلم قم میخواد...میفهمی؟

banuye nuro ayne 1392/04/10 ساعت 23:09

ey ke az kucheye mashugheye ma migozari
bakhabar bash az kkucheye mashugheye u migozaram

ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری...

بگذر خیر سرت باز به کادون زده ای :))

فاطمه 1392/04/11 ساعت 00:00 http://toranj135.blogfa.com

آنقدرخیالش را بگیرو تخته گاز برو تا برسی به نتیجه هاو ندیده ها...چون از این حال دلخوشی ندارم...

از فکر من بگذرخیالت تخت باشد

"من" می تواند بی تو هم خوشبخت باشد


این من که با هر ضربه ای از پا در آمد

تصمیم دارد بعد از این سر سخت باشد

الی جان این ادرس جدیدمه

کوووش آدرس ؟:)

قاط زدم به خدا http://donyayeman1.blogsky.com

به خودت مسلط باش نفس عمیق بکش :)

احسان عیوضی 1392/04/11 ساعت 08:05 http://ahsan.ir

چقدر این پست به دل آدم میشینه
گاهی آدمها نمیفهمند که چیزی که جلوی روشون قرار گرفته و به آنی میبینند یا میشنوند یا میخواندد یا رسم میکنند یا پاگ میکنند ...یا یا یا یا ..... ماحصل تمام زندگی یه انسانه ...

و باور کنید گاهی شاید بهتره کسی ندونه ...

این پست خیلی زیباست ...

خیلی ...

[گل]

گاهی بهتری هیشکی ندونه چون شروع میکنه با آزارت با همون دوست داشتنی ها...

ولی من دوست داشتن ه دوست داشتنی هام را فریاد میزنم ...

وقتی مهمترین جزء زندگیم باشند فریادشون میزنم که من هنوز هم عاشقم :)

ممنون آقاااااااا از این همه لطف :)

عمورضا 1392/04/11 ساعت 09:08

سلاااااااااااام
هاواریو میس الی؟
کلک نگفته بودی توکار فینگیلیش هستی؟
اون حسو که پای وایت بورد داشتی رو دوس داشتم
لطف نبود وظیفه بود
نمیدونی شبا اینجا چقده خنکه والبته روزهای آخر هفته که ۸۰ درصد ماشینها رقم آخر پلاکشون ختم میشه به ۳.......
کلهم الی در چه حالیه؟

روووم به دیوار عمو ببخشید :)

چقدر آدم دلش هوای خنک ه شهرتون را میخواد حتی اگه پر از پلاکایی باشه که به 3 ختم بشه ...

این روزها فقط خسته م از کار...ولی زنده م ...همین :)

بابک 1392/04/11 ساعت 09:45

آدم وقتی روابط مدرن انسانی را تماشا می کند ... دلش برای روابط سنتی و آب و قرآنی مادرانه ریسه می رود. اینکه تا چهل تا خانه آنطرفتر دخترش ناموست محسوب شود و به صرف داشتن زبان مشترک در کشوری غریب، رابطه ایت تا حد برادری و خواهری ارتقا می یابد. دنیای مدرن دنیای محاسبات است ، دنیای مهندسی کردن رابطه ها، دنیا یک قدم من یک قدم تو ... لامصب نشست های خانوادگی ما هم شده 5+1 باید سیاستمدار باشی و ...
ای لایک بور کلاس وایت بورد، آلسو ، ایتس آل نِیم :دی
در ضمن بانو شعر جان، مجددا تولد شما را پساپیش تبریک می گوئیم.

آدم دلش پر میکشه گیساش را بده به دستش تا شونه بکشه و ببافتشون و بعد بهش یه قاچ هندونه بده تا بپره لب باغچه و تند تند بخوردشون...

تنکیو سو ماچ دیــِر مهندس :)

گیسو 1392/04/11 ساعت 10:41

سلام الی جان خانم معلم
نوشته هات همیشه دل نشینه
خدا همه ی عزیزانی که نام بردی را برات حفظ کنه
از فرنگیس و احسان و الناز و ...... و عباس آقا .

راستی الی چرا میثم اسم خواهرشو نگفت؟!

گل گیسو خووووووووبی؟

ای تو روووح ِ عباس آقامون که معلوم نیست کجا گم و گور شده :)

این رو باید دیگه از خودش بپرسی و از غیرت مردونه ای که وقتی ا سن تکلیفشون میگذره قلمبه میشه توی هیکلشون :)

یه غیرت با مزه :)

باز آی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی

نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی

هر روز دلم در غم تو زار تر است
وز من دل بی رحم تو بی زار تر است

بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است

برمن در وصل بسته میدارد دوست

دل را به عنا شکسته می دارد دوست

زین پس منو دل شکستگی بر در اوست

چون دوست دل شکسته می دارد دوست

+

قبل همه تولد فرنگیست مبارک :)

+

احسان و به الناز هدیه دادی یا الناز و به احسان :)))
+

عشق مهمان ... به اندازه عزیز بودنش پر روئه

مهمون اما میاد صاحب خونه میشه :)))

من با تو چقدر ساده رفتم بر باد

تو نام مرا چـــــه زود بردی از یاد

من حبه ی قند کوچکی بودم که

از دست تو در پیاله ی چای افتاد...

مرسی زهرام :)

تولدش یه عالمه مبارک...به اندازه ی بودنش :)

هر دوتاشون را به خودم هدیه دادم و میدم :)

امان از این مهمون :))

اون مقاومت دانشجوهاتون برای نگفتن اسم خوار مادر توی حلقم !!!!!
تولد مادر هم مبارک !!
من که فک کنم اعضای بدنم شیر یا خط میندازن بعد هرکی برنده شد تصمیم میگیره !!

کاش تو همه چیز مقاومت داشتند :)

با اعضای بدنتون صحبت کنید...خوبیت نداره ها :)

در ضمن ممنون مهندس :)

چقد زیبا گفتی نوشتنت مثل صدات زیباست

و نگاه شما زیباتر میییییس :)

خوشبخت ترین الی 1392/04/11 ساعت 18:56

خانوم منم اسم خواهرمو نمیگما!!!!
:))) عالی بود

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

الی منم شاغل شدمم میرم سرکار عین یه بچه متشخص
بهم تبریک بگو

مبارکا باشه الی....
شیرینیشو کی میدی ؟

:)

ava 1392/04/11 ساعت 22:24 http://coraline.blogsky.com

خوش به حالت .. من عاشق درس دادنم

و من عاشق درس پس دادند آوا...:)

[ بدون نام ] 1392/04/12 ساعت 00:21

مهربون الــی عزیزم ...
خدا عاشقانه هات رو برات نگه داره ♥

و خدا تموم ه عاشقانه های آدمای روی زمین را براشون نگه داره فاطمه عزیز :)

فرنوش 1392/04/12 ساعت 01:20

:) شما هم زبان؟ من هم :)

والا ما که بی زبان....ما بنا گوش را ترجیح میدیم :))

الی جونم سلااااااااااام
ایشالا همه ی جمعه های زندگیت خوب باشه
تولد مامانه خوبت خیییییییییییلی مبارکا باشه که دختری چون تو شاعر و ماه رو به شهر گنبدهای فیروزه ای هدیه کرده اند......................
الی جون من هر روز 2 بار با گوشیم به اینجا که شده برام یه جاای خیییییییلی خوب، سر میزنم
شاید از اولین نفراتی باشم که دست نوشته های قشنگت رو میخونه
ولی پیش خودم یواشکی خجالت میکشم
که در برابر این همه زیبایی و ظرافت و احساس، من هییییچ بلد نیستم بگم
الی
همه دوستام میدونن که من اشکم دم مشکمه
بعضی وقتا تو یه لحظات خاص (مثه آخر این ترم برا خدافظی....................) بهشون میگم:
حواستونو جمع کنینا، یهو دیدین دنیا رو آب میبره از اشکای حانیه
آره الی، سرت رو درد نیارم......... چه با ربط چه بی ربط با اومدنه توی وبلاگت بغض میشم..و خداروشکر که اشکام بازم دم مشکمه
گریه میکنم
ولی نه گریه ی بد
..............
به فکر فرو میرم، سعی میکنم با خوندنه مطالبت بهتر زندگی کنم
زندگییییییییییییییییییییییییییی ی ی ی ی
این روزا خیلی زیاد دلم گرفته ست.....
مثل تو که احسان و الناز رو عاشقی، منم ریحانه و فاطمه ای دارم دوستی دارم؛مونا
اینا خیییییییییییییلی خوبن...... روزی هزاران بار شکر میکنم بخاطر خونوادم و دوستام
ولی اینقد از خودم فراری شده ام این روزها، که میخوام خودمو از این نازنین آدم ها هم دور کنم
دوس دارم گوشیمو خاموش کنم
دلمو به دریا بزنم
و خودمو بسپارم به جاده ی قم
.......................................................
خدایی دارم به وسعت عشق..... شاکرم که هست

شاکرم که خونوادمو دوستام هستن

و شاکرم که تو هستی الی..............

شاکرم که شاید روزی ببینمت کنار زاینده رود..... و اینقدر بهت احساس نزدیکی میکنم که شاید
خودمو بسپارم به آغوشت............
ببخش که با پرروگی تمام، خودمو از آدم های زندگیت میدونم و از این بابت زیااااااااااااااااااااااااد
خیلی زیاد
خوشحالم.... خیلیا
تولد مامان منم در همین فصل گرم و درهمین تیرماهه...

قلمت سبز دختر خوبم ..........

خدا را شکر که گریه هات خوب ه...

خدا را شکر که بغض هات هم خوبه...

خدا را شکر که خونواده ی خوب و ریحانه و فاطمه ای را داری ک عاشقونه دوسشون داری...
گاهی باید گوشی موبایلت را خاموش کنی...حتی بدون اینکه به کسی خبر بدی و بعد بزنی به جاده....

میفهمم :)

اون روز دیر نیست که من و تو کنار زاینده رود قدم بزنیم...فقط کاش اون موقع زاینده رود خشک نشده باشه...

راسی چرا حانیه؟...اسم یکی از بهترین دوستای زندگیم هانیه ست و من همیشه بهش میگفتم هانیه،نه حانیه!

حانیه 1392/04/12 ساعت 02:25

این قدرمیندیش به دریاشدن ای رود،هرجابروی بازگرفتار زمینی.مهتاب به خورشیدنظرکرد ودرخشید،هروقت شدی آینه،کافی ست ببینی.ای عقل بپرهیزو مگوعشق چنان است،ای عشق کجایی که ببینندچنینی.ای عشق!چه درشرح توجز عشق بگویم،درساده ترین شکلی وپیچیده ترینی.

ماهــــی کــم طاقتـم! یک روز دیگر صبر کن

تـُنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است

حانیه 1392/04/12 ساعت 02:26

چراعاقلان رانصیحت کنیم؟بیاییدازعشق صحبت کنیم.تمام عبادات ماعادت است،به بی عادتی کاش عادت کنیم..."وجود"توچون عین"ماهیت" است،چرابازبحث"اصالت"کنیم؟اگرعشق خودعلت اصلی ست،چرابحث"معلول"و"علت"کنیم؟بیاجیب احساس واندیشه را،پرازنقل مهرومحبت کنیم.قیصرامین پور

ناصح گمان مبر که نصیحت کنم قبول....

من گوش استماع ندارم ، لمن تقول ؟؟؟؟:)

حانیه 1392/04/12 ساعت 02:28

باچراغی همه جا گشتم وگشتم درشهر،هیچ کس!هیچ کس اینجا به تو مانندنشد...خواستندازتوبگویندشبی شاعرها،عاقبت باقلم شرم نوشتند،نشد.

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد


http://s1.picofile.com/file/7358379030/mapors.mp3.html

سیاوش 1392/04/12 ساعت 09:33

زیبا نوشتی.مرسی

زیبا خوندید مرسی :)

ادیب 1392/04/12 ساعت 12:14 http://19paknevis.blogfa.com/

باز هم همان حکایت همیشگی..

و باز همان مکث پر از فریاد :)

ی حسابم برای من باز کن لدفن من خیلی پو ل دوست دارم

میشه بگی دقیقن کی پول دوست نداره ؟:)

چو عاشق می شدم،گفتم ربودم گوهر مقصود
نمی دانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

یعنی چه موج خون فشانی داره آیا؟

سیده 1392/04/12 ساعت 12:52

کاش این پست رو هیچوقت نمیخوندم...

سیده...

یادت رفته تو کجای زندگی ِ منی دختر؟

هیییییس!هیچی نگو....بیا باز دوباره بشینیم روبروی زاینده رود :)

کلمه ها خودش قطار میشند :)

رویا 1392/04/12 ساعت 13:00 http://royaddd.blogfa.com

اول شدم
من اولین کلاسی که داشتم از خودم مثال زدم تا دو روز گریه کردم انقد که آخر مثالم تلخ بود
دیگه همه مثالام توهمی شد از فضا هم که شده آدم پیدا میکنم و مثال میزنم

کی شیرینی اول شدنتو میدی؟؟؟

و من همیشه مثالی دارم که از الــــی بکشم بیرون :)

(نمیدونم کامنتم ثبت شده یا نه! همه ش ارور میده)

و این آهنگ ...
ببخشید که انقدر برات آهنگ میفرستم الــــی
ولی خُب قشنگه
دلم می خواد تو هم گوش بدی
شاید لذت بردی ... :)


این زن شبیه تــو نمی بوسه
این زن شبیه تو نمی خنده
کاش مثل تــو موهاشُ وا می کرد
اما همش موهاشو می بنده ...

ترانه:مهسا مجیدی پور

http://s4.picofile.com/file/7827253117/Farzad_Fattahi_Khoshbakht_www_bia2_com_1372177959.mp3.html

توو خونمون هر شب زمستونه
من منشا سرمای این خونه م
این واسه من میمیره اما من
تنها واســـه تـــــو زنده می مونم ...

کار خوبی میکنی فاطمه....

ما توی شنیدن و دیدن قشنگی ها شریکیم...

انگار یکی دو روز پیش هم همین فایل برام اومد با اسم "شنیدم خوشم اومد"...

و من از تمام مردهایی که با خاطر زنی دیگه میخوابند متنفرم...

از مردهایی که به راحتی زندگی ِ خودشون ،اون زن، و اونی که مثلا بهش علاقه دارند را به ورطه ی نابودی میکشند و بعد به وقیحانه ترین صورت ممکن "خیانت به خودشون و عشقشون و هم خونه شون " را فریاد میزنند...

یه روز در مورد این مینویسم...
روزی که دستام نلرزه و از عصبانیت اینقدر تند تند روی صفحه ی کیبورد نکوبم...

رویا 1392/04/12 ساعت 16:01 http://royaddd.blogfa.com

من اول شدم که شما جایزه بدی نه که من شیرینی بدم

شیرینی اول شدنتو باید بدی خو ...من که مسابقه نذاشته بودم که :))

پگاه 1392/04/12 ساعت 17:23

چقدر دوست داشتم اینو...
چقدر نگاه و زبان این نوشتتو دوست داشتم...
چقدر الان احساساتی شدم...
آه الی...

وقتی خانوم غلط انداز این نگاه و زبون را دوس داشته باشه باید یه نیشگون اساسی از خودم بگیرم:)

حالا که اینقدر احساساتی شدی بیا با هم بشینیم فک کنیم چی کار کنیم که کسی نبود یادت بندازه تولدم کی بوده :))

تولدفرنگیس عزیز هم مبارک:)
...
من خالی ام الی جان، همین!

تولدش به اندازه ی تموم ه آدمای روی کره ی زمین مبارک ...

یه عالمه ممنونم :)

خالی واسه چی؟

این همه کلمه...دست بجنبونید آقااااا :)

سلام

چقدر حس خوبی دارند نوشته هاتون هر چند تنها زندگی رو روایت میکنید

ساده ساده ساده

الهی هیچ وقت هیچ کدوم از کسایی که تو زندگیتون هستند حتی به اندازه ی یک نفس خط نخورند

مگه چیزی غیر از زندگی هم هست برای روایت کردن؟

زندگی یعنی همین آدمهای دوست داشتنی و درد کشیدنهای بلند بلند و اشکهای یواشکی :)

ممنون بی رامونا .بی دروغ شع ـر میشم وقتی که هستی :)

hani 1392/04/12 ساعت 19:08 http://hanilam.blogfa.com

همین امروز داشتم به سبک نوشتنت فکر میکردم الی
به اینکه چقدر ادبیات تو زیباست و ملموس
و چه چینش خاصی داری تو،برای ثبت این اتفاقات روزمره ی مهم
این پستت رو یه جورای دیگه ای دوست داشتم
و غریتت رو به تموم آدمای قشنگ زندگیت

و من امروز و انگار این چند روز هی تند تند یاد تو بیفتم...

یاد دختری که گنجی داره که من سالهاست آرزوی داشتنش را دارم...

یه گنج که برق گنبد طلاییش به جای اینکه چشمت را بزنه ،دلت را خون میکنه...

من دیگه حتی آرزوش را هم نمیکنم...

حتی توی دلم

امروز به خودم قول دادم...بهش گفتم وقتی تو دلت نمیخواد من چی کار کنم؟

هانی...

امروز فقط پر از حسودی بودم...

همین...

مهمان عزیز اما دردسرساز

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

خواندمتان با احترام دعوتید http://homayoon27.blogsky.com/

با تشکر...

خاطره ها 1392/04/12 ساعت 19:50

سلام خانم معلم ِ خوب:)

مثل همیشه خوندم و لذتی بردم که مپرس:)
تولد مادر گرامی ات هزاران بار مبارک[گل نرگس]

شما چرا اسباب کشی خاطره ها ؟

کجا بی خبر؟

میدونستی من چقدر نرگس دوست دارم؟

یه عالمه مررررررررسی :)

معلم زبان اییییییییییییی
من اصولا با این یکی مشکل دارم اساسی

بیا من مشکلت را حل میکنم مورچه :)

حانیه 1392/04/12 ساعت 21:52

الی جونم، معنی اسم من با اون هانیه فرق داره.حانیه یعنی خانمی که خونوادشو خیلی دوست داره،یکی از القاب حضرت زهراست :)

انگاری که اسمت با کلی فکر انتخاب شده باشه....

حانیه...:)

فاطمه 1392/04/12 ساعت 22:43 http://yadegari20.blogfa.com

دقیقن به این موضوع فکر کردم
همچین مردایی فقط دارن خیانت میکنن
هم به خودشون و
هم به اون زن بی گناهی که بخاطر فراموش کردن نفر قبلی یا هر دلیل دیگه .. وارد زندگیشون می کنن!
این ترانه برام سراسر درد بود ...
دوست دارم یه روز ازش حرف بزنی و من بخونم...

ولی به قول خودشون دارند رعایت میکنند ...


ولی برای من درد نبود...تموم که شد از فریاد زدن قباحتش خنده م گرفت ،بستمش و گفتم put sock in it :))
خیلی وقته میخوام بنویسمش...تا دست به کیبورد میبرم نهایتش میشه عصبانیت...

یه بار که عصبانی نبودم مینویسم فاطمه :)

گاهی گمان نمی کنی ولی میشود

گاهی نمیشود که نمیشود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود

گاهی گدای گدایی و بخت نیست

گاهی تمام شهر گدای تو میشود......

گاهی نمیشود که نمیشود

یاد خاطره ی بهمن سه سال پیش افتادم که هی میخواستیم بریم پیست و ماشین توی راه خراب شد و نشد که نشد و من این شعر را نوشتم :)

زهرای ما چه طوره؟

سلام
اهل چمن، مشتاق دیدار شما هستند. [گل][لبخند]
«چمنستان»
با پست جدید: «اندر حکایت غین و قاف».
رسماً دعوتید!!

با تشکر...

من همیشه از زبان بدم میومده...اما اگه تو دبیرم بودی مطمئنن عاشقش میشدم :)

کــِــی بشه یکی عاشق خودمون بشه ؟ :(

خوشبخت ترین الی 1392/04/13 ساعت 11:56

هروقت تشریف آوردین سپیدگاه ;)

روی حرفت حساب میکنم

من از سپیدگاه خاطره ی سپید قشنگی دارم :)

REND 1392/04/13 ساعت 12:28 http://pejvake-hozur.blogfa.com/

عرض ادب خانوم الی زیبا بود خسته نباشید

یک دنیا ممنون آقاااا

واقعا وقتی انتظارش را نداشتیم حلول کردید...

:)

زهــرا 1392/04/13 ساعت 14:15 http://z-mesle.bolgfa

چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد

آواره آن مـــاه دهاتــــی شده باشد

چـــوپان شده در جنگــل بادام بچـــرخد

تا مست چهل چشم هراتی شده باشد

شاید اثر جنگل بادام و کمی بغض

منجر به غزلواره آتـــی شده باشد

سخت است ولی می‌گذرم از نفسی که

جز با نفس گرم تـــو قاطــــی شده باشد

از بین ده انگشت یکی قسمتش این نیست

در لیــــقه موهــــــات دواتـــــی شده باشد

تو... چایی...بی‌ قند...و یک عالمه زنبور

شاید لب فنجان شکلاتـــی شده باشد

چون الی دلش خواست ،لینک ضمیمه شد!

http://uploadyar.com/s1/6bd8b623df29.mp3

لذت ببر دختر خوووب ...

زهرا...

هیچی...

فقط
فقط میخواستم بگم...

میخواستم بگم تو و صدات تجسم یه عالمه خاطره اید

فقط اشک شدم

همین...

رویا 1392/04/13 ساعت 15:58 http://royaddd.blogfa.com

دیگه باید مسئولیتشو بپذیری من اول شدم کاریم ندارم جایزه میخوااااااااااااااااااااااااااااااااااام
جیغ میزنما!!!!!!
جایزه بده!
جااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایزه
جایزه بده!
زودباش

جیغ و داد راه ننداز خوبیت نداره :)

باشه.به شرطی که خودت برای تحویل گرفتن جایزه ت بیای ها...

ما جایزه پست نمیکنیم ها :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد