_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

پـــروانــه ها در پیـــله دنیــــا را نمی فهمنـــــــــد...

هوالمحبوب:


از من پرسیده بود مرد ایده آلم کیست و من گفته بودم مرد ایده آل وجود ندارد و در نتیجه مرد ایده آل من هیچ کس نیست و او باز پرسیده بود ترجیح میدهم چه مردی را کنارم و در زندگی ام داشته باشم و من دلم مردی که یک عالمه بزرگتر از خودم بود را خواسته بود که نه پولش از پارو بالا برود و نه توی جیبش کک کله معلق بزند. مردی که بداندم و بفهمد وقتی چون منی را در زندگی اش دارد چه به دست آورده و البته که سردی و گرمی روزگار را چشیده باشد و اگر زنی هم توی زندگی اش بوده - که حتمن بوده - ترجیحن مرده باشد که سایه و حضورش روی زندگی ام سنگینی نکند. 
مردی که اگر عاشقش هم نشدم حداقل آنقدر مهربان باشد که مهربانی اش را دوست داشته باشم. مردی که وقتی کنارش راه میروم همه خیال کنند دخترش هستم و او هی دلهره داشته باشد که نکند نگاه و حرف مردم زندگی مان را بلرزاند یا نکند من آنقدر سست پیمان باشم که بروم پی عیش جوانی ام و یا او آنقدر برایم کم باشد که دلم را بزند و من میان دلهره های نگفته اش که از چشم هایش میخوانم برای کسی که به خاطر داشتن و آرامشم تلاش و جنگ کرده از آن لبخندهای گل و گشاد بزنم که گور پدر همه ی حرف ها و حدیث ها وقتی که او همه ی آدم های نداشته ی زندگی ام است حتی با اینکه شاید عاشقش هم نباشم!
گفته بود من احمقم،درست مثل نفیسه که گفته بود زده ام به سیم آخر مثلن که خل بازی در آورده ام ولی من همه ی حقیقت را گفته بودم ، آن هم درست همین روزهایی که حرف هایم به جای اینکه از دهانم کلمه شوند و بیرون بیایند اشک میشوند و از چشم هایم نیمه های شب سر میخورد . هیچ کس من نبود و نیست که بفهمد چقدر دلم کسی را میخواهد که "قدش از درخت های خانه ی معمار بلند تر باشد و از برادر سید جواد که رخت پاسبانی پوشیده است هم نمیترسد..."،حالا هر چقدر هم اصرار داشته باشد مرا میفهمد و درک میکند و میشناسد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.