_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

حتــــی نمی شود کــــه بگویـــم چــه خسته ام !...

هوالمحبوب:

باز برق اتاقش را خاموش نکرده و کتاب به دست خوابش برده...

کتاب "دا" را از دستش میگیرم و میذارم روی میزش .برق اتاقش را خاموش میکنم و زل میزنم به صورتی که به برکت سوسوی روشناییه بیرون ،روشن شده...

چقدر بچه ست...چقدر کوچیکه...چقدر ضعیفه...

فرنگیس واسه سرکشی ،"گل دختر " به بغل میاد داخل اتاق و وقتی میبینه توی تاریک و روشنی اتاق ایستادم میگه داری چی کار میکنی توی تاریکی؟

میگم دارم نگاش میکنم...

میگه چیزی شده؟

میگم نگاش کن چقدر بچه ست...

میگه تو هم همینقدری بودی از اول که بزرگ نبودی...

میگم نگاش کن آجیم رو ...لوس،دست و پا چلفتی و معصوم.عصر بهش میگم پارچ را بیار برام.رفته از تو ی کابینت پارچ خالی را اورده برام میگه بگیر!!بهش میگم چرا خالیه؟ ..میگه تو گفتی پارچ را بیار نگفتی آب توش باشه که!!!!یعنی باید از سقف آویزونش میکردم اون موقع ها!

فرنگیس میخنده

میخندم

میگه تو هم خیلی کارا را بلد نبودی،بلد بودی؟ خوب ازش تا حالا کاری نخواستیم انجام بده که بلد نیست...کم کم وقتش که شد یاد میگیره...

بهش میگم آره!منم هیچی بلد نبودم...هیچی!حتی بلد نبودم خودم موهام را شونه کنم...

آره همسن این بودم..درست سیزده سالم بود که وقتی میرفتم حمام گریه میکردم چه جوری باید سرم را بشورم...یا چه جوری موهام را شونه کنم...یا ناخونم را بگیرم!

درست همسن این بودم

آبان بود که اولین بار خودم موهام را شونه کردم...خودم سرم را شستم...حتی سر الناز را...و اون همه لباس را...و حیاط را...و حمام را و دستشویی را...

آبان بود واسه اولین بار غذا درست کردم...جمعه...قیمه پلو!!!یه قابلمه پر آب کردمو لپه و گوشت و سیب زمینی و رب ریختم توش...

کارگرها داشتند بنایی میکردند توی حیاط و من هیچی بلد نبودم...توی غذا نمک نریخته بودم.آخه نمیدونستم نمک هم باید بریزم!فقط فکر کردم توی خورشت قیمه چیا هست و اونا را ریختم!نمک که ندیده بودم توی خورشت که!...ماحصلش یه ظرف پر آب بود سر سفره که توش گوشت و سیب زمینی ها شنا میکردند...آره درست همسن این بودم!

میشینم کنار تخت و تکیه میدم به دیوار و رو میکنم بهش و میگم :فرنگیس من چقدر کوچولو بودم...ببین فاطمه را درست همسن این دست و پا چلفتی بودم...دنیا چه طور دلش اومد؟

میشینه کنار تخت فاطمه روبروم...گل دختر باز با هیجان نرده های تخت فاطمه را میگیره و می ایسته و ذوق میکنه و نیش دندونه تازه در اومده ش توی تاریک و روشناییه اتاق خودنمایی میکنه و تو دلت ضعف میره!

بهم میگه در عوض  کم کم بزرگ شدی...خانوم شدی...

میگم :یهـــو بزرگ شدم....مـــرد شدم...

میگه پشیمونی از اینی که هستی؟

میگم هرگز...پشیمونی من یعنی پشیمونی از تویی که هستی...اینی که هست...اینی که هستیم...اگه تو نبودی من دق می کردم...اگه خدا منو اینقدر دوست نداشت که تو همیشه باشی من میمردم...

دست میکشم تو موهای فاطمه و میگم :نگاش کن... هم سن این بودم...فاطمه الان چی میفهمه الا اینکه باید صبح به صبح وقتی از خواب بیدار میشه بغلش کرد و بوسیدش و نذاشت آب تو دلش تکون بخوره...فاطمه از دنیا هیچی نمیدونه الا مدرسه و کتاب و لقمه هایی که باید گاهی خودمون دهنش بذاریم وقتی قهر میکنه...چقدر خوبه فاطمه ما را داره...دختره ی لوس ...نگاش کن چه جوری خوابیده پدر سوخته:)

میگه تو خودت یادت رفته بابا بهت گفت آب بریزی توی کولر تو هم رفتی آب ریختی توی موتورش ...تا کولر روشن شد تمام آبها پاشید توی اتاق؟اون موقع به دختر من میگی بی عرضه؟

من میخندم

فرنگیس میخنده

گل دختر هم از خنده ی ما میخنده

بازوم را فشار میده..یعنی که هست و من هم دستش را فشار میدم که چه خوبه که هستی...

گل دختر را بغل میکنه و از اتاق میره بیرون...

گل دختر به زور نرده های تخت را رها میکنه و باز یه دونه دندونش را به رخ میکشه و همراهش ازم دور میشه...

سرم را خم میکنم روی صورت فاطمه

میبوسمش...

اشکم قل میخوره روی صورتش...

لپش را میخارونه...

پتو را میکشم تا چونه ش و از اتاق میام بیرون...

حتــــی نمی شــــود کــــه بگویـــم چــه خسته ام !

ساکــــت شدن همیشه خودش یک سیاست است...

ع.ج

الــی نوشت :

یکـ) دنیا پر است از سوءتفاهم و اشتباهی ها...اتفاقات اشتباهی...آدمهای اشتباهی...اعتقادات اشتباهی...باورهای اشتباهی...زندگی های اشتباهی و حتی مردنهای اشتباهی...

دو)بهم میگه رفتار تو و معذوریتهایی که برای خودت گذاشتی ناشی از تعصبت روی خودته!تو بیشتر از اینکه روی دین تعصب داشته باشی روی خودت تعصب داری...سکوت میکنم و به این فکر میکنم که دقیقن همینطوره و اون میترسه از سکوتم و میگه تا دعوا نشده میخوای ده دقیقه استراحت کنیم :)

سـهـ)از یه شعـر به قول اون نژاد پرستانه شروع میشه!میگه من نمیتونم کتک خوردنه زن را هضم کنم.بهش میگم خیلی خوبه تو اینجوری فکر میکنی،اما همه مثل تو فکر نمیکنن.میگه مرد باید از عقل و منطقش استفاده کنه برای حرف زدن و حل کردن مشکلش ،نه زورش. بهش میگم اونا هم دقیقن از عقلـی که توی بازوهاشونه استفاده میکنند!میگه این مال عهد قجـر بود نه حالا.مــیخندم،یاد زنانگی لیـلـی می افتم و یادِ ...و میگم کـــــاش اینی باشه که تـو میگی ولــــــی...

از ایـنـــــجا گــــوش کنید  >>> " مــن یـــک زنــم که با لگــدی میشود مجـــاب..."

نظرات 62 + ارسال نظر
دختری که شع ـر شد 1391/08/15 ساعت 14:22

من را به دره های عمیقی کشانده است

فهمیده ام که داد و هوارم حماقت است!

ای مرد بدان که....

زن عشق می کارد و کینه درو می کند...

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...

می تواند تنها یک همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ....

برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است

و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ...

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ...

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی....

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ....

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ....

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛پیر می شود و میمیرد...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند...

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند

و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع!!

قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده و

پیری مرد... رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!

و این رنج است...

خدایا :ببخش مردانی را رسم امانت الهی(زن) تو را بجا نیاوردند و در امانت خیانت کردند.

ایثار کنم؟ یعنی که چشمم را ببندم؟

دنیای غم باشم ولی بر غم بخندم؟

تو غافل از من باشی و من بی توقع،

مرداب باشم؟ بی صدا باشم؟ بگندم؟...

اما زنم، باید زنی را پاس دارم

چون مادرم، بر مهر خود وسواس دارم

روزی اگر بر مرد خود طغیان نمایم،

بر گردنم انگار حق الناس دارم

ایثار یعنی یک زن و عمری مدارا

مُهر سکوتی بر لب و چشمانِ گویا

یعنی که در بیراهه ی از خود گذشتن،

پروا کند از هرچه دل، از هرچه رویا!
.
.
خدایا ببخش....

کمترین 1391/08/15 ساعت 15:01 http://aghel18.blogfa.com

سلام
با سبک زندگی سکولاری
به روز هستم

باتشکــر...

این آبان خاطره انگیز ! برای تو
وتیر ماه خاطره انگیز برای ما

نه تیر نه آبان....
فقط اردی بهشت....
فقط اردی بهشت...
و زمستان....
تمام زمستان
حتی روزهای پر از دردش...

اولین روزهای زندگیم
خدا دست هایم را گرفته بود
آن موقع ها کوچک بودم
و پایم به زمین نمیرسید
بعد ها بزرگ شدم
و پایم به زمین رسید
آن موقع به خدا گفتم:
به زمین رسیدم
دیگر نیازی به تو نیست
و او دست هایم را ول کرد
سال های بعد
تازه فهمیدم چه کار کردم
تازه فهمیدم که هرچه میکشم
به خاطر این است که
پایم به زمین میرسد...

پای طلبم بود و به مقصد نرسیدیم

من ماندم و فرسوده ی فرسنگ شدن ها...

مترسک را تفنگ دادیم تا مزرعه را حفاظت کند
اما وقتی فهمید قدرت دست اوست
" اربابمان "شد . . .

اما تو یک مترسک تنهایی درعمق سینه ی تو فقط کاه است

این چشم های پر شده از کاغذ کی از خطوط رنج من آگاه است!

افسوس از پرنده شدن , پرواز چیزی به جز کلاغ نفهمیدی

کابوس خواب های تو هر شب چیست؟یک عالمه کلاغ که در راه است


:)

متانت 1391/08/15 ساعت 16:39

دختر شیرین....خوندمت...دلگیر شدم..دلتنگ شدم...مقاله ای در این باره در فیس بوک میزارم...بوسه

در برف حرف گم شده بودم که آمدی

لغزنده است کوچه تنگ زبان ، ببخش....

بخند متانت....کار دل، گیر شدن و تنگ شدنه

کاره ما خلاف کاره دله...

میخونمت...

سلام ملکم خوبی گلم خوشی؟چه احوال ؟
چه کارمیکنی؟باروزگاااااااااااااااار؟
خوب سرگرم شدی که اصلافراموش کردی یه رفیقی داری که دلتش برات خیلی تنگیده
الان اون بعدازیکماه برگشته واپ کرده خیلی خوشحال میشه بیای بخونی ونظرتودربارش بگی ممنونتم خوشمله [ناراحت][لبخند][گریه][خجالت][نیشخند][خنده][بوسه]

خوبی رفیق؟!

خواهرکمنم اجی شهره؟÷س لینک من کو؟



لینکت را اینجا گذاشته بودی؟
من برش نداشتم به جان بچه م...

Behnam 1391/08/15 ساعت 17:03

اون کوچولو رو بیار من بوخوووورمششش

حسودی هم موقوف!!!

عمو تو رو خدا نخورش!

به جوانیش رحم کن!

حسودی به یه لقمه چپ شما شدن؟

من؟

استغفرالله و ربی و اتوب الیه!

سامان 1391/08/15 ساعت 17:22

زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد
زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر
زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
زنی را میشناسم
که نام او الی است
زنی که مردانه می جنگد
عاشقانه دوست میدارد

من بگردم شع ـر شدنتون رو آقااااااااااا

الی نوشت سهـ ماحصل شع ـر شدن شماست ها...و نژاد پرستی شاعره نامبرده!!!!



خدایا شکر هنوز خدا بیامرز نشدید

راسی سه شنبه سوری و تولد دوباره تون مبارک آقااااااااااااا

سلام دختره خوب...
آرزو میکنم لبات همیشه پرخنده باشه..تو بخندی..فرنگیس بخنده..گل دختر بخنده..و دنیا بخنده

خدا که بخنده همه میخندند....
دعا کن اون بخنده تا دنیا بخنده.....

"بخند !خنده ات از دیگران قشنگ تر است.... "

برای پست دل به راهی داده ام...
همهء باید ها دوست داشتنی و خواستنی بودن:)

و همه ی باید ها و نباید ها دنباله رو خاطره هاست....

دل به راهی داده ام چون رود و شرمم باد اگر....
برکه ای که دل به ماهی داده....

:)

نسرین.شب نوشته ها 1391/08/15 ساعت 19:48

سلام
میبینی چقدر زود خانوم میشویم و خوب که خانوم شدیم همه خانوم بودنمان را میگیرند..از دنیا هیچی نفهمیدم جزاینکه یک زن هیچوقت درک نمیشه هیچوقت حتی همه اون مردهایی که ادعای روانشناسی دارن هیچکس نمیفهمه یه زن چی میخواد...
خدا همتونو حفظ کنه.خدا فرنگیسو ازت نگیره..
الی دوست اصفهانی من..مراقب خودت باش....

مردها موجودات عجیبی اند...
ساده و پیچیده !
و باز هم عجیب...
از مردها انتظار ندارم
هیچ وقت نداشتم...
شرمم باد اگر.....!
یادمه توی فیلم آتش بس ،آتیلا پسیانی به محمدرضا گلزار میگفت :
"برای زن بودن و زن را فهمیدن باید یه شکم بزایی و بتونی کفش پاشنه چند سانتی بپوشی و باهاش راه بری...میتونی؟"
.
.
کفش پاشنه چند سانتی نپوشیم و نزاییم ،میشود ما را فهمید؟
عمرا!
نه پوشیدیم و نه زاییدیم...
و نه فهمیدند...
.
.
نسرین...
مامان بودنت را دوس دارم...
مراقب خودت و دخترک باش...
همین...

دلم برا اون موقع ها تنگ شد
یادمه عموم اینا اومده بدون خونمون من 7 سالم بود وقتی ترشی رو آوردن سر سفره پسر عموم شروع کرد به خوردن گل کلم هاش
منم یهو سرش داد زدم میخوری همشو بخور اگه نه هیچ کدوم رو نخور
22 سال میگذره از اون روز هر وقت میاد خونه و ترشی رو میبینه خاطره رو تعریف میکنه و میخنده...
این پست رو دوست داشتم
عاشق معصومیت بچه هام
عاشق دنیای کوچیکشون...

عاشق سیزده سالگی ام...
خنده ام بگیرد
خنده ام بگیرد که عاشق آن سال نحسم و هنوز باور دارم سیزده شگون دارد...
خنده ام بگیرد که عاشق دورانی هستم که هیچ دوستش نداشتم و منتظر بزرگ تر شدن بودم
خنده م بگیرد که هیچ چیزم به آدمیزاد نرفته!
خنده م بگیرد که....

ا م ی ر خان! یادمان باشد منزلتان گل چین نکنیم!
یهو بولدیزری بزنیم به رگ!

بابکشون 1391/08/15 ساعت 20:44

درود بر الی عزیز
یحتمل دست پخت شما خوردن دارد با توضیحات فوق.
کتک زدن زن!! فکرش هم دیوانه میکند آدم را. نشانی بارز از کوته فکری و عقب ماندگی فکری‌ست

ما کلا خوووب میپزیم!
به شرطی که نسوزد!
نمک را هم دیگر فراموش نمیکنیم
گوشت ها هم شناور نیستند...
لپه ها هم همه خوووب میپزند...
لیمو عمانی ها هم گاها غوطه ور میشند در خورشت....
سیب زمینی ها را خلال میکنیم و طلایی...
بادمجان هم بلدیم کنارش بگذاریم تا بشود قیمه بادجان...
اما هنوز بلد نیستیم مثل مامانی ته دیگهای طلایی از کف قابلمه در بیاوریم...
هنوز هم دستپختمان شبیه مامانی مان نشده....
.
.
و دنیا پر از صدای حرکت پاهای مردمی که همچنان که تو را میبوسند...در ذهن خود طناب دار تو را میبافند...

بابک 1391/08/15 ساعت 20:59

ما همیشه با همه فرق داشتیم و سختی هایمان و دنیایمان کم و کاستی بیشتری داشت اما بچه های اول خوش شانسند به خاطر اینکه سهم بیشتری از عشق داشتند و با همه موش آزمایشگاهی بودنشان باز هم لذت بیشتری از زندگی برده اند ...قبول نداری بگو که بیشتر برای شما توضیح بدم بانو ...

قبول دارم
تمام حروف این جمله ها را قبول دارم
هیچ کدامشان شبیه من عاشق نیستند
هیچ کدامشان شبیه من نگران نیستند...
هیچ کدامشان شبیه من ذوق نیستند
هیچ کدامشان شبیه من درد نیستند...
و هیچ کدامشان شبیه من خوشبخت که بفهمند چه کسانی را دارند...
موش آزمایشگاهی و کتک خور پادشاه بودنمان به جهنم
حتی سری که تا صبح روی بالش خیس جا به جا شد ....
تمامشان فدای یک لبخند کوچکتر ها....


خوبی مهندس؟
:)

احســــــان 1391/08/15 ساعت 21:10

............................
..............................................
......................................................
همینـــــــــــــــــــــــــــ.

ما با خیلیها فرق داریم احسان
با خیلی ها....
با تمومه اونایی که مدعی اند فرق داریم...
دعاهای خوب ما بدرقه ی راه تمام آدمهای بد زندگیمون
آدمایی که اگه چیزی گفتند یا کاری کردند از روی نادونی بوده و جهل...
و ما باید فقط لبخندبزنیم
دوربین روی ما زووومه
تا آخرش....
ما خوشبختیم ...نه؟
:)

بارها و بارها به خودم می گویم کاش زن به دنیا نمی آمدم...چون دوست ندارم زنانگی کنم...من دوست دارم زندگی کنم.همین..وقتی زندگی می کنی می گویند ادای مردانه داری....شاید حقیقت است...نمی دانم...
این روزها حالم بد است و فقط از دلتنگی می گویم...دوست دارم دوباره بچه شوم و عاشقی کنم...

دوست دارم دوباره بچه شوی و عاشقی کنی...

و من هنوز همون دختره اینقدری ام...
همون که هنوز هم یادش میره آروم حرف بزنه یا مثل بز از درخت بالا نره
یا به خاطر یه آب میوه از گردن دوستش آویزون نشه
بذار هر کی هر چی میخواد بگه بگه...
با تمومه خانومیم و بزرگ شدنم هنوز روی خطهای سنگفرش پیاده رو لی لی میکنم

اگه زن به دنیا نمی اومدی کی مثل تو بارون میشد باروووون؟؟؟ :)

نگار 1391/08/15 ساعت 23:23 http://meyalood.mihanblog.com

چقدر با احساااااس
می گم فرنگیس و فاطمه و اون چند تا اسم دیگه رو میشه معرفی کنی؟! ما تازه وارداااا آشنایی قبلی نداریم
الـــــــی چرا همه ی عکسات از نیم رخه؟؟ چرا تمام رخ نمی ذاری من موندم توش!

دماغم را تازه عمل کردم میخوام زاویه ی عملش بیفته توی عکس!
.
.نگار بانو میخواهیم مفهوم را برسونیم نه خودمون رو که!
برای دیدن عکس تمام رخ به آلبوم کنار قفسه ی کتابمون مراجعه شود...


تازه وارد خانوم! شما دقیقن سر پست معرفی اوشون کامنت گذاشتی که :)
یادت نیست؟
بیا اینجا را بخون آشنا شو تازه وارد خان!
:)
http://goodlady.blogsky.com/1387/03/31/post-3/
.
http://goodlady.blogsky.com/1391/03/29/post-350/

شیخ 1391/08/15 ساعت 23:43 http://efaazaat.blogfa.com

مردنهای اشتباهی از همه دردناکتر است.
ولی در این میان صدای تو خوب است: آرام و دلخوش!

مردنهای اشتباهی عمق فاجعه ست
مخصوصا برای اوناییکه منتظر آخرشند....
یک آخر اشتباهی....


صدا کن مرا....

ووووووووووووای الی غرق ِ در شادیم کردی ..

تو خیلی مهربانی بانو ..
بووووووووووووووووووووووس

گفتم دل و دین در سر راهت کردم
هرچیز که خواستی نثارت کردم

گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی؟
آن من بودم که بی قرارت کردم...

دلیله تمام خوبیها تویی لیلی...
دلیله تمام مهربانی ها

پود 1391/08/16 ساعت 01:53 http://www.pud.blogfa.com

سلام
با شعری از مجموعه جدیدم به روزم ومنتظر نظر ارزشمند شما برای بهتر شدن
ممنونم

باتشکـــر...

زنی میان غزل جان سپرده زود بیا

به رسم فاتحه خوانی کنار مقبره ام

شعـر شدنت مبارک بانویی که شعـر شد.این روزها درگیر بازی های روزگارم.دعا کن خوب بازی کنم

این شع ـر را دوس دارم
بیت بیت این شع ـر را...
اصلا انگار من خود سوفی ام که این شع ـر را گفتم
وقتی میخونم درد میکشم
از اون دردهای خراب کننده
نمیخونمش
گوشش میدم
و وقتی میرسم قسم به مااه نگاهت...
عق میزنم
عق میزنم
عق میزنم و بعد...
گوشش هم نمیدم
نوش جون تمام کسایی که میخونند و میشوند...

شع ـر شدنم مبارک تمام دنیا...

دلمون براتون گم شده بود بانوووو

سلام الی جان. خوبی؟ همه ی ما کلی دست و پاچلفتی بودیم و بعضیامون مثل من هنوز هستیم. یه بار باید کارکترای وبلاگت رو برام معرفی کنی .من نسبتت رو با فرنگیس و بقیه نمی دونم.


راستی گفتی وقتشه..نه خواهر از وقتش گذشته .اوووه...

رویا جون وقتی میگم وقتشه حتما وقتشه دیگه :)
دست و پا چلفتی هنوزم هستیم
:)
همه ی کاراکترها را معرفی میکنم
فرنگیس مامان خونه...
الــــی دختره خونه
احسان پسره خونه
الناز اون یکی دختره خونه
فاطمه اون یکی دیگه دختره خونه
گل دختر ته تغاری خونه...
داشت یادم میرفتم میتی کومن هم مرد ِ خونه

بچه ها<<<>>>> رویا
رویا<<<<>>>> بچه ها
با هم آشنا شید

sahar 1391/08/16 ساعت 09:58 http://sahar-ho.blogfa.com/

چه خوبه که دوست داشتنی های اطرافت را می بینی ، خوب می بینی.
چه خوب که هستند ، که هستی .

چه خوب که آن قیمه پلویت را ما نبودیم بخوریم

جه خوب که نبودید بخورید...اون موقع قدرته بودنه یکی دیگه را نداشتم
کلا آبرو ریزی بود :)

چه خوبه الان هستی
چه خوبه الان هستند
چه خوبه با اینکه نیستند هستند
همه شون....
:)

صبا 1391/08/16 ساعت 10:38 http://www.ayeneh91.blogfa.com

سلام من به دخترکی شاعر که صدایش را از فراسوی مرزها می شنوم ...
روز و روزگارت خوش بانو
نوای وبت عجیب با دلم بازی می کند
آرام نام این نوای زیبا را در گوشم بخوان ...
منتظرت هستم
سپاس

صبا....
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آآر....
:)
دوست داریم شاعر باشیم
اما شع ـر شدیم :)
گفتند
ما هم شدیم....
:)
Rain Piano صبا بانوووو

دلتون را برم من.... :)

روزای سختم که تموم شد ، میرم میزنم رو شونه ی روزگار و میگم:

جنبه رو حال کردی؟؟؟؟

می مانم و با هرچه که شد میسازم
ای چرخ فلک من از تو لجبازترم
!
حالا کاش وقتی زدی رو شونه ش یه کاره دیگه نکنه

eli kachar 1391/08/16 ساعت 11:12 http://kooche54.blogfa.com

مادام فرتوت را فریادش میکنی

یکهو یادمان میرود که یادمان برود....

Behnam 1391/08/16 ساعت 11:30

نیگا نیگااااا

مثل بچه کوچولوها حسودیش شد

خجالت بکش الی...این بچس تو ی دختر گنده بهش حسادت میکنی؟؟؟

استغفرا... از دست این بچه ها!!!

اصرار نکن...من بچه کوچولورو میخووووووووووووولمممم

من؟؟؟؟
حسودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو چشا من نگاه کن ببین اثری از حسودی میبینی؟

خاک به گورم!
استغفرالله !
آقا بنداز این کرکره را بریم !
.
.
وای بهنام میکشمت!
از این آق محمود پول گرفتی بیای منو دق بدی؟
عمرا!
بچه میخوای بخوری برو شیرخوار گاه یه عالمه هست!
یه جین بگیر خشک کن پودر کن بعد از غذا و قبل از غذا بچکون تو حلقت!

همیشه میام بهتون سر می زنم شعرهایی که دکلمه می کنید رو می شنوم اما اغلب نظرم سکوته و گاهی نکاتی رو می بینم و بی پرده به زبون میارم که امیدوارم دلخورت نکنه.
راستش صداتون خوب و دلنشینه اما یه تقلیدی از مریم حیدرزاده توشون هست که خب کمی به اصالتش آسیب می زنه.
گاهی می افته توی دست انداز و از روان بودنش کم می شه. انگار دارید به زحمت کلمات رو ادا می کنید. اگه از نظرم خوشتون نیومد لازم نیست منتشرش کنید

بچه دبیرستانی بودم مریم حیدرزاده گوش میدادم
راسش شعراش را دوس داشتم اما خوندنش را نه!
خیلیها دوس داشتند و ددارند
اما من همیشه معتقد بودم توی صدا هم باید اقتدار باشه نه لوس بازی...
اگه میگی شبیهش شده پس حتما دارم لوس میخونم!
باید تجدید نظر کنم
ولی...
ولی از بهمن تا حالا دیگه شعری نخوندم که رکورد کنم
اینا همه ش ماحصله پارساله...
درصورتیکه تونستم حتما حواسم را جمع میکنم
اگرچه هر موقع خواستم حواسم را بدم به نوع خوندن تمام حس شعر خوندنم پریده
:)
نظراتون را میدوستیم آقااااا....
و انتشار میدهیم به تمام رسانه های دنیا....
ملی و غیر ملی هم نداره....

مرضیه 1391/08/16 ساعت 12:08

شخصیتهای توی مطلبت را نمیشناسم.اما میتونم بفهمم.این عکس خودتی؟
این بچه کوچولو بچته؟الی تو از شوهرت کتک میخوری؟
واقعا متاثر شدم.مرگ بر این جور مردها
من خودم مدتی بود.........
...............................................
موفق باشی دختره خوب

فک نمیکنم اسمها زیاد مهم باشه برای فهمیدن
خوبه که میفهمی...
این دختره منه اما من به دنیاش نیوردم!گل دختره تمام آدمای خونه ی ماست
عباس آقایی هم در کار نیست که مارا کتک بزنه!
ما عجالتا هنوز دختره خوبی هستیم!
و اما مرگ بر این مدل شوهرها یا نه....
نظری برای مرگشون ندارم
همیشه گفتم کاش بفهمند چقدر بدند و میتونند خوب باشند
حتی کار به التماس هم رسیده
و ما منتظر خوب شدن بدهایی هستیم که ذاتا بد نیستند
خاطره تون ناراحت کننده بود اما لاینحل نبود...
خوبه که تموم میشه....
همین

تنهای اول 1391/08/16 ساعت 12:24

ممنون از همدردیت و جملات آرامش بخشت و دعای قشنگت..

یور ولکام....
همه ش به خاطر خودمونه....

خوشبختم .خوشبختم.منم که نگفتم وقتش نیست ..گفتم سالهاست از وقتش گذشته

تازه الان وقتشه دختر خانوووم!
عباس آقاتون بچه دبیرستانی میخواست که پر بوود!
عباس آقای رووویا یه خانوم تمام عیار میخواد که الان دیگه موقعشه !

علی.م 1391/08/16 ساعت 15:58 http://ashiane313.blogfa.com/

سلام..
با مطلب چشم بیدار و دل خواب منتظرم

با تشکــر....

الی مثل همیشه غمناک بود!!!! تونمی خوای شاد بنویسی

کجا بودی بچه این همه مدت که ما قهقهه مون میرفت تو هوا؟!
الان هم میخندیم نه قهقهه !
آروووم!
:)
شادش میکنیم این دفعه!
عجالتا واژگون برقصید :)

سامان 1391/08/16 ساعت 17:12

مرسی
نفس می کشم قلیان هم می کشم
اما درد نمی کشم همین کافیست که .....
شبی گفتم به قلیانم که از جانم چه می خواهی؟
نوشت با خط دود خود ، که تو بر من نهی آتش که درد خود کنی تسکین،من بیچاره میسوزم تو از حالم چه میدانی؟!
(این رو هم تو مجلس ترحیم بخون )

یه متن بلند بالا آماده کردم برای مراسم ترحیم!
شما مرده شو غمیت نباشه !
از اون نوحه ای که برات راه انداختم هم اشکبار تر!
غصه نخور!
:)


هی بچه!
تو نمیخوای ترک کنی؟
توی مراسم آبروت میره ها!
گفته باشم

چقدر زود بزرگ شدم ...
مرد شدم ... سخت شدم ... سنگ شدم ...
:
چقدر روز یاد گرفتم که باید بشورم و بسابم و زن باشم ...
زن باشم و مردانه بجنگم ...
چقدر زود احساسات روزهای بارانیم ... کویر شد ...
چقدر زود بود که گل های یاس باغچه بشود کاکتوس های توی گلدان پشت پرده ...
:
زود بود ...
زود ...
:
دخترکی دبیرستانی بود که ... زود بود ... خیلی زود
زود بزرگ شدم ... خانم شدم ...
زود بزرگ شدم مرد شدم ...
:
در این روزها که قرار به بی قراریست ... لحظه هایت ارام ...
دخترک مهربان ...

قصه ی اون روزها را کمی میدونم
قصه ی بچه های توی مدرسه و خانوم جونت...
وقتی خوندم بغض شدم
وقتی خوندم کنارت روی نیمکت بودم....
هیچ کس جای ما نیست
جای تو
هیچ کس کفشاهای تو پاش نیست
همه تماشاچی اند و گاها فرصتش که پیش بیاد از روی مرحمت و لطف آه میکشند
باید باشی تا بفهمی....
تا بفهمی چقدر این مرد شدن که همه به دیده تحسین و تعریف نگاهش میکنند درد داره
این لبخندهایی که پشتش قایم شدی چقدر درد داره
.
.
همه چیز زودتر از اونی که فکرش را بکنی اتفاق میفته
و بعد دنیا به خودش افتخار میکنه برای داشتن این جور آدمها
اون موقع به خودش میگه ارزشش را داشت....
ما درس عبرت میشیم و میریم و دنیا یکی یکی به افتخاراتش اضافه میکنه
شاعر قافیه های گمشده ...
برای تمام قصه ت سکوتم میاد...
همین...

رضا 1391/08/16 ساعت 22:31 http://sarabesakhtegi.blogfa.com

به نظرت واقعا صدام خوبه؟
یه دهن بخونم؟
شما خط موبایلتون رو نمیفروشی؟

بوخووون بووووخوووون!


خط موبایلم را نه !
قیمت دلار رو به فزونیه!
گذاشتیم وقتی رسید به سقف بفروشیم با پولش بریم جزایر قناری!

کاکاپو 1391/08/17 ساعت 02:44 http://balapain.blogfa.com

سلام بانو.خسته نباشی.متأسفانه فرصت نکردم دکلمه رو گوش بدم.در اولین فرصت گوش میدم.مرسی.اینو بدون که هنرمندی

نوش روان آقاااا.....
هنرمندی از خودتونه ....

mamad 1391/08/17 ساعت 02:58

ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد
ز اسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری

آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند...؟

هستی 1391/08/17 ساعت 08:08 http://parvanegi.blogsky.com/

این که گفتین یه دفعه مرد شدین منم این احساس رو نسبت به خودم دارم
اما اصلا حس قشنگی نیست
یه حس پر از درده

یک حس قشنگه پر از درد ،قشنگترین حس دنیاست خانوووم....

رز 1391/08/17 ساعت 10:39 http://acme.blogsky.com

میگم الی خانوم شما اگه کتاب بنویسی پرفروش ترین کتاب سال میشه نه!
وای که اگه بنویسی چی میشه
خب بنویس دیگه تعارف می خواستی من گفتم

مینویسم مینویسم از تو
تا تن کاغذ من جا داره
با تو از خاطره ها خواهم گفت
وااای این گریه اگه بگذاره....



ممنون خاطره ها از تعارفت !
الان در حال حلق آویز کردنه خودمم از ذوق!

عمورضا 1391/08/17 ساعت 13:19

سلام الی
چطوری دختره خوب؟
ببخش کم میام
خدا نکنه فرو بری

اومدن و نیومدن شرط نیست
رفتن و نرفتن هم!
مهم بودنه
همین که هستید کافیه
همین که هستیم...
.
.
دختره خوب همیشه خوبه عمو....


بگذار تا فرو بروم....

منم ... و یکی از همین روزا باز خاله می شم و باز می تونم موجود کوچولوی غریب رو به خودم بچسبونم و بوش کنم...سلام الیم!

و من روزی هزار بار خاله میشم
مامان میشم
بابا میشم
آجی میشم
هر بار انگار که اولین بارمه....
مبارکت باشه خاله رویا

علیک سلام ...خوبی رویا....؟

اولا مارو از مهمون نترسون قدمتون سر چشم
دوما اون واسه بچگیا بود الان خیر کله م (سرم)بزرگ شدم
سوما از بابت دعاتون برای یسنا دردانهء پدر بی نهایت ممنونم
و اینکه
یار ما با چشمان سیه اش عشق را رو سپید کرد

یعنی الان دیگه گل کلمهای ترشی را نمیشمارید یا کلا هیچی را نمیشمارید؟
دقیقن بگید چی را نمیشمارید تا ما چشم عنایت به اوشون را داشته باشیم:)
.
وقتی چشم بابایی نگرانه را دوس دارم
اصلا تمام باباهای نگران را دوس دارم
اصلا تمام بچه های این باباهای نگران را دوس دارم
طلب عافیت برای دردانه ی بهترین بابای دنیا...

و ما هچنان اعتقاد داریم یار لیلی مون چش سفید تشریف دارند

ermia 1391/08/17 ساعت 15:23

شکسته بال تر از من میان نرغان نیست
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است....

ای باغبان چو باغ ز مرغان تهی کنی

کاری به بلبلان کهن آشیان مدار...

ارمیا 1391/08/17 ساعت 16:11


غروب عمر من و تو چه زود خواهد بود/
و رنگ شعر همیشه کبود خواهد بود/
ترانه های صعود پلنگ خوشبختی/
شبانه های غریب فرود خواهد بود...

در مردم دنیای من "هنجار" یعنی عشق

نفرین به آنهایی که "ناهنجار" می میرند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد