_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

قـــــــرار بــــــــود تــــو بــابــــا شـــــوی و نـــان بـــدهـــــی ...

هوالمحبوب:


شش ماه بود ازدواج کرده بودند.با عشق!
نمیدانم دقیقن تعریف و تصورشان از عشق چه بود ولی میگفتند و ادعا میکردند با عشق!
زن بیست ساله بود و مرد بیست و هشت ساله.
مرد ورزشکار بود و باشگاه میرفت.از همان ها که بدنسازی کار میکنند و بعد عضله شان را می اندازند توی لباس چسبانشان تا از دختر کش بودنشان کیفور شوند!دخترها هم البته زیاد دور و برشان غش و ضعف میکنند احمق ها!
میگفت دختر کش بود و از میان تمام دخترها او را انتخاب کرده بود و او هم از میان تمام خواستگاران رنگارنگش مرد را!
عاشق و معشوق بودند گویا! پدر مرد سال ها پیش مرده بود و دو برادرش به فاصله ی چند سال به خاطر سرعت در رانندگی تصادف کرده بودند و انا لله و انا الیه راجعون!
مادرش این سال ها به خاطر این همه از دست دادن شکسته شده بود ولی همچنان مهربان و دوست داشتنی بود و دلخوش به دو پسر باقی مانده ای که داشت و تازه عروسش که پسرش را می پرستید.
تازه عروس سه ماه بود باردار شده بود و روی ابرها پرواز میکرد از شوق.زن مادر شدنش را شوق داشت و مرد خودش را بی نظیرترین پدر تصور میکرد که آن شب کیلومتر شمار ماشین رفت روی 180 و ترمز کردن همان و ضربه مغزی شدن مردی که کمربند نبسته بود همان و تازه عروس سه ماهه باردار، بیوه شدنش همان!
مادرش سومین پسرش را هم به خاطر عدد روی کیلومتر شمار از دست داد و همه دلشان برای پیرزن و تازه عروسِ بیوه یک دنیا سوخت و اشک شدند از درد برای تازه عروس و بچه ای که قرار بود یتیم متولد شود.
موقع ناهار که یگانه عکس پسر خاله اش را از گوشی همراهش به ما نشان داد غم گرفتمان.من اما غمگین تر شدم وقتی خودم را جای تازه عروس گذاشتم و راستش کمی بغضم گرفت به خاطر زنی که همه ی زندگی اش مردی بوده که حالا نیست و بچه ای که قرار بود طعم نداشتن را از همان لحظه ی چشم گشودنش به روی دنیا بچشد و یتیم متولد شود.
ولی یگانه گفت آن بچه هیچ وقت یتیم متولد نمی شود!
هنوز یک هفته از مرگ تازه داماد نگذشته بود که عروس بچه را سقط کرد!
حق داشت!!!
 فقط بیست سال داشت و حق زندگی کردن!عقل حکم میکرد عمرش را به پای فرزندی بی پدر نگذارد و شانسش را به عنوان یک دختر زیبا و جوان برای زندگی آینده اش با مردهایی که موقعیت خوبی داشتند و قرار بود شیفته اش شوند از دست ندهد!
به همین راحتی،به همین خوشمزگی!
یگانه می گفت بیچاره خاله اش که این پسرش را هم تصادف با خود برد و قاشق توی دستم به وضوح می لرزید!
الـــی نوشت :
من این شع ـــر را می میرم.من این شعــر را زیادی می میرم.
گوشش که دادید روحم را با لبخند شاد کنید.اشک نشویدها!من زیاد به جای همه تان در هر بیتش اشک شدم :)

نظرات 4 + ارسال نظر
زهره 1393/09/26 ساعت 20:02

آخی
من بودم نگهش می داشتم یادگار لااقل چند ماه عاشقی....من دوس ندارم اینجور مادرا رو برا دل خودشون
غمگین شدم بغض کردم مادر باید فداکار باشه اصلا لیاقت نداشت مادر شه بره اینجور دخترا بسیار تا خرن
اصلا حالم بد شد
اصلا من افسردگی می گیرم مگه میشه کسی که قرار بود تا اخر عمر باهاش باشم...وای
یه مرده به زنش میگه قسم بخور تا اخر عمر کنارم می مونی زنه می گه قول می دم تا اخر عمر تو کنارت بمونم

من اما اونقدر عصبانی ام که نمیتونم حرف بزنم.

دلم برای خودم یک عالمه سوخت.یک عالمه!

کلمه ها مفهوم و ارزش خودشون رو از دست دادند ا بس که ما هرزشون میکنیم و همه جا و برای همه کس استفاده شون میکنیم.

"عشق"،"عاشقی"!
کاش هرچی هستیم و هر کی هستیم باشیم ،فقط خودمون را قاطیه یه سری آدمایه دیگه نکنیم تا اونا و عنوانشون رو به گند بکشیم!

کاش وقتی شوهر میکنیم و زن میگیریم ،اسم ذوق و شوق همسر داشتن و غلیان هورمونهامون رو "عشق" نذاریم!کاش حتی برای خودمون ادا در نیاریم.

"عاشق بودن"،"عشق"،"همسر بودن"،"مادر بودن"،"پدر بودن" مقدسه.کاش اسم هر کثافتکاری رو که منجر به متاهل بودن و زاد و ولد میشه با این کلمات خطاب نکنیم.

+باورت بشه یا نشه عده ای هستند که وقتی این نوشته رو میخونند این زن رو تحسین میکنند!

چر انقدر قشنننننننننننگ شع ــر میشی بانــو ؟ :'(

نوش روانت فاطمه بانو

شع ـر شدن ما کجا و صدای شما کجا خانوووم ؟!:)

ساره 1393/10/02 ساعت 13:25

منم اگه بودم همین کارو میکردم.
و اصلا هم مهم نبود که بتهونی، فلمینگی ، چیزی هرگز زاده نمیشد.

خودتم می دونی که این کارا بهت نمیاد

ساره 1393/10/02 ساعت 19:40

کدوم کارا ؟ اینکه بتهون بزام؟

که نخوای بتهون بزای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد