_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

بــــاز هم مــــــال خودت بـاش ،خـودم مـــــال تـــوأم...

هوالمحبوب:

زنـــدگـــــی زیــر ســر تــوســــت اگـــر لــج نکـــــنــــی

بــــاز هم مــــــال خودت بـاش ،خــودم مـــــال تـــوأم...

داد که میزنـی لال می شـوم...داد که میزنـند لال می شوم...داد که میشنوم لال می شـوم.

دست خودم نیست.همیشه وقتی صدای آدمی بلند میشود و هجوم می آورد به سمت گوشهایم لال میشوم.چه مخاطبش من باشم چه نباشم.خوب صد البته وقتی مخاطبش من باشم فرق میکند و این بار باید تمام سعیم را بکنم که وسط ماجرا بدون اینکه کسی بفهمد که ترسیده ام ،نمیــــرم!دست خودم نیست.از اول هم دست خودم نبوده!از یکی از چیزهایی که همیشه از همان اول وحشت داشتم همین داد شنیدن بوده!

درست مثل وقتی که محمد و نفیسه با هم بحث شان میشد و قهـر میکردند و من ه زبان درازه پر حرف،لال میشدم و نفیسه میگفت "الــی!جوری رفتار میکنی که آدم خیال میکند دعوای ما تقصیر توست "و من لبخند میزدم و هیچ وقت نمیگفتم که از " داد شنیدن" میترسم.

درست مثل همان شب که بعد از آن همه انتظار و نگرانی،حرفهای پر از دردی را خواندم و از همان لحظه تا فردا توی هزار توی خلوتم گم و گور شدم تا با خودم و این بازی ِ مسخره ای که جدی شده بود و کلمه هایی که شنیده بودم و آدم های ماجرا کنار بیایم و موبایلم از زنگ خوردن نمی ایستاد و من فقط اشک میریختم که چقدر راحت بازی خورده ام و وقتی شب سر و کله ام پیدا شد و از خلوتم زدم بیرون و هیچ توضیحی نداشتم بدهم،عباس آقا بلند فریاد میکشید که نگرانش کرده ام و گفت که "سادیسم" دارم که بی خبر گم و گور شده ام و همه را نگران کرده ام!و من درد میکشیدم که محکوم به شنیدن حرفهایی هستم که حقم نیست ولی لال شده بودم در برابر فریادها!

یا درست مثل همان شب کذایی که آن رعیت ِتمام عیار بعد از فریادهای من،داد میزد که قد من نیست و خیلی از من و امثال من بزرگ تر و گنده تر است و اگر اراده کند همین حالا میتواند درست مثل پیغمبرها روی آب راه برود،یا همان روز که با کمال وقاحت دست و پا میزد که الـــی یک روز مختار میشوی و به خونخواهی برمیخیزی و باید دست به کاری زنی که غصه سر آید.آن روز هم با اینکه باید تمام دردم را کشیده می زدم توی صورتش اما لال شده بودم در مقابل فریادهایی که همیشه شنیدنشان من را میترساند...

درست مثل وقتی که می تی کومون عصبانی میشود و من توی دلم هی تند تند عددها و ستاره ها و گوسفندها و گلهای قالی و تمام عناصر و اشیا دنیا را می شمارم که حواسم جمع شمردن شان شود تا خودم را نبازم و گریه ام نگیرد.

یا درست مثل همان عصر جمعه که توی مترو آن مرد با آن زن و بچه ی بیچاره اش کنار هم ایستاده بودند و مرد با الفاظی که من نمیشنیدم با مردی دیگر که توی شلوغی هلش داده بود درگیر شده بود و زن و بچه اش از خجالت و ترس مثل بید میلرزیدند و مانع دعوا میشدند و من از ترس زل زده بودم روی زمین و تند تند توی دلم با خودم حرف میزدم که صدایی نشنوم و شانه ات را محکم گرفته بودم و گمانم ناخنهایم را با شدت توی بدنت فرو کرده بودم که ناگهان پرسیدی "خوبــی الـــی؟ " که به خودم آمدم و نگاهم رفت روی انگشتهایم که شانه ات را چنگ زده بود و کلی خجالت کشیدم و خودم را جمع کردم و لبخند زدم که "خوبـــم!"

دست خودم نیست.دست خودم نبوده.اگر حرف بزنم گریه ام میگیرد و من هیچ دلم نمیخواهد ضعیف جلوه کنم و بشنوم که الی با این همه دب دبه و کب کبه و ادعا سر ِ یک داد زدن این همه خودش را می بازد و بعد گزک دست این و آن بدهم که هی دادهایشان را هوار کنند روی سرم تا لال شوم.

وقتی داد میزنی می میرم.فرقی نمیکند مقـصـر باشم یا نه.لال میشوم و تو می پرسی که سکوتت یعنی چه؟و وقتی به زور برای اینکه عصبانی تر نشوی حروف را کلمه میکنم و "نمیدانم" را از دهانم پرت میکنم بیرون،تو عصبانی تر میشوی و من باز میترسم و لال میشوم.

درست مثل آن بعد از ظهر لعنتی ِبعد از مسافرتت که همه ی زورم را زده بودم و پا روی تمام دلتنگی ام گذاشته بودم و ارتباطم را کم کرده بودم تا دغدغه ات من نباشم و از مسافرتت لذت ببری و حالا محکوم شده بودم به دوری کردن و کلافه کردنت.معلوم بود پر از عصبانیتی ولی زور میزدی با آرامش حرف بزنی.گفتی دیگر هیچ وقت اینقدر از تو فاصله نگیرم ،گفتی وقتی دردی هست حرف بزنم.گفتی دوری نکنم و گمان نکنم این دوری کردنم به نفع توست.گفتی به جای تو تصمیم نگیرم.گفتی...

دلم نمیخواست حرف بزنم و وقتی اولین جمله ی به قول تو بی انصافانه از دهانم سرک کشید بیرون،درست مثل شب قبلش تو داد شدی و من لال...!

نمیدانم!شاید "به قول تو "بی انصاف شده بودم،بهانه گیر شده بودم یا دلم برای به هم خوردن آرامش و احساسی که بینمان بود تنگ شده بود ولی....ولی لال شده بودم و دلم میخواست برای این داد زدن هایت دوستت نداشته باشم.

آنقدر عصبانی بودم که اصلا کاش میتوانستم دوستت نداشته باشم و بشوم همان الـــی ِ سرخود معطل که هیچ برایش مهم نیست حرفش تــیر بشود بر دل کدام مرد!

حالت بد بود،میدانستم.حالم بد بود،نمیخواستم بدانی!

خودم را به سختی جمع و جور کردم که انگار نه انگار و بعد از یک سکوت طولانی،با لحنی سرد گفتم:"اصلا مهم نیست!میشه آروم باشی؟"

انگار تیرم را بدون آنکه خواسته باشم رها کرده بودم سمتت که گفتی خرابتـــر از این نمیتوانستی باشی.میدانستم پر از عصبانیتی،نمی خواستم بدانی پر از عصبانیتم.

جسورتر شدم و پرسیدم:"میشه بگی غرامت ِ این همه خرابی چقدر میشه پرداخت کنم؟"

میدانستم داری درد میکشی و نمیخواستم بفهمی که...و انگار فهمیده بودی دارم درد میکشم که گفتی:"من مـال تـوأم.آدم بابت مایملکش غرامت نمیده ."

درست خورد به هدف!تیــری که به سمتم رهـــا کــرده بودی را میگویم!چرا که هیچ گمان نمیکردم اینقدر زود عصبانیتم فرو کــش کند،ترسم رخت بربندد،دردم التیام پیدا کند،حالم دگرگون شود ،همه چیز را فراموش کنم،و این بار من خراب تر شوم و بغضم اشک شود و بگویم که "چقـــــــــدر دوستــــــــت دارم..."

الــــی نوشت:

یکـ) " خـوب ِمن بـد به دلت راه مـده چـیزی نـیست..."  فقط خواستم گوش کنـید.من را با خودش میبرد به ...!

دو) هــــوا درست و حسابـــی ست و زنــدگــی معــرکه است             زیتــــــا را بخوانیــد

سهـ)عاشق مداد ِ ســاره ام با این نقش هایی که میزند.اصلا موجود عجیبی ست این دختر .

چاهار)روزه داران مـــاه نــــو بیـــــنند و مـــا ابـــــروی دوســـت...          فــطــر مبــارک :)


نظرات 60 + ارسال نظر
عسل 1392/05/19 ساعت 15:45 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

الـــــــــــی ............
سکوتم رو میشنوی ؟؟ .........
میشنوی میدانم ...

و صدای پات رو عسل...


:)

[ بدون نام ] 1392/05/19 ساعت 16:22

تبریک میگم الی خانوووم ... واسه اتفاق دیشب !؟خوب شد که دگرگون شدی وهمه چیزو فراموش کردی ولی بازم که اشک!؟ ولی این بار حتما اشک شوقه... نه؟!

مرسی آقا غلامرضا :)

همه ی اشکهای ما اشک شوقه فقط گاهی منبعش درد میشه ولی مقصدش شوقه :)

گاهی پیش اومده که کسی که خیلی دوستش داشته ام از رفتار من اون چیزی که بوده و باید را برداشت نکرده که بیشتر به خاطر شناخت کم بوده و این مسئله به مرور حل شده ....حالا یا من یاد گرفته ام که به اون شخص چطوری احساسم را طوری که درک کنه نشون بدم یا اون فهمیده که من چطوری ابراز احساسات می کنم....
..
.
چه صدای پر احساسی دختر..لذت بردم...هم از خواندنت هم از نوشتنت

همیشه همه چیز پر از سوءتفاهمه سهیلا

و گاهی احساسم خنگ میشه و دلش نمیخواد هیچی نشون بده :)

بی شک با احساس گوش دادی و خوندی :)

حامد 1392/05/20 ساعت 00:07 http://aaghol.blogsky.com

بنازم غیرت غم را/دمی مگذاشت تنهایم:(۷

بنازم...بنازم...بنازم...:|

saji 1392/05/20 ساعت 01:25 http://www.randeshode.blogfa.com

بگیر فطره ام اما مخور برادر جان
که من در این رمضان قوتِ غالبم غم بود
.
.
.

انگاری می خواستم عید رو تبربک بگم....
شد؟ نشد؟ نمیدونم

گمونم شد :)

فطر تو هم مبارک ساجده :)

سلام الی
میبینی چقدر بد شده ام تو چند پست گذاشتی و من نخواندم.اینروزها دنیا داد میزند و من لال شده ام.درست مثل تو که وقتی کسی داد میزند و لال میشوی.تو ضعیف نیستی فقط روحت لطیفتر از ان است که خشونت را تحمل کند عزیزم

روحیه ی لطیفمون را بگردند :D

و من خیلی چیزها را همیشه تحمل کردم و میکنم و این اعتراف فقط یکی از یواشکی ها بود مامان نسرین :)

تو که خوب باشی و سرگرم دخترک ما هم خوشحالیم.اینها بدی نیست مامان نسرین اینا عشق ه :)

کاکاپو 1392/05/20 ساعت 03:26 http://balapain.blogfa.com

آشتی کردین؟

مگه قهر بودیم ؟ :)

زیبا ترین راز زندگیم را در چشمانت دیدم !
آن هنگام که چشمانت به من گفت :
چی گفت ؟ در گوش من گفت ، چی گفت ؟
خودش به من گفت ، چی گفت ؟
آهاااااان بیا ! دستا شله ! i

آی شوما آقا که داری جیبهات را پر میوه میکنی اون ته سالن ...با شومام دستا شله اندازه میوه ای که داری کش میری دست بزن :)

اردی بهشت 1392/05/20 ساعت 05:07

ااالی ممنون :)
عید خودتم مبااارک جانم:*

عید اردی بهشت هم آن هم درست وسط مرداد :)

سلام الی جان
وقت بخیر
عید بر شماهم مبارک باد بانوی نجواها


این عشق ماندنی

این شعر بودنی

این لحظه های با تو نشستن

سرودنی ست



این لحظه های ناب

در لحظه های بی خودی و مستی

شعر بلند حافظ تو

شنودنی ست



این سر نه مست باده

این سر که مست دو چشم سیاه توست

اینک به خاک پای تو می سایم

کاین سر به خاک پای تو با شوق سودنی ست



تنها تو را ستودم

آنسان ستودمت که بدانند مردمان

محبوب من به سان خدایان ستودنی ست



من پاکباز عاشقم از عاشقان تو

با مرگ آزمای

با مرگ اگر که شیوه تو آزمودنی ست

گفتم که عشق... ، گفت که قیمت نکرده‌ای؟

هر جای شهر را که بگردی، خریدنی است

گفتم: تمام... ، گفت: شدم، می‌شدم، شده‌...

صرف زمان ماضی هستن! نبودنی است

گفتم که مرگ... ، گفت: اگر مرگ پاسخ است

"این عشق ماندنی شما هم نماندنی است..."

+بانوی نجواها ... :)

ممنون آقاااااا...عید شما هم :)

hani 1392/05/20 ساعت 08:10 http://hanilam.blogfa.com

تو معرکه ای جانم
با این دل کوچک
تو معرکه ای حتی با ترس هایت

و من با این همه اهن و اهون و منم منمم گاهی زیاد از حد میترسم

ولی تو که خودت یه دنیا معرکه ای به کسی نگو...باشه؟:)

چقدر مثل منی تو...من می ترسم ..لال میشم و سرگیجه میگیرم ..عجیییییییییییب.

عیدت مبارک دخترکم..سلام.

عید تو هم خانوم معلم :)

من و تو خیلی وقته پر از اشتراکاتیم رویا ...شاید بعد از رها :)

الی جان سلام

چقدر فاصله گرفتیم از هم!!

حالم این روزها اصلا خوب نیست...

فاصله یعنی چی؟

من همچنان همون جای قبلی ام...تو کجا رفتی مرضیه که دیر برگشتی ؟:)

خوب میشی مرضیه...خوب باشی :)

topas 1392/05/20 ساعت 12:01 http://sev-goli.blogsky.com/

خیلی قشنگ گفت:من مال توئم...
حس تملک خانمارو خوب شناخته

و تمام حس های الـــــی رو :)

سلام عیدت مبارک
دوست دارم لینکت کنم خبرم کن به چه اسمی

عید شما هم...

شما نیت کن ان شالا که تقبل الله :)

رویا 1392/05/20 ساعت 13:18 http://royaddd.blogfa.com

سلام! عجله ای اومدما زود باید برم فقط دیشب خوابتو میدیدم
چراشو واقعا نمیدونم فقط یه جا با هم بودیم قدم میزدیم بعد جداشدیم من رفتم جایی که آرزشو دارم!

+دیشب بهترین شب زندگیم بود!خیلی خیلی خیلی خیلی دوسش داشتم دیشبو! هرکسی رو که دوست داشتم آرامش داشت و پیشم بود برعکس خیلی از شب ها! هرچند تو تو خوابم بودی ولی امیدوارم که خوب بوده باشی

+حالا خوبه عجله دارم انقد حرف میزم

و من این روزها روح سرگردانی دارم که از خواب این و اون سر در میاره

تو ببخش رویا.افسارش رو میگیرم که اینقدر شیطنت نکنه :)

خدا را شکر که بعد از من به دوست داشتنیت رسیدی :)

تو خوب باشی الی هم خوبه :)

آیریش 1392/05/20 ساعت 14:11

داد زدن چی؟

از اون هم میترسی؟

چقدر زود همه غصه ها با کلمه ها و جمله های به جا آب میشه..................

شادزی

داد زدن نـــــــــــه :))

داد زدن را هم خوب بلدم هم زیاد انجامش میدم هم ازش نمیترسم ...

برعکس اون از من میترسه :))

چقدر با یه نگاه...یه کلمه...حتی با شنیدن ه یه نفس عمیق و کش دار همه ی دردهات گم میشه

حالا که خوب دقیق می شوم، می بینم بدم هم نمی آید
برگردم به دوران کودکی و خدا را تجسم کنم. انگار گاهی اینجوری بهتر می شود نزدیک
تر شد. اخم کمرنگی که جذابش می کند، اما لابلای اخمهایش مهربان است، مهربان و
ساکت! لبخندهایش مال روزهایی است که آبی هایم مایل به سبز می شود، می خندد، نه.
لبخند می زند. دست راستش را جلو می آورد و شانه ام را می فشارد، آنقدر مطمئنم می
کند که فکر می کنم که اگر یک نخ از میل گنبد به المان گرگان وصل
کنند، چشم بسته می توانم راه بروم و یکریز گل به سر همه بپاشم. گاهی هم دست به دست
شاخه ها می دهم و از قناری نُت هایش رابه
امانت می گیرم و در دستگاه خودم کوکش می کنم. کوک می شوم، بال در می آورم و کودکی
را در خودم می کارم تا جوانه ات همیشگی باشد.

خیلی خوشحالم کردی عزیزم که قدم روی چشمانم گذاشتی

اصلن اتفاق مجدد خیلی چیزها حتی سنگین تر و سخت تر و حتی قشنگ تر و با آب و تاب تر آنقدر ها هم بد نیست یار مهربان :)

ولی من میرسم تا به فردا برسم...از دیروز حتی با یک عالمه قشنگی ش دل خوشی ندارم ولی عزیز میدارمش :)

همیشه خوشحال باشی :)

نـه فـقـط از تـو اگــر دل بـکنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم می میرم


نماز روزه هات قبول الــــــــــــی...


خوبی؟؟

و نماز و روزه های کــــاوه :)

من همیشه دختر خوبی ام :)

بگردند با این شعراتون ...شما عجالتن همون جان را بکنید دور از جونتون ما راضی اییم...این پیرهن یه خورده مورد منکراتی داره گلاب به روتون ...ما مسئولیت قبول نمیکنیم اونم جلو ملت:))

ســــــلام... و درود..ممنون ازحضورتون

بـــــا احـــترام دعـــــوتید...با پروین اعتصامی

بــا تــبادل لــینک؟؟؟

پروین از آن محبوبهای دوران دیروز الـــــی ِ...

ممنون :)

الف 1392/05/20 ساعت 21:13

چقدر خوبه تو اوج کشمکش ها اوج دوست داشتن رو حس کردن. اینکه تو پر تنش ترین ثانیه ها باز هم خوشبختی رو تجربه کنی.
زیاد نه
ولی کم هم تجربه ش نکردم :-)

چقدر خوبه داشتنش...

داشتنش یعنی خوشبختـــــــی حتی اگه همه ش کشمکش باشه

اینکه بدونی هیچ وقت از تملکت خارج نمیشه حتی اگه بدترین دختر دنیا باشی ...

mamad 1392/05/21 ساعت 01:02

دنبال وزن و قافیه بودم تمام عمر
شاعر شدن حواس مرا از تو پرت کرد

به چه خوب آمدید صفا کردید آقـــــــــــــــاااااا :)

شاعر شدم همان که تو را خوب می سرود :)

هنگامه 1392/05/21 ساعت 02:46

بــــــاور نمی کنم

اینگونه عاشقـانه

در مـن ، حبس شده باشی!!

بگو با چه جادوئی

مرا اینگونه نا عادلانه وقف خودت کردی؟

الی بوگو چ کردی

گمونم با جادوی چشمام :)))

هنگامه 1392/05/21 ساعت 02:47

الی منم لال شدم

خاک به گورم سنگین بودن گوشتون کم بود زبونم قفل لال هم شدید ؟:(((

داد هم که میزنم گوشهایش نمی شنود و چه فایده که صدای حرفهای دم گوشی ام را نمی فهمد..داد که میزنم فراموش می کنم که هنوز عاشقش هستم...
الی جان...داد بزن... فریاد بزن....الی جان...باید سکوت رفتنش را شکست...

ولی من همیشه داد زده ام که یعنی...

من با داد زدنم التماس میکنم...

خواهش میکنم

ضجه میزنم و همه ی دادم را پشت الفاظی پنهان میکنم که باید عاشق بود والــــی تا فهمید...

نفهمیدند

نمیفهمند...

تقصیر من نیست

تقصیر من نبود...

از داد زدن افتادم باران...

گاهی یه اتفاق زبونت را لال میکنه حتی با اینکه کلی فریاد داری برای زدنش:|

balmaske 1392/05/21 ساعت 12:59 http://notebook5.blogfa.com

delam barat kolli tangeeeeeeeeeeeeeeeeeee

خوبی خانووووومی ِ بالماسکه ؟:)

قنطی 1392/05/21 ساعت 13:35 http://qenti.blogfa.com

شعر آخری عالیه ..

و تو که خدای تموم ه شعرایی قنطیـ ...:)

دعامان کرد که:


«دوستانم هرکجا هستند


روزهاشان پرتقالی باد!»*


امّا چرا سهم من شد


پرتقال خونی!

پرتقال خونــــی خوشمزه ست ...به رنگش نگاه نکن

طعمش معرکه ست :|

Mehdi 1392/05/21 ساعت 16:38 http://30-salegi.blogsky.com

یه وقتهایی باید " فریاد " کشید.... اما " داد " نه !

یه وقتهایی باید " ضجه " بزنی.... اما " داد " نه !

یه وقتهایی باید " ناله " کنی.... اما " داد " نه !

تمام این یه وقتهایی مال وقتهاییه که تنهایی و خودتی و خودت

تمام اون " نه " ها مال وقتهایی که یه نفر ایستاده جلوت و

داره صاف تو چشمات نگاه میکنه.....

یک وقتایی باید خفه شی

چه کسی زل بزنه توی چشمات چه نزنه

و زل بزنی به سقف اتاقت و هی بری جلوووووووووووو هی بری جلوووووووووووو هی بری جلووووووو تا تموم بشه :)

شعر اولش فوق العاده..
خیلی هم قشنگ متنش کردی...

خودش متن شد...

اول متن شد بعد شعر...

اول شعر بود بعد متن...

اصلا یک جایی خودشون به هم رسیدند

انگاری قرار بود برسند :)

هنگامه 1392/05/21 ساعت 20:23

جیگرتو برم عاشق همین حاضر جوابیتم والابوخودا

نوکردیم آباجی :))

هنگامه 1392/05/21 ساعت 20:30

بیا حواس تقدیر را پرت کنیم. تو صدایش بزن من فاصله ها را بر میدارم.

من صداش میزنم تا حواسش پرت شد صندلی رو از زیر پاش بکش بخندیم :)

عید شما هم با تاخیر مبارک بانو...

عید شما بدون تاخیر مبارک :)

ermia 1392/05/22 ساعت 08:34

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
در تو شده ام گم که به من دسترسی نیست...

امروووووووووووووز که "محتاج "توأم جاااااااااااااای تو خالییییست

فردااااااااااااااااااا که میایی به سراغم نفسیییییی نیسیییست

در من نفسیییی نیییییست ، نفسیییی نییییییست

در خانه کسیییییی نیییییست

نکن امروز را فردا

بیاااااااا با ما ، بیااااااا با ما

که فردایی نمی ماند

که از تقدیر و فال ما

در این دنیا کسی چیزی نمی داند

"از آقااام ابـــی دامت برکاته "

+ارمیای نبی دمتون گرم یهو کلی صداشون را شنیدیم مستفیض شدیم.ایشالا یک در دنیا صد در آخرت خدا عوضتون بده.ایشالا خیر زن و بچه تون را ببینید.ایشالا دست به خاکستر میزنی طلا بشه.ایشالا پسر آخرتون رتبه تک رقمی دانشگاه قبول بشه همونجام با یکی از این دختر آکله ها ازدواج کنه به حق ه همین ترانه از آقااام ابـــی :)

حاصل عقل

به نسیمی همة راه به هم می‌ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

آه، یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد

آه، یک روز همین آه تو را می‌گیرد :)

من هم وقتی داد میشنوم لال میشوم ...

رسیدنت به خیر زهرام...:)

لال از دنیا نری صلوااااااااااااااات :)

آلا 1392/05/22 ساعت 12:19 http://ala1.blogfa.com/

نقظه ضعف منم هست...وقتی طرف مقابلم داد میزنه سنگوب میکنم..لال میشم..

باورت میشه الانم که اینو خوندم از تصور فریادای زرف مقابلت قلبم ریخت؟

یادم باشه دیدمت دوتا داد درست و درمون سرت بزنم به خاطر همه چی تا حساب کار دستت بیاد دختره :|

تازه شم قلب واسه ریختن نیست واسه گومب گومب زدنه...قلبت رو بگیر دستت که طرفمون که زیادم طرفمون نیست (!)فریاد نمیزنه ،فقط داد میزنه :))

منم از عصبانیت ها خیلی میترسم اما سکوت نمیکنم... ولی وقتی خیلی غمگین باشم سکوت میکنم سکوتی سنگین!!!
+ همین که یکی هست حالتو دگرگون کنه خیلی عالی ِ...

خوب بستگی داره

گاهی زوود میتونم خودمو جمع کنم و مقابله به مثل کنم...

و گاهییییییی

امان از اون گاهی که گاهی نیست....همیشه ست :)

+همین که یکی هست که نیست!!

سلام دوست عزیز.از مهربانیت ممنونم ....

مهربانید شما آقااااااااااااااااا :)

خودم 1392/05/22 ساعت 13:24

دلم می خواهد
بروم گم شوم
مثل همان وقت ها
که دست های چادر مادر را رها می کردم
دلم برای اشک ریختن گم کردن چادر مادر تنگ شده...

دلم برای خودش تنگ شده...

خودم 1392/05/22 ساعت 13:30

شما را لینک کرده ام
اگر ناموافقید لطفا خبرم کنبد.

دلمم بخواد :)

مبارک باشه عیدت
هرروز را برایت بهترین عید می خواهم
:)

و من برای تو قشنگ ترین :)

banuye nuro ayne 1392/05/22 ساعت 18:20

صدای پای تو در گوش کوچه ها جاری ست
و گریه آخر این ماجرای تکراری ست
نه شب شده ست ـ که مهتاب بیش و کم بزند ـ
نه قصّه است ـ که باران به صورتم بزند !
زمان به سر نرسیده ، زمین به هم نشده

و هیچ چیز از این روزگار کم نشده !
همان که بود : همان تکّه سنگ گرد مذّاب
همین که هست : همین آسمان و جنگل و آب !
ببین که تیغ تو بر استخوان نخورده عزیز
ببین که رفتی و دنیا تکان نخورده عزیز !
فقط دو سایه ی بی دست و پا ، دو عابر کور
دو تا غریبه ی تنها ، دو تا مسافر کور !
دو مرغ خیس ، دو تا کفتر پرانده شده
همین دو آدمک از بهشت رانده شده !
گذشته جمع شده ، چرک کرده در سر من
گذشته پُر شده در پاره های دفتر من
کسی نیامد از این درد کور کم بکند
و شعر . . . شعر نیامد که راحتم بکند !
کسی نیامد ازان اتّفاق دم بزند
برهنه روی غزلهای من قدم بزند
نشد ستاره ی شبهای آشیانه شوی
خدا نخواست که بانوی این ترانه شوی
عقیم شد گل صد آرزوی کوچک من
برای عشق کمی دیر شد ، عروسک من !
در این کویر امیدی به قد کشیدن نیست
قفس شکست ، ولی فرصت پریدن نیست
برای بال و پرم ارتفاع روز کم است
برای رفتن من آسمان هنوز کم است !
تو لا اقل بزن و دور شو ، به خاطر من !
برو ! سفر به سلامت ، برو مسافر من
نگو زمین به هم آمد ، زمانمان گم شد
هوا سیاه شد و آسمانمان گم شد
نگو که رفتن پایان ماجراست رفیق
خدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق !
فقط اجازه بده چشم خواب خسته شود
شب از سماجت این آفتاب خسته شود
به حرف دور و برت گوش می کنی گل یخ
مرا دوباره فراموش می کنی ، گل یخ !
دوباره سرخ ، دوباره سپید خواهی شد
و قهرمان رمانی جدید خواهی شد !
دو گونه سرخ تر از روز پیش خواهی کرد
به روی دوش دو گیسو پریش خواهی کرد
دوباره بوی حضورت ، دوباره بوی تنت
طپیدن دو کبوتر به زیر پیرهنت !
دوباره خنده ی معصوم سر سری گل من
و حرفهای قشنگی که از بری گل من !
دوباره وسوسه ی داغ باده ای دیگر
برای آمدن شاهزاده ای دیگر
به جز دلم ، لبت از هر چه هست ، تنگ تر است
بخند ! خنده ات از دیگران قشنگ تر است !
ببین هنوز دهان هزار خنده تویی
بخند ! آخر این داستان برنده تویی
به خود نگیر اگر شعر دلپسند نبود
مرا ببخش اگر مثنوی بلند نبود !
نگیر خرده بر این بیت های سر در گم
که بی تو شاعر خوبی نمی شوم خانم !



دوباره قلب من و وسعت غمی که نگو
من و خیال شما و جهنّمی که نگو
و داغ خاطره ها تا همیشه بر تن من
گناه با تو نبودن فقط به گردن من !

har bar khastam webeto bazz konam dashtam in shero migushiam
nemikhastam chizi begam alanam nemigamm faghat ino gush budim
gush khahim shod o
gush sho

امروز ظهر یه بار خوندمش... یه بار هم با صدای خودم گوشش دادم و با خودم گفتم کاش اینقدر خسته نمیخوندمش تا میشد بذارمش توی وبلاگ..
آخه بیت های خاطره زیاد داره...

بخند....

گناه با تو نبودن...

خدا نخواست...

به حرف دور و برت گوش...

و شعر نیامد که راحتم بکند...

+اینو توی کله ت فرو کن بانوووو.من نگفته میشنوم

نخونده میچشم

ندیده میبینم

نشنیده درد میشم

لال شدن مال تو نیست،باشه؟

فطر
و این عشق و زیبایی دوستی بر شما مبارگ

پیشکش تموم ه خوبی ها آقااااااااااااااااااا :)

عسل 1392/05/23 ساعت 01:10 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

چقدر این شعر بالا عجیبه ..........
چفــــــدر .............
انقدر خوندم حفظش شدم

چند وقتیست که من بی خبر از حال توام...

عجیب بود عسل...:|

saji 1392/05/23 ساعت 03:32 http://www.randeshode.blogfa.com

بــی روسری بیــا که دقیقا ببینمت
اما به گونه ای که فقط من ببینمت

با تو نمی شود که سر جنگ وکینه داشت
حتــی اگــــر کـــه در صف دشمن ببینمت

نزدیک تر شدی به من ازمن به من که من
حس کردنــی تـــر از رگ گــــردن ببینمت

مثل لــــــزوم نــــور بــــرای درخت ها
هر صبح لازم است که حتما ببینمت

حس می کنم دو دل شده ای لحظه ای مباد
درشک بیـــــن ماندن و رفتــــــــــن ببینمت

مسلم محبی

با تو نمی شود که سر جنگ وکینه داشت

حتــی اگــــر کـــه در صف دشمن ببینمت

شع ـر شدنتون را بگردند ساجده خانوووووووم :)

آهسته آهسته دارد گل می کند التهابم

چیزی شبیه شکفتن دارد می آید به خوابم

انگار چیزی دلم را در مشت خود می فشارد

دیروز عاشق نبودم ، امروز مستم ، خرابم

در خواب بودم که باران بارید بر شانه هایم

در خواب بودم که ....آری در خواب دادی بر آبم

از چار سمت نگاهت خورشید تابید بر من

دیریست کرده ای دوست ، داغ نگاهت کبابم

در خواب بودم که ناگاه .... ناگاه خشکید خوابم

گم شد میان مه و ابر ، آئینه ام ، آفتابم

ای کاش باران ببارد ، ای کاش یکبار دیگر

آهسته آهسته می بـُرد با چشمهای تو خوابم

با جرثقیل

میبرند

از ما

اعتبار کائنات !

[ بدون نام ] 1392/05/23 ساعت 14:10

آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد

گریه و خنده ی توام به سراغم آمد



آمدی مثل همان سال نبودی دیگر

کی رسیدی گل من؟ کال نبودی دیگر



آمدی «نو شده» هرچند کُهن تر شده ای

ای فدای قد و بالای تو... زن تر شده ای



شیطنت رفته و افسونگری آموخته ای

خوانده ای شعر مرا شاعری آموخته ای


جای آن چشم که گور پدر آهو بود

لانه ی مضطربِ فاخته ای ترسو بود



دختری بود که اخم و غضبش شیرین بود

زنی اینجاست که لبخندش هم غمگین بود



دختری بست به بازوی درختی تابی

زن سرازیر شد از سُرسُره ی بی تابی



قلعه ی زخمیِ در حال فرودی انگار

پُل تن باخته بر بستر رودی انگار



گُلِ پژمرده ی ناکامِ قراری شاید

دست آشفته ی مستی به قماری شاید...



مهدی فرجی

تقدیر من طلسم تو بود و عذاب و شعر

از چشــــم های شرجیت اما بلا یه دور

ermia 1392/05/23 ساعت 14:11

ای آنکه بودی در خوشی ها یار من روزی
دیدم که افتادی پی آزار من روزی

این سینه زندان بود، اما رفت با شادی
هرکس که خط انداخت بر دیوار من روزی

شاید قسم خوردی فراموشم کنی، اما
سر میکشی در دفتر اشعار من روزی

رفتی طنین شعرهایم در سرت... گفتم
دیوانه برمی گردی از تکرار من روزی

با هر غزل جان دادم و بر گردنت افتاد
یکباره خون آبی ِ خودکار من روزی

هر زن به چشم ام خیره شد، گم کرده ای را یافت
پس «هرکسی از ظنّ خود شد یار من» روزی

بگذار بی پروا بگویم دوستت دارم
هرچند می خندی به این اقرار من روزی

لب به لب مهمانی ات را با سکوت آغاز کن

از کنـــایه دست بــردار و فقـــط ایجــــاز کن

دعـوتت را فــاش کـــن پیغمبـــر زیبــــای من

وحی شو بر قلب من افشای هر چه راز کن

سلام
زیبامینویسی
موفق باشی
بمنم سر بزن

ممنون...

با تشکـــر...:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد