_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

* پنــــــج زاری برداشت زدم تـــــو گوشــــــش ...

هوالمحبوب:

حالا نیایید بگید تو مگه دوره ی تیرکمون شاه زندگی میکردیا و اصحاب کهف را میشناسی یا نه ها! به جون خودم نه،به جون عباس آقامون هم نه،به جون ه بچه ی آخرم که به عمه ی جز ِجیگر زده ش رفته و الهی خیر از زندگیش نبینه این مار غاشیه ی عفریته (منظور عمه خانوم می باشد!چون یحتمل بچه آخرم پسر باشه و اون نمیتونه عفریته باشه،چون اصولن اُناث عفریته تشریف دارند و ذکور یه چیزِ دیگه اند که بعدن به موقعش میگم!)،داشتم میگفتم به جون ه بچه ی آخرم که به عمه ی جز جیگر گرفته ش کشیده اون روزا که ما تو کوچه مخابرات زندگی میکردیم و امید و علی پسرای محترم خانوم و حسین آقا خیاط توی کوچه مون بودند ،نون بربری دونه ای یک تومن و پـَن زار بود.حالا بیا بوگو "زار" دیگه واحد ِ پول ِ کدوم جهنم درّه ای ِ من نمیدونم اما اون روزا ،همون روزا که علی و امید پسرای محترم خانوم و حسین آقا خیاط توی کوچمون بودند به پنج ریالی و دو ریالی میگفتند "پن زاری " و "دو زاری" و یادم نمیاد گفته باشند "یک زاری" یا "ده زاری" و فکر نکنید الان از این حرف و نقل ها خبری نیستا و همین الان ِ الانش هم این اصطلاحات کاربرد داره و در بعضی از نقاط این کره ی جغرافیایی برخی،قیافه ی برخی دیگه را که خیلی باحالند و بیش از حد بهشون ارادت دارند با جمله ی "طرف قیافه ش دو زاری ِ" توصیف میکنند و یا میگند "هی!دوزاری!"که یحتمل منظور از دوزاری همان دو ریالی میباشد و من نمیدونم چرا نمیگند پنج زاری مثلن!!!

داشتم عرض مینمودم که در اون دوران که ما پنج شیش سالمون بیشتر نبود و امید و علی پسر محترم خانوم و حسین آقا خیاط همسایمون بودند،نون دونه یه تومن و پنج زار بود و من و خان داداشم که برا خودمون یلی بودیم خرید خونه را به عهده داشتیم و کلی خوش خوشانمون بود و منم کلن در هر فروند خرید یکی دو تومن پول گم و گور میکردم و کتک هم که روی شاخش بود!

یکی از اون شبا که داشتیم امید و علی را گول میزدیم که واسمون "خر" بشند و ما سوارشون بشیم یهو مامانی صدام کرد و گفت بپر برو چارتا نون بخر و بیا و یه دونه سکه پنج تومنی زرد و دو تا پن زاری گذاشت کف دستم و تاکید موکد هم کرد که زود میخری و میای و وااااای به حالت باز پولت را گم کنی و من هم چشمی گفتم و فرآیند گول زدن امید و علی را سپردم دست خان داداش و زدم به راه نونوایی. تو کوچه خوشحال و خندون طی طریق میکردم و سکه هام رو پرت میکردم بالا و میگرفتمش که یهو شترق لامپ کوچه ترکید و منم از ترس پولام پخش ِ زمین شد و با اینکه پنج شیش سالم نبود اما به طرفة العینی فهمیدم بدبخت شدم و دراز کشیدم روی زمین و کورمال کورمال دنبال سکه هام بگرد و توی اون تاریکی فقط تونستم سکه ی پنج تومنی را پیدا کنم و اون دوتا پن زاری کلا آب شده بود رفته بود توی زمین و منم هار هار گریه و زاری(خودم الان فهمیدم هار هار مال ه خنده است نه گریه ! اما شما به رو خودت نیار برو خط ِ بعد!)

یه آق محسن داشتیم تو کوچه مون که اونم خیاط خونه داشت و از فک و فامیلای همون حسین آقا بود و خوب یادمه که موهاش عین گوسفند ِ"حسنک کجایی" فرفری بود و دوچرخه هم داشت و من نمیدونم چرا هر موقع بهم سلام میکرد و لپم را میکشید و بهم لبخند ژوکوند میزد با اون دندونای زردِ کج و معوجش توهم این رو داشتم که میخواد من رو بگیره و از خجالت می مردم و از دستش در میرفتم و همه ش هم غصه میخوردم که اگه بمیرم هم حاضر نیستم بهش شوهر کنم،از بس که موهاش فرفری بود به خدا!!

در گیر و دار عر زدن توی کوچه و توی تاریکی ِ مطلق و جستجوی پن زاری بودیم که آق محسن در مغازه ش را باز کرد و اومد پیشم و گفت چته و منم دیگه حجب و حیای عروس بودنم را گذاشتم کنار و با گریه و زاری براش تعریف کردم بدبخت شدم و اونم بعد از یه چند دقیقه که دنبال پن زاری هام گشت و پیداشون نکرد دست کرد توی جیبش و پول در اورد و به سمت من درازش کرد و گفت حالا برو با این چارتا نونت را بخر بعد پیداش میکنیم!آقا ما را بگی همچین خوشحال و خرم و البته با کمی استرس از اینکه نکنه حالا برا خاطر ِ دوتا پن زاری مجبور بشم بهش شوهر کنم رفتم طرفش و تا دیدم یه دونه یک تومنی گذاشت کف دستم،حجب و حیای عروسانه را کلن قورت دادم و یه لیوان آب هم روووش و عر و عوری راه انداختم به غایت جانسوز و عربده مسلک که مال من دو تا پول بود و این یه دونه است و مامانم من رو میکشه!حالا از اون اصرار که دو تا پن زاری میشه یه تومن و از من انکار که دو تا پن زاری میشه دوتا پن زاری نه یه دونه یه تومنی و خر خودتی با اون موهات!

آقا جونم براتون بگه آق محسن یقه مون را گرفت و کشوند در بستنی فروشی عبدالله و یه تومنی را تبدیل به دوتا پن زاری کرد و از بس چشم غره رفتم به بستنی ها یه دونه بستنی هم برام گرفت و من رو راهی نونوایی کرد و خودش رفت پی ِ کارش!

منم در حین خر کیف شدن از دادن پول و بستنی ای که برام خریده بود همه ش حرص میخوردم که باید هر جوری شده پولش را بهش پس بدم و گرنه برای سربسته موندن ه رازم مجبورم بهش شوهر کنم!

حالا که یه کم توی ماجرا عمیق میشم و به اون روزا بیشتر و دقیقتر فکر میکنم،میبینم که بی سر و سامونی ِ این روزام همه ش نتیجه ی پس دادن ه پن زاری ها به آق محسن بعد از لو رفتن ماجرا از خود ِ دهن لقم به خاطر  نگرانی از آینده م و کتک مفصلی بود که از مامانی خوردم! و گرنه چرا باید دختر ِ آق محسن الان یه پسر کاکل زری داشته باشه و من هنوز که هنوزه وسط جاده چشم به راه عباس آقامون باشم که آیا از این جاده رد بشه یا بره از یه جاده ی دیگه رد بشه که توش یه دختر پنج شیش ساله داره دنبال ِ پن زاری هاش میگرده و کلن من رو یادش بره و حواسش بره پی ِ اون دختره ی دست و پا چلفتی!؟!


* اونایی که یادشون میاد این شعر رو حتمن تصدیق میکنند چه کیفی میداد بعدش بدو بدو کردن :)

نظرات 28 + ارسال نظر
7660 1392/07/30 ساعت 23:31

من این سکه ها و زمان نون دونه 1 تومن رو به خوبی به یاد میارم چون من برای زمان خیلی قدیم هستم:)
این شعر رو هم خوب به یاد میارم اما من بعدش بدو بدو نمی کردم.

استاد من و شما مال زمان حالیم !

این جوانهای این دوره زمونه اند که مال زمان بی زمونند!

پس یحتمل شوما قـِل میخوردید،چون باس یه حرکتی بعدش میکردین که میزدین توی گوش طرف دیگه

سلام
وبلاگ شما رو اتفاقی دیدم اما با خوندن چند کلمه تا آخرش رفتم.راستش خاطرات بچگی شما شبیه کارای تنها خواهرمه که تو غربته و رفته فرنگستان برا خودش کسی بشه.منو بردی به سالهایی که کاش تو همون روزا...بگذریم.چقدر دلم تنگه یه لحظه مردنه...که شاید بازم بابامو ببینم.آره بزرگ شدم اما کاش نمیشدم.
امیدوارم همیشه سلامت باشی و خوشبخت

آقا دست راست خواهرتون پشت سر ما!

آقا دارید میرید زمون های قدیم صبر کنید با هم بریم یهو خواهر مکرمه رو هم زیارت کردیم نفسشون خورد به ما ،ما هم خارجستونی شدیم :)

یک عالمه آرزوهای خوب برای شما آقااا :)

وای الی خیلی باحال بود این پستت...
منم خرید خونه و رو تو ی دوره ی بر عهده داشتم ولی هیچوقت پول گم نکردم
فقط ی بار شاگرد نونوای ِ دمپای شلوارش پاکتی بود پولم از دستم افتاد،افتاد تو پاکت شلوارش حالا نه روم میداد بهش بگم نه نونم خریده بودم

از بس شوما خانوووم بودین که پول گم نمیکردین ماشالا بزنم به تخته براتون :|

آقا ما یه بار عاشق نونوای محلمون شده بودیم چون فکل داشت!

یک کتکی خوردیم از نه نه مون که بیا و ببین!

من مرده اینم که تندی هم میرفتم واسه نه نه م اعتراف میکردم!

saji 1392/08/01 ساعت 03:16 http://www.randeshode.blogfa.com

Man ba gushim umadam badan davam nakon k chera fingilish neveshtamaaaaaaa

Man chon baba bozorgam noonvaii dasht az kharide nun va tu saf vaysadan o pool gom kardan o b zoor shohar kardan az shoma jolotar boodimmm
Baleeee . Inaro goftaam k alan dghighan begi khosh b halaaammm , hhhmmmm

یعنی این سعی و تلاشت ساجی جون قابل ستایش و تحسین ه

به احترام ه این جهد و جهادت تا دو روز سکوت اختیار میکنم! ملت دست و هورررراااا :)

+کلن شوما خیلی خارجی بودیندا! با اون آقاجونتون که از شما خارجی تر بودند کلن :)

احسان عیوضی 1392/08/01 ساعت 07:57 http://aivazi.ir

زندگی
زندگی گذرا
خب چرا شما هرچی مینویسید آخرش یه جورایی به کتک خوردنتون ربط پیدا میکنه ؟ خب نمیگین اگه زمانی یه " حامی کودکان " از اینجا عبور کنه ان وقت باید بریم برا بابا مامانتون دنبال " وکیل پایه یک " بگردیم ؟
:))

آقا مگه کتک خوردن اختیاری بود؟

توفیقی بود که بالاجبار نصیبمون میشد،حالا چه موقع هایی که خطا و خلافی ازمون سر میزد و چه موقع هایی که نمیزد و چون مامانی زورش به میتی کومون(بابامون) نمیرسید همینطور برای خالی نبودن ه عریضه هر از چندگاهی یه دست ما را مورد تفقد قرار میداد :)

وکیل مکیل واسه چی؟کلن همیشه حق با مامان و باباهاست حتی اگه حق باهاشون نباشه !
تازه شم بعدها با توجه به رشد و بزرگ شدنمون تعداد تفقد کنندگانمون بیشتر شد کلن

... 1392/08/01 ساعت 09:17 http://undertherain.blogfa.com

وای الی عباس آقا کیه؟
تو بچه کجای اصفهانی دختر؟

عباس آقا بابای بچه هام و سایه سر ِ من و زندگی م و تک ستاره ی قلب و مغز و مری و معده و روده و اثنی عشرم و نیمه ی گم و گور شده و له و لورده شده ی زندگیه من ه که هنوز مسیرش نخورده به زندگیم که بیاد من رو بگیره :|

در ضمن من مال ِ خود ِ اصفهانم

غدیـــــر ای باده گردان ولایت

رسولان الهــــــــــی مبتلایت

ندا آمد ز محـــــراب سماوات

به گوش گوشه گیران خرابات

رسولی کز غدیـــــر خم ننوشد

ردای سبز بعثـــــت را نپوشد

تمام انبیا ساغـــــر گرفتند

شراب از ساقـــــی کوثر گرفتن


عیدتون مبارک [گل]

کلن غدیرتون قشنگ و خفن خانوم خانوووما :)

گیسو 1392/08/01 ساعت 11:59

الی چقدر با مزه نوشتی

الی یادمه بچه بودم برای اولین بار با دختر همسایه و دوچرخه ام رفتم نانوایی و کلی هم مامانم سفارش کرد به دختر همسایه که مواظب دختر من باش ..
مواظبت کردن همان و دوچرخه را دم نانوایی گذاشتن و برگشتن به خانه همان و... بعد که برگشتیم خونه یادم اومد دوچرخه ام را جا گذاشتم وقتی مامانم رفت دوچرخه دیگه نبود . از نانوایی این خاطره بد برام موند
با دختر همسایه هم قهر کردم برای مدتی. ولی از همه بد تر از نانوا بدم میاد که همیشه فکر می کردم دوچرخه ی منو برداشته برای پسرش به اسم حجت که همیشه با زبان کودکانه کنجت صداش میکردم ... خاطره ی با مزه ی تو منو یاد این خاطره بی مزه از خودم انداخت ...
از دست این الی شیطون و شیرین سخن

من که ندید میگم کار نونوایی ه بوده و زیر سر اون کنجت ه جز جیگر گرفته

اصن اگه اونا نونوایی نداشتند تو کجا چرخت را میذاشتی که گم بشه؟؟

هان؟

تقصیر خودشون ه !

در ضمن خوش به حالت دو چرخه داشتی ! من یه سه چرخه پلاستیکی داشتم وقتی سه سالم بود که همه ش فک و فامیلای بابام با اون هیکلا گنده شون مینشستند روش عین ه این عقده ای های سه چرخه پلاستیکی ندیده،تیکه پاره ش کردن با اون هیکل های خیکی ه چاق و چله شون!

وای الــــــــــــــی. خدا تو رو نکشه . مردم از خنده . این اقا . چه قدر هم قشنگ توهم می زدی ... فکر می کردی اقا محسن می خواد تو رو بگیره و به اصطلاح نمک گیرت کرده :))) .

همیشه به خنده و شادی خانوووم :)

یادداشت های روزمرگی 1392/08/01 ساعت 18:57

بانو جان خیلی خوب تعریف کردی خاطره تو. خیلی دلم می خواست مثل تو در نوشتن روحیه طنز داشتم. ولی خب ... بگذریم.
عیدتم مبارک بانو. :)

ما رو روزگار یه عمر ِ طنز کرده شما دیگه از این آرزوها نکن مائده خانوووم

آرزو کن دست از شوخی هاش برداره :)

عید تو هم قشنگ :)

سلام
به خانه ی من اگر آمدی ای مهربان
برایم چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم

ما خیلی وقت ه تاریکی ه مطلقیم آقااااا

افسانه 1392/08/01 ساعت 22:24 http://gtale.blogsky.com

رفتنت کافــــی نبود ؟؟

حالا داری در شعـــرهای دیگران پرسه میـــزنی ؟!

شعرم را حلالت نمــــیکنم

اگر ...


بین واژه های نامحرم ببینمت !!

هر چه دادم به او حلالش باد

غیر از آن دل که مفت بخشیدم

هر چه بادا باد امشب من به می لب میزنم


دم زنام نامی زیبای حیدر میزنم


می ک من گویم الطاف علیست


مستی این می فقط یک یا علیست


یاعلی ذستم بگیر روز غدیر


من غلامی رو سیاهم یا امیر


جان زهرا یا علی دردم ببین


لطفت ای شاه نجف از من نگیر

عید شما مبارک

عیدت مبارک هنگامه :)

سه چیز محبت دوست را ناب و خالص می کند:
به او سلام کنی
وقتی او را دیدی در مجلس جای برایش باز کنی
او را به بهترین نام ها و صفاتش بخوانی.

گمونم کل دنیا با من نا خالصند :)

من فک کنم قدیمی ترین واحد پول نونی که یادم میاد 5 تومنی بود!

ما یک قرون ش هم به گوشمون خورده :)

فاطمه 1392/08/02 ساعت 13:19 http://yadegari20.blogfa.com

کودکی هست و خاطراتی که ازش بجا مونده ...
من از بچگیام خیلی یادم نیست ... :(

به روزم
خوشحال میشم بیای و ادامه ی حرفهام رو هم بخونی ♥

راستی عیدت مبارک الـــی عزیزم :-*♥

لعنت به کودکی ه من که.....!!!

+بلاگفاتون کلاس میذارند باز نمیشند کامنتدونیشون برام :|

صبا 1392/08/02 ساعت 14:36

عباس اقا می دونه که دوستش داری؟ اون چی ؟ دوستت می داره؟

عباس آقایی در کار نیست!
اگه بود و میدونست که ما اینقد دوسش داریم،یحتمل فاقد شعور بود که دست به سینه نشسته بود اون گوشه هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیداد

آدم فاقد شعور هم که به درد زندگی نمیخوره خواهر!

خاتون 1392/08/02 ساعت 17:10 http://dordasttt.blogfa.com/

همین دیگه اگه اینقدر گیر نمیدادی به اینکه دو تا پن زاری واست جور کنه اونوقت الان دو تا کاکل زری داشتی

حتمن دوتاشون هم شکل باباشون میشدند با اون موهاش!

احمد 1392/08/03 ساعت 01:29 http://hor-73.rzb.ir/

سلام
عیدت مبارک
ازپستت خوشمان آمد منم موهام فرفریه ولی فرش درشته حال نمیکنی دیگه نیام!؟
حُرباش برای آزادی...

عجب!

رنگ چشم،شماره ی پا،وزن و قدتون را بدید روابط عمومی وبلاگ ه دختره خوب،براتون جلسه بگیریم ببینیم میشه بیایید یا نمیشه بیایید!

فاطمه 1392/08/03 ساعت 20:20 http://yadegari20.blogfa.com

بلاگفا بی شعور شده!
نمیذاشت بریم تو پنل مدیریتمون
دقمون داد
اما انگار آزاد شده

بوس برای الــی :-*

یعنی باید خوابوند تو گوشش صدا سگ بده با این بی شعور بازیاش

ممنون فاطمه ی خوش آواز:)

سوسن 1392/08/18 ساعت 10:15

دلم برات پر می زنه
انگار باید قهر می کردی تا بیام منت کشی
لامصب منت کشی هم بلد نیستم
دوستم دیشب می گفت نمی دانیم متاسفانه یا خوشبختانه هنوز مجردیم.
در هر حال خوشحالم که برگشتی به عقب
ولی فکر می کنم شاید داری فرار می کنی از امروز و با دیروز شاد خوشحال می مانه
از این بابت می تونم نگرانت باشم ولی خوشحالم که دنبال دستگیره های شادی می گردی چون گاهی خودم چنان غم برم می داره که دستم به هیچ دستگیره شادی نمی رسه
برای همین دست بسته و تسلیم می شینم و به تاراج رفتن زندگیم و با چشم خودم می بینم

سوسن...تو باهامی اما نمیدونم چرا اینقدر دوری!
من یک عالمه حرفم با تو
پس چرا هیچ وقت تموم نمیشه این سکوت؟
دنبال دستگیره هاش هم انگاری دیگه نیستم
میخوام باشم ها
ولی...
خسته تر از اونم که "خسته نباشید" رفعش کنه
بی خیال
کلن خوش به حالمون
نه؟

سلام دختر خوووووووب

علیک آقااااااااا :)

کلی اشک برای همه ی اتفاقات بد آن دوران...

مهندس!

تمام فلکه صنعتی تویی و چهارشنبه ها :)

کلی اشک اصلن برای بودن :|

107.... 1392/09/02 ساعت 17:32 http://www.bigane22.blogfa.com

لیلی شدم، مجنون شدی
شیرین شدم، فرهاد شدی
حوا شدم، بعید میدونم آدم بشی .. ...!!!!!!!
.
.
.
.
می دونید سریعترین راه برای به چنگ آوردن قلب یک مرد چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟
پاره کردن سینه اش، با یک کارد آشپزخانه
.
.
.
.
مواد لازم، برای درست کردن مرد:
مواد خود را حرام نکنید، مرد ها درست شدنی نیستند ......!!!!!!!!
.
.
.
.
دقت کردید، که همه ی چیزهای خوب خانم ها هستند:
خورشید خانم، پروانه خانم، مهتاب خانم ......................................!!!
اما همه ی چیزهای بد آقاها هستند:
آقا دزده، آقا گاوه، آقا گرگه ..........................................................!!!
.
.
.
.
از غضنفر می پرسن:
چه طوری معتاد شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میگه: با بچه ها قرار گذاشتیم روزهای تعطیل تفریحی بکشیم
یکدفعه خوردیم به تعطیلی عید... ........!!!!!!!
.
.
.
.
چرا روان درمانی مردها کمتر از زنها طول میکشه؟
معمولا” باید در روان درمانی، به دوران کودکی بازگشت و مردها همیشه در همون دوران به سر می برند ..........!!!!!!!!!!!
.
.
.
.
قانون دوم نیوتن:
عشق در پسر ها هرگز از بین نمی رود
بلکه از دختری به دختر دیگر انتقال می یابد ............!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!





برایت ارزوی موفقیت می کنم[گل]

از من به شما نصیحت ...

نــــــه

از من به همه نصیحت:

ذهن و فکرتون رو مشغول مردها نکنید

اونقدرها هم مهم نیستند

یه موجودند شبیه بقیه ی موجودات مزخرف دنیا!

این حرفا و جمله های با مزه ای که نوشتی یعنی اینکه زیادی مهمند :)

انگشت
بر هوا مکش
پرنده ها به بیراهه می روند

من یک پرنده ام

همین!

تو را من چشم در راهممممممم

شباهنگام؟؟؟؟!!!

سلام
وبلاگ خوبی داری
بمام سر بزنید منتظریم
موفق باشی ...

با تشکر...
چشم:)

آرمین 1394/07/26 ساعت 08:13

درود به شمای گرامی . من توی این دنیای بی کران نت هر چیزی که رنگ و بوی قدیمی بده رو دنبال می کنم . در پی همین کندوکاو بود که چشمم به عکسای پن ریالی شما افتاد باز کردم خوندم . مرسی . مرسی از بیان شیوای محاوره ای تون . مرسی از یاد آوری خاطرات . منم اینجام اگه حسش بود یه تُک پا بیا . :
حسرت روزهای خوش کودکی

نوش روانتون آقاااا و ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد