_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

مـــــن دوســـت دار بستنــــی ِ زعفـــرانـــی ام...

هوالمحبوب:

ایــن بیـــت آخـر است هـوا گـــرم شـــد ؛ بخنـــــــد

مـــــن دوســـت دار بستنــــــی ِ زعفـــرانـــی ام...

و باور نمیکنی و هیچ کی باور نمیکنه و حتی خودم هم باور نمیکنم.اونم منی که عاشق بستنی ام! منی که بستنی را می میرم.منی که از تمام آدمهای دنیا با هر کلک و حقه و ترفند هم شده یک بستنی طلبکارم.منی که ممکن ه بدی و دردی که از آدمی کشیدم رو فراموش کنم اما بستنی ای که به من بدهکار بوده و بدهی ش را نپرداخته ،نـــه!مثلن همین تو که قرار بود برام بستنی ای بخری که توش یه عالمه موز باشه و نخریدی و من هنوز یادمه(فک نکن لازانیا رو هم یادم رفته!) یا آلـا که بستنی ش را نپرداخت و فکر کرده چقدر من دختره خوبی ام که یادم رفته یا "محترم خانوم "زن حسین آقا و مامان امید و علی وقتی شیش ساله بودم ُبهم گفت اگه دختره خوبی باشم و سوار امید و علی نشم برام از "عبدالله" بستنی قیفی میگیره و منم دیگه از پسرهای سوسولش نخواستم واسم"خر"بشند تا من و احسان سوارشون بشیم و اون محترم ِ نامحترم هیچ وقت نه از عبدالله و نه از هیچ کی دیگه برام بستنی قیفی نخرید!

و باور نمیکنی منی که عاشق بستنی ام و منبع آرامش و مرهم بغض هام به جای هزار تا قرص و آرام بخشی که مردم میخورند و حتی اسمشون رو هم بلد نیستم بشه بستنی،این روزها بستنی برام بشه زهر هلاهل!که چشمم که بهش میفته و گاز اول را که میزنم تموم ه وجودم بشه بغض و نخورده دل بکنم ازش و بندازمش توی سطل!

و باور نمیکنی منی که وقتی بغض میکردم،یه گاز بستنی تموم ه بغضم را میشست و قورت میداد،که وقتی خوشحال بودم یه لیس بستنی خوشحالیم را صد چندان میکرد،که بستنی خوردن وسط زمستون با فرنگیس را به تموم ه دنیا نمیدادم ،منی که Ron و Patty - اون دو تا زن و شوهر بیرمینگهامی ِ که دوست هاجر اینا بودند - بهم میگفتند Miss Ice cream از بس صبح تا شب چپ و راست میرفتیم بهشون میگفتم فک کنم خسته شدید،بهتره بریم بستنی بخوریم!!منی که یه عالمه خاطره ی بستنی از آدمای زندگیم دارم که در حد ذوقمرگ شدن بهم میچسبه،حالا تا چشم به بستنی میندازم تموم ه دنیا آوار می شه روی سرم!

تو بهم میگی بستنی رفته توی بلک لیستت و دیگه نمیتونی بدون من از خوردنش لذت ببری و من دارم فکر میکنم شاید اون فالوده بستنی رو که آبلیموش زیاد بود و از بس یخ بود دندونام داشت میریخت و دادمش بهت که بخوری رو بتونم فراموش کنم یا اون بستنی ِ رو که بعد از کلی زیر و رو کردن مـِنو و زل زدن به سفارش دختر و پسری که روبرومون نشسته بودند سفارش دادیم و روش یه عالمه شوکولات و چیزای رنگی رنگی ریخته بود و یه چتر،که نمیدونم دقیقن منظورشون چیه که اون چتر رو بر فراز بستنی به اهتزاز در میارند و تو وسط حرف زدن ِ من یه پرده اشک نشست توی چشمات و بستنی م را کوفتم کردی و مجبور شدم بگم اونقدرها هم میل ندارم و باز با تو سهیم بشمش را یادم بره؛ یا اون بستنی که هر کودوممون به هم زل زدیم و تند تند خوردیم و من همه ش داشتم فکر میکردم زودتر تمومش کنم که مجبور نباشم از روی دختره خوب بودن بهت تعارف کنم را بذارم توی خاطرات عادیه بستنی خورونم ولـــی...

ولی نمیتونم وقتی بستنی ِ مگنوم شکلاتی را باز میکنم و اولین گاز رو که بهش میزنم یادم نیفته نشستی کنارم و تکیه دادم بهت و فقط یه بستنی سهم هر دومون ه و من بدجنس میشم و اولین گاز بزرگ را خودم از بستنی میگیرم و بعد سایز دهنت را طوری تنظیم میکنم که نکنه نامردی کنی و  به محض اینکه بستنی رو میخوری باز تیکه بزرگش رو سهم خودم میکنم و وقتی به تهش میرسه ،بین تو و بستنی ،بستنی رو انتخاب میکنم و به این فکر میکنم که بستنی "پدر و مادر نمیشناسه " و گاز آخر بستنی باید نصیب اون بشه که زورش بیشتر میچربه و در جواب "خیلی نامردی " ِ تو قهرمانانه لبخند بدجنسی میزنم و زود قورتش میدم!

آخه چرا باید بستنی میبینم قلبم بایسته؟ "بستنی که پدر و مادر نمیشناسه"!بستنی شکلاتی را باز میکنم و گمونم هیجان زده م،اولین گاز رو که میزنم از سرمای بستنی تموم ه وجودم آتیش میگیره!باید زود قورتش بدم که مثل همیشه بغضم را قورت بده و بشوره ولی گیر کرده توی گلوم و پایین نمیره!بستنی ِ لعنتی!حتمن عیب از بستنی ِ.حتمن یه چیزیش شده!نکنه مثل اون اولویه هاست که از جلوم برداشتی و نذاشتی بخورم و گفتی خراب شده یهو مریض میشی و من هر چی گفتم خراب نشده تو گوش نکردی و حرصم گرفت!زور میزنم قورتش بدم و میدم و میشم یه خروار اشک و تو نیستی که بگی :"الـــی!بستنی لازم شدی؟برم بستنی بگیرم؟" تا زور بزنم اشکم گم بشه و بغضم رو قورت بدم و بخندم و بگم "نــــه!" که بگم :"آخه بستنی را که با بستنی قورت نمیدند!"

ولی آره!بستنی لازم شدم.نه از این بستنی ها که مونده روی دستم و باید مثل همیشه بغضم را بشوره و بریزه پایین و من نمیتونم بخورمش.از اون بستنی ها که تو بشینی کنارم و من تکیه بدم بهت و فقط یه بستنی سهم هر دومون باشه و من بدجنس بشم و اولین گاز بزرگ بستنی را سهم خودم بکنم و بعد سایز دهنت را طوری تنظیم کنم که نکنه نامردی کنی و به محض اینکه سهم بستنی ت را خوردی باز تیکه ی بزرگش را سهم خودم کنم و وقتی به تهش برسم به این فکر کنم که "بستنی پدر و مادر نمیشناسه!" و گاز آخر بستنی باید نصیب اونی بشه که زورش بیشتر می چربه و تیکه ی آخر بستنی میشه سهم تویی که اونقدر زور داشتی که قلب من را مال خودت کنی...

+و تو به اندازه ی تموم ِ روزایی که نیستی به من بستنی بدهکاری...

الـــی نوشت :

یکــ) کولـــی ...کولـــی ... کــولـــی ! تو من را می کـُشـــی دختـــر !

دو) این سه شنبه از آن سه شنبه ها بود.سه شنبه ی پیدا شدن ِ زمین از کعبه...تولد مســـیح و ابراهیـــم.دحوالارضی که باید تا صبح صداش میکردم برای بخشش و انگار خدا منتظرم نبود!

نظرات 56 + ارسال نظر

اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌ام
من رعد و برق و زلزله‌ام؛ ناگهانی‌ام

این بیت‌های تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز
داغ شماست خیمه زده بر جوانی‌ام

رودم؛ اگر چه بی‌تو به دریا نمی‌رسم
کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانی‌ام

من کز شکوه روسری‌ات کم نمی‌کنم
من، این من غبار؛ چــــرا می‌تکانی‌ام؟

بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز
این سر که سرشکستۀ نامهربانی‌ام

کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست
از بعد رفتنت گل ابروکمـــــــــــــــــــــــــــانی‌ام

"شاعر شنیدنی است" ولی دست روزگار
نگذاشت این کـــه بشنوی‌ام یا بخــوانی‌ام

این بیت آخر است، هوا گرم شد؛ بخند
من دوست‌دار بستنی زعفــــــــرانی‌ام

حانیه 1392/07/09 ساعت 14:26

...........
دیگه حرفم نمیاد الی
ببخشم


با خوب بودنت خوب بودم.......... . اینگار حالا منم بستنی لازم شدم.

تو حرف هم نزنی حانیه من میشنوم

و همه بستنی لازمیم :|

حانیه 1392/07/09 ساعت 14:33

دل از من بردی ای دلبر به فن آهسته آهسته

تهی کردی مرا از خویشتن آهسته آهسته

کشی جان را به نزد خود ز تابی کافکنی در دل

بسان آنکه می تابد رسن آهسته آهسته

ترا مقصود آن باشد که قربان رهت گردم

ربائی دل که گیری جان ز من آهسته آهسته

چو عشقت در دلم جا کرد و شهر دل گرفت از من

مرا آزاد کرد از بود من آهسته آهسته

به عشقت دل نهادم زین جهان آسوده گردیدم

گسستم رشته جان را ز تن آهسته آهسته

ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من

تو آمد خرده خرده ، رفت من آهسته آهسته

سپردم جان و دل نزد تو و خود از میان رفتم

کشیدم پای از کوی تو من آهسته آهسته

جهان پر شد ز حرف فیض و رندیهای پنهانش

شدم افسانه هر انجمن آهسته آهسته


شعر از فیض کاشانی





شاااااااااااد باش ای عشق خوش سودای ما....

چقدر این شعر را خوندم

مخصوصن اون قسمت ِ "آهسته آهسته ش " چقدر دلنشین خونده میشه

مرسی حانیه

انتخاب شعرات قشنگ ه دختر :)

گیسو 1392/07/09 ساعت 15:02

... می دانی
دل مثل بستنی قیفی ست
یک قیف پر از خاطره
هر خاطره یک طعم
هر خاطره یک رنگ
مشغول لیسیدن خاطره های خوش طعم و خوش رنگ که می شوی خاطره های دیگر آب میشوند
بی خیال باش
بستنی ات را تا ته بخور
~~~~~~
یک بستنی قیفی برجی خوشمزه اندازه برج میلاد تقدیم به الی شیرین سخن . نوووووووش

گل گیسوی ِ نازنین...

تا گفتی بستنی برجی دلم برای بستنی برجی های کنار مدرسه چارباغ تنگ شده

و بستنی برجی ِ سلطان که "در هیچ کجا شعبه ی دیگری ندارد!"

سخاوتتونا را بگردند خانوووم

فرشته 1392/07/09 ساعت 15:21

سلام الی ...
سلام دختری که شع ـــر شد ...

خوبـــی فرشته ی فرشته ؟

از شع ـر چه خبر ؟ :)

فرشته 1392/07/09 ساعت 15:36

الی خوب باشد ...حال ما هم خوب است ...
حتی تا این اندازه که بستنی را هم که اصلن دوست ندارم اما چون الی دوست دارد قول می دهم یکبار با الی بستنی بخورم ...حتمن ...
...
هنوز سراغش نرفته ام ...می روم ...

دیگه شما چرا؟

شما که یه میدون بستنی دارید توی شهرتون که آدم دلش میخواد فقط لحاف تشکش را بیاره اونجا توی همون میدون بخوابه چی؟

آدم از این میدونا داشته باشه توی شهرشون و بستنی دوست نداشته باشه؟
مکتوب اینجا ازت سند دارم برای یک بستنی گنده منده توی همون میدون ها

الـــــــی من چطوری برات بستنی بخرم وقتی با این پست بستنی به جای اینکه مثل همیشه بغضت را قورت بده و بشوره ،گیر کرده توی گلوت و پایین نمیره
وقتی باعث میشه بغضت قندیل ببنده تو راه گلوت؟
وقتی من اینقدر دوستت دارم که نمیتونم ببینم اینقدر بغض داری
به من بگو چی برات بگیرم که بغضتو بده بیرون. که دودش کنه بره هوا؟ که بغضتو آتیش بزنه و خاکسترشم نمونه
الــــی
چقدر خوب بود الان کنارت نشسته بودمو دستاتو میگرفتم تو دستم و اینقدر هنرمند بودم که با دلقک بازی هم که شده خنده و گریه اتو یکی کنم و آخرش اونقدر بخندی که بغضه خودش خجالت بکشه و بره
الـــی
چقدر خوب بود که با هم بودیم و هم میخندیدم هم گریه میکردیم
آخه منم 2 روز بود کم آورده بودم اما حتی نتونستم گریه کنم... حالا مجبور شدم بغضِ بی عرضه امو ندید بگیرمو بخندم

و من خواب دیده ام که کسی می آید...

یک نفر که باهاش تموم ه بستنی ها طعم بستنی میدند نه طعم بغض!

نگران نباش کولی.من همیشه حواسم هست گریه م نگیره :) حتی وقتی خودش یهو گریه میشه!!!

بعدش تو میتونی گریه کنی و من زووور بزنم نگرانیم را قایم کنم و آخرش قول میدم که میخندی و میخندم و میخندیم :)

الـــــی دختر خوبی باش ... شاد شو ... بخند من قول میدهم گاز از کوچکی به بستنی مشترکمان بگیرم تا قسمت بزرگترش سهم تو باشد
به گاز آخر که رسید میدوم دنبالت که قسمت آخر رو با هیجان و در حال دویدن بخوری
اونوقت برسم بهت و محکم بچلونمت که عین بچه ها همه خوراکی رو برای خودت میخوای و من ذوق مرگ میشم که مثل همیشه بستنی درمون درهات شده و تو رو میخندونه

"من دختره خوبی ام!"

و چقدر قشنگ بو.د این صحنه کولی...خیلیییییییییییییی قشنگ بود ها

و من قول نمیدم اول بستنی م را یه لیس گنده نزنم که تو دلت نیاد بخوریش و همه ش بشه سهم من :))

چقدر خوبی تو دختر :)

سعی میکنم منم مثل تو دختر خوبی باشم

تو خوبی دختر

مثل خودت :)

پونه 1392/07/09 ساعت 18:11 http://helas1367.blogfa.com

همیشه بی اجازه و خاموش صفحه هایی که بهم ارامش میده رو میخونم مثل من دختر خوبی ام
اینکه چه جور صفحه ی منوپیدا کردی و واسم کامنت گذاشتی رو هزار بار سپاس دخترک زاینده رود نشین عزیز

اسمت دقیقن بوی پونه میده

و یک بار بهت میگم

یعنی یه بار مینویسم که خوبه یا بد ِ که بشه پیدا بشی و پیدا بشند کسایی که یواشکی اند

خوب باشی پونه :)

رویا 1392/07/09 ساعت 19:29 http://royaddd.blogfa.com

هروقت تنها یا با دوستام بستنی میخورم استرس میگیرم زهرمارم میشه!حتما باید یکی از خانوادم باشه نمیدونم چرا ولی هر موقع چیپس و پفک بخورم از خوشحالی بال بال میزنم!

میفهمم

ولی من بستنی م رو به بابام هم نمیدم چه برسه باقی ِ اعضای ِ خونواده ولی اگه بیرون چیپس یا پفک خوردم حتمن برای توی ِ خونه موقع برگشتن میخرم و موقع خوردن مجددا باهاشون همراه میشم

ما یه همچین دختران ِ مسئول و خونواده داریم ها :)

homa 1392/07/09 ساعت 20:42 http://1ravani.blogfa.com

یـــــــــــخ بستم :(

و منی که آتیش گرفتم یحتمل میتونم یختون را آب کنم خانوووم :)

تو کجایی دختر؟

خوبی؟

آلا 1392/07/09 ساعت 21:08 http://ala1.blogfa.com/

الی ؟ الی ؟ تو چشمای من نگاه کن. کی قرار بود بستنی بده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

:دی

تـــــــــــــــــــــــــــــــو...

حاشا نکن توی ِ روز روشن!

اون پستت کوش که برای تولدم نوشته بودی؟

اونجام سندش مکتوبه

به من چه اصلن ،بستنی من رو بده بیاد!

ندادی هم ندادی!من خانومی میکنم هیچی نمیگم اما یادم نمیره،گفته باشم!

مجید پارسا 1392/07/09 ساعت 21:28

ممنون
-
داغونم
نابودم
خستم
تنهام
دلگیرم
دلخورم
له ام
سردمه

شما که این همه شعرید دیگه چرا آقااااا؟

گفته بودم شعرهاتون زیادی قشنگه ؟:)

منــــــ دلــــــم میخواهد ساعتی غرق درونـــــــــــم باشم!!!

عاری از عاطفـــــــــــه ها...تهــــــــی از موج و سراب...

خـــــــــالیــــــــــ از هر چه فراقــــــــــــ...

منـــــ نه عاشقــــــــــ هستمــــــ

و نه محتاج نگاهیـــــــــ که بلغزد بر منـــــــ

من دلــمـــــــــ تنگ خودمــــــــــــــــ گشته و بســـــــــــــــــــ

همون گاهی دلت برای خودت تنگ میشود ِ "محمد علی "خان؟

آقا ما دیگه ازمون چیزی نمونده که دلمون براش تنگ بشه

خوش به حال ِ شوما :)

سلام دختره خوب
تو که نمیخوای خاطره ای که از اینجا و تو دارم تبدیل بشه به خاطره ای بد از یک دختره خوب!؟
وقتی اومدم و بارها دیدم که نیستی فکر کردم بلاگ اسکای به مشکل برخورده و لی حالا که دارم میخونم...!
هیچوقت نرو الی...اونم بیخبر...
آخه حیف نیست همچین قلمی؟!
پس باش و همیشگی باش عزیزم

ببخش ایران!

چند بار خواستم برم برای تنبیه و شرمندگی خودم را دار بزنم،ملت نذاشتند!

اگه فک میکنید برام لازم ه من برم بالا چارپایه؟!

اینکار فقط از قلم تو برمیاد که درباره ء بستنی طوری بنویسی که دل ماهم بستنی بخواد..بستنی با طعم و مزهء عشق !
دلت تا همیشه عاشق عزیزکم :)

اصن هی خودمم دلم بستنی میخواد و نمیخواد از بس این الــی غر زد به خدا!

من با شما که یه دنیا لطفید چه کنم خانوووووم ؟

عسل 1392/07/10 ساعت 00:51 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

نمیدونم اون روزایی که باهات تازه دوست شده بودم بهت گفته بودم یه شباهت من و تو تو فرو دادن بغضامون با بستنیه .... که وقتی خودم کشفش کردم از ذوق و تعجب چشام باز شده بود و داشت میومد بیرون ....
الـــــی ....
من عاشق این واژه ها بودم ... میدونی ؟

گفته بودی
یادمه
حرف بستنی لازم بودن که گفتی عسل

یحتمل با این همه نقطه اشتراک و تفاهم باس دست و آستین برامون بالا بزنند،برسیم خدمتتون با خونواده

میدونم عسل..مرسی عسل...تو خوبی عسل :)

سلام الی جان
وقت بخیر


میخواهم برای شعر تازه متولد شده ام نامی انتخاب کنم...

او را به کافه تریای چشمش دعوت می کنم

واز منوی روی میز اسم ها را می خوانم

شعر بستنی سنتی با طعم خاطره ها

شعر بستنی قیفی با طعم لبخند

شعر بستنی شکلاتی با طعم شکایت

شعر بستنی یخی با طعم دروغ

شعر بستنی قهوه باطعم جدایی

شعر بستنی گلاسه ی توت فرنگی با طعم عشق تازه...

ودر آخر معجزه ی قرن بیست ویکم

شعر بستنی معجون با طعم او.....!!!!

وااای از این منو ها یکی هم بدید این طرف

اگه روی مووود باشیم و بغضمون هم بذاره همه ش را یه لقمه میکنیم

اون معجزه ی قرن بیست و یکم آخرم که...!

زوود نامش را انتخاب کنید ما خیلی منتظریم ها :)

راسی وقت شما هم قشنگ :)

ای جاااان
می دونی توصیفگری هات محشرن الی؟

حتی به اندازه ی تموم روزاییم که نیست به تو که هیچ! به تمومه بستنی های دنیا هم بدهکاره...
به تمومه گازهایی که باید می زده و نبوده که بزنه
به تمومه تکیه گاه هایی که باید می شده و نشده
به خودت،
حتی به خودش
به
به بستنی های زعفرونی و شکلاتی و حتی به تمومه اون چترایی که نمی دونی چرا می ذارن بر فراز بستنی ها!

چقد آدم ها به همدیگه بدهکارن...

اصن باس اینایی که نوشتی را برم بدم دستش بدونه چقدر بدهکاره

حالا بدهیش رو نداد هم نداد ،مهم نیست! پولش رو هم بده قبوله

یکی نیست بیاد بگه قیمت بودنش چقده ؟

راستی
نمی دونم چه سرّی داره اینجا که آدم حالش خوب می شه!

حالا هر وقت و با هر پستی یم که باشه

یه خورده از این حال خوباتونم بدید این طرف خانوم خانوما :)

تو خودت خوبی ،هی تند تند حال خوب میدی به هر جا که پا میذاری

گاهی تمام می شوی...گاهی تمامت می کنند...این روزها هیچ بستنی طعم بستنی عموحسین را نداره...حتی بستنی عموحسین...

و هیچ بستنی ای طعم خود ِ عمو حسین رو !

حتی خودش :|

باران...!برای رسیدن پاییز برای تو هم خوشحالم و هم نه.خوب باشیا :)

... 1392/07/10 ساعت 11:14 http://undertherain.blogfa.com

اصغربستنی بستنی خوبی داشت...جاشویادم نیست...
ولی خب دیگه ذوقش نیست...
منتظرم تا سیل بیاد و منو ببره...

خوب شوما که جاشو بلد نیسی دقیقن منظورت چیه میای حرفشو میزنی؟

میخوای دل آدمو آب کنی یا پز بدی؟

زوود باش جاشو پیدا کن تا بهت بگم

+تازه شم برای اینکه سیل بیاد ببردت میخوای ملت رو بدبخت کنی یه عالمه خسارت به بار بیاد؟خوب خودت برو خودت را معرفی کن ،چه کاری ِ سیل بیاد ببردت؟

آلا 1392/07/10 ساعت 11:56 http://ala1.blogfa.com/

الییییییییییییییی

خطم که باکیش نیس !! شمارمم همون قبلیه !!!

میگم چرا خبری نمییری نگو فیل میشه !!!!!!!!!!!!

بستنی من چی طور شد خواااار؟

صبحیه بهت اس دادم کی بستنی منو میدی fail شد !گفتم متواری شدیا :)) حالا اون به کنار که هزینه این اس ام اسا Fail شده را میده ؟

فرشته 1392/07/10 ساعت 13:15

سلام دختری با طعم بستنی ...
سلام الی ...سلام ...


چیه خب ..دلمان خاست بیاییم اینجا و از بودنت ذوق کنیم و سلام کنیم و سلامتی برایتان بخواهیم ...

از اون خطاب های خوشمزه بود ها فرشته

با طعم بستنی (حتی از تکرارش هم خنک میشم !:) )

شما هی بیا ذوق کن و ذوقمون بده در ضمن فک نکنی توی رودروایسی و حس و حال خوب یادم بره بستنی بهم بدهکاری ها
حساب حساب ه بستنی بستنی :)

یا ابی الفرض تا الی یاد من نیفتاده فراااااااااار!
=))))

پایان نامه ت رو که رد کردی خلاص

حالا هر جا میخوای در بری در برو

چوب حراج میزنی به آبروت ، به من چه ؟!

... 1392/07/10 ساعت 14:51 http://undertherain.blogfa.com

جاشم پیدا میکنم...!!!
یه جای دیگم نزدیک شهدا بود...
از کوه صفهه اومدیم هلاک و مرده فالوده داشت مهشر...
آخه بارونم نمیاد سیل از کجا بیارم؟
سیاست زنده رود شهرم را خشکاند...
شب گریه زنده رود چشمانم...
غربت میان آشنایان دخترخوب...عالمی دارد...
چندبار واست کامنت گذاشته بودم خفن...نیم ساعت وقت صرف شد ولی وبلاگت بازی درآوردو کد درست روقبول نکرد...

اون بستنی فروشی ه توی کوچه کلانتری توی خیابون ولی عصر

یا میلانو توی خیابون میر

وااای وااای سلطان که هیچ شعبه ی دیگری ندارد

شوما میخوای سیل ببردت نه من !مشکل خودت ه سیل از کجا بیاری توی ِ این قحطی و خشکسالی

فقط اگه به رفتنی شدی یه ندا بده ،تو مراسم چه مدل بستنی سرو میکنید شما ؟
+مثل من قبل از اینکه کامنتت را بفرستی اول کپی بگیر که اگه رفت دلت نسوزه :)

کجا بیایم
با دلم که به لولای در گیر کرده ‌است
با سرم که سنگین است، با برفی که می‌بارد
باران به تماشای خال گونه‌ام می‌آید
سنگینم
انگار زنانی آبستن
در دلم زعفران پاک می‌کنند .*
* غلام رضا بروسان


اینجار و دوست داشتم
[گل]

و انگار یک عالمه از زن های فارغ بچه هاشون را بستند به کمرشون و توی دل من رخت میشورند :)

اینجا هم شما را دوست داره ،شک نکن :)

هدیه 1392/07/10 ساعت 19:41 http://doooki2.blogfa.com

راستیاتش کلی بااین پستت حال کردم خیلی قشنگ نوشته بودی هرکی به یه چیزی علاقه داره مث تو یچیزی یکی رو یادش میاره . خیلی جالب بود خیلی
بااجازه پستتو میزارم توی لیست پیشنهادام که دوستامم بخوننش ! خیلی قشنگ بود

جالبی از خودته دختر .تو قشنگ خوندیش هدیه ی یگانه :)

و من به تمام بستنی های دنیا با طعم ِ او...

مرسی ها

لدفن بستنی الی جان

یحتمل میخوای خودت را به اون در بزنی که قرار شد برام از میدون بستنی تون بشتنی بخری؟

بابا توی کامنتهات ک هست قول دادی !

عجبا!

بستنی لدفن یعنی من باس بستنی بدم؟؟؟

ایســــــتــــاده ام …

بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !

مـــن ،

همیــن جا ،

کنار قـــول هـایت ،

درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ایــستاده ام !!

شوما روی همون قول بستنی ت بایست ،گردن سرنوشت مرنوشت هم ننداز لدفن!

قربون دستت تا محکم ایستاده ای یا بستنی مون را بده یا پولش

صبا 1392/07/10 ساعت 22:45

آه بستنی... بستنی...
من خیلی اهلش نیستم جز بستنی قیفیه یه جا که حاضرم بشینم وسط برفا و بخورمش... انشاا... ۱۲۰ سال بستنی خور باشی
بابت تبریک تولدش ممنون بانو

کاری به اهلش بودن و نبودن نداره !وقتی میخوریش حتی اگه اهلش هم نباشی پر میشی از ذوق و خنکی!اون موقع اصلن یادت میره اهلش بودی یا نبودی!

قیفی رو هستم اونم با لیس زدن های گنده گنده که زبونت را یه متر و نیم از دهنت بکشه بیرون

مرسی ها خانوووم

دل مثل بستنی قیفی است

یک قیف پر از خاطره!

هر خاطره یک طعم...

هر خاطره یک رنگ!

مشغول لیسیدن خاطره های خوش طعم و

خوش رنگ که می شوی...

خاطره های دیگر ذره ذره آب می شوند!

بی خیال باش و بستنی ات را تا ته بخور...

نوووش جان!

تا خودش نیاد من دیگه هیچ بستنی ای نمیخورم:(

و تو میدونی من عاشق ِ بستنی و تموم ه خاطرات بستنی ِ تموم ه دنیام!حتی اگه بستنیش و خاطره ش مال خودم نباشه؟

رها 1392/07/11 ساعت 01:17 http://raha-vesal67.blogfa.com

خاطره ها آتش میزند الی !

کاش بستنی ای باشد که سرمایش ، آتش دل را خاموش کند ... کاش ...

و خاصیت تموم ه بستنی ها گمونم همینه....واسه من که همیشه همینطور بوده ولی این روزها بستنی ها...

نه اینکه فکر کنی تقصیر ِ خاطره است ها! تقصیر ِ بستنی هاست :|

[ بدون نام ] 1392/07/11 ساعت 09:18

صبر کن ببینم
آدم این حرف های قشنگ قشنگ را باید از کجای دلش در آورده باشد برای بستنـــــی، هان؟

جای دقیقش را نمیدونم دقیقن! ولی از یه جاش بالاخره در اومده خو!

تازه شم اگه دفعه ی دیگه اومدی اسمت را نوشتی قول میدم ببرمت پارک بستنی خوردن ِ بچه ها را تماشا کنیم با هم :)

می بینم که بالاخره یه جا اصفونی بودنتو نشون دادی

پولشا بده!

نه!
خوب بود!
داشتم ناامید می شدم از اصفونی بودنتا


قربون شوما
تاج سری

یه در صد فک کن اصالتم را یادم بره یا بخوام قایمش کنم

من باعث افتخار ِ اصفهانی هام! شک نکن

سالااااری خانوووم

سلام

یک سفر طولانی وکلی کار عقب افتاده را پشت سر گذاشتم

وقتی برگشتم ادرس وبلاگ الی دختری که شعر شد نبود وان را تقصیر بلاگفا انداختم که امانت دار خوبی نبود

واز گوگل سوال کردم و او سلام حضرت باران را نشانم داد وخواندم وهمان جا نوشتم

و چقدر شما مهربونید بی راموناااااا

من همچنان بر تصمیم خودم مبنی بر دار زدن ِ الی پایبندم ها! شما ندا بدید برای چبران شرمندگی چارپایه را میکشم!

و این گوگل بدجور برای ما ناز میکنه :)

کامنت اون پستت را خوندم و چقدر دلم برای باران و چاهارشنبه ها و یه عالمه خاطره تنگ شد

یک عالمه ممنون که یاد آور ِ خوبی ایی بی رامونا
راسی سفر بخیر

سلام گل من .. تو حتی از بستنی می تونی یه عاشقانه ی دیوانه کننده بسازی ..

و این معجزه ی بستنی ِ که از هر چیزی میتونه عاشقانه بسازه !

رسیدن بخیر رویــــــــــــا :)

وقتی شعر میشوی الی یا هر دختر دیگری هیچ چار پایه ای به خودش اجازه حرکت را نمی دهد

احساسهای بزرگ که دلیل کوچک دارند همیشه خواهند رویید
مثل تمام چسب زخمهای یک پیرمرد دست فروش که بهانه های خوبی میشوند برای مهربانی

و ما "دروغ میگیم تا شاعر بشیم "بی رامونا تا اینکه چارپایه از جاش تکون نخوره :)

چقدر شما خوبیدها

آوا 1392/07/11 ساعت 13:09 http://coraline.blogsky.com

سهلامممممم اِلــــــ ــــی دختر بد
دلم برات تنگولیده بود

جدی؟؟؟

تو برو وبلاگت را رمز دار کن اگه وقت کردی!

ما همه خوب ب نظر می رسیم

و گاها خوب هم به نظر نمیرسیم :|

اولش خواستم بگم یک بستنی هم مهمان من ی الی
من که برسم اصفهان برایت بستنی میگیرم ...
اما

هر چی کلمه کلمه خوندم بغض بیشتر گلومو فشرد یادم افتاد که خودم هم دیگه بستنی نمیخورم یادم افتاد که منی که بستنی خوردن تو نیمه شبها اونم نیمه شبهای سرد را با دنیاعوض نمیکردم مدتیه دیگه نمیتونم بستنی بخورد
دیگه بستنی های تلخ مزه ی بستنی را ندارند ...

الهی ی ی ی زهرا!

من که گفتم یا بیا شوهر عوضی یا طلاقت را بگیر بیا من بگیرمت که تا بستنی خریدم تو نتونی بخوری و همه ش سهم من بشه

من نمیدونم خدا از کجا از این شوهرا میاره برا مردوم که که راه به راه براشون بستنی بخرند و اونا هم نخورند!

والــــاااااا!

+تازه شم یعنی دیگه نمیگی یه بستنی مهمونتی یعنی؟

سلام
نه
فقط بلد نیستم با دلتنگی هایم چگونه کنار بیایم

آری شود ولیک به خون جگر شود آقاااااا :|

وقتی یه چیزی که خیلی دوست دارم یهو برام طعم تلخ بگیره، طعم خاطره های گسی که نمیدونم دوس دارم به یاد بیارم یا دوست دارم فراموش کنم، بیشتر میرم سراغ اون چیز بخصوص مثلن کاپوچینو خوردن تنهایی تو کافه تراس که میدونم تا پامو توش بذارم بوی آدمای خوب می پیچه
ولی تنهاییش یه جور آزاردهنده ی تلخِ لعنتیه که نمیدونم بهش احتیاج دارم یا ازش بیزارم

چه خارجی!

کاپوچیونو توی تراس و بوی آدمای خوب!

با شکر میخوری یا تلخ بیارم برات میس راوی؟

قهوه را عرض مینماییم ها!

نگار 1392/07/11 ساعت 20:02 http://respina94.blogfa.com/

مُردم...اشک شدم...سوختم با این پست...

منو ببخش که اشک هام خراب کرد قشنگی این پست رو...

پس تو هم بستنی لازم شدی نگار؟؟

اصلن همه قشنگیش به اشک شماست خانوووم فقط سوختن را حذف بفرمایید ها

achilay 1392/07/11 ساعت 21:23

سلام علیکم خواهر

من باز اومدمممممممممممممممممممممممم

فقط به فکر شکمشه.بعد از مدتی اومدم صفحه اول عکس بستنی دیدم.

چه طوری تو بچه؟؟؟؟

حسود خان فک کردم رحمه الله من قرا الفاتحه مع الصلوات شدی ها!

achilay 1392/07/11 ساعت 21:28

ببینم بازم مثل قبلا زیاد حرف میزنی؟ خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

دلم تنگ شده برای صدات.یادش بخیر قبلنا زیاد حرف میزدی بهت می گفتم نفس بکش بعد دوباره ادامه بده.لووووووووووول.

ببینم تو همچنان ترشیده ماندی؟

من همیشه زیاد حرف میزنم فقط یه مدتی ِ کمتر شده ولی همچنان زیاده :)

الان دیگه به صورت حرفه ای نفس کشیدن و حرف زدن را توامان انجام میدم.
تو که باید هر شب صدا من رو بشنوی با اون کتاب قصه هایی که هر شب برات میخونم:)

هنوزم داریشون آچیلای؟؟

+همچنان در انتظار فرج عباس آقاییم

پگاه 1392/07/12 ساعت 02:03 http://mamnoeh.blogfa.com/

سلام
یه زمانی یه دختر خوبی نگرانم شده بود... اومدم بگم بهترم.
معرفتت رو می ستایم الی جانم...

هی یادش بخیر روزگار! چه روزایی بود

تو کوجایی دختره؟

هاااااااااااااااااااان؟

ساره 1392/07/12 ساعت 16:13 http://naardoone.mihanblog.com

منم دلم بستنی خواست. برم یکی رو پیدا کنم که بهم بدهکار باشه

پیدا کردن نمیخواد که! زود باش یه نفر رو به خودت بدهکار کن سریع و السیر

mamad 1392/07/12 ساعت 22:04

دیگر چه جای خواستنی مانده در زمین؟
وقتی پدر بهشت خداوند را نخواست

گویى همیشه قصه همین بوده، سرنوشت

یک لحظه یک نفس دل خرسند را نخواست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد