_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

خــــودم یکـــــبار رفتــــار خــــودم را بررســـــی کــــردم ...

هوالمحبوب:

همـــه گویـــند رفتــــــارم عجـــــــیب و نابـــــهنجار اســــت

و گــاهــــی مایـــــه ی شـــرم اســـت اطواری که من دارم

خـــــــودم یـــک بـــار رفتــار خـــودم را بررســــی کـــــردم

ولی دیــدم که معقـــــول است رفتــاری که مـــن دارم...!!!

شده بود عین یه قرص ماه.همه چیزش حرف نداشت.از مراسم و لباس و آرایش و پذیرایی بگیر تا لبخندش که وقتی توی اون شلوغی نگاهش میکردی ،پهن میشد توی صورتش و بهت چشمک میزد.انگار که همه ش حواسش بهت باشه .خوب از اونجایی که توی حرکات موزون استعدادی ندارم و نداشتم توی "کــِـل کشیدن " که هنر تخصصی م هست سنگ تموم گذاشتم و چشم فک و فامیل دوماد را ترکوندم و تمامن انگشت به دهنشون گذاشتم و هی ذوق به دل "بهاره" نشوندم :)

بهاره خونواده ی گرم و خیلی صمیمی داشت و قرار شده بود از اونجایی که خواهر نداره من و دو سه تا از همکارا که به صورت خیلی ویژه دعوت شده بودیم واسش سنگ تموم بذاریم و جای تموم ه خواهرهای نداشتش را براش پر کنیم.

آخه خوب میدونستیم و میدونیم که آدم شب عقد و عروسیش با اون همه استرس و دلهره و اضطراب از کم و کیف مجلسش چقدر دل نگران و چشم انتظار دیدن با شکوه برگزار شدن مراسمش ه و چقدر دلش میخواد ذوق و شوق و شادی را توی چشم تک تک آدمها از خوشبختیش ببینه.

وقتی عزم رفتن کردیم و مامان بهاره به اصرار ازمون خواست برای شام که فقط مختص فامیلهای نزدیک عروس و دوماد بود بمونیم ،و ما هم که از همون اول منتظره همین بودیم با صرف چندتا تعارف و "تو رو خدا راضی به زحمت نیستیم و بذارید بریم بچه مون روی گازه ..." و البته دلهره از اینکه نکنه با تعارفمون قبول کنند که ما از خدمتشون مرخص بشیم ،باز لباس عوض کردیم و بالا نشین مجلس شدیم ...!

میدونستم تا شام آماده بشه و مراسم آتیش بازی و رقص و پایکوبی اجرا بشه میشه نصف شب.برای همین خرامان خرامان رفتم پیش مامان بهاره و خواستم یه جایی برای خلوت کردن و چنگ به دامن خدا زدن که از این اقبال ها هم نصیب ما کنه بهم نشون بده.مسئول پذیرایی سالن گفت که نماز خونه بسته ست و همونجا باید آویزوون ه خدا بشم.مامان بهاره یه مهر پیدا کرد و مسئول پذیرایی هم از چادرش که بوی گوسفند مرده میداد گذشت و با یه سفره که زیر پاهام پهن کنم ما رو رهسپار راهروی پشت سالن که رفت و آمد کمتر بود،برای خلوت کردن با خدا توی اون دیمبول دامبول ِ مراسم کرد.

همین که چادر انداختم روی سرم از عطر و بوی چادر داشتم منفجر میشدم اما رو کردم به خدا و گفتم کاری به شمیم گوسفند مردگی ِ چادر نداشته باش،ببین من با این همه آرایش و پیرایش و به به و چه چه چقدر باحالم که اومدم روبروت نشستم،اگه راس میگی محو اینا بشو و از عطر این چادر بگذر و چارتا فرشته های پـُـر پـَر و پیمونت را بفرست بیاند از جلوم رد بشند شاید چشم یکیشون من را گرفت...!

چادر مشکی پر از شمیم بهاری را کشیدم توی صورتم که نکنه چشمم به کسی بیفته و چشم کسی به من و میون ه "امشب شوشه لیپه لیلیونه...امشب شوشه یارم برازجونه "سفت خودم را گرفتم که اعضا و جوارحم فکر حرکات موزونی که هیچ توش استعداد نداشتند را نکنند و قامت بستم به غفوریش .

صدای مبهم آدمای دور و برم را میشنیدم که من را مخاطب قرار میدادند اما هی زور میزدم و بهش میگفتم کاری کنه که نشنوم چی میگند که یهو خیر سرم ناراحت یا خوشحال نشم و اصلن برام مهم نباشه و کلن حالا که چی؟؟؟!!!

مراسم آویزون شدن از خدا که تموم شد  به محض اینکه سر از روی مهر بلند کردم یه جفت پای مردونه جلوی چشمم دیدم و کنارش یه دنباله ی پیرهن سفید و بلند زنونه!

سرم را که بلند کردم بهاره و دوماد با چشمای متعجب صاف جلو چشمم ایستاده بودند و فیلمبردار هم پشت سرشون و منتظر بودند من راه را باز کنم تا برند توی سالن غذایی که من به درش تکیه داده بودم!!!

دلم نمیخواست با این قیافه جلوشون ظاهر بشم و بیشتر ناراحت و معذب این شدم که نمیدونستم چند دقیقه ست منتظرند و ایستادند که من راه را براشون باز کنم .

زود چادر را کشیدم عقب از توی صورتم و تند تند سفره ی گل قرمز زیر پام را جمع کردم و کفشهام را هل دادم زیر میز و تا اومدم حرف بزنم ،بهاره من را به دوماد معرفی کرد و منم دهن باز کردم تا اظهار خوشبختی و مبارک باشه حواله ش کنم که نمیدونم چرا یهو به دوماد گفتم:"قبول باشه!" و دوماد هم پشت بندش گفت :" از شما هم قبول باشه !" و منم عین احمق ها گفتم :"قبول حق!" .که یهو صدای خنده ی بهاره و فیلمبردار کل راهرو رو پر کرد و من از خجالت مـُردم و دوماد هم از خجالت شده بود عین لبو !

خوبی ه شوخ بودن و دختره خوبی بودن به اینه که همه خیال میکنند توی جدی ترین حالت تو داری شوخی میکنی و هیچ متوجه نمیشند هول کردی و زود میتونی ماجرا را جمعش کنی و انگاری حالا من باید کاری میکردم که رضا احساس معذب بودن و خجالت نکنه.واسه همین زود خودم را جمع و جور کردم و گفتم حالا بعد از قبول بودنهاش ایشالا مبارکتون باشه و دوماد هم که میخواست خودش را ریلکس و آروم نشون بده یه Thank you حوالمون کرد و ما هم یه You're welcome تقدیمشون کردیم و با بوسه ای که روی گونه ی بهاره نشوندم هدایتشون کردم به سمت سالن غذا که مراسم معنوی ِ حرکات عاشقانه ی مصنوعی را از خودشون جلوی دوربین متشعشع کنند تا سندی بشه برای روزهای بعدی ِ زندگیشون و باز خرامان و کـِـل کشون رفتم توی مراسم تا به ادامه ی وظیفه ی خواهریم برسم...

الـــــی نوشت :

یکـ)که بی دو چشمت... سبو سبو می... اثر ندارد.    سحـــر را بخوانید 

دو) بعضی زخم ها را باید درمان کنی تا بتونی به راهت ادامه بدی.بعضی زخم ها باید باقی بمونه تا هیچ وقت راهت را گم نکنی.

سهـ) نفرت آسان تر بود.اگر از آن ها متنفر بودم میدانستم باید چه کار کنم.نفرت روشن و واضح است،فلزگونه،یک سویه ، بی تزلزل،برعکس عشــــق...|چشــــم گربـــه - مارگارت اتوود|


نظرات 49 + ارسال نظر

تعجب می کند یارم ز رفتاری که من دارم

تصور می کند دیوانه ام یاری که من دارم

نه او، هر کس دگر باشد تعجب می کند طبعاً

ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم

همه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است

و گاهی مایه شرم است اطواری که من دارم

خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم

ولی دیدم که معقول است رفتاری که من دارم

و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی:

خودت -یارا!- مرض داری و پنداری که من دارم

همیشه فکر می کردی که من از خویش شک دارم

کنون دیدی بی علت نیست اصراری که من دارم؟

:)

رفیق 1392/05/29 ساعت 14:04

سلام.چه بد،اینجا از سلام و علیک خبری نیست!!!

خدا به موسی خطاب کرد که:
"کسی که ظاهرش (پیش مردم)بهتر از باطنش باشه دشمن حقیقی منه
کسی که ظاهر و باطنش یکی باشه مومن حقیقیه
کسی که باطنش بهتر از ظاهرش باشه دوست حقیقی منه"
ما تو کدوم دسته ایم؟؟؟

سلام نمیکنیم که برای خداحافظی راحت باشید آقااااا:)

آقا ما ظاهرمون از باطنمون بدتره باطنمون از ظاهرمون

اینا هم اونایی که عقلشونبه چشمشونه شهادت میدند هم اونایی که عقلشون یه خورده پایین تر از چشمشون :)

حالا من چی جوری ام؟!

سمیرا 1392/05/29 ساعت 19:28

چه شهر زیبایی داری الی
دیروز اونجا بودم با یاد تو همه ی سی و سه پل و قدم زدم و لذتشو بردم حیف که فرصت نداشتم تمام شهرو بگردمو با حسرت برگشتم


بازم مثل همیشه نوشته هات زیبا بودو دلنشین
وچه قدر کمند ادم هایی که می دونن عشق و باید نفس کشید نه جار زد.

خانوم خودمون را ول کردید با یادمون میچرخید؟

این بار بفهمم یادمون را برداشتید دور چرخیدید نچرخیدید ها!

مگه خودمون چه مونه خوب؟

+دلنشین خوندی سمیرا:)

الف 1392/05/29 ساعت 19:30 http://s-u-n-r-i-s-e.blogfa.com

ماییم مست و سرگران
فارغ ز کار دیگران
خیلی خوبی که تونستی اون چادرو تحمل کنی من بودم یه شال مینداختم سرم بی حجاب آویزون خدا میشدم :دی

خانوم وضع اسف بار از تر یه شال بود

اصن اگه خدا راس میگه باس این نمازای بو گندو را قبول کنه که تازه همراه با اعمال شاقه ست وگرنه اون نمازای عطر آگین که قبول کردنش شق القمر نیست که:)

خاتون 1392/05/29 ساعت 22:11 http://dordasttt.blogfa.com/

الی منم خواهر ندارم ینی شب عقد کنونم دوستام مث تو سنگ تموم میذارن. قول که دادن
عزیزم اون چادر با اون عطر مست کننده ش شک نکن خیلی ارزش داشته همون چن لحظه

ایشالا عقدکنون:)

یعنی دقیقن کدوم لحظه؟؟؟:))

همـــه گویـــند رفتــــــارم عجـــــــیب و نابـــــهنجار اســــت

و گــاهــــی مایـــــه ی شـــرم اســـت اطواری که من دارم

خـــــــودم یـــک بـــار رفتــار خـــودم را بررســــی کـــــردم

ولی دیــدم که معقـــــول است رفتــاری که مـــن دارم...!!!

اگر بدانی چقدر من ِ این 4 خط ...

+وقتی میام اینحا ی حس خاصی دارم .نمیدونم چرا؟

و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی:

خودت یارا مرض داری و پنداری که من دارم:))

حس خاصتون را بگردند :)

banuye nuro ayne 1392/05/30 ساعت 03:30

bazi az zakhma hastan ke gharare vaghti bozorg shodim yademun bere
.
.
.
ama az ye jayi be bad has ke bozorg nemshi pir mishi

va bikhiale in texa man ke nabayad az inharfa begam
berim musice arus i

dokhtare bandari daghi mese pas gardani(icone gher az tahe del)

هیچ زخمی را قرار نیست یادمون بره

قراره بهش فکر نکنیم و گاها نمیکنیم و گاها میکنیم:)

و گاهی از همون اول پیر میشی...اینو یادت نره:|

موزیک عروسی آکله تر از این نداشتی؟؟:)))

فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد؛
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلم طلوع میکند .



سلام الـــــــی...
فعلا نخوندم ببینم چی نوشتی
ولی معلومه کلی خوش گذروندی...

برم سراغ صدای خوبت در این پست

بالاخره که میخونی آقاااااااااااااااا

ما طلوع خورشیدتون را شادیم:)

بابکشون 1392/05/30 ساعت 14:09

درود بر الی گود لیدی عزیز

اول اینکه انشاالله که خوشبخت بشن
دوم اینکه اون قبول باشه خیلی باحال بود. خوب جمع و جورش کردی.
سوم اینکه شما که به ریسمان الهی چنگ زده بودی یه دعا هم واسه ما میکردی
چهارم اینکه شادیتان آرزوست.

شما خوبید آقااااااااااااااا؟

این چنگ زدن به ریسمون الهی یه خورده برای شما خرج بر میداره

چون مستلزم چنگ و دندون زدن شمام به همون ریسمون ه البته یه کم اونطرف تر تا یه عباس آقایی پیدا بشه منو بگیره بعد من دختردار بشم و بعد از مدت مدیدی خدا چنگ زدن من را به دومنش لبیک بگه و بعد شما بیای سارای عزیز ه من رو بگیری بعد خوشبخت بشید:))

با دخترم مهربون باشیدا...از حالا گفته باشم :)

سلام وای خدای من خاطره ی دلنشین و جذابی بود همراه با لبخند بسیار عالی بود

همیشه به خنده و شادی:)

سلام الی...دختری که شعر شد چقدر تو اون هیاهو با خدا خلوت کرده بودی که متوجه حضور عروس و دوماد نشده بودی! این شعر از کیه؟از دختری که شعر شد؟
عروسی بهاره خانم هم مبارک شون باشه ان شالله پای هم پیر شن
قبول باشه!

گمونم بیشتر غرق در عطر چادر بودیم:)

من فقط دختری ام که شع ـر شد نه شاعر شد که:)

شعر از "امید مهدی ‌نژاد"

ان شالا عروسی شما هم قبول باشه:)

خدایم زیباست

ومن زیباییش را در عطر گلهای باغچه مان

می بویم

خدایم زیباست

ومن اورا درزمزمه های سحر مادرم

می بینم

خدایم زیباست ومن اورا باتمام زیباییها می بینم[گل]

جام ملائک در شب خلقت به هم خورد

ابلیس سرگرم ریاضت بــود، کـــم خورد

دور خـدا آن شب ملائک حلـــقه بستند

او چار قل خواند و سپس انسان رقم خورد

+خدا خودِ ماست ادبیاتچی:)

رقصنده 1392/05/31 ساعت 09:47

ای که در ... ! خشک شدم

ای که در...

که با این "در "اگر دربند "در"مانند ،در مانند:|

دیگه از این به بعد اسم "در " هم که میاد به جای فامیل دور باس یاد تو بیفتم،مثـــل ِ خال ِکنج!!!

هییی!حواست رو بده اینطرف شبنم:)

دوری و دیریم را ببخش...
شاد باشی عزیزم..

خوووووووووووووب باشی نرگس:)

سلام خیلی روان می نویسی و خواننده رو دنبال خودت می کشونی
خوشحالم که وظایف خواهرانه تو به نحو احسن انجام دادی گلم
مبارک باشه.....

یک دنیا لطف داری یار مهربان

شما مهربانید خانووووووووووووووووووم:)

ممنون:)

قبل اینکه این پست رو بخونم توو وبم نوشتم دلم میخاد یروز یه نفر نوشته ی منو به بقیه واسه خوندن پیشنهاد کنه!
آرزوم چ زود براورده شد :)

گفتم که تازگی ها دلبرونه مینویسی سحر...

بدجوووورها

چقدر خوشبحالشه این بهاره بانــو که دوستانی مثل شما داره
مبارکشون باشه
انشالله قسمت الــی بانــوی عزیزمღ

و چقدر خوش به حال ِالی از داشتن بهاره ها:)

اون موقع قسمت الی بشه،الی از کجا براش بیاریم کـِـل بکشه؟؟؟

رها 1392/06/01 ساعت 00:39

ای جوووووووووونم! عروسیِ رفیق! مبارکا باشه!

با آرزوی خوشبختیشون ...

بگو ایشالاااااااااااااا:)

ایشالا عروسی شما :)

حامد 1392/06/01 ساعت 00:54 http://aaghol.blogsky.com/

گلوی شوق که باشد طناب لازم نیست
(پست زیرین)ُ

زبس که گریه نکردم غرور بغض شکست

برای غسل دل مرده آب لازم نیست

(شعر ِ بالا :) )

تو کجا رفته ای امشب که من از یاد تو مستم!

با نگاه تو غریبم با سکوت تو شکستم

من سفر کردم از این شهر به دیار با تو بودن

با امید چه کسی من کوله بارم را ببستم

در شکوه خنده ی تو فکر تو با من غریبه است

ورنه این فکر من و این من همانی ام که هستم!

در جواب چشم هایت چشم هایم ساکت اند

من برای چشم های تو کنون قلم به دستم
www.mazdeh-sari.blogfa.com

شعر شدنتون را ممنونیم آقاااا:)

hamid 1392/06/01 ساعت 08:40 http://yousefiyan.blogfa.com

یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد:کهنه قالی می خرم دست دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در خانه نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت:آقا سفره خالی می خرید؟

از این شعر و شب ِ این شعر یک خاطره ی شیرین و دردناک دارم:)

مرسی آآآآآآقااااا:)

دل کندن اگر حادثه ای آسان بود
فرهاد به جای بیستون دل میکند

همره دل در پی اش افتان وخیزان میروم...

وای خییلی احساس تو خوب بیان کردی دلتنگی من و هم بیان کن خواهری

خدا نکنه دلت تنگ باشه و بشه هنگامه:)

الی ک خیلی گلی توی پست بالا نشود کامنت بزارم

همه ش تقصیر آمریکا و اسراییله...تو حرص نخور:)

این روزها...دلم...اصرار دارد فریاد بزند ....!
اما ....من جلوی دهانش را ...میگیرم...!
وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد ...!
این روزها من...
خدای سکوت شده ام ...!
خفقان گرفته ام....
تا...
آرامش اهالی ِ دنیا .... خط خطی نشود....!!!!

گور ه بابای اهالی ه دنیا و آرامششون!!!!

حانیه 1392/06/02 ساعت 03:11 http://hneyestan.blogfa.com/

الی جونم اگه نظرم اومده، بهم بخبر
آخه اینگار نیومد

اگه اینه اومده

اگه اونه نیومده:)

ابریشم موهایت

حکایت جاده ی ابریشم است

تمام تاریخ را به هم گره می زند . . .!




سلام الـــــــی...

بین دریــای مشکیِ مویت، بازهم فرق از وسط وا کن

تا دوباره کسی نگوید کـه معجزه، رود نیل می خواهد

خوبـــــــی کـــــاوه...؟

[ بدون نام ] 1392/06/02 ساعت 14:26

سلام دختر خوب و دوست خوب

یادمه شب حنابندونم که بود وقتی دیدم صمیمی ترین دوستم نیومده با همون لباس بلند شدم رفتم در خونه شون!! که مامانش وقتی منو دید زد توی صورتش که: روله اینجه شی موکونی!؟(بچه جان اینجا چه کار میکنی؟)
گفتم اومدم سراغ دوستم..
آخه منم خواهر ندارم!
با خوندنت یاد این خاطره افتادم:)))

چقدر شیرین ایران...!

و من یه عالمه قصه از عروسی ه دوستام یادمه

و عروسی ه نفیسه یه چیزه دیگه بود:)

تا باشه از این اتفاقای قشنگ قشنگ:)

برمیگردم سر صبر بقیه رو بخونم:))

راستی برای کامنت بالایی اسممو نوشتم؟!

ننویسی هم نمیشه نفهمید همه ش حرف ه ایران ه :)

سلام الی جان
وقت بخیر

وقتی رفتی
باران گرفت
گونه هایم خیس شد
زبانم خشک
پاهایم سست
دستانم شاعر
و از هیاهوی پر تپش قلبم صدایی آمد

که می گفت:
"معنای باران، عشق است ا

بی تو مهتاب شبی... نه ..... شب بارانی بود

رشت، آبستــن یک گریــه ی طو لانـــی بـــود

راه می رفتم و هی خون جگر میخوردم

در سرم فکر و خیالــی کـه نمیدانی بود

ممنون آقااااااااااااا:)

منم توی عروسی ها نماز می خونم ولی با عجله که برم به دنس برسم..سلام نازدار من ..

والا ما در دنس بی استعدادیم:|

گفتی نازدار ه من توی دلم قند آب کردند که یادکلاه قرمزی افتادم

خوبی خانوم معلم؟

ermia 1392/06/03 ساعت 10:39

با تیشه ی خیال تراشیده ام تو را
در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را

از آسمان به دامنم افتاده آفتاب؟
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را

هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ
من از تمام گلها بوییده ام تو را

رویای آشنای شب و روز عمر من!
در خوابهای کودکی ام دیده ام تو را

از هر نظر تو عین پسند دل منی
هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را

زیباپرستیِ دل من بی دلیل نیست
زیرا به این دلیل پرستیده ام تو را

با آنکه جز سکوت جوابم نمی دهی
در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را

از شعر و استعاره و تشبیه برتری
با هیچکس بجز تو نسنجیده ام تو را

قیصر امین‌‍‌پور

آسوده باش، از این قفس بیرون نخواهم رفت

حتـــی اگـــر در را برایـــم بـــاز بگذاری

ermia 1392/06/03 ساعت 10:40

ابروکمان اگر بزند تیر تازه را

با چشم خود رقم زده تقدیر تازه را

صبح است ساقیا! رمه ها صف کشیده اند

در جام ها بریز کمی شیر تازه را

انجیر نوبرانه ی سرخی است بر لبت

از من مگیر لذت انجیر تازه را

هر بوسه آیه ای است که نازل نموده ای

بفرست بی مقدمه تفسیر تازه را

گاهی به چشم می زنی و گاه با زبان

آماده ام،نشان بده شمشیر تازه را

.......

صبح بهار و نم نم باران و روی تو

چشمی ندیده این همه تصویر تازه را

این طور نگاهم نکن

روزی روزگاری

دست داشتم

پا داشتم

گمشان کردم در دوست داشتنت

ermia 1392/06/03 ساعت 10:41

می خندی و تمام لبت قند می شود
یعنی که عشق صاحب فرزند می شود

جایی که سبز چشم تو بر آسمان وزید
زیباترین بهار خداوند می شود

گل می کند طراوت البرز در دلم
وقتی تنت سپید دماوند می شود

این شعر تازه شیربهای لب تو بود
حالا لبت عروس دو لبخند می شود

[]
فصل بهار ، ماه عسل زیر نور ماه
یک شب اقامت دو نفر چند می شود ؟

قبول کرده ام این را که عاشقت هستم

بـــه گریـــه های بلند اعتراف مـی گویند

تجمعی که اساسا به موت وابسته ست

به سر به زیـــری من اعتکاف می گویند

گذشته از خط قرمز لبت خبر داری؟

بــه رنگ قرمز تند انحراف می گویند

"هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکند"

تــو فرق میکنی آخر خلاف میگویند :)

ermia 1392/06/03 ساعت 10:42

این تن که در محاصره ی تنگ دیگری ست
روزی به رنگ عشق و شبی رنگ دیگری ست



گفتم که عشق چاره ی سنگینی ام شود

هر روز روی سینه ی من سنگ دیگری ست



ما را برای مهر و مدارا نساختند

صلح من و تو عاقبتش جنگ دیگری ست



تسلیم یا فرار؟ عقب گرد یا هجوم؟

هر کار را اراده کنم ننگ دیگری ست



معشوقه ی جوان من ،ای مرگ! صبر کن

این ساز در تدارک آهنگ دیگری ست...

قلب من و تو چنان بهم نزدیک است

گویی که میانمان نخی باریک است

این مشکل حرف مردمان حل شدنی است

پندار نکن همیشه شب تاریک است

دلمون عروسی خواست بانو. :)
هر موقع عباس آقاتون پیدا شد ما رو عروسی دعوت می کنی دیگه نه؟
ولی نه؛ تو که دو سه تا خواهر داری ... پس هیچی به هیچی

مگه هر کی خواهر داره بقیه را دعوت نمیکنه؟

شما دست به دومن ه خدا ببر عباس آقامون پیدا بشه شما بشو ساقدوش :)

mamad 1392/06/03 ساعت 18:55

کبوترانه نشستم درون شعر وغزل ،پس
خدا نکرده مرا از غَزَلسَرا نَپَرانی

می‌خواهم از خدا که هزاران هزار سال

ای خضر شعر! زنده بمانی، بمان! بمان!

فرشته 1392/06/03 ساعت 21:12

سلام دختری که شع ـر شد...
سلام الی جان...
آن موقع ها الی یه ذوق شیرینی توی دلش بود ...چه شد آن الی ؟؟؟
احسان ...برادر عزیزت ..چقدر دوستش داشتی و داری ...سر و ته ات را می زدند می رفتی پیش احسان...

الی چه شد که اینقدر آرام شدی و سر به زیر ...
باشد ..هیچ نمی گویم ...ببخش ...من بغض های باریده و نباریده ات را لا به لای تمام حرف ها و کلماتت می فهمم...باشد ...فقط می آیم و می خوانم و ...

فقط الی ...دختره ی خوب...برایت یک دل آرام می خاهم ...

آره فرشته...ذوق شیرین داشتم توی دلم ،نه؟

سر و ته ام را میزدند پیش احسان بودم

من اون روزا دختره خوبی بودم فرشته ،نه؟

یه دختره خوبه راس راسی؟

نه فرشته سکوت نکن حرف بزن،من دلم برای خودم تنگ شده

ermia 1392/06/04 ساعت 11:48

تفکیک کردی زوج را از فرد، یعنی که-
از گرمیِ دستت شدم دلسرد، یعنی که-

عاشق نبودی تا بفهمی حال و روزم را
کاری که عشقت با وجودم کرد یعنی که-

مانند هیزم های مصنوعیّ شومینه
می سوزم و پایان ندارم، درد یعنی که-

محتاج دستان کسی باشی که می خواهد
آواره باشد در خودش این مرد، یعنی که-

شب ها به دور از تکیه گاه و سرپناهی امن
باشد رفیق یک سگِ ولگرد، یعنی که...

چیزی نمانده تا تهِ این جاده ی بن بست
این راه های بی برو برگرد، یعنی که-

یک روز شاید زود،شاید دیر... می فهمی،
زخم زبان مردمِ نامرد یعنی چه

امید صباغ نو

مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت...

سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت

:)

ermia 1392/06/04 ساعت 11:53

تو هم شبیه خودم، در دلت تَرَک داری
و چون شبیه منی، ارزشِ محک داری!
شنیده ام که درختان کوچه می گویند
که با بهار و خزان، حس مشترک داری

نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی!
به لطف حضرت حق، تا ابد بزک داری

به عشق چشم تو آرام و رام می خوابم
دو چشم قهوه ای تلخ و با نمک داری

همیشه گلّه به دنبال توست، شک دارم!
درون حنجره ی خویش نی لبک داری؟

تمام مسئله حل است، پس چرا دیگر
به من، به سبزیِ چشمم، به عشق شک داری؟

امید صباغ نو

ما بــه اندازه هــــم سهـــــم ز دریا بردیم

هیچکس مثل تـــو ومن به تفاهم نرسید

+من این شعر را خیلیییییییییی دوست داشتم ارمیای نبی...

خیلیییی ها:)

شیدا 1392/06/04 ساعت 12:53 http://sevil59.blogfa.com

با تشکر:))

فرشته 1392/06/04 ساعت 13:16

بانوووو کجایی؟؟؟
نیستی؟
صدای سکوتت می آید این روزها...

فرشته...

بغض و سکوت مثل دوتا قرص خورده شد

لیوان آب...حجم اتاقی که در نداشت...

... 1392/06/05 ساعت 11:15 http://www.undertherain.blogfa.com

چه دنگ و فنگ داره کامنت گذاشتن برات...
خیلی وقت ژیش اومدم اینجا ولی خب عادتم اینه که هی میام و هیچی نمیگم تا وقتیکه دلم بخواد...
فکر میکنم ی جایی گفته بودی ی جفت ژا واسه قدم زدن در امتداد زاینده رود...
کدوم زاینده رود؟همین که دیگه به درد زمین فوتبالم نمیخوره؟
....سلام...-همینه دیگه از این ویروساس!-
پس دختر خوب اصفهانی تویی...
من فک میکنم بدباشم...
بدیش اینه که همه فک میکنن من خوبم...!
یه ذره هذیون میگم بخاطر این ویروس هاست....
سردرد و ...
-بعضی زخما...نه..همه زخما...خب جاشون میمونه...از ماکاری بر نمیاد...

شما بدونی من چه جوری با یه میخ دارم جواب کامنهتا را میدم تازه میفهمی دنگ و فنگی نداره کامنت گذاشتن!!!!

زاینده رودخشک هم باشه زاینده روده...اینو یادت نره دختر:)

قراره اگه حرفی هست زده بشه،نه؟

هذیونتون را شادیم خانوووم:)

بامن بمان 1392/06/06 ساعت 13:23 http://khalvateman72

http://www.20te20.ir/ads-reg.php?moarref=54046


ثبت نام کن

:|

چه نگارش خوبی و چه دلنشین تا تهشو خوندم با این شخصیت بی حوصلم

دلنشین خوندی شاعر ِبا حوصله:)

Mehdi 1392/06/07 ساعت 10:14 http://30-salegi.blogsky.com

دمت گرم پسر...کلی خندیدم....جا قحط بود واسه نمازخوندن؟؟؟ میرفتی یکم اونور تر...... قبول باشه؟؟؟؟....

خدا وکیلی ته تهشی....

ما همیشه تهشیم!

خوش به حال ه اونایی که روووش اند!!!

رقصنده 1392/06/09 ساعت 09:58

:)) خال کنج رو خوب اومدی

خال به کنج لب یکی،طرّه مشکفام دو

واااای به حال مرغ دل،دانه یکی و داااام دو :)

خالشون را بگردند

آلا 1392/06/12 ساعت 10:41 http://ala1.blogfa.com/

خوبه ادم صدای دوسشو داشته باشه تا تو مشهد هی گوش بده و هی یادش کنه/

خیلی وقته به کسایی که میرند مشهد نمیگم من رو یادت نره یا از امام رضا بخواه که...

نمیدونم خوبه یا بده اونجا یاد من بودی اما میدونم دلم ...

نه!دلم هیچی نمیخواد :)

خوش به حالت آلا...

همین:|

رفیق 1392/06/14 ساعت 11:07

دیدم خیلی از متنات زیباست،قسمت نظراتم زیباست و از خوندنشون لذت بردم.
سلام هم خیلی زیباست،اونموقع احساس میکردم جاش خالیه....برا خودم نگفتم...میبینی که آدرسمو نگذاشتم.
اون مطلبم کلیه ،خیلی وقته تو ذهنمه،میتونه به آدم خلوص بده.
بازم از همه جهت عذر میخوام
والسلام علی من اتبع الهدی ..(بجای خداحافظی!)

سلام همیشه زیباست اما... :)

ممنون از مطلب و لطفتون :)

عذر خواهی واسه چی؟

ما خدافظی نداریم.نهایتش هر کی خواست خدافظی کنه بدون اینکه چیزی بگه دیگه نیست :)

خوب باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد