_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

اصلـــاً تمـــــام قــرص هــا جــز تــــــــــــو ضـرر دارنـــــد ...

هوالمحبوب:

تنـهــــا تـــــــو که باشـــی کنــــار مــن دلــم قــــرص اســـت

اصلــاً تمـــام قــــرص ها جــز تـــــــــــو ضـــرر دارنـــــد ...

یکــ)

در روایات اومده چند هزار روز پیش توی یه روز پاییزی میتی کومون (بابامون) توی گیر و دار ِطوافش دور و بر ِخونه ی تر و تمیز خدا دست به دامن ِ پرده ی کعبه میشه و از خدا درخواست یه زن ِ خوب و همه چی تموم رو میکنه که در حد کفایت و لیاقت خودش و خونواده ش باشه و منبع آرامش و آسایش زندگیش.پرده ی کعبه هم نامردی نمیکنه و در کمتر از یک ماه فرنگیس جون را صاف میندازه وسط زندگی ِ میتی کومون و اینطوری میشه که فرنگیس جون میشه سوغات و دست آورد سفر حج میتی کومون!حالا اینکه گاها وقتی که بینشون بحث میشه و یا غذا کم نمک ِ یا شوره یا سوخته یا حاضر نیست و یا جمله های بابات به من چپ نگاه کرد و حالا نه اینکه مامانت به من راست نگاه کرد!؟ بینشون رد و بدل میشه،ماهیت ِعملکرد ِ پرده ی مذکور زیر ِسوال میره یا گاها علما(!) به این نتیجه میرسند پرده ی مذکور خسته بوده و دقیقن منظور میتی کومون را متوجه نشده که باعث شده شانس و اقبال هر دوشون بشه این،بماند!

دو )

همیشه دلم میخواد موقع قدم زدن دستم را حلقه کنم دور بازوی کسی که دارم باهاش قدم میزنم.هیچ وقت خوشم نیومده موقع قدم زدن دست کسی را بگیرم یا کسی دستم را بگیره و حتی اگه گرفته هم به بهونه ی درست کردن روسریم یا چیزی از توی کیفم در اوردن دستم را از دستش کشیدم بیرون.خـُب خیلی ها مقاومت کردند ولی همیشه آخر سر من برنده شدم.مثلن همین لیلا که تا دستم را دور بازوش حلقه میکردم کلی زشته و عیبه راه مینداخت ولی بعدها خودش بازوش را می اورد جلو تا دستم مثل پیچک حلقه بشه دورش و یه عالمه راه بریم و حرف بزنیم.یا فرزانه یا سارا یا خانم جباری و...

حلقه کردن دستم دور بازوی کسی که دارم باهاش قدم میزنم یه جور حس اطمینان بهم میده،یه جور حس دلگرمی،حس دوست داشتن،خـُب معلومه که هر چی همقدمم را بیشتر دوست داشته باشم این احساس بیشتر میشه و به پرواز نزدیک تر.

همیشه دلم میخواست دستم را دور بازوش حلقه کنم موقع قدم زدن و همیشه چادرش مانع میشد و میشه،برای همین همیشه وقتی داریم قدم میزنیم گوشه ی چادرش را میگیرم.درست مثل بچه هایی که میترسند گم بشند.این دفعه هم گوشه ی چادرش را گرفتم و یه عالمه راه رفتیم تا از خیابون کمال ریمل بخرم.

هنوزم باورش نمیشد فقط برای خرید یه ریمل به قول خودش سانتی مانتال کردم و این همه راه از خونه کشوندمش بیرون و توی گرما این همه راه دارم میبرمش.حالا اینکه چقدر غر زد که خودت تنهایی نمیتونستی بری بخری که من باهات باید بیام یا مگه تخمش را ملخ خورده و توی محل خودمون نمیفروختند که باید این همه مسافت را طی کنیم تا بیای اینجا بخری،تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

غرهاش هم به دلم مینشست وقتی که حرص میخورد و هیچ نمی دونست همه ی اینا بهونه است که باهاش یه عالمه تک و تنها قدم بزنم.

با اینکه مثلن هیچ برنامه ی خریدی نداشت و به قول خودش فقط به خاطر اصرار ِ من اومده بود،با هم ماکارونی پروانه ای خریدیم،دستمال کاغذی،ترشــی،مایع ظرفشویی،خیارشور،جوراب و باطری ساعتهامون را عوض کردیم!یه عالمه لباس دیدیم،یه عالمه کیف فانتزی ِ چرم،یه عالمه روسری،یه عالمه کفش،یه عالمه کرم ویتامینه و یه عالمه پوستیـژ که من هی روی سرم گذاشتم و براش عشوه ریختم و هی خندیدیم و اون هم هر چند دقیقه یک بار یادش می افتاد غذا نپخته و بچه ش الان توی خونه بیدار میشه و کاش این همه راه نمیکشوندمش بیرون!

خریدهای علیا مخدره که تموم میشه عزم برگشتن میکنیم،تاکسی که کنار پامون ترمز میکنه ازش میخوام اول سوار بشه و تا خستگی را بهونه میکنه که من اول برم داخل بهش میگم غیرتم قبول نمیکنه وسط بشینه که یه مرتیکه گردن کلفت بیاد بشینه کنارش!بهم میخنده و میگه کنار خودت بشینه غیرتت قبول میکنه؟ و من با اخم و خنده بهش میفهمونم مثلن خیر ِ سرمون شما ناموسیدها! و سیبیلهای نداشته م را با انگشتم تاب میدم و بهش میگم :"میتی کومون تو رو از پرده ی کعبه گرفته ،الکی که نیست.تبرک شده ای نمیشه هر کی بیاد پهلوت بشینه و زیارتت کنه که!حالا بماند پرده ش خراب بوده ولی ما هم از اوناش نیستیم که چشممون را ببندیم تا هر نه نه قمری بشینه کنار ناموسمون "و میخندم و اون هم هی لبهاش را گاز میگیره که آرومتر حرف بزنم که همه توی تاکسی خبردار شدند.کنارش نشستم و سرم را میگیرم نزدیک گوشهاش و باز بلند بلند براش حرف میزنم و اون هم هی سرخ و سفید و آبی میشه و لبهاش را گاز میگیره.سرکوچه مون پیاده میشیم و باز گوشه ی چادرش را میگیرم و تا خونه کنارش قدم میزنم و وقتی یادم میفته ریملی که نخریدم هنوز توی خیابون ِ کمال جا مونده،توی دلم میخندم و میگم :"باشه واسه فــــردا!"...

الـــــی نوشت :

زندگـــــی آهنـــگ زیبـــــای النگـــــوهای تــوست ...       با الــــی گوش کنیـــد 

نظرات 39 + ارسال نظر

شهر را دارد به هم می ریزد امشب جمع کن

سینه چاکی را که مست از زخم چاقو های توست

کوک کن،بر دار سازت را،برقصان و برقص

زندگی آهنگ زیبای النگو های توست

خوش به حال من که می میرم برایت این همه

مرگ امکانی به سمت نوشدارو های توست

فرشته 1392/07/16 ساعت 11:50

پاییز کوچک من،
پاییز کهربایی تبریزی­هاست
که با سماع باد
تن را به پیچ و تاب جذبه
تن را به رقص
می­سپرند
و برگ­های گر گرفته
که گاهی
با گردباد
مخروط واژگونه­ای از رنگ­ اند
و گاه ماهیان شتابانی
در آب­های باد
پاییز کوچک من،
وقت بزرگ باران­ها.
باران،
جشن بزرگ آینه­ها،
در شهر
باران،
که نطفه می­بندد،
در ابر،
حیرت درخت­های آلبالو را
می­گیرد،
و من غم بزرگ باغچه را
از شادی حقیر گلدان­ها
زیباتر،
می­یابم،
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
وقتی به باغچه می­نگرم
روح عظیم «مولانا» را می­بینم
که با قبای افشان
و دفتر کبیرش
زیر درخت­های گلابی
قدم می­زند
و برگ­های خشک
زیر قدم­هایش شاعر می­شوند
وقتی به باغچه می­نگرم
«بودا» حلول می­کند
در قامت تماااام نیلوفرها
وقتی به باغچه می­نگرم
پاییز «نیروانا» ست
پاییز نی زنی است
که سِحر ساده­ی نفسش را
در ذره­های باغ
دمیده است
و می­زند
که سرو
به رقص آید
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگ­هاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفته­ام را
در خوش­ترین زمینه به گردش برم
و از درخت­های باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا
بیرنگی را
می­بینند
در طیف عارفانه ­ی پاییز؟

پاییز کهربایی تبریزی ها...

و ماشالا این تبریزی ها همیشه همه جا هستند حتی توی پاییزی که من عاشقم :)

مرسی فرشته :)

فرشته 1392/07/16 ساعت 11:51

حتی آمده بودم این شعر را برایت بگذارم ...
که یادت باشد یک روز باید این را برایم بخوانی ...

و حتی من و تو چقدر با هم هی تند تند تفاهم های خفن داریم ها

و یک روز که میکروفن داشتم حتمن :)

ملیح 1392/07/16 ساعت 11:58 http://malih.blogfa.com/

سلامت باشن همه ی مادرها ...
که حالا درستی و خراب بودن پرده زیر سوال می بری .. بگم شیخ خلیفه ال فلان بیاد گوشتو بکشه :))
این خواهر بزرگ منم مثل توئه الی هی دوست داره دستشو دور بازوم حلقه کنه ...هنوز اونقدرها موفق نشده :)

آقا شما به صحت و سقم عملکردش اطمینان داری؟

ما که خیلی داریم ولی گاها که خونمون سرشار از آرامش میشه یه خورده شک میکنیم

من بودم و باشم موفق میشم

فرشته 1392/07/16 ساعت 11:58

خدای کعبه برایت حفظ کناد این بانوی آرام چادر به سر را ....که حتی گرفتن گوشه ی چادرش هم امن است ...ارام است ...امنیت دارد ...که حتی هنوزم که هنوز است گونه های با حیایش سرخ می شود و هنوزم که هنوز است لبهایش را می گزد و هنوزم که هنوز است پا به پایت می آید ...
روزگارت همیشه امن و آرام و پر از شادیهای ماندگار دختر مهربان...

گوشه ی چادرش امن ترین جای دنیاست دختر...

و خجالت کشیدنش که از اون خواستنی ترین فرنگیس دنیا را میسازه

و انگاری من خوشبخت باشم اون هم خیلی زیاد:)

یه عالمه خوبی فرشته

این شعر برای الی نیستهاااا
این شعر برای فرنگیسه :)



خط نستعلیقِ ابروی تو را وقتی نوشت

مانده بودند در تحیُّر خوشنویسان بهشت

سوختند از آتشِ رشک و حسادت حوریان

چون تو را زیباتر از زیباترینانش نوشت

بر خلاف قبل ، شیطان سجده کرد این بار را

چون خدا اشرف ترین مخلوق عالم را سرشت

با بهاری ناب - اندام لطیفت را سرود

چشم - فروردین و لب خرداد و دل اردیبهشت...

تا خدا شاعر شد و عشق تو را تحریر کرد

پر شد از اوصاف زیبایت کتاب سرنوشت...

و تو بانوی تمام فصل های من شدی

پر کشید از دفتر شعرم خزان زرد و زشت

خوش به حال ِ فرنگیسمون کلن

یعنی یکی هم پیدا نشد برای نستعلیق ه ابروهامون شعر بشه ها :|

کاکاپو 1392/07/16 ساعت 13:23 http://balapain.blogfa.com

من فکر می کنم پرده هه کارش خیلی درست بوده

بر منکرش لعنت آقاااااااا :)

خیلی خندیدم از پاراگراف اولت.
در مورد دست هم منم مثل توام. بعضی وقتا ولی کار دستم داده. مثلا با ی آدمی ک باهاش رو دروایسی دارم، دارم راه می رم و گرم صحبتم. یهو حواسم نیست دستم رو می ندازم دور بازوش! خیلی بده!

و چقدر خنده به شما میاد خانووووم :)

و چقدر من و تو با هم در این مورد تفاهم داریم و وقتی حواسمون نیست و دست حلقه میشه و بعد خودمون را جمع میکنیم و هم بده و هم خوب :)

sestem 1392/07/16 ساعت 14:06 http://manzome.ir/?page_id=2870

به دلیل بروز بودن وبلاگ شما برنده یک هاست 10 ماه + دامنه .ir رایگان شده اید جهت تکمیل اطلاعات مربوط به خود به این لینک مراجعه کنید فرصت را از دست ندهید دامنه محدود است با تشکر منظومه هاست
http://manzome.ir/?page_id=2870

کلن خوش به حالمون :)

عسل 1392/07/16 ساعت 14:26 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

الـــــــــــی .....
من با این پست عشق شدم دختر ...
من با تمام واژه هایی که تو تا حالا با عطر فرنگیس جان نوشتی عشق شدم و میشم و خواهم شد ...
الی ...
میشه از طرف من یه ماچش کنی

خوش به حال شما که یک عالمه عشقی

از طرف شما چشم ولی باس منتظر ِ یه فرصت طلایی باشم

صبا 1392/07/16 ساعت 15:08

هرگز مباد آن روز که مادرت نباشد...
هرگز مباد...
من رنج نداشتن یک برادر... مادر و پدرم را سالهاست به دوش می کشم... سالهاست...
هروقت خواستی حتی بهش اخم کنی یادت باشه دل خیلی ها که ندارنش ازت می گیره... خیلی ها...

و چقدر دردند این نداشتن ها

و بدون که من میفهمم صبا

همه ش رو

و بدون که دل خودم هم میگیره از اخم کردن به لطف های خدا توی زندگیم

خوب باشی صبام :)

نفیسه 1392/07/16 ساعت 15:11

خیییلی متنو دوست داشتم خییییلی:)

متنمون هم شما را خیلی دووووست داشت

شک نکن :)

آوا 1392/07/16 ساعت 15:21 http://coraline.blogsky.com

من ۴مین نفری هستم که دانلود میکنم
راستی الی یادت رفت اون "ولش کن هیچ" رو بزاری

تو که همیشه اولی دختر :)

اون ولش کن هیچ باید فرصتش پیش بیاد

اما حواسم به قولم هست دختر :)

در روزهایی که دلم شکسته بود
یاد حرف های پدر ژپتو به پینوکیو افتادم که میگفت:
پینوکیو چوبی بمان!
آدم ها سنگی اند دنیایشان قشنگ نیست

ولی من آدمهای سنگی ِ زیادی دیدم که دنیاشون هم کلی قشنگ بوده

آروم باش آرام :)

اون قسمت اول رو خوندم یاد اون جوک ِ افتادم که می گفت : اقا هول نده .. اروز ها قاطی می شه :دی. حالا حکایت ایناس :دی. البته شوخی می کنم.

اما در مورد دومی ...
چه قدر خوب ِ که ادم یکی رو داشته باشه که باهاش بره قدم بزنه . حالا اگه نذاره دستت رو دور بازوش حلقه کنی خیلی مهم نی ... فقط باید یکی باشه . همین : ) .
البته منم ترجیح می دم دستم رو دور بازوش حلقه کنم : ) .

یعنی فرنگیس جونم آرزوی ِ کی بوده که با میتی کومون قاطی شده ؟!

چقدر خوبه آدم فرنگیس داشته باشه)

حانیه 1392/07/16 ساعت 21:42

إلی ی ی فوق العاده بود....فوق العاده.خودم برات ریمل میخزم دختره خووووب.‏ نازنین دختر

دستت درد نکنه حانیه

چه مارکی میخری؟

کی میخری؟

از کجا میخری؟

بنشسته ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا
باشد که بگشایی دری، گویی «برخیز اندر آ»

(مولوی )

برخیز اندرا آقااااااا

فقط ما خونه نیستیما

از اینجا رفتیم خیلی وقت ه :)

حانیه 1392/07/16 ساعت 23:08

زیر چادر مادرم نفس می کشم
زیر چادر مادرم چادر زده ام و زندگی می کنم ........................ زندگی

خدا همه ی مهربون مادر ها رو حفظ کنه و سلامتیشون بده


از ته دلت که قرصه ، بگوووووو
الهی آآآامین :))))

خدا همه ی فرنگیس ها را حفظ کنه

همه ی فرنگیس هایی که خودشون انتخاب کردند خوب بودن رو نه اینکه خدا توی نهادشون قرار بده و دست خودشون نباشه

حالا آمییییین :)

بابک 1392/07/17 ساعت 08:14

خدا سایه ی پر برکت ایشون رو سالیان سال رو سر شما و میتی کمون مستدام گرداند ... حسی مشترک بین تمام مامان های دنیا و احساسی مشترک بین تمام بچه های دنیا ... مرسی بانو

و چقدر شما خوبید مهندس

خودش که هیچ حتی سایه ش هم از سر ما و میتی کومن زیاده،گمونم خدای کعبه به هر کدوممون لطف و مرحمت کرده باشه به اون ظلم کرده :|

سوگلی 1392/07/17 ساعت 08:57

نیمه گم شده فرنگیس شما مثل نیمه گمشده ستاره ی ما وقتی نی نی بود تو بیمارستان با یکی دیگه جابجا شده.پرده هم تقصیری نداره

نیمه ی گمشده ی فرنگیس م میشه الــــی ای که حتی نیمه هم نیست و یه روز همه ش رو جبران میکنه براش

من گم نشدم سوگلی ...من اینجام...دعا کن گم نشم :)

این لیلا و فرزانه و سارا و خانم جباری که همه شون دخترن ! جون ساره بازو های مردانه خیلی بیشتر حال میده واسه آویزون شدن

و فقط یک بازوی ِ مردانه هست روی ِ تمام ِ این کره ی خاکی که میشه براش پیچک شد و پیچید و رفت تا بالا...

تا یک جفت چشم و نگاه که ته نداره...تا یک تپش ِقلب که خود ِ زندگی ه...تا یک مــَرد.

سوسن 1392/07/17 ساعت 14:03

کاش نوشته هات تاریخ داشت
امیوارم به همین زودی
تو هم من را توی شادی فارغ التحصیلیت سهیم کنی

من که اردی بهشت فارغ التحصیل شدم که سوسن.

و اما تاریخ نوشته ها...خودم دلم نمیخواد تاریخ و روزش یادم باشه،حالا چه خاطره ی خوب باشه چه بد ولی...ولی انگاری چند روزه تصمیم دارم تاریخش را برگردونم.رو چشمم خانوووم :)

banuye nuro ayne 1392/07/18 ساعت 02:36

va man
az
negahe kalaaghi ke raf
faahmidam
sahme derakhtane bagheman
hame tabar
as
hamintori

منم همینجوری میگم که همیشه سیب سرخ نصیب ِ دست ِ چلاقه

ای جونم..مامانی :)
الی چه خوشبخته هرکی تو کنارشی :)

منم به مامانم میگم مامانی :)

اصلن این کلمه عشق ه :)

خوش به حال ِ من که میمیرم برایش این همه بانو

بریدا 1392/07/18 ساعت 11:48 http://raha70sh.blogfa.com

می دانی الی!
تفاوت تو با من فرسنگ هاست
من مایه ی اطمینان هر آنکه می شوم که قدم بر می دارد در کنارم
و دست هایم همواره فرو رفته در جیب هایم!

پیچک شدن دور بازوها همیشه اطمینان و تکیه کردن نیست گاهی معنیش اینه به تو هم میشه تکیه کرد...تو هم میتونی مایه ی اطمینان باشی...هی تووووو میدونی اصلن قابل اطمینان و تکیه فرض شدی،حواست هست که باشی؟؟

بریدا با این همه تفاوت تو به الی نزدیکی ها :)

بقول :

می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند

در دل سنگترین آدمها جا بشوی

تو دلمون جـــــا شدی عجیب با این لبخندات :) !

البته ن اینکه دلمون سنگ باشه ها ...

حجم کسی که توشه زیاده دل گنده شدیم

نکنه واقعا تویی که توشی؟؟

والا چه عرض کنم؟!

اگه اینجایی که ما توشیم دل ِ شماست میشه یه مقدار در خوردن ِ خوراکی ها دقت کنید؟این چند وقته بدجور میره توی چش و چارمون!

فرشته 1392/07/18 ساعت 23:27

دلمان خواست بیاییم و سلام کنیم ...
همین...

سلامـــــــــــــــــــــ الــــــــی
سلام دختری که شع ـــــــــــر شد...

و هی شمام این اخلاق ِ گند ِ ما را قلقلک کن تا بگیم علیک ِسلام ها!

تو که میدونی من بهت میگم خوبی فرشته ؟

باهری 1392/07/19 ساعت 00:45 http://baheri54.blogfa.com/

سلام

شب بخیر

تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است
اصلن تمام قرصها جز تو ضرر دارند

شب و روز شما هم بخیر آقااااا :)

سعید 1392/07/19 ساعت 01:53 http://parvaanegii.blogfa.com

چه قدر زیاد لبخندم مستدام شده بود حین خوندن متن! این بهونه ها ، این مادرانه ها ... کاش با پدر هم می شد این دنیا را داشت! (خودم را می گویم)

مرسی آقااااا

همین بهتر که باهاشون همچین دنیایی را نداریم (خودم را عرض نمودم ها : )

از بس با مره جواب کامنتا را دادی یادم رفت چی میخواستم برات بنویسم

خیلی خیلی باحال جواب دادی تمام کامنتا را خوندم

اول تمرکز کن بعد حرفت را بزن بعد برو سراغ کامنتها و جواباش خانوم خانوما :)

گذار باران شانه هایت را تر کند

چتر رابهانه ی ندیدن آسمان، نکن

من نیز...

سر به روی شانه های خداگاه گاه می بارم

بگذارخدا هم اگر دلگرفته بود

روی شانه های توحساب کند

نگار 1392/07/19 ساعت 10:40 http://respina94.blogfa.com/

هیچکی به اندازه ی من نفهمید حرف این پست رو...
الی...
مرسی دخترک...

و میدونی چقدر منتظر بودم تا بیای و بخونیش

تویی که مریم داری منی که فرنگیس دارم را بیشتر از خودم میفهمی

مرسی نگار...

نگار 1392/07/19 ساعت 13:06 http://respina94.blogfa.com/

تو بی نظیری عزیزکم...

نگار ِ دوست داشتنی...

متانت 1392/07/19 ساعت 16:11

دختر شیرین...الی جان...لذت بردم از خوندنت...بوسه

آرزو مند لذت ها و شادی هات متانت جان

زهره 1392/07/19 ساعت 21:41

تا حالا کسی بهت گفته صدات به سنت نمیخوره؟
صدای بچه گونه ای داریا

سنمون الکی رفته بالا

الی هنوز بچه است و صدایش...

بگو خانومانه مثلن

خاتون 1392/07/20 ساعت 20:13 http://dordasttt.blogfa.com/

الی اول بگم که منم عادت دارم مثل تو دستمو حلقه کنم دور بازوی کسی که باهاش را میرم ، یا دستمو رو شونه هاش بذارم جوری که یه تکیه کوچولو باشه :)))
اما تو و فرنگیس که فرشته ای مطمئنا. سایه ش بالا سرت :)

دست دور شونه گذاشتن کار ِ من نیست!

نه قدم میرسه و نه زورم!

تازه شم یاد ه "سلام سلام خاله سوسماره " می افتم که توی مدرسه میخوندیم :)

فرنگیس م فرشته است،من فقط الــی ام خاتون :)

بریدا 1392/07/20 ساعت 21:23

پس خوش به حال من!

خوش به حال ه من :)

مهسااسلام 1392/07/22 ساعت 00:01

این آقائه و رفتارهای تو..برایم خیلی اشناست الی..

این آقای پست بالا یا این آقاهه که اینجا نشسته کنار فرنگیس جونش و اسمش الی ه ؟:)

نمیشد بوخودا

شما یه تلاشی بکن خو :)

تازه شم کامنت پست من رو نرو بذار توی وبلاگ مردم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد