_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

گرچه چون بوشــهر اینجا نخل نیست چند نخـلی اول ِ آمادگاست...!

هوالمحبوب:

یک روز که وقتی دارم راجبش حرف میزنم بغضم نگرفت و اشک نشدم و هوار نشد سرم راجبش مینویسم

یک روز یا یک شب که مثل دیشب  ایمیلی از چند ماه پیش را باز نکردم روبروم و هی به خدا نشونش ندادم و نگم خودت نگاه کن ببین چی نوشته(!) و هی جمله ی اول پستم را ننوشتم و بعد هی تند تند دماغم را با پیرهنم پاک نکردم و بعد پتوی مسافرتی ای که آرش،شوهر هاله ؛بهم کادو داده را نکردم توی دهنم تا صدای گریه م بلند نشه مینویسم....

مینویسم اون خیابون، قشنگترین و دردناک ترین قسمت و مکان ِ زندگی ِ من ِ...

درست مثل پل فردوسی

درست مثل خیابون میر

درست مثل شمشادهای روبروی عالی قاپو....

یه روز راجبش مینویسم که الی چقدر ذوق میکنه وقتی پاش را میذاره توی اون خیابون

چقدر نفس میکشه و چقدر لبخند میزنه و چقدر آه میکشه و چقدر پر میشه از خدا وقتی چشمش میفته به سر در و نگهبان هتل عباسی و اون حوض مسی روبروش ،با فواره ی قشنگش!

چقدر عشق میکنه وقتی نگاهش میفته به "کافی شاپ سفیر" که حالا شده "مزون مژگان" و نمیشه داخلش را دید....

چقدر کیف میکنه وقتی توی اون زیرزمین تمام مجتمع را دور میزنه و هی کتاب نگاه میکنه.

الان نمیتونم بگم که من با تمام آدمای زندگیم اونجا خاطره دارم

با تک تکشون....

الان فقط میخوام قدم بزنم...

باز مجتمع را دور میزنم و نگاهم که به هرکتابفروشی میفته بغض میشم و لبخند....

هی دور میزنم و هی مغازه دارها "بفرمایید ...بفرمایید" راه میندازند و من چقدر همه شون را دوست دارم....

هی دور میزنم و هی دور میزنم و هیچ کدوم "کتاب تحقیق پیشرفته " ندارند...

پام را میذارم توی مغازه

مثل همیشه شلوغ و زیبا....

و زود میرم ته کتابفروشی....

زل میزنم به کتابها و هی لبخند میزنم

انگار که خل شدم....

خودم را میبینم کنار "شوهر آهو خانوم " ایستادم و منتظر و دارم با موبایل حرف میزنم...

هی خودم را نگاه میکنم و هی لبخند میزنم....

یهو یه صدا از پشت سرم میاد...

سرم را برمیگردونم و نگاهم را از خودم میکنم...

"میتونم کمکتون کنم؟! کتاب خاصی میخواید؟!"

کمک کتابفروش بود...

بهش لبخند میزنم و میگم:کتاب خاصی نمیخوام....فقط مغازه تون را خیلی دوست دارم...من اینجا را خیلی دوست دارم...مخصوصا این آخر که پره کتابه...هر موقع میام اینجا خودم را میبینم که داره کتابا را زیر و رو میکنه....

لبخند میزنه

لبخند میزنم و نگاهم را زوم میکنم روی کتابا...

سنگینی نگاهش را حس میکنم

بهش میگم اشکالی نداره که من اینجام؟

میگه نه و میره.....

انگشت سبابه ام را میکشم روی کتابای ردیف شده و باز خودم را میبینم که منتظره....

یک روز مینویسم

یک روز راجب تمامش مینویسم...

راجب نخلهای سر به فلک کشیده ....

راجب تک تک آدمای زندگیم که با الی اینجا قدم زدند اگرچه هیچ کدومشون نبودند....

دارم نفس میکشم و قدم میزنم...

صداش دل آدم را میلرزونه....

روبروی "سوره" نشسته و داره فلوت میزنه

همین را کم داشتم

همین را کم داشتم

پاهام میلرزه و میشینم کنارش ،روی جدول کناره پیاده رو و مقابل نگاه تمام عابرا....

نمیدونم چه ملودی ای را داره میزنه اما پره حزنه....

بهش میگم همه چی بلدید بزنید؟

سرش را بالا نمیکنه و درست مثل یه رعیت باهام رفتار میکنه و میگه چی میخوای؟

میگم :"امشب در سر شوری دارم..." را بلدید؟

نه میگه نه ، نه میگه آره....هیچی نمیگه و شروع میکنه به زدن....


"امشب در سر شــــورررررررری دارم....

امشب در دل نـــــــــــــورررررری دارم....

باز امشب در اوج آسمااااااااااااانم....."


عابرها پول میندازند جلوی پاهامون....صدای الله اکبر اذان بلند میشه...آسمون بغض میشه..... من سرم را میذارم روی زانوهام و بی توجه به نگاه تمومه آدمهای پیاده رو ،بلند بلند تمومه "آمــــــادگـــــاه" را گریه میکنم.....


دزدی نوشت:

یک)این روزها همه ناقص الخلقه شده اند...

هیچ کس دل و دماغ ندارد..!!!  

                      

دو)سنگ . کاغذ . قیچی .اصلن چه فرقی می کند. وقتی تو ، آخرش ، با پنبه سر می بری..؟؟

سهــ)


الــــی نوشـــت:

یک )آدمها فراموش میکنند....همه چیزشان را ...حرفهاشان...رفتارشان...قصه هاشان...جمله هاشان....

خاصیت آدم بودن فراموشکاریست...باید فراموش کرد تا راحت تر زندگی کرد!

و من فقط راجبشان حرف نمیزنم ولی فراموش نمیکنم.....هیچ وقت...درست مثل دیشب....شاید من آدم نیستم!!!!!


دو)یکی دو تا از پستهایمان را این طرف و آن طرف دیدیم با دستکاری و تحریف!میسرقتید مهم نیست!حق چاپ که محفوظ نیست!!حداقل گند نزنید در جمله ها و اسمها!گناه دارند طفلک ها!


سهـــ) میدونی چقدر خوشحالم برات سوسن...میدونی؟ نمیدونی...هیشکی نمیدونه...خدا را شکر دختر...خدا را شکــر....خدا هنوز زنده ست ....خوشبختیت آرزومه...


چاهار)من خوبم و پای هیچ عاشقانه ای وسط نیست...همین!

نظرات 33 + ارسال نظر

اولین مرحله فلسفه ی من این است
که بگویید زمین از همه دل چرکین است...

ما که که منظور نداریم خـــدا میداند
سطح فــکــر دل لامذهبمان پایین است....

بعد افتادن آن کوه‌کن بی‌سر و پا
بیستون، تلخ‌ترین منظره‌ی شیرین است

دزدی نوشت هات کلا تو حلقم
پستت رو خیلی میدوستم
با همه غمی که داره
من عاشق خاطره بازی ام
و اگر این خاطره بازی با شادی و امید باشه بی نظیرترین حس دنیا رو در دل آدم شکل میده

از تو دیگه این جمله بعیده بانو....
تو دیگه چرا؟
"تو حلقم؟!"

دزدی نوشتهامون توی چشتون

خوشحالم اینجایی بانو
بانوی بارانی....

من عاشق خاطره ها نیستم
من عاشق زندگی ام
و خاطرات من تمام زندگی ِ من ِ....

من بینظیر ترین حس دنیا را دارم....
همین

سوسن 1391/07/25 ساعت 14:15

.....
از اینکه جمله هات را می دزدن ناراحتم
ولی می دانم تو اونقدر خوش قلب و مهربانی که از اینکه یکی حرف های تو را فهمیده و حرف های تو را دوباره تکرار کرده ناراحت نمی شه
مثل انعکاس صدا می مانه
مثل عشق می مونهگاز هر زبان که می شنوی نامکرر است
برخی نمی توانند عشق خود را بیابند
پس عشق دیگران را کپی پیس می کنند
همین قدر عاشق بودن هم برای برخی قابل تحسین است
تو عاشق ترین آدم دنیایی
که عاشق خدایی
به قلبت اجازه بده که نسیم عشق واردش بشه
عشق زمینی عشق خدا را کمرنگ نمی کنه
تو می تونی تمام عشقت را به یه آدم دیگه هم یاد بدی
تو معلم خوبی هستی
عاشقی را اول به قلب مغرورت یا بده و بعد هم به مهم ترین آدم زندگیت
شاید مهم ترین آدم زندگی سوسن ِ....باشه
ولی می دانم که مهم ترین آدم زندگی الی دخترشه
به دخترت اجازه بده به دنیا بیاد
اجازه بده زندگی کنه
اجازه بده عاشقی کنه
به خاطر من
به خاطر الی
به خاطر دختر الی

وای سوسن
وای سوسن....
وای سوسن
تو .....
من چی باید بگم؟
هیچی
هیچی ندارم بگم
کامنتت فقط به هق هقم وا داشت

من خوشبختم
خیلی
خیلی خوشبختم
به خاطر تو و تمومه آدمای زندگیم
و به خاطر دخترم
به خاطر دختری که هنوز به دنیاش نیوردم اما عاشقشم
و میترسم
و میترسم از داشتنش
از اینکه توی این دنیا من برای تمام دردش کافی نباشم
وای از غصه ی دخترم....

سوسن....
سوسن....
من دردم میاد....

خاصیت آدمها یکی هم اینه که خاطره بازند و با خاطره هاشون زندگی میکنند..

نوشته هات اینقدر ارزش دارن که سرقت بشن

سلام الی جان:)

و اسم تو که قشنگترین اسم دنیاست
.
.
.
من که آدم نیستم!!!!!
.
.
.
.
خوبی خاطره جان ؟

جال بود به ما هم سری بزن

جالبی از خودتونه
.
.
.
.
در اولین فرصت

کاری برای میز
میزی برای تخت
تختی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای سنگ
سنگی برای یاد
و این شد کل زندگی آدمی

دردی برای دل
دلی برای درد
اشکی برای مرهم
و مرهمی برای اشک
خنده ای برای لب
لبی برای خنده
نگاهی برای اشتیاق
واشتیاقی برای نگاه
.
.
.
و این شد کل الـــی.....

eli 1391/07/25 ساعت 18:44 http://eli1234.blogfa.com/

سلام مهربان...با اینکه خیلی با هم فاصله داریم امامن چهره ی زیبای تو رادر افق دلم ترسیم کرده ام ...و ان را تحسین میکنم ...گلم دریای دلت را که رنگ ارامش بخود گرفته میبوسم...دلت شاد لبت خندان باد یزدان پاک نگهدارت باد...

با یک عالمه الی...خوش به حال کسی شبیه الی....
:)
از آنهایی که عقلشان به چشمشان است سوال کن
من اصلا زیبا نیستم!
برعکس!
دختری که باید با ترحم نگاهش کرد!!!!
این است کسی شبیه ما!!!!
.
.
خوبست فاصله داریم
همیشه فاصله ها زیباست
حالا هرچه قدر شاعرها فاصله ها را نفرین کنند

سامان 1391/07/25 ساعت 18:52

و تو را
با هر پکی که به سیگارم میزنم
فراموش خواهم کرد.....
و تو میشوی
بهانه ام
برای روشن کردن سیگار های بعدی

دیشب شنیده ام که تو سیگار میکشی
پس بی دلیل سرفه و خس خس نمیکنی...
.
.
.
.
.
.
من شعر مینویسم و سیگار میکشم
تو دود میشوی و من از خواب میپرم.....

sahar 1391/07/25 ساعت 21:21 http://sahar-ho.blogfa.com/

چقدر دوست داشتم این پستت را ...
چقدر الی را دوست دارم من ...

و خدا چقدر سحــــر را.......

برام قابل احتارمی و به شدت دوست داشتنی
همه چیزو دوس داری همه کس رو ....
خیلی روح بزرگی داری.. جدیه جدی
فقط وقتی پست هات رو می خونم دوس دارم سر هر کی رو که اذیتت کرده که باعث شده اشکت دربیاد رو بزنم
دوس دارم بغلت کنم الی

درد میکند الی وقتی میشنود که خوبست
که خوب دیده میشود
که خوب تعریف میشود
الی ها باید بترسند وقتی کسی خوب تعریفشان میکند
باید مواظب باشند که بد نشوند
که بد تعریف نشوند
که نشوند الی ِ زندگی ِ کسی و بعد تو زرد از آب در بیایند....
و من همیشه میترسم....
.
.
"حلقه ی بیرون در بیدل خطابم میکنند"
.
.
و من هرموقع کامنتهات را میخونم دلم میخواد فقط اسمتو صدا کنم
اسم تو خوبست
نگار.......

بابت شعر ممنون

بابت تشکرتون ممنون
دست شاعرش درد نکنه....

ممنونم که وب خوبی دارید !! بیشتر ممنونم که به ما هم سر بزنید !!
حتی ممنونم که اون کتاب فروشی را دوست میدارید !!
کلا زمانهایی را که در خاطره ها گم میشویم را ممنونیم ! یعنی دوست میداریم !!

خوشحالیم که وب خوبی داریم
و خوشحالیم که به شما هم سر بزنیم
و خوشحالیم از اون کتابفروشی که شما ازش ممنونی
و خوشحالیم از همه ی لحظاتی که خوشحال میشید و گم در اعماق زمان....
و دوست داشتنتان را دوست میداریم

سامان 1391/07/26 ساعت 10:23

به من نگو( سیگار) نکش
بپرس برا کدوم دردم سیگار میکشم
بپرس اصلا چرا سیگاری شدم؟!
مطمعن باش اون موقع خودت برام کبریت میکشییک فنجان قهوه پر
یک صندلی لهستانی نو که جیر جیر نمی کند
یک سیگار سالم روشن نشده
یه کافه روشن روشن
وذهنی خالی از تو …

من میز قهوه خانه و چایی که مدتیست
هی فکر میکنم به شمایی که مدتیست....

هر روز سرفه می‌کنم اندوه شعر را
آلوده است بی‌تو هوایی که مدتی‌ست...

دیگر کلافه می‌شوم و دست می‌کشم
از این ردیف و قافیه‌هایی که مدتی‌ست...


کاغذ مچاله می‌شود و داد می‌زنم:
آقا! چه شد سفارش چایی که مدتی‌ست...

سلام الی .خوبی؟ کی بهتر از تو برای ادبیات خوندن؟

نوشته ات رو عقشه .. منم آدم نیستم گمونم.

ما که همیشه خوبیم بانو
ما کلا دختره خوبی هستیم

ما هم همینو میگیم
معندان سخن بیهوده می راانند گویا
وگرنه ما کلی ادبیاتمون ادبیاتیه!


شما که فرشته ای خانوم اجازه؟!

زیباست کل الی.....
زیبا

زیبا میبینید کل الی را....
زیبا

درسته که بازم متوجه نشدم خوب
ولی ادبیاتشو دوست داشتم

راستی عکسشم فهمیدم منظورشو


در کل قشنگ بود

بگردند فهمیدنتون رو.....


بالاخره یه روز متوجه میشی !
شک نکن

خودم 1391/07/26 ساعت 12:50 http://raha70sh.blogfa.com

می دانی الی ...
گاهی باید رفت تا ماند
و گاهی باید ماند تا...
دنیا را چه دیدی شاید تو جز هیچ یک نبودی...
خودت بودی و بس

دنیا را چه دیدی
شاید من جزوه هیچ یک نبودم
شاید اصلا من ،من نبودم
شاید اصلا من الی نبودم
شاید کسی شبیه خودم

الی چت شده یا میخوای دختر فراری بشی واسه یه خروپف الانم که غم نامه نوشتی چرا دختر شیطنت نمیکنی
حالت بیتر میشه دخمل خوبی باش

چیزیمون نیست حج خانوم!
کلا در تکاپوییم و تقلا
در گیر و دار این زندگی ِ مخوف ِ زیبا!!!!!


من بهترم!
معلوم نیست!
نگا کن تو چشمام

یه عباس کچل چشم کوچولو دماغ گنده برات میخرم که دیگه به من نگی برو توبه کن

خریدنی بود خریده بودیم
یار را خریدنی نیست
اسیر شدنیست!
هنوز در بند نشدیم که از آن لحظه آزاد شویم!!!!!!



از خدا بترس
برو توبه کن

زهرا دختر پاییز 1391/07/26 ساعت 16:05

سلام چطوری دختر؟

اولا که خوشحالم از اینکه قلق مجتمعه دستت اومده :d

دویما تو بیخود می کنی گریه می کنی بیخود می کنی موقع گریه پتو مسافرتی کادوی شوهر فلان دوستتو می کنی دهنت دیگه نشنوم از این کارا بکنی

قرار بذار برا شعر خوانی لامصب حوصلم زود زود سر میره فدات

اولا خوبیم دختر!
دوما خوشحالیم قلق همه چی اومده دستمون
سویما خودمان هم فهمیدیم بیخود کردیم
اصلا از بس بیخود کردیم بیخود شدیم!!!
چاهارما دیگه پتو مسافرتی کادوی شوهر فلان دوستمون را نمیکنیم تو دهنیمون
شنیدیم میکروبیه!
پنجما شما امر بفرمایید
اگر وضعیت در آرامش و سکون بود با کله میایم

تا بخونی :
.
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را....

سامان 1391/07/26 ساعت 18:41

سلام
روز به روز به تولذم که نزدیکتر میشم افسردتر میشم
چرا این روزا که نزدیک تولدم هست اینقدر بی حوصله ام؟

تولدتون مبارک آقاااا.....
تولدتون آبان ِ آیا؟!
عجب!
خاصیته تولده
آدم دلش یه چیزها و کسانی را میخواد که نیستند
که نشده باشند
واسه همین بی حوصله میشه و افسرده
طبیعی ه

تولد آبانیتون مبارک

ثمین 1391/07/26 ساعت 20:26

سلام امروز برای اولین بار از وبلاگ گیلاس خانومی به وبلاگت رسیدم.چندتا از پست هاتو خوندم.خیلی دوست داشتم...زیرزمین مجتمع چهارباغ رو میگی درسته؟ چقدر حس نوشته هات رو میفهمم...کافه کتاب اون پایین رو رفته بودی؟ من روزی بهش رسیدم که فرداش داشت جمع میکرد میرفت رشت...عجب جایی بود.روزی که بزرگترین اتفاق زندگیم افتاد عصرش اونجا بودم.با یه بهتی به کتابا نگاه میکردم که هنوز وقتی میرم اونجا همون حسو پیدا میکنم...
خلاصه که خیلی خوشم اومد از وبلاگت و بعدا بازم میام :) خوش باشی!

دلمان برای گیلاسمان تنگ شد پریدیم رفتیم به طرفة العینی به منزلشان!
شونصد سالی بود نرفته بودیم
ممنون سبب خیر شدید!

نه مجمتع "عباسی" منظورم بود
"مجتمع چاهارباغ" من را یاد کنکور میندازه و آقای "فرهادی" کتابفروشی "فانوس"
و یک چاهارشنبه سوری از هزارسال پیش!


خوشحالم خوشحالید خانوووم
خوش آمدنتون را خوشحالیم

eRFaN 1391/07/26 ساعت 22:32 http://www.zamin89.mihanblog.com/

شبی آی و شبی شین و شبی رو ،
که آخر زنده ها در رفت و آیند .
به رویت گر کسی دربست ، روزی
دگرها در به رویت می گشایند .

قشنگ نبود لِیدی ؟ خونده بودیش ؟ شاعرش امین جان شکوهی بود ، از تاجیکستان . انگار واقعا در سینه اش هزار خراسان نهفته است .

لِیدی ، پرِ حرف شدم بعد از خوندن پستت ، ولی کو دل و دماغ ؟! اما ، God gave me things to love and things to love again , and i'm half joy and half sorrow , just the way i always wanted . شرمنده بابت اغلاط . . .

دست شاعر تاجیکی درد نکنه و دست شما به خاطر حسن انتخابتون

یاد شعر سعدی افتادیم و خیابون میر و یک آسمون ِ پر ستاره و یک بچه ی جناب سرهنگ مشغول نوشابه ی سیاه خوردن توی گیلاس و بعد خوندن این شعر و ذوقیدن که : .....

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است در این شب که دوستان بینی....

آقا پر شدیم از شنیدن و فکر کردن
هم دل داریم و هم دماغ.....

.
.
.
Im always That one HE wants!
Full of joy!!!!
.
.
.
"Life is not about what I’ve done, what I should have done, what I could have done. It is about what I can do and what I will do."

چه حالی دارد آن بالا، زمین را زیر پر دیدن!
پرنده بودن و خود را رها از شور و شر دیدن!

چه حالی دارد آن بالا، میان فوج لک لک ها
تو باشی و تو و خود را رها از بال و پر دیدن!

از آن بالا، هزاران مرد و زن را آدمک چوبی
هزاران خانه را کبریت های بی خطر دیدن

چه حالی دارد آن بالا به دور از هر چه باداباد
درنگی خویش را از رنج دنیا بی خبر دیدن!

دلم گیر است و دلگیرم، دلم خون است و دلخونم
از این یک عمر خود را بیقرار یک سفر دیدن

"بدان پروانه می مانم که افتد در چراغانی"
سرم گرم است و سرگرمم به این در شعله گردیدن



برای دغدغه های شیرین الـــــــــی...

"بدان پروانه می مانم که افتد در چراغانی"

سرم گرم است و سرگرمم به این در شعله گردیدن


ممنون آقااااااااااااااااااا

دختری که پروانهـ را میفهمید

عمورضا 1391/07/27 ساعت 09:54

سلام الی خوبی که؟ خداروشکر
کاش دزدیدن فقط در مطالب وکلمات خلاصه میشد
دزدی دیگه جزء لاینفک زندگی همه ماشده
اینروزها دزدی را عشق است....
خداروشکر که خوبی و......

ما از دزدین شکایت نکردیم
کردیم؟
نکردیم
!
گفتیم اگر میدزدید قشنگ بدزدید
تحریف نکنید
کلمه ها با دقت و فکر انتخاب شدند
گناه دارند تغیرشان میدهید
و گرنه دزدی چیز عجیبی نیست
کلمه میدزدند
خاطره میدزدند
آدم میدزدند
رویا میدزدند
روح میدزدند
جسم میدزدند
الی میدزدند
و ما میشویم تنها و کسی شبیه خودمان!

روزگار کارش دزدیست!
عمر میدزدد و آدمها هم کمک میکنند!

خدا را شکر که خوبییم.....

نی بزن کنار آتیش می چسبه .

و ساز دهنی چیزه دیگه ای ِ!

داداشی 1391/07/28 ساعت 19:42

این شوهر آهو خانوم کیه رفتی کنارش ایستادی؟

پس اون گداهه که روبروی سوره نشسته بود تو بودی

شوهر آهو خانوم ،گوزن ِ!
عجب!

آره خودم بودم
تو هم دیدی؟

توبه توبه اخه شوهری مان انداختم بیرون

خاک به گورم هنگامه!
نو این دنیای وانفسا و بی شوهری چرا همچین میکونی دختر؟
برو آستان بوسی و توبه ،شاید بخشیده شدی :)

از من که بعیده آره
هنوز این واژه برام تعریف نشده
نمیدونم چرا نوشتم
شاید چون تازگیها زیاد میخونمش اما تو کلام استفاده نمیکنم
نمیتونم استفاده کنم

دزدی نوشت هات بی نظیره الی

اگر پنجاه نفر به یک چیزه احمقانه اعتقاد داشته باشند
آن چیز همچنان احمقانه ست!
این "تو حلقم " ،همون "بخورمت ِ"!
فقط ادبیاتش فرق میکنه
مثلا :
سلیقه ت تو حلقم یا صدات تو حلقم یا کوفتت مثلا تو حلقم
یعنی:
سلیقه ت را بخورم یا ....
جمله ی سخیفی ِ...
و به نظرم با اینکه خیلی ها استفاده میکنند از خیلی ها بعیده
به قول شما اینقدر استفاده شده که قبحش ریخته
ولی باز هم فرقی نمیکنه
.
.
کاره خوبی میکنی استفاده نمیکنی بانو
.
.
همیشه دزدی ها شیرین تره
نشنیدی ؟
خفته بودی که لبت بوسیدم
قند دزدی چقدر شیرین است....!!!!

نه بهار با هیچ اردیبهشتی ,
نه تابستان با هیچ شهریوری ,
ونه زمستان با هیچ اسفندی ,
اندازه پـایـیز به مذاق خیـابـانها خــــوش نیـامــد ,

پـائیز مــهری دارد که بر دل هر خیابان می نشیند . . .

و مهر با تمومه بی مهریش تموم شد....
به همین راحتی.....

چقد خوبه یه اصفهانی دیگه پیدا شده توی وبلاگستان و می نویسه از خاطره هاش با تموم خیابونای این شهر..

باور کن خسته شده بودم اینقدر تهرانیا می گفتن ولیعصر و آرژانتین و آفریقا و ولنجک و من هیچ خاطره ی خاصی اونجاها ندارم و درک نمی کنم
ولی وقتی می گی آمادگار
شمشادای روبروی عالی قاپو
فردوسی
میر
من میـــــــرم یه جای دیگه
وقتی می گی نخل...

اگه یه روز بچه تهران شدم
از آرژانتین مینویسم که یه روز شیش بار دوره میدونش دور زدم
و ولی عصر که یه روز توی بهمن ماه تمومش را زیر بارون قدم زدم
ولی اگه بخوام راجب اصفهان بنویسم..............
کاش وقتی میگم آماده گاه
فرودسی
شمشادای روبرو عالی قاپو ...اونجاهایی نری که من میرم
درد داره
اصلا با دردشه که کیف داره


هی بچه ! عاشقانه ش نکنا!
با الی بودنش درد داره!

من دیوونه امادگام
خصوصا کتابفروشی که مرکز پخش کتب هنریه
اون که بغل پله هاس
میدونی کدومو میگم؟

بعله!
میدونم
همون که توش پره کتابه با یه عالمه نقش و نگار روش
با یه عالمه طرح اسلیمی که توی انحناش گم میشی
من دیوونه ش نیستم
من
آمادگاه را
دوس دارم
همین.....

"آدمها فراموش میکنند....همه چیزشان را ...حرفهاشان...رفتارشان...قصه هاشان...جمله هاشان....
خاصیت آدم بودن فراموشکاریست...باید فراموش کرد تا راحت تر زندگی کرد!
و من فقط راجبشان حرف نمیزنم ولی فراموش نمیکنم.....هیچ وقت...درست مثل دیشب....شاید من آدم نیستم!!!!!"

باید با اهنگه وبلاگت ساکت شد به جمله ت فکر کرد...

فکـــــر باید کرد...

نه اصلا بیخیال فکر هم نکن

پیاده هم نرو

بیخیال...

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد