_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

آدم اســــت و اشتــــباه ...

هوالمحبوب:

آدمــــــیـــزاد اسـت و عشـــق و دل به هـــر کـاری زدن

آدم اســـت و سیــب خوردن ، آدم اســــت و اشتبــــاه...

خوب باید یک جاهایی از خر سر خود معطلی بیایی پایین و قیافه ی حق به جانبت را بدهی روی تخته ی مرده شور خانه بشویند و بگردی دنبال ِ یک کشیش به تمام معنا و اصلن هم برایت مهم نباشد که یکشنبه نیست و تو هم مسیحی نیستی و بگویی :"پدر آماده ام اعتراف کنم که غلط ِ زیادی خورده ام توی زندگی ام و عین خـــر هم پشیمانم!"- حالا گردنت هم کلفت بود و پشیمان هم نبودی،نبودی،مهم اذعان به غلط ِ زیادی خوردنت است!-

داشتم عرض می نمودم که اصلن دنبال کشیش هم نگشتی نگشتی که اعتراف کنی،همین که وقتی توی چشمهایت نگاه کردند و نکردند و با ترس و لرز به رویت آوردند که:"....!" و تو صدایت را صاف نکردی و توی چشمهایشان خیره نشدی و گردنت را مثل زرافه نکشیدی بالا و عین گربه پنجول نکشیدی و عین شتر کتابهای فلسفه و عشق و عرفان را ردیف نکردی و عین قاطر روی حرفهای صد من یک غاز و گذشته ی خاک بر سرانه ات پا سفت نکردی و نایستادی و زبانت را عین خر دراز نکردی و فلسفه چینی نکردی که : "من اصولن...!"و فقط زبانت را غلاف کردی؛خودش به تنهایی خدا تومن می ارزد!همین که باور کنی و ایمان داشته باشی که تو هم حق اشتباه کردن داری درست مثل تمام آدمهای روی زمین کافیست!اصلن آدم آفریده شده برای گول خوردن و اشتباه کردن!آدمی که اشتباه نکند و گول نخورد-حتی گول ِ دل لعنتی اش را - که آدم نیست!هست؟

الــــی نوشـــت:

یکــ)سنجاق شد به تمام روزها و اشتباهات زندگی ام در گذشته و حتی در آینده!باشد که الـــی بر من ببخشاید!

دو) در نوشتن به الــی سخت نمیگیرم.هر موقع خواستی بنویس دختر ولــی بنویس!!

سـهـ) یکی از آرزوهای یواشکــی های من همین بود،امروز که دیدمش کلی ذوق کردم !

چاهار) شمـع حق داشـت،به پروانـه نمی آیـد عـشق ... <<<< این را هم که گــوش کردید برای شادی روح ِگوینده اش فاتحه بخوانید!!

نظرات 101 + ارسال نظر

حالا یک بار هم شعر نشویم برای اولین کامنتی که خودمان دلمان میخواهد برای خودمان بنویسیم،هان؟! به کجای دنیا بر میخورد
اصلن آمده ایم بنشینیم اینجا صمم بکم و زل بزنیم به کسانی که رد میشوند،هان؟!خیال کنند مثلن یک چیزیمان میشود!خوب خیال کنند!مثلن موقعی که خیال میکردند یک چیزیمان نمیشود چه تاجی به سرمان گذاشته میشد که الان همان تاج را نگذارند!
اصلن خل بازیمان می آید شدید!
همین است که هست :|

معجزه واضح تر از این دیده ای ؟! سوی من کامل ترین وحی آمده !

اولین پیغمبر از زن ها شدم، تا جهان را خالی از هر دین کنم ... :)

[ بدون نام ] 1392/10/08 ساعت 20:53

هم دعا کن گِره از کار ِ تو بگشاید عشق
هم دعا کن گِره ی تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلبِ موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

عاقبت راز ِ دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه در آتش گُل کرد
می توان سوخت، اگر امر بفرماید عشق

پیله ی رنج ِ من، ابریشم ِ پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق!

شاید نباید این همه باور کنم ترا

شاید که اتفاق نیافتاده ای هنوز

شاید تجسم غزلی عاشقانه ای

جامانده در خیال من از خواب نیمروز

[ بدون نام ] 1392/10/08 ساعت 20:54

دیوانه چو دیوانه ببیند....

سلام کند :))

فرشته 1392/10/08 ساعت 20:57

شاعری دردی عجیبی ست به جانم افتاد

از به تنگ آمدنِ قافیه ها می ترسم....

چون قافیه تنگ آید

شاعر به جفنگ آید

فرشته 1392/10/08 ساعت 20:58

سلام الــــی... سلام ..دختری که شع ـر شدی..

خوبی فرشته ی فرشته ؟

فرشته 1392/10/08 ساعت 21:03

بگذار زمین روی زمین بند نباشد
حافظ پی اعطای سمرقند نباشد

بگذار که ابلیس در این معرکه یکبار
مطرود ز درگاه خداوند نباشد

بگذار گناه هوس آدم و حوا
بر گردن آن سیب که چیدند نباشد

مجنون به بیابان زد و... لیلا ولی ای کاش
این قصه همان قصه که گفتند نباشد

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت
آن وعده ی نادیده که دادند نباشد

یک بار تو در قصه ی پر پیچ و خم ما
آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

آشوب همان حس غریبی ست که دارم
وقتی که به لب های تو لبخند نباشد

در تک تک رگ های تنم عشق تو جاریست
در تک تک رگ های تو هر چند نباشد

من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...
زنجیر نگاه تو که پابند نباشد...

وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمین روی زمین بند نباشد...

من این شعر را فرشته...

من این شعر را...

من این شعر را ...

عجب!...یک صدایی هست توی این شعر که...:|

"بگذار با خیال تو این روزهای تلخ

در استکان لب زده عمر حل شود..."

[ بدون نام ] 1392/10/08 ساعت 22:32

تو آمدی که شعرهای مرا مبتلا کنی...
این سطرهای در به در شده را مبتلا کنی...
..................
.............
.........

تو آمدی که بریزی به هم جهانم را :)

حانیه 1392/10/08 ساعت 23:10

إلی...‏ إلی إلی

هاااان ؟هااااان؟

آخجون چه آرزوی یواشکی باحالی

اعتراف کن خانوم

کلن همه یه پا کشیش شدند ها :)

س 1392/10/09 ساعت 09:57 http://www.youandhe.blogfa.com

سلام دختره خوب.
روزی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعوی بی گناهی...
صمیمی می نویسید،مرسی.

آقا ما گردنمون از مو باریکتر،سر از ما ساطور از اونا!

ادعایی نداریم به جان ِ بچه م :|

سلام الی دختر جنوبی روبراهی یه رو به راه؟

با اعتراف موافقم لازم است یک بار جرئت پیدا کرد برای گفتن خطاها

یک روزهایی از جنوب می مردم حالا برای جنوب !

از همین اصفهان ،عرض اردات خانوووم :)

بیا فرزندم بیا اعتراف کن ...

وقتی یکشنبه نباشد و تو مسیحی نباشی و بخواهی اعتراف کنی و نخواهی حرف بزنی خب کشیش هم من میشوم دیگر ... ها ؟

شما فعلن عروس باش،تا بچه مون به دنیا بیاد اعتراف هم میکنیم خانوووم

حامد 1392/10/09 ساعت 14:41

سلام این تقسیم بندی های تو برچه اساسیه دختر خوب الان واسه چی این پست رفته تو دروغ اول آوریل
ماهور میشود یعنی چی آن وقت؟؟؟؟؟؟؟
به هر حال مثل همیشه عالی نوشته بودی دختر

چون مایحتوی ِ این پست مربوط به گذشته و آینده ی من ِ! و دروغ اول آوریل هم که یک شوخی بیشتر نیست و آدم اول آوریل ِ من هم که یک شوخی و اشتباه بیشتر نبود از این قاعده مستثنی نیستند!

یه جورایی این پست دقیقن مال ِ دروغ ِ اول ِ آوریل ه!

البته این پست جزء "من نیمه ی ساده ی معمولی هم هستا!"یک من ِ اشتباهی!

واما "ماهور میشود"!ماهور اسم یک دستگاه موسیقی ِ که اغلب به صورت موسیقی ِ شاد اجرا میشه و تمام پست های "ماهور میشود" درونمایه طنز داره و موسیقیش هم شاد نواخته میشه :)

سوال بعدی لدفن

ermia 1392/10/09 ساعت 16:41

تو همانی عاشق لحن حریریِ توام

خواب دیدم از پرستاران پیریِ توام

هم نگاهم می کنی و هم رعایت می کنی

چند چندی با خودت! محو دلیری توام !

تو سراپا شور و احساسی و حاشا می کنی!

باشد اصلا طالب روح کویری توام

نقد کن شعر مرا دنبال خوبی ها نباش

آخ من دیوانه ی ایرادگیری توام

یک زمانی لازمم داری برای دلخوشی

کم کَمک حس می کنم دندان شیری توام!

از همان روزی که با لبخند و شعرت آمدی

خوب فهمیدم که محکوم اسیری توام!

با غرور چشم هایت جنگ من بی فایده!

حیف شد پس مانده ی دوران سیری توام

نیلیسا یحیوی

آقا کلن ما صفر شما هزار!ده هزار !! صد هزار!

نقد؟دندان شیری؟من؟؟

"کو آن جسارتی که چنین ادعا کنم ...؟؟"

:)
از همان روزی که با لبخند و شعرت آمدی

خوب فهمیدم که محکوم اسیری توام!

ان آرزوی یواشکی که نوشته ای آرزوی یواشکی منم هست

قالَ الــی علیها السلام:اصن مردی که بلد نباشه موی ِ خانومش را ببافه مرد نیست!

ازاینهمه آدمیت خسته ام الی...به هیچ کشیشی هم

دوس ندارم اعتراف کنم ..میذارم حرفهاتوی دلم بپوسه

الی..قراره تویه آدرس دیگه بنویسم..به محض اینکه

پست گذاشتم میام آدرس جدیدمومیذارم

حالا الزامن کشیش هم لازم نیست!

پیش خودت اعتراف کن سبک بشی تازه چشمت هم به حساب بیاد!

دل را گذاشتند واسه تنگ شدن،نه پوسیدن :)

فاطمه 1392/10/09 ساعت 21:41 http://yadegari20.blogfa.com

کسی الــی بانو رو عصبانی کرده آیا ؟

کسی مگه می تونه ؟؟؟

فرشته 1392/10/09 ساعت 22:20

عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شایدو اما دارد

با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سرّ سربسته چرا اینهمه رسوا دارد

در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد

بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد

عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است

چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد

فرشته 1392/10/09 ساعت 22:28

ال یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

Yeeeeeeeeeeeeeeah!?

فرشته 1392/10/09 ساعت 22:32

تو را از شیشه می‌سازد، مرا از چوب می‌سازد
خدا کارش درست است‌، این و آن را خوب می‌سازد

تو را از سنگ می‌آرد برون‌، از قلب کوهستان‌
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب می‌سازد

در آتش می‌گدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان می‌تراشد تا مرا مطلوب می‌سازد

تو را جامی که از شیر و عسل پُر کرده‌اش دهقان‌
مرا بر روی خرمن برده خرمنکوب می‌سازد

تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می‌افتد
مرا گرد سرت می‌چرخم و جاروب می‌سازد

تو از من می‌گریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانة یعقوب می‌سازد

مرا سر می‌دهد تا دشت‌های آتش و آهن‌
و آخر در مصاف غمزه‌ای مغلوب می‌سازد

خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی‌
یکی را شیشه می‌سازد، یکی را چوب می‌سازد

خدا کارش درست است‌، این و آن را خوب می‌سازد
.
.
.
من رو هم که کلن به درک :)

.... 1392/10/09 ساعت 23:21

سلام
......
............
عشق راه مطمئنی نیست من هم دیده ام
سوخت هرکس که به حرفش اعتمادی میکند...

یادته یدفعه بهت گفتم با اینکه دور دلم حصار کشیدم و نمیذارم کسی بهش نفوذ کنه ، گاهی دلم میخواد عشق رو تجربه کنم ، هرچند عقلم نمیذاره ...؟؟

با این همه چقدر ذوق میکردم وقتی تو رو میدیدم وقتی به این فکر میکردم ممکنه یه روزی منم همچین حسی به کسی داشته باشم و یه روز یه آدم برام انقدر خاص بشه ؟ هرچند خودم این اجازه رو به خودم نمیدادم ، عقلم نمیذاشت...، کاش برداشتم از این متن اشتباه باشه ، وگرنه باعث میشه به عشق بدبین تر شم و بیشتر ازش بترسم و دوری کنم

خودت میدونی چقدر تو عشق و دل سپردن سخت گیرم و راه نفوذ به قلبم خیلی سخته و دیدی که حتی وقتی کسی توهم بزنه که من ازش خوشم میاد چقدر عصبانیم میکنه مخصوصا اگه لیاقت حس منو نداشته باشه ،همون موقع بهت گفتم متنفرم وقتی کسی بهم میگه سخت نگیر؟انگار بهم میگن احمق باش!
اون موقع تو هم بهم گفتی سخت نگیر !

داشتم به این فکر میکردم شاید واقعا نباید سخت بگیرم ، شاید زیادی فراریم از اینکه به کسی حسی پیدا کنم ، ولی الی الان ترسوندیم ، خیلی ترسوندیم ، کاش نمیگفتی اشتباه کردی ، کاش اشتباه نبود تا منم کمی جرئت پیدا میکردم ...

آدمیزاد است و عشق و دل به هر کاری زدن...

تو که دیگه میدونی من چقدر با خودم در گیر بودم و هستم.تو که میدونی با اینکه برات تعریف نکردم چقدر درد بودم تا وقتی که با هم پای توی اون مسجد ِ گنبد فیروزه ای گذاشتیم.تو که میدونی من چقدر برای نخواستن اینکه این بار خدا ازم نگیردش التماس کردم توی دلم و به زبون هیچی نگفتم و باز گفتم هر چی تو بخوای هر چی تو بگی...
باید همیشه یه راه برای اشتباهت بذاری.برای اینکه باور کنی تو هم میتونی اشتباه کنی و من اذعان دارم برای تموم ه اشتباهای گذشته م و حتی آینده م ولی بیا در گوشت بگم :"اینایی که نوشتم در مورد ِ اونی که تو فکر میکنی نیست :) "

من هنوز همون حس خاص را دارم و حتی بیشتر از قبل.تا وقتی کسی رو با تموم ه وجودت دوست نداشته باشی فقط میتونی خوب در موردش سخنوری کنی ولی وقتی لمسش کردی دیگه کلمه ها عرضه ندارند :)

بازم میگم سخت نگیر،نه اینکه احمق باش.فقط سخت نگیر
شاید فردا یه چیزایی نوشتم

از این مطلب یاد گرفتم که انسانها می توانند یک باغ وحش باشند

و حتی احتمالن یک باغ وحش هستند :)

سوگلی 1392/10/09 ساعت 23:43 http://sev-goli.blogsky.com/

سلام الی
آدم و است و اشتباه... آدمی زاد گاهی به اشتباه کردن نیاز دارد.همانطور که بدن به مقداری میکروب

نه اینکه نیاز داشته باشه،خودش میشه و وقتی میشه نباس واسه سرخود معطلی و اشتباهش بگرده دنبال ه توجیه.

باور کنه هرکی جای اون بود-جاااای فقط اون- با اون همه هوش و مراقبت و مواظبت و ادعا میتونست دچار ِ این اشتباه بشه!

کاکاپو 1392/10/10 ساعت 01:10 http://balapain.blogfa.com

بله اگه قبول داریم انسانیم پس جایزالخطاییم. و اگه قبول داریم که اصلا ً امکان نداره اشتباه کنیم پس باید انسان بودنمون رو هم رد کنیم (کاکاپوی فیلسوف !!! )

ما انسانیم پس گمانم فیلسوف خان :)

هنگامه 1392/10/10 ساعت 10:45

هــمــیــشــه از خــدا مــیــخــواهــم

ک تــورا تــمــنّــایِ دلــی کــنــد

ک مــثــلِ خـــودت پــر از مــحــبّــــت بــاشــد…

آمــــــــیــــــن

آمین هنگامه خاتون :)

هنگامه 1392/10/10 ساعت 11:00

ما ذره های پوچ
در گیر و دار هیچ
در روی کوره راه سیاهی که انتهاش
گودال نیستی است
آخر چگونه تشنه به خون برادرانیم ؟
از اوج بنگریم
انبوه کشتگان را
خیل گرسنگان را
انباشته به کشتی بی لنگر زمین
سوی کدام ساحل تا کهکشان دور
سوغات می بریم ؟
ایا رهایی بشریت را
در چارسوی گیتی
در کائنات یک دل امیدوار نیست ؟
ایا درخت خشک محبت را
یک برگ در سبز در همه شاخسار نیست ؟
دستی برآوریم
باشد کزین گذرگه اندوه بگذریم
روزی که آدمی
خورشید دوستی را
در قلب خویش یافت
راه رهایی از دل این شام تار هست
و آنجا که مهربانی لبخند میزند
در یک جوانه نیز شکوفه بهار هست

• شاعر: فریدون مشیری

دست و پنجه تون درست :)

خوشبخت ترین الف 1392/10/10 ساعت 11:57

تیرم به خطا می رود اما به هدر نه :)

من خودم خواسته ام کار به اینجا برسد...!

آنیل 1392/10/10 ساعت 12:37 http://papli-z.blogfa.com

چه دوست داشتم آرزوت ُ :)

آرزومون پیشکش :)

رویا 1392/10/10 ساعت 13:50 http://royaddd.blogfa.com

تو انقد با خودت خوب حرف میزنی روت باز میشه ها!!
فردا توقعت میره بالا انقد واسه خودت احترام نگه میداری به مرور زمان لوس میشی دیگه نمیشه جمع ِت کرد

+چه خوب که زودتر به وبم نیامدی
خدافظی کردم بساطمو جمع کنم برم جور نشد برگشتم

آقا ما توقعمون رو اوردیم پایین!قبلنا نمیشد به است شاه بگی یابو والاااا :))

خدا را شکر دختره خوبی موندی :)

همیشه میخونمت ...نمی دونم چرا کامنتم نمیاد یعنی وقتی میخوام بنویسم مخم خالی میشه...
این حسو که نوشتی میفهمم انگار من نوشتمش...

کامنتتون نیاد عزیزید :)

مرسی هم حس پنداری :)

نگار 1392/10/10 ساعت 18:41 http://chand-khat.blogfa.com/

الی...
الی...
الی...
دیــــــــــــــــــــــــــــــــر رسیدم واسه جشن گرفتن حضورت عزیزکم...

تو که نبودی دلم نمی خواست بیام به خونه ات...حالا که اومدم و نوای خانه ات گوش هایم را نوازش کرد اشک خونه کرد تو چشمام...

هنوز پست هاتو نخوندم...فقط خواستم بگم چه خوبه که برگشتی الی...

یاس های سپیدم و به دست باد سپردم...
این آدرس خونه ی جدیدمه دختری...

تا دیدم نیستی کلییییییییی خورد توی حسم ها

خدا را شکر که خوبی

خدا را شکر که هستی بانووووی اسفندی :)

اوه...پس یه کلام حیوان نباشیم و بگوییم غلط کردم:)

همون یه کلام

نگار 1392/10/10 ساعت 18:57 http://chand-khat.blogfa.com/

راستشو بگم...
یکی از آرزوهای یواشکی منم همین بود الی...

پس بیا حالا که آرزومون علنی شد همچین تند تند ذوق کنیم و آرزو واسه برآورده شدنش :))

رها 1392/10/10 ساعت 19:39 http://raha-vesal67.blogfa.com

یا مثلا بیایی این جا تا اعتراف کنی دلت برای الی بانو جانت تنگ شده بود ... نه ؟؟؟

و حالا تو بگو این اعتراف به اشتباه هست یا نه ؟

باران که می بارد :
یکی باید باشد که به تو زنگ بزند و بگوید چترت را برده ای ؟
یکی که نگرانت باشد حتی نگران اینکه زیر باران به این لطیفی خیس شوی …
یکی باید باشد که دست بکشد توی سرت و آب ها را کنار بزند …
اما چند وقتیست که باران دارد می بارد و کسی به من نگفته چترت را برده ای ؟
و کسی نبوده که دست بکشد توی موهایم …
اصلا همه ی اینها بهانه ایست که وقتی باران می بارد یکبار دیگر یاد تو بیفتم …

حالا کاش وقتی یکی هست ،اون یکی به حرفش گوش بده

والا ما که زبونمون مو در اورد :|

[ بدون نام ] 1392/10/11 ساعت 09:58

زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم
گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم

چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم

زانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود
گر طربی در طربم گر حزنی در حزنم

تلخ کنی تلخ شوم لطف کنی لطف شوم
با تو خوش است ای صنم لب شکر خوش ذقنم

اصل تویی من چه کسم آینه‌ای در کف تو
هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم

http://s5.picofile.com/file/8106739592/mystic_15_The_passion_of_rumi_4222_1258007.mp3.html

من نه منم من نه منم :)

بیا گیسو بیفشان،دختر شعر
مرا در شعر بنشان،دختر شعر

به سراغ من اگر آمدی آهسته بیا

غزلی تازه بخوان،فاتحه آرام بده:)

حامد 1392/10/11 ساعت 12:32

بی تو یک بار دگر خواندند این احوال را



روزهارا، ،هفته ها را، ماه ها را، سال را...

خودخوری،یک بخش از صبر است، عاشق می کِشد؛

مثل موجی که به صورت می کِشد چنگال را

آن قدر فکرم به چشمان تو مشغول است که

می بَری از خاطرم هرگونه استدلال را

هِی قرارت را به فرداهای ناممکن نده!...

وِل کن از دست خودت این توپ بسکتبال را!...

مثل ماهی های قرمز، می رسی پیش از بهار

می دَمی در روح و جانم شوق استقبال را

من برای صید آغوش تو دستم بازِباز...

چون عقابی که دمادم می گشاید بال را

حرف ها دارند مَردم همچنان پشت سرم

بعد تو وِل کرده ام هرگونه قیل وقال را

ابروانت چون دو چاقویی سلاح سرد توست

دور کن از قلب من این آلت قتّال را

با تو حتی راضی اَم، حاضر به تبعید از بهشت؛

گاز خواهم زد تمام سیب های کال را!...

به دنبال خودش هرجا کشانده

به گوشش صخره صخره شعر خوانده

چه عشقی درنگاه ماه بوده؟

که عمری در دل دریاچه مانده

+خیلییییی قشنگ بود آقااااا.خیلییی :)

پایان نامه تون خوبند الحمدالله ؟:)

ساغر 1392/10/11 ساعت 14:09

گفته ام واژه ها سکوت کنند
تا تو یک بیت شاهکار شوی
گفته ام شرع و عرف را بُکُشند
که تو قانون روزگار شوی

داده ام سازهای دنیا را
با دو تا تارِ مو دوتار کنند
همه ی گوشه های موسیقی
به سکوت تو افتخار کنند

گفته ام شاهزاده های جهان
تشنه ی دستبوسی ات باشند
همه ی دختران ایرانی
ساقدوش عروسی ات باشند

گفته ام نقش ها به قالی ها
حافظ تاج و تختمان باشند
همه ی نخل ها و شالی ها
شاهد ازدواجمان باشند

آمدم با ترانه ای دیگر
کهنه زخم تو را علاج کنم
آمدم بر تنت مقیم شوم
آمدم با تو ازدواج کنم

علی اکبر یاغی تبار

یعنی من اگه از بیخ و بن هم دندون ه قصد ازدواج را کشیده بودم و پشت کرده بودم به دنیا،این شعر را میشنیدم اصلن با کله زن ِ عباس آقامون میشدم با این شعر :)

یعنی توی روح ِ اون خانومه اگه هنوز زنده است و از ذوقمرگی نمرده.یعنی کلن الان از حسوووووودی مردم ها ساغر
خیلیییییییییییی خوب بود دختر.خیلییی.اصلن از ظهر هی میخونمش هی فحش میدم به در و دیوار!
تو روحت علی اکبر:(

مهری 1392/10/11 ساعت 14:46 http://barani1211.blogfa.com

سلام الی جان م..ادرس جدیدم رابرایت گذاشتم...

برای پست جدیدهم خدمت می رسم اماچراکامنتدونیش

بسته اس؟ یعنی همینجاکامنت بذاریم؟

منزل نو مبارک خانوووم:)

شما هر جا کامنت بذاری عزیزی :)

مهری 1392/10/11 ساعت 19:53 http://barani1211.blogfa.com

الی من..نازنینم مرسی برای تبریک

خواستم بگم چقدراین حرفهااشنابودبابغض مرده درسینه

من ..

خواستم بگم این همه سوختن لایق دل بزرگ تو

نیست..

خواستم بگم ..خواستم بگم ...خواستم بگم

الی جانم دردت به جانم ...برایت چه چیزارزوکنم که

اینهمه بغض نشوی نباری درنوشته هایت ومن همراه این

باران شاعرانه گریه نکنم؟

من نمیسوزم مهری:)

من خودم آتیشم،میسوزونم

من همیشه وقتی دردی تموم میشه تعریفش میکنم.گمونم تموم شده دردش و فقط حسش مونده :)

+خواستم بیام خونتون باز این بلاگفاتون بازی سرمون در اورد:(

مرسی واقعا لذت می برم از نوشته هاتون
مثل همیشه عالی و روان و دلنشین

به به آقای شاعر!تفضل :)

عالی خوندید بی شک :)

سلام.فردا تولد عسل. یه پست ویژه تو وبلاگم گذاشتم خوشحال میشم بیاین و زیرش نظر بدین و بهش تبریک بگین...ممنون

تولدش مبارک :)

الـــــــــیِ خوب، خوبی دختر؟

من همیشه دختره خوبی ام دختره مامان فاطمه :)

خودت خوبی؟مامان فاطمه م ؟

سامان 1392/10/11 ساعت 23:36

مردها همیشه دوست دارند اولین عشق یک زن باشند و زن ها دوست دارند آخرین عشق یک مرد.

آدم میترسه از عاشق شدن وقتی صادقانه ترین حس عشق.از اشتباه بودنش.عمه الی چه حسی داره اشتباهی عاشق شدن؟

آره! مردها میخواند فقط اولی باشند و گور ِ بابای دومی و سومی و چارمی و الی آخر!
زن ها هم که آرزوی آخر بودن دارند غافل از اینکه مردها سیرمونی ندارند و دنبال زن هایی که براشون باز اولی باشند و باشند و باشند!
اما خوب دقیقن این به کجایِ کجایِ اینجا ربط داشت بچه ؟!

من تا حالا اشتباهی عاشق نشدم.فقط اشتباهی رفتار کردم.اشتباهی قدم برداشتم.اشتباهی سوختم.اشتباهی نردبون شدم.اشتباهی ادامه دادم.اشتباهی غلطهای گنده گنده کردم.حتی اشتباهی شونه شدم!و حتی اشتباهی دوست داشتم..
میدونی؟تو هیچ وقت اشتباهی عاشق نمیشی.تو دقیقن احساست و کارت درست ه ،اون آدم اونی نبوده که باید،اون اشتباهی بوده نه احساس ِ تو.اون اونی بوده که نبوده و داد میزده و زور میزده که باشه.هر کی جای تو هم بود این اشتباه را میکرد.اشتباه کردن ترس نداره.جرات میخواد :)

[ بدون نام ] 1392/10/11 ساعت 23:48

حواسم هست...هر چند مهم نباشه...

بخواب دختره...بخواب :|

[ بدون نام ] 1392/10/12 ساعت 22:25

باشد ..خودم را به خواب می زنم مثل همیشه....اما می دانی که نمی خوابم ...می دانی بین خوابیدن تا اینکه خودت را به خواب بزنی چقدر فرق هست؟؟؟می دانی وقتی تا دوباره صبح شود و بگویی صبح به خیر دنیا چندین و چند بار بیدار شوی و دوباره خودت را به خواب بزنی و ....
بی خیال ...

آخرش خوب تمام می شود..

فکر کن من همه را بخونم اونوقت تو من را :)

فرشته 1392/10/12 ساعت 23:08

سلام الــــــی ... سلام دختـری که شع ـر شد...

فرشته ی فرشته :)

فرشته 1392/10/12 ساعت 23:09

شانه اش هر لحظه باید بیشتر افتاده باشد
جاده وقتی از سرش فکر سفر افتاده باشد

خوب می داند چه حالی دارد از جنگل بریدن
هر سپیداری که در پای تبر افتاده باشد

بار سنگینی ست زندانی شدن در رختخوابی
خاصه وقتی خاطراتت دور و بر افتاده باشد

می پری از خواب و می بینی که سیمرغی نبوده ست
گرچه روی بالشت یک مشت پر افتاده باشد

ناگهان حس می کنی بیگانه ای با هفت پشتت
مثل فرزندی که از چشم پدر افتاده باشد...

ناگهان حس می کنی بیگانه ای با هفت پشتت

مثل ِ...!

فرشته 1392/10/13 ساعت 00:01

شعر جوشید و بر زبان آمد ، از گلو استخوان درآوردند
شعر من بافه های ذهنم نیست ، زخم هایم زبان درآوردند

آهِ مستانه ام که بالا رفت ، باده از آسمان شب بارید
مردمِ بسته چتر وا کردند ، عاشقان استکان درآوردند

می نویسم، اگرچه می دانم ، شعرها نانوشته ناب ترند
حرف های دلم تباه شدند ، تا سر از این دهان درآوردند

خواستم با سکوت و دم نزدن ، حرمت دوستی نگه دارم
دشمنان زیرکانه از دهنم ، "شِکوه از دوستان" درآوردند

دشمنی های دوستان این سو ، دوستی های دشمنان آن سو
دوستان دشنه در دلم کردند ، دشمنان داستان درآوردند

...

زیر آوار درد های خودم ، مدّتی مرده بودم اما باز
دست های تو از دل آوار ، جسدی نیمه جان درآوردند

این بیت ها روایت تلخیست هر کدام...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد