_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

تقــــــویــــم مــــن اواخـــر پـــایـیـــز مــانـده اسـت

هوالمحبوب:

تقــــــویــــم مــــــن اواخـــر پـــایــــیـــز مــــانــــده اســـت

کــــاری بکــــــن،بــــدون تـــــــو یلـــــــدا نمی شـــــود ...

دیشب خوب نخوابیدم.یکی از آن شب های مزخرف بود که هر چقدر هم وسطش چشم میگشودی باز به صبح نرسیده بود و چشم که می بستی یکی از دردهای بیداری ات مینشست توی خوابت و تو مجبور بودی تا انتها به تماشا بنشینی.
هفده سال پیش را خواب دیدم توی آن خانه مان بودیم که حیاطش بزرگ بود و حوضش فواره داشت. بعد از ظهر بود و مامانی داشت پشه بند میگرفت. مامانی پشه بند توی دستهایش مانده بود و انگار افتاده بود روی تخت و من و احسان مثل کاغذ در خودمان مچاله شده بودیم و می لرزیدیم ولی زهرا مانتو خفاشی به تن با آن عینک کائوچویی روی چشم هایش بلند بلند میخندید!
سه سال پیش را دیدم ،سر دیگ شله زرد بودم و شله زرد ِ بیست و هشتم صفر را هم میزدم و موبایل به دست به زندگی با مردی  که یکی از بازیگرهای بازی ِ کثیف ِ گلشیفته بود "بله" میگفتم و درد میکشیدم و گلشیفته دندان هایش برق میزد و بلند بلند میخندید!
چند سال قبل را دیدم ،رد خون روی آسفالت کوچه حالم را به هم زده بود و من هی به دیوار خانه ها تکیه میدادم و استفراغ میکردم و احسان تلفنش در دسترس نبود.من پشت در اتاق عمل زجه میزدم و لخته های خون توی چشمهایم خوش رقصی میکردند و هی در اتاق عمل باز و بسته میشد و خواهر و برادرهای میتی کومون بلند بلند پشت در اتاق عمل میخندیدند!
چند ماه بعد را دیدم انگار،زنی که درست شبیه و هم نام یکی از شاگردهای افغان ِ زیبای ِچند سال پیشم بود و "مؤمنه " نام داشت، آمده بود سراغم و یک عالمه کاغذ همراهش بود و ادعا میکرد همسر بچه ی جناب سرهنگ است.میگفت نامه های عاشقانه ی من را از توی بساط او پیدا کرده و پیام های عاشقانه ی هر روزه ام را توی موبایلش خوانده و معرکه گرفته بود و شلوغ بازی که دست از سر زندگی اش بر دارم و من هرچه قسم و آیه میخوردم که سال هاست او را ندیده ام و نشنیده ام و هیچگاه در زندگی ام حتی یک بار به او نامه و پیام عاشقانه ننوشته ام و این ها همه ترفندهای مردهاست برای خود عزیز کردن و خود تحفه نشان دادنشان مقابل معشوق،باور نمیکرد و بچه ی جناب سرهنگ دندان های ردیفش را به رخ میکشید و بلند بلند توی چشم هایم میخندید!
چند سال بعد بود انگار،"او" میگفت با اینکه دوستم دارد ولی به خاطر مادرش که قلب و لوزالمعده و اثنی عشر یا چه میدانم شصت پایش(!) ضعیف است و گفته حلالش نمیکند اگر با فلان شخص ازدواج نکنی،مجبور است با کسی ازدواج کند که دوستش ندارد و دروغ میگفت و انتظار داشت باور کنم و به او حق بدهم و من این ترفندهای مردانه را هم از بر بودم و به او حق دادم برای زندگی اش تصمیم بگیرد و نگذاشتم فیلم هندی اش کند و حتی دلم هم برای خودم نسوخت وقتی میدانستم دیر یا زود اتفاق می افتد و کلاغ ها توی آسمان غوغا به پا کرده بودند وقتی دختری ریز نقش روبرویم ایستاده بود و بلند بلند میخندید!
این بار گمانم چند ساعت بعد بود و یلــــدا.انـــــار بود و شمع و حافظ و سجاده ی بته جقه ی قهوه ای ام.توی اتاقم نشسته بودم روی سجاده و حافظ دست گرفته بودم و گمانم میخواستم شعر بخوانم که میتی کومون با عجله و عصبانی دوید توی اتاقم و بیخ چادرم را گرفت و من را از موهایم گرفت و کشان کشان برد توی حیاط و گفت یا همانی می شوم که او میخواهد و یا باید گورم را از خانه اش گم کنم که همه ی بدبختی های زندگی اش زیر سر من است.از ریشه ی موهایم خون سرازیر شده بود روی صورتم و چادر گلدار سفیدم به رنگ قرمزی خوش رنگ و جگری در آمده بود! پا برهنه در کوچه پرسه میزدم و زیر باران خیس میشدم و هیچ کس نبود که به بودنش پناه ببرم و مستأصل ترین آدم روی کره ی زمین بودم وقتی همه ی دنیا توی صورتم بلند بلند میخندید!
تمام دیشب وقتی چشم هایم باز میشد و میدیدم همه اش خواب بوده و من مطمئن بودم به بیداری دیده ام همه را ،گردنبندم را توی دستم محکم میگرفتم و ذکرهای نصفه نیمه میگفتم و با اشک چشم هایم را روی هم می گذاشتم تا باز به خنده های بلند بلند کسانی که قرار بود به ریشم بخندند گوش دهم و تظاهر کنم ککم نمیگزد!
شب با تمام عظمت و آرامشش چیز مزخرفی ست وقتی نه تو را در آغوش میکشد تا آنقدر آرام شوی که چشم هایت را برای همیشه ببندی و نه به صبح میرسد که ذره ذره زجر کشیدنت را کیف نکند!
الــــی نوشت :
یکـ) گمونم میخواستم از یلدا بنویسم و امشب ، که نشد! راستی تا فراموشم نشده "یلداتون مبارک!" :)
دو )شله زرد بیست و هشتم صفر امسال هم هزینه شد واسه کسی که به پولش بیشتر از شله زرد احتیاج داشت.

نظرات 8 + ارسال نظر

یلداتون گـــــــرم
مبارک باشه

ما همه ی شبامون یلداست،شما که یه یلدا بیشتر توی سالتون نیست مبارکتون باشه :)

گیسو 1393/10/01 ساعت 00:04

الی خانومی سلام
سفیدی برف برای روحت
سرخی انار برای قلبت
شیرینی هندوانه برای مهربانیت
بلندی یلدا برای زندگیت
یلدایت مبارک .

سیاهییه یلدا مال من ،بقیه ی شبا و روزاش مال تو گل گیسو،خب ؟:)

hm 1393/10/01 ساعت 01:44

چه مزخرف سحری بود و چه آشفته شبی!

آن شب نحس که آن تازه براتم دادند

من 1393/10/01 ساعت 13:47

راستی توی این همه مدتی که وبلاگتو دیدم و خود... شناختم همیشه میخواستم یه چیزی و بهت بگم.
اما! از بس حرف میزنی و شلوغ میکنی یادم میره. حالا یادم اومد بزار بهت بگم که تو از اول هم دختر خوبی بودی تا آخرش هم خوبی ختی قبل از به وجود اومدنت هم خوب بودی خوبی مثل بلندی یلدا تفاوتش تو یک دقیقس اما همه تو اون شب پیش همند .مثه تو همیشه خوبی و همیشه هستی.
خوش به حال خودم که تورو دارم. ( سالهاست )

راستکی خوش به حالتا

خودتم میدونی که خوب نیستم

رویا 1393/10/01 ساعت 14:15

این سیاهی ها تموم میشه یانه ؟
این رد خون؟این کبودی ها؟
اه.لعنت به این زندگی.

فک کنم تموم میشه.گمونم تموم بشه،میگند تموم میشه :)

ما میگیم تف به این زندگی

رویا 1393/10/01 ساعت 14:15

عکست رو عوض کردی؟چرا؟

خواستم یه عکس بذارم که داره میخنده :)

ساره 1393/10/02 ساعت 13:06

من به خواب های کوچکم چه اعتماد داشتم ....
الی خوب نیستی.
کابوس ها همیشه جای فرا تر از «خوبم» های همیشگی و خود گول زنانه آدم ها شکل میگیرند.

اون بالا رو بخون .نوشته من دختره خوبی ام!

افتاد ؟

نبات 1393/10/04 ساعت 18:27

همون بهتر که پولشو دادی دختر خوب

ولی دقیقن دو ساله حسرت به دله یه ذره شله زرد خوردنم،اونم من که همه ی روحم واسه شله زرد میره :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد