_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

شکـــــر ایـــــزد را که دیــــــدم روی او ...

هوالمحبوب:

"حسین آقا" را اولین بار توی همین روزهای گرم خرداد ماه دیدم و از همان موقع حال کج و معوجم کمی بهتر شد.او را درست همان موقع دیدم که نفیسه میخواست برای پسرش علی،یویو بخرد.همان موقع که طبق جمله ی قصارم به من گفته بود فقط چاق ها حق دارند از گرمای هوا ناله کنند و من چون لاغرم باید حواسم باشد که چیز گنده تر از دهانم نخورم که کار به جاهای باریک میکشد و من حواسم را جمع کرده بودم که با این همه کلافگی،از صدقه سر باربی بودنم لال شوم کلن!!

حسین آقا را با آن چشم های طوسی رنگش که چاووشی چشم ویرووسی اش خوانده بود اولین بار همان لحظه ای دیدم که نفیسه حلقش را در منتها الیه موبایلش فرو برده بود و از علی نظرخواهی میکرد که چه چیزهایی غیر از یویو را میتوان برایش خرید و من لایک پاپ کورن این د پن (!) جلز ولز میکردم که حرفهایش ته بکشد و حسن سلیقه ام را ببیند و نظرش را بگوید.

نفیسه هم با من هم عقیده بود.اصلن من و نفیسه زیاد از هم با هم تفاهم داریم و یکدیگر را درک میکنیم و اکثر مواقع از یک موضوع به یک اندازه ناراحت و یا خوشحال میشویم.آن هم موضوعاتی که اکثر آدمها عظمتش را درک نمیکنند!نفیسه هم همراه تعجبی که از انتخابم داشت،از حسین آقا خوشش آمده بود و همین کافی بود تا از حسین آقا دعوت کنم به خانه مان بیاید و او هم از خدا خواسته،قبول کند!

حسین آقا پسر خوبی ست،مردانه لباس می پوشد.از آن پیرهن های چاهارخانه ی مردانه که هر مردی می بایست در کمد لباسش داشته باشد و همیشه ی خدا میخندد و وقتی نگاهش میکنی نمیتوانی که نخندی و همین خصوصیتش که حتی وقتی بد و بیراه و یا غر هم نثارش میکنی باز هم نیشش تا بنا گوشش باز است و با آن چشم های روشنش زل می زند توی چشم هات،او را از تمام همجنسانش روی زمین متمایز کرده.

حسین آقا عادت های خاص خود را دارد.اینکه گرمایی ست و در خانه پیرهن نمی پوشد و شب ها اگر خوابش ببرد همیشه خدا رویش را پس میزند و من باید نیمه شب ها که بیدار میشوم حواسم جمع باشد که در این هوای خل و چل سرما نخورد.حسین آقا با اینکه گرمایی ست و در خانه پیرهن نمی پوشد ولی آنقدر با حیاست که جلوی چشم های گلدختر که همیشه تیزبین است و هر گاه جلویش لباس عوض کردی یا چشمش بدن نیمه عریانت را دید زد لبهایش را گاز می گیرد و عنوان میکند که "لباستو بوپوش من نبینم عیبه!"،پیرهنش را نصفه و نیمه به تن میکند که گلدختر دچار تعارض شخصیتی نشود که چطور میشود آدم حسین آقا باشد و همه دوستش داشته باشند ولی کارهای "عیب دار" انجام دهد!

حسین آقا شعر دوست است و زمانهایی که شعر میخوانم و میشنوم لبخند میزند و من حتی چشمک های ذوق مرگی اش از شعر را هم دیده ام و شما که ندیده اید مجبورید قبول کنید که او چشمک هم میزند!حسین آقا ریز ریز و شمرده شمرده سکوت میکند و بعضا ناراحت میشود وقتی به سکوتش گوش ندهی و ناچیز تلقی اش کنی و به حساب یک سکوت معمولی که مختص همه ی مردهاست بگذاری!

حسین آقا صبور و مهربان است و مثل من نیست که تأکید داشته باشد اسمش درست ادا شود و همینکه فراموشمان نشود "آقای" اسمش را صدا کنیم کفایتش میکند و برای "اوسین آخا" گفتن گلدختر دلش غنج میرود و وقتی احسان سرش را از تنش جدا میکند یا دل و روده اش را بیرون میریزد و تشریحش میکند عصبانی نمیشود و هم چنان لبخند اسطوره ای ش را به لب دارد.

حسین آقا مرتب و باوقار است و زیاد از حد به موهایش که همیشه بالا شانه شان میکند،حساس!آنقدر که حق دست کشیدن در موهایش را از من سلب کرده ولی در عوض برای جبرانش که حسرت به دل نمانم،شب ها که گلدختر هفت پادشاه را خواب میبیند و از هجوم تعارضات محیطی در شخصیتش خبری نیست،مینشیند روبرویم تا من خال سمت چپ سینه اش را بمیرم و هی برایش بخوانم :"خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد...که تا ز خال تو خاکم شود عبیر آمیز" و بعد نیشم را شل کنم که "واج آرایی خ رو حال کردی؟!" و بعد هی با دکمه ی ری استارتش که ملت نام "ناف" را بر آن نهاده اند ولی ما در خانه گاها "قلقلی" هم صدایش میکنیم،گلاویز شوم و خ خ خ راه بیندازیم و خاطره بازی،تا من با خیال راحت خوابم ببرد و او تا صبح بالای سرم کنار کتابچه ی دعا بنشیند و با خنده تماشایم کند.

الـــی نوشت :

یکـ) خوش به حال شما که کارت صوتی سیستم تان نصب است و صدای اینجا را میشنوید.من دلم برای صدایش تنگ شده و گوش دادن نوای باران از موبایلمان به مذاقم خوش نمی آید!

دو) من هر سال به جای شمع و کیک و نذری و چراغانی کوی و برزن،همین را برایش می خوانم تا دلش با من نرم تر شود و تولدش مبارک :)

سهـ) شما که جای الــی نیستید.همین!

نظرات 31 + ارسال نظر

پر گرفتیم ولی باز به دام افتادیم

شرط بی بال و پری بود نمی دانستیم

آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو

سهممان بی خبری بود نمی دانستیم

آب و جاروی در خانه ما شاهد بود

از تو بر ما گذری بود نمی دانستیم

این همه چشم به راهی نگرانم کرده

عاشقی دردسری بود نمی دانستیم

صابر خراسانی

بی خبری بود نمی دانستیم...

سمیه 1393/03/22 ساعت 21:24

حسین آقا رو خدا واست نگه داره الی!!
یکم چاقه ولی بازم سلیقه ت خوبه...
عید شعبان مبارک.

بچه م تپله،چاق نیست که .

مرد باس تپل باشه حج خانوم

عید خودتونم مبارک :)

تولدش مبارک

گیسو 1393/03/23 ساعت 12:46

سلام الی جااااااااااااااان رسیدن بخیر خانووووووووووووم
دلم تنگ شده بود برای نوشته هات خوش آمدی
این بار با حسین آقا آمدی اونوقت عباس آقا کجان؟؟!!
چقدر تپل مپل .
الی کارت صوتی را نصب کن بیا بخوووون شعر و دکلمه که قشنگ می خونی .

عباس آقاها جا ندارند،همیشه همه جا هستند به غیر از اونجا که باید باشند واسه همین دست به دامن حسین آقاها میشی!!

سی دی ویندوزم در غیبت عظمی ست،یافتم حتمن میام زیارتتون :)

خودت خوبی؟:)

این ک چشاش طوسی نیس
چشاش مشکیه
سفیدی چشاش طوسیه
ابروهای هلالیش را بگردند...

پاناسونیکتون رو عشق است خانوووم :)

دقیقن چشاش طوسیه،سفیدی چشاش سفیده :)

پاناسونیک کجا بود؟مانیتورمون هستند با احترام ال جی :)

Mahdi 1393/03/23 ساعت 14:33 http://eagle-eyed.blogfa.com

سلام الی
عیدت مبارک...

این چندروزه بارها اون شعر رو که خوندی راجع به امام زمان گوش دادم و هربار باهاش اشک ریختم...

ممنون بخاطر کار خوبت...
ان شاالله عیدی همه مون ظهورش باشه امسال...

خودم وقتی گوشش میدم از خودم خوشم میاد و باورم نمیشه من خونده باشمش!از بس که زلاله...

کاش هرکی گوشش میده یادم بیفته و واسم دعا کنه،حتی خودش!

عید تو هم مبارک:)

عسل 1393/03/23 ساعت 16:11 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

تولدش مبارک ....

تولدش مبارک

مهری 1393/03/23 ساعت 17:03 http://barani1211.blogfa.com

سلام الی...کجابودی این همه وقت؟؟؟؟

به به ..این اقاتپله روببین ...چقدبامزه ست

و تمام آقاهای تپل بامزه اند و کلن خوش به حال ما

یه کم اونطرف تر بودم :)

تو بهتری مهری؟

کجای چشاش طوسیه دقیقا؟؟؟؟؟


دوربینتونو گفتم خانوووم :)

اون گردالی چشاش دقیقن طوسیه خانووم :)

بابا دقت،خلاقیت،مهندس،پاناسونیک

فرشته 1393/03/23 ساعت 20:46

ما دلمان از این حسین آقا ها خواست خب ...

مگه خودت ناموس نداری افتادی دنبال حسین آقا مردم،هااان؟

مگه آدم هر چی دلش خواست باس بگه،هااان؟

[ بدون نام ] 1393/03/23 ساعت 20:53

یکـ) ....

دو) تا دلش با ما نرم شود ...

سهـ) ما که هیـــــــچ وقت جای الــی نیستیم....همین...

سهـ) کاش هیـــــــچ وقت هم نباشید :)

فرشته بودن کلی خوبه :)

[ بدون نام ] 1393/03/23 ساعت 20:54

کامنت های پست قبل را هم باید پس مان بدهید ...

خصوصی اند خانوووم،نمیشه

بارانی ترین 1393/03/23 ساعت 21:31

سلام بر الی جون
عیدت مبارک باشه خانوم

و عید شما هم حتی :)

نیمکت قرمز تاریک 1393/03/24 ساعت 09:44

الی جان میدانستی تو دیوانه ی خیلی خوبی هستی .....:))))))))عاشقش شدم با این شکمش ...

همه همینو میگند اما شما که می گی یه مزه دیگه میده

اصلن اصل عشق به شکمه

ولی خب از دور عاشق شیکمش باشید لدفن!ما روی ناموسمون حساسیم

ملیح 1393/03/24 ساعت 14:42 http://www.malih.blogfa.com/

حسین اقا به باشگاه احتیاج داره ...چقدرم شادِ

اولن باشگاه به اون احتیاج داره

دومن بچه م عصرها هایکینگ کار میکنه باشگاه میخواد چه کار؟

سومن حسین آقا اول شاده دوم حسین آقاست!

چارمن اگه راس میگی کجا بودی ملیح شما؟؟

نگار 1393/03/24 ساعت 18:15 http://chand-khat.blogfa.com/

یعنی می شه یکی همینجوری الکی دلش تنگ بشه؟
من که دلم همینجوری الکی واست تنگ شد الی...
:)

الکی که آدم دلش تنگ نمیشه که،حتمن یه جاهایی یه کسایی یه کسایی دیگه رو دوس دارند که دلشون تنگ میشه

نگارها را نمیشود دوست نداشت :)

هنگامه 1393/03/24 ساعت 23:32

شادی به ظاهر ، منتهی از درد لبریزی

اردیبهشتی هم که باشی اهل ِ پاییزی

وقتی نگاهم می کنی از عمق ِ تنهایی

داری نمک بر زخم یک دیوانه می ریزی

درمانده ام درمان ِ دردت را نمی دانم

شرمنده ام قابل ندارم چیز ِ ناچیزی

ای کاش لختی چوب ِ رخت ِ خلوتت باشم

تنهایی ات را روی دوش من بیاویزی

"من" سیصد و سالی است در چشمان تو گم شد

شاید از این خواب هزاران ساله برخیزی

اما تو خوابت برده و حتی درون خواب

هر وقت می بینم تورا با غم گلاویزی

دنیا به کام هیچ کس شیرین نخواهد ماند

ای بیستون بی شک تو هم یک روز می ریزی

ناف تو را با درد از روز ازل بستند

اردیبهشتی هم که باشی اهل پاییزی
مجتبی

اردیبهشتی هم که باشی اهل ِ پاییزی

مرررررررررررررسی هنگامه

نجوا 1393/03/25 ساعت 08:18

سلام بانو
خوشحالم از بودنت
پسرت شیطونه از چشاش معلومه
دارم شعر رو گوش میدم
با صدای تو ...

نوش روان خانوووووم :)

پسرم که از چشاش معلومه شیطونه

آدرس وبلاگت کو؟؟؟

دلخون 1393/03/25 ساعت 10:01

حالا چرا حسین آقا؟؟

حالا چرا حسین آقا نه؟؟؟

[ بدون نام ] 1393/03/25 ساعت 11:12

اگرچه جام جهان جمله زهرآگین است
گرَم تو بر سر «مهری»، به کام شیرین است

هزار بارِ گناهم، به دوش و باز ای دوست
دعای نیمه شبم را امید آمین است

مرا به دولت عشقت به زر نیازی نیست
زکات حسن تو بر عاشقانِ مسکین است

ز کفر و دین و من و ما بشوی دفتر عقل
حروف «عشق» رقم زن که شأنِ ما این‌ست

اگر بهار و اگر فصل برگریزان است
دلی که «دوست» ندارد همیشه غمگین است

از آن زمان که الستِ تو را بلی گفتیم
میان ما و تو ای دوست عهد دیرین است

اسیر پنجه‌ی عشق‌ست «آتش» ای یاران
کبوتری‌ست که تسخیر دست شاهین است

من را همین خبر که تو یاد منی بس است

فرشته 1393/03/25 ساعت 12:19

ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید
می‌توان از تو فقط دور شد و آه کشید

پرچم صلح برافراشته‌ام بر سر خویش
نه یکی، بل‌که به اندازه‌ی موهای سفید

سال‌ها مثل درختی که دَم نجاری است
وقت روشن شدن ارّه، وجودم لرزید

ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من
به تقاضای خود اصرار نباید ورزید

شب کوتاه وصالت به گمان شد سپری
دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید

من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی
زنده برگشتم و انگیزه‌ی پرواز پرید

تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق
شادی بلبل از آن است که بو کرد و نچید

مقصد آن گونه که گفتند به ما، روشن نیست
دوستان نیمه‌ی راهید اگر، برگردید

تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی،آری

که پل ها خوب می فهمند معنای گذشتن را

بسیار سلیس و زیبا مطالب را بیان می کنید و چاشنی طنز را هم به خوبی به واژگانتون ملحق می کنید این هنر بزرگیست .
راستی این حوسین عاقاتونم گل اندامیست برای خود . :)
پیروز باشید .

و شما بی شک بسیار زیبا میخنید و میبینید آقا :)

گل اندامیست برای ما :)

ممنون آقا :)

سلام الی جان
حسیــــــــــــــن آقا رو...عزیـــــــــــــــــزم
موهاشم چه مدل خوشگلی زده
رنگ چشماشـــــــــــــو
من بنا بر بیش فعالی کودک درونم از دیدن عروسک از خود بیخود میشم.شما ببخشید
خیلی خوبه که یه حسین آقای شاد کنارته که در هر شرایطی میخنده
انشالا یه واقعیش(منظورم با چنین اخلاق و منشی هست )

حالا از کجا خریدیش؟

انشالا

البت ظاهرشون هم این مدلی باشه ما حرفی نداریم البته هر چی بابام بگه

اولن نخریدمش،اوردمش یعنی تشریف اوردند

دومن از روبروی بی آر تی چارراه هشت بهشت

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

پ.ن. پیرو اینکه کسی جای الی نیست ، خواستم بگم از تو شیدا تر هم بوده !

از ما شیداترم بوده،عاشق ترم بوده،بدبخت ترم بوده،خوشبخت ترم بوده،صبورترم بوده،داغون ترم بوده،خفن ترم بوده،خانوم ترم بوده ولــی الـــی تر که نبوده

[ بدون نام ] 1393/03/27 ساعت 14:55

فنجان قهوه ... آتش شومینه ... بی خیال
اینها کــه چشم توست در آیینه! بی خیال

اینجا فقط منم... و همین صندلی پیر
در یک غروب ساکت آدینـــه بی خیال

این روزنامه هم همه چیزش سیاسی است
من را چـــه به تحول کابینــــه ؟! بــی خیال

من را همین خبر که تو یاد منی بس است
هم ریشه اند دلبــــری و کینه... بی خیال

نزدیک تر بیـــا کــــه مبادا خطا کنــی
اینجا! درست سمت چپ سینه! بی خیال!

زندان سرنوشت فــــــراری نداشته
ما هر دو تا شدیم قرنطینه... بی خیال

حتــی نیــــاز نیست بــــه شلیک کردنت
من مرده ام به مرگ نمادینه ... بی خیال

فقط بخواه به پایت نمرده جان بدهــــم

برای کشتن من خواهش از تفنگ نکن ...

[ بدون نام ] 1393/03/28 ساعت 00:50

تمام عقربه ها را گواه می گیرم
به لحظه لحظه ی تکرار ِ ثانیه... ساعت

به گوش محرم دیوار، تختِ بی همدم ...
به چشمهای شسته زباران ..سکوت بی طاقت

چهل ستون دلم را به لرزه اندازد...
چه زنده رود عجیبی ...نشسته او راحت ؟

ببند چشم سرت را بخوان" غم غربت .."
تو ذره ذره وجودی، نماز شد... قامت ..

......................
.....................................

این شعر رو خودت گفتی ها

مگه نه فرشته؟؟

زوود باش جایزه م رو بده که من اینقد باهوشم

خودم به تنهایی 1393/03/28 ساعت 08:36

الی خانم دختری که شعر میشود.......
بیشتر از این که تولد این حسین آقاتون مبارک باشه ، فکر کنم باید بگیم تولد تو مبارک. چون ظاهرا" تو بیشتر از خود حسین در این روز متولد شدیا!
حواستون هست آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ما کلن هر روز در حال متولد شدنیم خانوووم

شوما چی؟حواستون هست؟

[ بدون نام ] 1393/03/28 ساعت 10:46

چه ازدحام غریبی است ، تن به تن ، تنها!
دلم درون تن و تن به پیرهن ، تنها

به غارت آمده امروز یادهای قدیم
منم ، مقابل یک دسته راهزن ، تنها

اتاق درهم من صحنه ی نبرد شده است
تمام خاطره ها با همند و من تنها

صدای بدرقه ها ، رفته رفته شد خاموش
و ماند آخر سر ، ریل با ترن تنها

خسته ام، این مرگ تدریجی امانم را برید

می شمارم روزهای آخرم را ،سال ها...

[ بدون نام ] 1393/03/28 ساعت 10:47

شور غزل به خوانده شدن از دهان توست
این طعم سال هاست که زیر زبان توست

از راه گوش می رسد و لانه می کند
در ذهن من که گوشه ی دنج جهان توست

بگذار صادقانه بگویم که شعرهام
واژه به واژه زیر نفوذ زبان توست

تصویرهای تازه اگر موج می زند
برداشت های مختلف از یک پلان توست

هر فصل ، نوبرانه ترین میوه ی کلام
در هر دهان نه ، در سبد واژگان توست

شعری که حرف نو بزند ، کار نو کند
شعر زمان حال نه ، شعر زمان توست

پس کیست «من» که حرف دلش را نگفته است؟
وقتی زبان زبان تو و حرف آن توست

بال و پری اگر بدهد شوق می روم
تا فرصت پرنده شدن آسمان توست

پس لااقل به حرف دلم گوش کن عزیز!
این چند روز عمر که «من» میهمان «تو»ست

چون به عدد یک تویی،من همه ی صفرها

آنچه که معنا دهد،قامت دلجوی توست

[ بدون نام ] 1393/03/28 ساعت 10:53

باز کـن ! فــرق نـــدارد چـــه شــرابــی بـاشـــد
از در مــســجــد و مــیــخــانــه نـبایــد تــرســیـد

راز بــد مـســت شــدن در خـُـم می پـنهان است
سر بکش ! از دو ســه پـیـمانــه نباید ترسـیـد

بگذر از مــردم ســجـّـاده نـشـیــنی کـه هــنـوز
نرسـیــدنــد بــه ایـــمـــان ِ "نـبـایـد ترســیـد"

عـاقــلان اهـل سکوت اند اگر حـرفی نـیـســت
از هــیاهــوی دو دیــوانـه نــبــایـد تــرســیــد

گاهــی از حــادثــه ای تــلــخ گـــذشــتــم امّــا
گـاهــی از هــیـچ تـریــن حادثه بـاید تــرسـیــد !

مـن از آن روز کـه قـومم به شب آلـوده شـود
و خــدا حــکــم به طــوفــان نـکــند می ترسم

مــن از آن مــســجــد و مــحراب فـراوانی که
برکــت ســفــره فـــراوان نــکــنــد مــی ترسم

نـه کـه از بـوسه ی معـشـوق بـتـرسم ! هرگز !
از گـنـاهـی که پـشـیـمـان نـکــند مــی ترسـم !

مــن از این زنـدگی ِ ســـخـت اگــر آخرِ کـار
مــرگ را ســـاده و آســان نکــند می تـــرســـم

هــمــه از داشــتــنِ جـان گــران مـــی تــرســند
من ولی بـیـشـتـر از بـار گــران مـــی تـــرســم

افـتـخـارم هــمــه اش زخـمِ جـگر داشـتــن اسـت
چه کسی گـفــتـه که از زخــم زبان می ترسم !؟

دست نانوایی تان نیست خدا روزی ِ ماست
ای که پنداشته اید از غــم نــان می ترسم !

می رسد روز بزرگی کـه نمی دانم چیست ...
من از آن روز ... از آن روز ... از آن می ترسم ...

برگها از شاخه می افتند و تنها می شوند

از جدایی گرچه می ترسم به ما هم می رسد

+....!

[ بدون نام ] 1393/03/29 ساعت 15:39

غــــزل‌بانــــو قســــم بر راز برمودای چشمانت
دلم چون زورقی شد غرق در دریای چشمانت

نگاهت هم‌چو مغناطیس ما را می‌کند مجذوب
چــه طعم دلکشی دارد می ِ گیرای چشمانت

عزیــــزم! نازنینم! مهربانم بس کـــــه جذابی
نیوتن می‌‌گزد انگشت خود را پای چشمانت

خمــارم، بی‌قـــرارم، پیچ و تابـــم را نمی‌بینی
بیا مستم بکن امشب تو با صهبای چشمانت

ز عشقت خواب از چشمم فراری می‌شود هرشب
بــــــه شوق ِ دیدن ِ خورشید در فـــردای چشمانت

تبــــر را بر زمین پرتاب خواهد کرد ابراهیــم
اگر یک دم چو من بیند بت زیبای چشمانت

بیا تنظیــــم کن بــا پلک‌هایت نبض جانـــــم را
که قلبم می‌تپد هر لحظه در رؤیای چشمانت

چشمان تو غنائم جنگی ست بی گمان

با من کمی بجنگ که این هم غنیمت است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد