_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

دلـــــم شبیـــه کبابـــی ست لای یک تـــــوری...

هوالمحبوب:

دلـــــم شبیـــه کبابـــی ست لای یک تـــــوری

میــــان آتـــــش آمــــــاده ی اجـــــاقی که....

خوب من اندازه ی تو حالیم نیست.راستشو بخوای اصلا حالیم نیست.حتی اندازه ی اون نوزده بیست سال درسی که خوندم هم حالیم نیست.اندازه ی اون همه کتابای لاتین یا اون همه کتابای کت و کلفت راهبردهای مدیریتی که نشخوار کردم!یا حتی اندازه ی کشیدن یه مدار سینوسی فیزیک 4 یا اندازه گرفتن شتاب سنگی که موقع حرکت قطار از دست یه بچه ی نخاله که معلوم نیست کجاش کرم افتاده که پرت میشه طرف قطار!

بیا در گوشـِت بگم :حتی اندازه ی اون کلمه ها و جمله هایی که به خورد ِ بچه های مردم میدم سر کلاس و براشون صبح تا شب بلغور میکنم هم حالیم نیست.

ولی تو که حالیته...تو که خوووووب حالیته...تو که اندازه ی تموم ه آدمای کره ی زمین حالیته.گنده گنده حالیته.خروار خروار حالیته.تو که من رو با گردن کلفت های زمین عوضی گرفتی.تو که دقیقن از همون سه چهارسالگی که تونستم خوب و بد رو تشخیص بدم قصه ت را شروع کردی.تو که یه سر سوزن دلت برای اشکا و التماسای سیزده سالگیم و بلد نبودن های پونزده سالگیم نسوخت.تو که من رو دادی دست این روزگار نامرد و هیچ فکر نکردی من ِ یه لا قبای لوس ِ بی معنی که عرضه ی بالا کشیدن دماغمم ندارم چه جوری خودم و زندگیم و آدمایی که انداختی تو دامنم را جمع و جور کنم.تو که تا تونستی تازوندی و من خفه خون گرفتم و فقط به این نتیجه رسیدم که به دلیلی که نمیدونم چیه و تاوان کدوم گناهه و باقیات و کوفتیات ه کدوم احمقی از تخم و ترکه ی لعنتیمه،حقمـــه و باید تحمل کنم.تو که هر کاری کردی هیچی نگفتم و نهایتش،نهایت نهایتش غر زدم و عـَر زدم و گریه کردم.تو بهم بگو....

جون خودت تو بهم بگو...تویی که تازه اول بسم الله،لحظه لحظه ی دهه ی بیست سالگیم را کردی کاسه ی خون و هی بهم گفتی بخور برا دردت خوبه قوی میشی.تو که از زمین و آسمون و هرسوراخ سنبه ای که تونستی آدمات را فرستادی توی زندگیم که داغونم کنند و بعد به منی که هیچ وقت هیشکی رو نفرستادی دستم را بگیره و بلندم کنه گفتی :"آدمام دردمندند! یعنی میخوای سنگشون بزنی و دستشون رو نگیری ؟اگه نگیری خاک برسرت!"و من ِ کچل را فرستادی پی درمون ِ و مداوای زلفعلی های زمینت!،تو بهم بگو...

تویی که حسرت تموم ه زندگی را به دلم گذاشتی و بهم گفتی صبوری کن و من هی گفتم کوفت ه لق ه نداشته هام!تو که من رو با گنده گنده های زمینت عوضی گرفتی و جای دهن نهنگ انداختیم توی دهن تمساح و هی از چپ و راست ازم عکس گرفتی و گفتی عکست زشت می افته لبخند بزن و اون نیش لعنتیت را شل کن!تو بهم بگو...

تویی که انگاری اصلا حواست به زخمی که این همه سال ه ازش داره لیتر لیتر خون میره نیست و میگی :" آدمام خسته اند تیمارشون کن.تو که اینقدر نازک نارنجی نبودی بچه!"

تو بهم بگو...تویی که هرکاری کردی و هرچیزی را ازم گرفتی دلم را خوش کردم به بقیه ی چیزها و کسایی که دارم و گفتم هرچی تو بگی ،هرچی تو بخوای و گور بابای هرچی که ندارم و نداشتم...

تو که خیلی حالیته بهم بگو...

تو بهم بگو تا کی؟

فقط بگو تا کـــِی تا من ِ بی عرضه ی یه لا قبای ِ لوس ِ لعنتی غلط بکنم همین دو تا چیکه اشکم بریزم یا حتی خم به ابرو بیارم.

فقط بگو تا کـــی قرار ِ این قصه ادامه پیدا کنه.

نه دنبال جبران مافاتتم ،نه بهشت برین نه جهنم اسفل سافلینت ،تو بگی تا کــی لال میشم تا آخر عمرم.

به خودت قسم راست میگم.فقط تو لب از لب باز کن بگو تا کی تا من خَلَقَ الاِنسانَ فی کَبــِدت را تا آخرش به جون بخرم...

الی نوشت :

+خوب که چی!؟!

++لعنت به من اگه بهت شک کرده باشم.

"خدایا حاجـتــی دارم که بایـــــد مطمئـــن باشــــــم..."

نظرات 1 + ارسال نظر

خداوندا مــــرا ایــن بار ارضا می کنـی یا نه ؟!

بگــو قلب مــرا آغـــوش دریا می کنی یا نه ؟!


هوس کردم کــه با تریاک و بنگ و باده بنشینم

دوباره ســور و ساتم را مهیّا می کنی یا نه ؟!


ببین! مــن یـــوسفم امّا، کمی تا قسمتی ناپاک

مــــرا مهمان آغوش زلیـــخا می کنــــی یا نه ؟!


مرا ای اوّلین و آخریــــــــن زنجیــــــر شوریـــدن

رها از طعنه ها، زخم زبان ها می کنی یا نه ؟!


رها کن آسمان ها را، بیا این جا قضاوت کن

ببینم در زمین یک مرد پیدا می کنــی یا نه ؟!


خدایا حاجتــــی دارم که باید مطمئـــــن باشم

تو هم مثل همه امروز و فردا می کنی یا نه ؟!


مرا از ننگ آدم بودن و بیهــــــــوده فــــرسودن

امیـــــد آخــــرین من! مبـــرّا می کنی یا نه ؟!


برای آخــریــن پرسش، و حـتّـی آخرین تهدید

قیامت را بگو ـ مردانه ـ برپا می کنـی یا نه ؟!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.