_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

سی و چند سال پیش در یک تیـــــــر ... دختری زاده شد بدین تقدیــــــر :)

هوالمحبوب :


امروز مادرم واسطه هدیه دادن من به دنیا شد و مبارک شدم بر همه ی آدمهای زندگی ام.


فردای امروز یک عالمه حرف دارم برای نوشتن.تولدم به همه ی دوست داشتنی های زندگی ام مبارک.


همین :)


الـــی نوشت :


مامانی! مرسی که من رو به دنیا اوردی.حتی با اینکه اونقدر ها هم زندگی کردن آسون نبود و نیست.

الفبای دلـــت معنای "نشکن " را نمیفهمد...

هوالمحبوب:

نگاه شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت

الفبای دلـــت معنای " نشکن " را نمیفهمد...

پنج سال پیش بود.نرگس حالش خوب نبود و من رفته بودم پیشش که حتی اگه کاری هم از دستم بر نمیاد،با هم گریه کنیم که دلش آروم بشه.

نرگس حالش خوب نبود و اولین بار اون شکلی توی زندگیم میدیدمش.نرگسی که همیشه کوه انرژی و قدرت و غرور بود اتاقش رو تاریک کرده بود و با موهای ژولیده و قیافه ی زار و چشمهایی که از بس گریه کرده بود شده بود اندازه ی یه عدس،بست نشسته بود توی اتاقش!

شب بدی رو گذرونده بود،خیلی بد.اونقدر بد که اگه حتی نمیگفت هم نمیتونستی نفهمیش.میگفت مطمئنه دیگه نمیمیره.میگفت مطمئنه اگه بدترین اتفاقای دنیا هم بیفته براش دیگه از درد و غصه نمیمیره.میگفت از بس شب بدی رو گذرونده و تا صبح درد کشیده و نمرده مطمئنه دیگه از درد کشیدن و نبودن اونایی که فکر میکرد اگه نباشند میمیره ،نمیمیره.

از اون موقع پنج سال میگذره و اون شب و اون روز برای نرگس خنده دار ترین شب و روزه زندگیش به حساب میاد و نرگس باز همون دختر مغرور و بی نظیره زندگیه منه و من خوووب میفهمم وقتی شبی با اون همه درد بگذره و صبح که از راه میرسه هنوز زنده باشی،یعنی اونقدر قوی بودی و هستی که اگه بدتر از اون هم سرت بیاد و نمیری یعنی چی!

الـــی نوشت :
یکـ) ما که دیروز فوتبال ندیدیم!خوش به سعادتتون که دیدید :)

دو ) اینجـــــا یک خبرهایی ست :)