هوالمحبوب:
پاییـــــز عاشـــــق است و راهـــــی نمـــانده است
جز اینــــکه روز و شــــب بنشیــــند دعــــا کند...
شایــــد اثــــر کنـــــــــد و خـــــــداونــد فـصــــــل ها
یــــک فصـــــل را به خاطــــر او جا بـــه جا کنـــــد
میشینی روبروم و تا حرف میشم و ناخواسته گریز میخوره به چند صد روز قبل،بهم میگی من از اول میدونستم که تو ...
و من با اینکه میدونستم و میدونم هیچ وقت نمیتونم احساسم را ازت قایم کنم ،دلم نمیخواد در موردش حرف بزنم و میام بحث را عوض کنم که بهم میگی باید ممنون دردها و زخم های گذشته م باشم.میگی چه خوب که آدمهای درد زندگیم من را این همه حساس و نکته سنج کردند.تو راست میگی،تو همیشه راست میگی ولی نمیدونی این نکته سنجی و حساسیم به چه قیمتی برام تموم شد و نمیخوام هم بدونی که چقدر از خودم بدم میاد وقتی میگی تقصیر ِ خودت بود که...!و تو راست میگی و تو همیشه راست میگی.
تویی که از نگاهم و انتخاب محتاطانه ی کلمه هام تموم ه من را میفهمی،میدونی این روزا چی به دل من میگذره حتی اگه من هیچی نگم و هی بخوام لبخند و برق چشمام را ازت قایم کنم،نــــه؟
آی نرگس ... نرگس ... نرگس ! تو میدونی من تموم ه پاییـــــز را می فهمم ،نــــه؟