_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

مــــن کــــــور باشــــم،کـــــور باشـــــم، کـــــور باشــــم...

هوالمحبوب:

روزی اگــــــر سـهـــــم کســـــــی بــــودی دعــــــــا کــــــن

مــــن کــــــور باشــــم،کـــــور باشـــــم، کـــــور باشــــم...

مثل همین شبهای سرد دی ماه بود که پا گذاشتی در زندگی ام.نمیدانم دقیقن من تو را خواسته بودم یا تو مرا.تو مرا انتخاب کرده بودی یا من تو را ولی همین شبهای سرد دی ماه بود .همین شبهایی که من زیاد از تاریکی و سردی و اتفاقاتی که در خودش مخفی داشت میترسیدم و محتاط بودم و تو از راه رسیدی و این بار آنقدرها هم نترسیدم.

همان شبها،همان شبهای سرد دی ماه که همیشه برای من آبستن درد بود و هیچ فکر نمیکردم درست بیستمین روز یکی از شبهایش بنشینم درست روبروی تو و برایت از خودت بنویسم و از خودم.باید چه بنویسم که تو ندانی؟تو که تمام من را تمام و کمال میدانی.همین امروز ظهر بود که گفتی :"الــی! تو باور نمیکنی من حسهای نگفته ات را از پشت همین تلفن میفهمم؟" و من میدانستم و باور میکردم و برایت یک دریا گریه کرده بودم که آن روز که رفته بودی برای تازه کردن ِدیدار فلانی که گفته بودم برایم مهم نیست یک دل سیر مرده بودم تا برگردی.

تو مرا خوب میفهمی.تو مرا بیشتر از خودم میفهمی.حتی با اینکه این یکی دو روز اخیر کم سوار غرورم نشدم و کم جولان ندادم!تو مرا خوب میفهمی.عشقم را احساسم را نگاهم را نگرانی ام را و من تمام عشقت را خوبتر از خوب میفهمم.تمام احساست را نگرانی ات و حتی همان غیرت مردانه ات را که هر بار من را به درک نکردنش متهم میکنی و پشت بندش میگویی :"اگر مرد بودی میفهمیدی!"

تو راست میگویی.راست میگویی که غرورم را سوار شده ام و هر بار احساس کنم قرار است برایش اتفاقی بیفتد چشمم را به روی تمام دنیا میبندم.تو راست میگویی که تو به اندازه ی من روی خودت و رفتارت تسلط نداری و بلد نیستی خوب بازی کنی.نمیتوانی وقتی حرف از غریبه ای میشود لبخند بزنی و آرزوی خوشبختی کنی.نمیتوانی حرص نخوری،هزار بار نشکنی،اصلن هزار بار هم که شکستی بیتفاوتی ات را به نمایش بگذاری و آرزوهای خوب بدرقه ی کسی که دوستش داری کنی.تو راست میگویی که من بلدم.که من زیادی بلدم!

راست میگویی که اگر روزی رخت دامادی به تنت کردند من بلدم لبخند بزنم و شور و هیجانم گوش فلک را پر کند و بپرسم:"از عروسمون چه خبر؟!"یا حتی خودم برایت دست و آستین بالا بزنم و هزار بار بشکنم ولی خم به ابرو نیاورم و عروس انتخاب کنم.حتی ممکن است توانایی های بیشتری از خودم به عرصه ی ظهور بگذارم و پا فراتر گذاشته و برای پیوندتان یک دسته گل بزرگ بخرم و خدمت برسم و حتی بشوم فامیل عروس و جلوی چشمهای عروس لبخند بزنم و به تو چشم غره بروم که :"جرات داری به عروسمون کمتر از گل بگی!" و هی زور بزنم که تکه پاره های ریز ریز شده ی دلم را طوری جمع و جور کنم که آب از آب تکان نخورد و هیچ کس نفهمد!

تو راست میگویی. درست مثل همان روز که روبرویم نشسته بودی و با هم آن همبرگر لعنتی را که سس نداشت و مزه ی مقوا میداد را میخوردیم و تو گفتی:"راسی!رها از من خواستگاری کرده!" و من توی چشمایت زل زدم و به زور لبخند زدم و باز آن همبرگر کوفتی را گاز زدم و بدون اینکه چیزی بپرسم گفتم :"مبارکه!" و هی توی دلم برای خودم آواز خواندم که سکوت خفه ام نکند و هی مرور کردم که یعنی کجا حواسم باز پرت شد که تو هم از دستم لیز خوردی و یک نفر باز از من زرنگتر بود و هی خودم را به خوددار بودن دعوت کردم و باز لبخند زدم تا برایم از شوخی ِ بامزه ات حرف بزنی و من باز بخندم و هیچ به رویت نیاورم که دلم میخواهد برای همین شوخی ِ مسخره ات با پشت دست توی دهانت بزنم و باز هم با لبخند همبرگری که مزه ی مقوا میداد را سق زدم!

تو راست میگویی.همه ی حرفهایت درست که من بلدم ولی همه ی این حرفها مربوط به زمانی است که من این همه دوستت نداشته باشم و نداشتم.که من قرار بود و باشد باز هم خانمی پیشه کنم و غرورم را بغل کنم و بگویم :"گور ِ پدر ِ تمام نداشته هایم!"و باز دختره خوبی باشم!درست مثل تمام این سالها مثلن!

همه ی اینهایی که راست می گویی برای روزهایی بود و هست که من این همه عاشقت نباشم و نبودم.همان روزهایی که من هنوز مفتون این بودم که مردها شیفته ی سرزندگی و اخلاق و رفتارم شوند و از من با تمام شیطنت و دل به دلشان دادن،سرکشی و بی تفاوتی ببینند و به این نتیجه برسند که عاشقشان نیستم و اندازه ی من نیستند و بعد از خودم خاطره های خوب به جا بگذارم و اینکه من مسلمن دختره خوبی هستم و بروم پی ِ کارم و بروند پی ِ کارشان!نه این روزها که از تمام مردها گریزانم و میترسم از اینکه به چشمشان بیایم یا وقتی چون تویی را دارم کلمه ای همکلامشان شوم.که کسی که تو را داشته باشد انگار بر زمین حکمرانی میکند و نیازی به هیچ چشم و کلامی ندارد.

همه ی اینهایی که میگویی و میگفتی درست ولـــــی نه در این شرایط ،نه در این زمان،نه بعد از این همه روز.تو درست میگویی که من بلدم ولــی...

ولی همین حالا،همین امشب من بعد از یازده هزار و صد و چهل و چهار روز انتظار و زندگی از میان تمام هفت میلیارد آدم روی ِ کره ی زمین دلباخته ی مردی شده ام که تمام وجودم را تسخیر کرده و علی رغم اینکه میدانم من حق سهم بردن از هیچ یک از آدمهایی که دوستشان دارم را ندارم،نمیتوانم به همین راحتی برای رفتنش دست تکان بدهم و تظاهر به دختره خوبی بودن بکنم.تو راست میگویی که من مثل تو داد و بیداد راه نمی اندازم.من مثل تو ناله و شیون نمیکنم ولی قبل از اینکه بخواهم لبخند همیشگی ام را نثارت کنم و "مبارک باشد" تحویلت بدهم و یا زور بزنم که هیجان زده بودن و خوشحالی ام را نشانت بدهم،می میرم.

من خوب نبودم.من هیچ وقت برای تو دختره خوبی نبودم و خوب میدانم چقدر آزارت داده ام.خوب میدانم چقدر صبوری کرده ای و من چقدر سرکشی و طغیان.حالا هر چقدر هم بگویی فدای یک تار مویم و تو فقط برای اینکه نبازم میگذاری که بــِبـَرم و بتازانم نه اینکه چون زورم میرسد،چرا که من هیچ گاه در برابر این همه خوبی ات یارای تازاندن نداشتم و ندارم و همیشه کم آورده ام.

میدانی؟چه طور بگویم؟کلمات را گم کرده ام!من  ِ زبان دراز ِ گستاخ ِ سرکش برای حرف زدن با تو کم آورده ام و درست مثل همان روزی که میخواستم در شهر پس کوچه های محتشم از تو جدا شوم دست و پایم را گم کرده ام.حتی همین امشب هم که منزل مادر ِ سمیه بودم و از پیرزن خواستم برای من و مردی که دوستش دارم دعا کند دست و پایم را گم کرده بودم وقتی او مرا به خوبی و مهربانی با تو سفارش کرد و من برق رضایت را در چشمهایش دیدم وقتی که اخم کرد و گفت :"نبینم اذیتش کنی ها!".

یادت هست که گفته بودم آدم کسی را که دوست دارد باید دوست داشتنش را فریاد بزند ولی قربان صدقه اش را بگذارد برای پستوی خانه اش و قرار شد یک روز ِچهارشنبه ساعت شش بعد از ظهر درست وسط خیابان خواجو دوست داشتنت را فریاد بزنم و حتی یک روز هر ساعتی که مهم نبود درست پیش چشمهای میتی کومن،اگر که تو میگفتی.شاید باید آن چاهارشنبه ی نامعلوم این را به تو میگفتم،شاید هم آنقدر گستاخ بودم که پیش چشمها و دهان باز میتی کومون،شاید هم...!

نمیدانم!من با این همه ادعایم خیلی چیزها را بلد نیستم و تجربه ی خیلی چیزها را ندارم.من تا به حال توی چشمهای هیچ کسی نگاه نکردم که بگویم دوستش دارم چه برسد به اینکه...!نمیدانم باید بایستم؟بنشینم؟توی چشمهایت نگاه کنم؟ یا سرم را به زیر بیاندازم و پایین را نگاه کنم؟گمانم اگر قرار بود توی چشمهایت نگاه کنم و این حرفها را بزنم از صدای ضربان قلبم به لکنت می افتادم،نمیدانم...شاید هم یک لبخند شیک میزدم و توی چشمهایت با تمام عشقم نگاه میکردم و میگفتم.اصلن چه بهتر که اینجا نشسته ام جلوی مانیتور و این ساعت از شب که تو خوابیده ای مینویسم.همه چیز که نباید طبق عرف پیش برود و مثل تمام مردم دنیا.اصلن مگر من آدم قانون و مقررات و عرفم؟اصلن مگر من و زندگی ام شبیه ِ بقیه ی آدمهاست که شبیه بقیه رفتار کنم وقتی که خدا هم با من شبیه بقیه رفتار نمیکند؟

من اگر چه با تمام دنیا فرق میکنم و دنیا با تمام من ولی هنوز همان آدمه قبلی ام ،فقط یک کمی فرق کرده ام.کمی عاشقتر،کمی دلبسته تر و حتی کمی عاقلتر.فکر نکن که عاشقی و عاقلی جمع نمیشوند.در من هر آنچه که بشود تصور کرد جمع میشود.حتی اینکه چشمم را روی تمام بی ربط بودنمان به هم و شرایطی که داریم ببندم و همان غروری که دم از سوار شدن من بر آن میزدی را بگذارم زیر بغلم و مغرورانه تر از همیشه جلوی چشم این همه شاهد و چشمهای خودت که خط به خط این نوشته ها را میخوانی از تو درخواست ازدواج کنم و برایم هم مهم نباشد که نباید این عمل از یک دختره خوب سر بزند و یا اینکه تو قصد ازدواج نداری و یا بهانه های متدوال که قرار است مثلن ادامه ی تحصیل بدهی و یا اینکه پله های ترقی را تـِی بکشی و یا اینکه جهازت کامل نیست و یا پول نداری یا قرار بر این حرفها نبوده یا دهانت بوی شیر میدهد!!!

میدانی برای من یک روز با تو زندگی کردن به تمام این یازده هزار و صد و چهل و چهار روزی که از زندگی ام گذشته می ارزد،حتی اگر شده به خاطر تو رو در روی تمام دنیا بایستم و حتی یک روز برسد که من را اندازه ی همین امروز و همین امشب دوست نداشته باشی و بشویم درست شبیه همین هایی که ادعا میکنیم با همه شان فرق میکنیم.اصلن خودت بگو مگر میشود که یک روز برسد که تو مرا و من تو را این همه دوست نداشته باشم؟اصلن مگر میشود دلمان بخواهد که همدیگر را نداشتیم یا...

میدانی اینقدر دست و پایم را گم کرده ام و حرفهایم را هم،که یادم نیست از تو پرسیده ام "با مــن ازدواج میکنــی یا نــه؟!".یعنی اگر پرسیده باشم ممکن است بگویی...؟!راستی اگر بگویی نه، چطور باید بیایم پاشنه ی خانه یتان را در بیاورم؟!


الــی نوشت :

میدانم همه اش از خوب بودنتان است اما میشود برایم خارج از وبلاگ،مثلن اس ام اسی یا تلفنی یا حتی حضوری کامنت نگذارید؟همه ی حرفهای وبلاگ را بگذارید برای همین جا!میدانید آخر مشترک مورد نظر قادر به پاسخگویی نمی باشد :)

نظرات 62 + ارسال نظر

طاقت ندارم از نگاهت دور باشم
یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم...

با من بمان هر لحظه می افتم به پایت
هر چند در ظاهر زنی مغرور باشم

وقتی دلت صیاد این دریاست ای کاش
من ماهیِ افتاده ای در تور باشم

بگذار با رویای وصلت خو بگیرم
حتی اگر یک وصله ی ناجور باشم

آغوش وا کن!حرف هایم گفتنی نیست
تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟!

پیراهنم ارزانی چشمان مست ات
لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم!

روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن
من کور باشم، کور باشم، کور باشم!

این شعر را زیادی دوست دارم :)

سلام ودرود
همیشه زیباست
جان بخشی قلمت به دنیای کلمات ...

مــهربانم، عالم از توست ...غریبانه چرا می گردی؟

* اَلـلّهُمَّ عَــجِّل لِــوَلــیِّکَ الفَــرَج *[گل]

الهی آمین :)

ممنون آقاااا :)

ساره 1392/10/20 ساعت 11:15 http://naardoone.mihanblog.com

نامردی اگه اینقدر عاشق باشی و نری که پاشنه ی درش رو از جا در بیاری.
من بودم به چنین جنونی تن میدادم. تو که از من هم جسور تری

درشون پاشنه نداره ،خود ِ درشون را از جا در بیارم قبوله ؟

ساره 1392/10/20 ساعت 11:35 http://naardoone.mihanblog.com

الی خواهش میکنم ازش نگذر. به هیچ قیمتی از کسی که میفهمتت و اینقدر دوستش داری نگذر

قرار به نگذشتن ه ساره

چقدر خوبه تو هم مثل من هیجان داری اونم زیاد...از توی کلماتت که توش موج میزنه میشه ذوق کرد :)

نگار 1392/10/20 ساعت 11:49 http://chand-khat.blogfa.com/

حرف های وبلاگی می مانند در میان دیوار های همین کلبه الی...
نمی دونم چرا حرفم نمیاد برای این پست...

تو حرفت هم نیاد من میشنوم نگار :)

mamad 1392/10/20 ساعت 13:07

در نبودش ، بودنم را سوگ واری می کنم

از عبور خاطراتش خواستگاری می کنم!

بر قرار عصر روز آخرش هم پا گذاشت

عصر ها هر روز آن جا بی قراری می کنم

با خیال سر زدن های قدیم اش بر دلم

آرزوهای دلم را سرشماری می کنم

دفترم از دل شکستن های تقویم اش پر است

خاطرات دفترم را دست کاری می کنم !

از نگاهش عشق را در لحظه ای آموختم

در کلاس عاشقان آموزگاری می کنم

تاری از مویش به دور حسرتم جا مانده است

هم نوا با تار این جا سازگاری می کنم

زندگی ، یعنی تنیدن بر مدار عاشقی

پیلۀ پروانه ای را آب یاری می کنم

بعد از او من نیز با مهر و وفا بی گانه ام

هر کجا خوش بود آن جا دل سپاری می کنم

هر که از من دل گرفت و هر که از من دل شکست

بر غرورش حمله های انتحاری می کنم

یاد آن روزی که رفتن را به بازی می گرفت

گریه های مانده ام را پاس داری می کنم

ماندنم یا مردنم ؟ یا مردنم یا ماندنم؟

هر دو را با یک ترازو وزن کاری می کنم

: پاسخ بدبین ترین نه آوران شهر را

پیش چشمان غزل خیز تو آری می کنم

آسمان شهر را با ریسمان ناز تو

می زنم پیوند و بغض اش را بهاری می کنم

هر که تنها یک نگاه چپ کند بر سایه ات

کوچه اش را تا ابد گرد و غباری می کنم

می برم از قلّۀ بالاترین کوه شمال

از تبار روزگارش یک دماری ... می کنم

چشم هایت را به تصویر غزل پل می زنم

در دلش زیبایی ات را استتاری می کنم

از تصور کردن یک روز ، باید رفتنت

با عزای صد محرم آه و زاری می کنم

از شکوه چشم های دل به دریا داده ات

با خدای عاشقت نامه نگاری می کنم

تو فقط حک کن مرا بر سر در زیبایی ات

من تمام شهر را آیینه کاری می کنم

تا بدانی حدّ عشقم را ، به زیر خاک هم

عاشقانه با امیدت استواری می کنم

در میان برزخ تشویش سرد دیگران

با خیالت حس ناب رستگاری می کنم

این همه ، یک قطره از حدّ جنونم را نگفت

غیر از این باشم اگر بی هوده کاری می کنم

ذرّه ای از بوده ام را کاش می شد شعر کرد

ذرّه ای از آن چه بر تقدیر جاری می کنم

راز بغض ام را اگر قدری بگریم در غزل

آسمان می گیرد! ، اما رازداری می کنم

زندگی! تکرار شمع آلودۀ شب پرّ گی ست

درد دل ها با ردیف شرم ساری می کنم!

گوش ها سنگین و فریاد دلم در اوج شور

صد گله با رنگ و بوی شهریاری می کنم

صبح اگر نزدیک باشد بعد از این شب گریه ها

جانب خورشید عزم ره سپاری می کنم

دست هایش را به دست دیگری بخشید و رفت

در نبودش ، بودنم را سوگ واری می کنم

این شعر بد جور کوک بود...بدجور آقااا :)

شروین 1392/10/20 ساعت 14:05 http://sarzamin-gomshode.ir

اوووف چقد طولانی بود!!!

:)

سلام دختر خوب...

علیک آقااا.خوبی شما ؟

همه غصه یعقوب از این بود که کاش...
بادها عطر که دارند... خبر هم بدهند...

سلام الی...
خیلی وقته نیومدم وبت تا با هر کلمه ای که مینویسی فریاد بشم و بغضمو بترکونم که خدایا...
چقدر خوب مینویسی
همش بر وزن دل منه
دلم برات تنگ شده بود اومدم

خوش برگشتی فرزانه

بغض چرا؟میشه بخندی لدفن ؟:)

کاکاپو 1392/10/20 ساعت 17:58 http://balapain.blogfa.com

عجب ..!!!!!

عجب :)

...

می تو :)

وقت است که برخیزی و..

کاش می شد موعدش را با تلنگر حدس زد :)

رز 1392/10/20 ساعت 19:51 http://nakhonaks.blogfa.com

الی عزیزم

مگه کسی پیدا میشه که به تو و دوست داشتن تویی که شعر شده ای جواب رد بده....

اهلی شدنت را تبریک میگم

این سر من و این دست راست شما.....

ولی گمونم وحشی شدم

خاتون 1392/10/20 ساعت 20:46 http://dordasttt.blogfa.com/

الی من دی رو دوس ندارم و سرماشو :(

دی ماه رسیده است و من زخمی و سردم

لبخند بزن ،خنده ی تو گرم کننده است...

حانیه 1392/10/21 ساعت 01:43

عاشق شدنت یه عاااالمه ه ه مبارک دختره زیبای شهر ه زیبایی ها...‏ إلی ی ی ی بخدا ااا خیلی خوشحالم برات إلی

همیشه به شادی و خوشحالی حانیه :)

erfan 1392/10/21 ساعت 09:48 http://www.neka1377.blogsky.com

سلام.
منو با نام:
مازنی ریکا
لینک کن.
لینک کردی خبر بده لینکت کنم.

میسپارم بهتون خبر بدند

رویا 1392/10/21 ساعت 10:43 http://royadd2.blogfa.com


دیگه خودت منظورمو بدون

دونستیم

بعد بگوید بله و دونفری لبخند بشوید...باشد؟

بغض شدیم :)

گیسو 1392/10/21 ساعت 11:52

سلام الی جان شیرین زبان و شیرین سخن

وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست
گاه نگاه است و گاه سکوت ابدی ....

------------
عشق یعنی دو کبوتر پرواز
عشق یعنی دو قناری آواز
عشق یعنی من و یک دنیا حرف
عشق یعنی تو و یک عالم راز
عشق یعنی من و صد زاری چشم
عشق یعنی تو و یک مژگان ناز
عشق یعنی دو غزل تنهایی
مثنوی های پر از سوز و گداز
عشق یعنی دو نگه یک برخورد
عالمی حرف ولی در ایجاز
عشق یعنی سخن دل گفتن
به اشارت به کنایت به مجاز
عشق یعنی تو مرا می رانی
من به صد حوصله می آیم باز
بی تو من کهنگی یک پایان
با تو من تازگی صد آغاز

الی جان امیدوارم همیشه دلت شاد و لبت خندان باشه خانوم گل .
دلم برای شنیدن شعرهات تنگ شده .

گل گیسو اینو باس خودت برام بخونی :)

وفکر میکنم

تمام لبخندهایمان برای عاشق ماندن است


ھﻨﻮز
ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺮای ﭘﺎﯾﺎن
اﯾﻦ اﻧﺠﺎم ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﺎد ھﻢ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ آﯾﺪ
ﺣﻮﺻﻠﻪ ی ﻣﯿﺰ ھﻢ
از ﭼﺎی ھﺎﯾﯽ ﮐﻪ رﯾﺨﺘﻪ ام
ﺳﺮد ﺷﺪه اﺳﺖ

دﻗﯿﻘﻪ ھﺎﺳﺖ
روﺑﺮوی ﭘﻨﺠﺮه اﯾﺴﺘﺎده ای و
از ھﯿﭻ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﯽ

اﺻﻼ ...

من همیشه چشم میدوزم به "رامونا" ی داخل پرانتز

گلبرگ 1392/10/21 ساعت 17:47

دلم کسی رو خواست که رفته...

تو مانده ای و خدایت، عدالتش را شکر

اگر چه این همه غم جرم یک تماشا نیست...

lمسعود 1392/10/21 ساعت 20:46

سلام، دلم گرفته بود خوبی را سرچ کردم به وبلاگ شما رسیدم. زیبا می نویسید.
وبلاگ قشنگی داری هم استانی مخصوصا موزیک بی کلامت. موفق باشی.

نوش روان آقا :)

shazdekoochooloo 1392/10/22 ساعت 10:14

آدمها این حقیقت وفراموش کرده اند اما تو نباید هرگز فراموشش کنی.ارزش گل تو اندازه ی عمریه که پاش صرف کردی.تو تا زنده ای نسبت به اونی که اهلیش کردی مسئولی.تومسئول گلتی...

شازده کوچولو واسه اینکه یادش بمونه تکرا رکرد:من مسئول گلمم

تک تک جمله هاش رو حفظم.با اینکه خیلی وقته نخوندمش اما تک تک جمله هاش رو حفظم.

ارزش گل تو به اندازه ی عمری ِ صرفش کردی.انگاری که یک عمر باشه :)

پود 1392/10/22 ساعت 10:26 http://www.pud.blogfa.com

به سلامتی :)

هنگامه 1392/10/22 ساعت 15:58

من قصه تو را تا ابد اینگونه آغاز میکنم :
یکی بود
هنوزم هست
خدایا همیشه باشد

همیشه هست

حتی اگه نباشه :)

هنگامه 1392/10/22 ساعت 16:16

با پشت دست توی دهانت بزنم و باز هم با لبخند همبرگری که مزه ی مقوا میداد ........... میزدی الی والابوخودا

اسلام به خطر می افتاد و گرنه میزدم. درثانی خیلی هم گرسنه م بود :)

[ بدون نام ] 1392/10/22 ساعت 18:16

الــی پوکیدم به خدا
روزی اگــــــر سـهـــــم کســـــــی بــــودی دعــــــــا کــــــن
مــــن کــــــور باشــــم،کـــــور باشـــــم، کـــــور باشــــم...

نپوکید لدفن :)

الی
من
می ترسم...
می تونی اینبار هم درک کنی؟
می تونی اینبار هم شاعر باشی؟
می تونی اینبار هم بخندی؟
الی
حواست به من هست...
باتوام دختر
دختر خوب....

ترس از ؟

خودت واسم نوشتی الی میگه همه چی آخرش خوب تموم میشه،اگه خوب تموم نشد یعنی آخرش نرسیده

خودت گفتی آخره یه دختره خوب ،خوبه!اگه خوب نبود یعنی دختره خوب نبوده!

الان چی فکر میکنی ماما؟

چرا شعر های توی کامنت ات بدجوری به جانِ آدم می نشیند؟
چــــــــــــــــــرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

فک کنم چون توی ِ کامنت ه !

میخوای بیارمشون بیرون به یه جای ِ دیگه بشینه ساجی؟:)

میشه بگی کلن کوشی؟؟

و آن رامونای داخل پرانتز را چگونه می بینید

درست کسی شبیه به رامونا

اصلن خود ِ رامونا :)

[ بدون نام ] 1392/10/23 ساعت 12:23

حتی خیال بی تو شدن می کشد مرا
کارم به روزگار جدایی نمی رسد


الــــی ِ عاشق ِ من ... ♥

کارم به روز ِ جدایی نمیکشد...

فاطمه 1392/10/23 ساعت 12:27 http://yadegari20.blogfa.com

دارم ! ببین ... چه خیر و چه شر، دوست دارمت

بی استخاره های پدر دوست دارمت

.
.
.
.
.
.
دیگر رسیده است به اینجام ...! گوش کن!!!

من این منِ مزخرف خر دوست دارمت!



امید نقوی

الــی :

من این منِ مزخرف خر دوست دارمت!

تمام اهل زمین را جهنمی کردی

که آیه آیه چشمت " یوسوس الناس" است

تمام شهر از ایمان به کفر برگشتند

گناه چشم تو حالا به پای عکاس است؟

به نقل از استاد کاکاپو :

اشهدُ أن چشم های پر از وسوسه ات

شبیه سیب های سرخ بهشت

اشهدُ أن لا اله به جز

دو چشم ِ بی مثال ِ پاک سرشت

باز خواهر شوهر بازی در اوردی ؟
من کی تلفنی و اس ام اسی کامنت گذاشتم ؟

الان یعنی دقیقن منظورم تو بودی دیگه ؟

خدا را شکــر!

از فامیل شوهر انتظار نداشته باش دختر :)

سلام الی ...
اَه ه ه ه ه چه خبر بانووووو؟ ... عشقولانه هایتان مبارک.

سرتون سلامت خانووووم :)

کیوسک 1392/10/23 ساعت 23:21 http://platonic.blogfa.com/

کور باشم.....
:(
؟

کور باشم ...کور باشم...کور باشم...!

عزیز برام..

عزیز برامون :)

ساره 1392/10/24 ساعت 16:29

در ضمن من یکی رو میشناسم که «بعله» رو همین چند وقت پیش به عزیز جانش داده !!!!

خوش به حال خودش و عزیز جانش :)

ساره!

فاطمه 1392/10/24 ساعت 21:51 http://yadegari20.blogfa.com

s5.picofile.com/file/8104699550/Ebi_In_Akharin_Bare.mp3.html

از دست من میری از دست تو میرم

تو زنده میمونی،منم که میمیرم

تو رفتی از پیشم دنیامو غم برداشت

برداشت ما از عشق با هم تفاوت داشت


این آخرین باره من ازت میخوام

برگردی به خونه

این آخرین باره من ازت میخوام

عاقل شی دیونه...

سلام الی هرچقد خوندم غمین تر شدم نه بخاطر شعور عشق تو البته باید بگم مبارکه خانمی اصن بیخیال ادامه حرف فقط میگم یاد ایامی که در گلشن چراغی داشتیم بخیر

یاد ایامی که در گلشن...

ممنون آقااااا

کجاست تکه خاطرات گذشته ام . . .
بسیار زیبا .

زیبا خوندید ...

رقصنده 1392/10/25 ساعت 18:34 http://sh-gh.blogfa.com

مشترکِ مورد نظر نباید کلمات را گم کند.
نباید ...

دل مشترک مورد نظر پر از کلمات ه شبنم ...

مسعود 1392/10/26 ساعت 10:15

سلام الی خانم اگه امکانش هست اسم موزیکتون رو برام بزارید تا دانلود کنم یا لینک دانلود بزارید. ممنونم ازتون. شاد و سلامت باشید.

خودم خیلی دنبال لینک دانلودش گشتم

نبود

فقط میدونم اسمش "Rain Piano" هست

همین :|

مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود !

مرا بخواه که هر قطعه ام غزل بشود !

مرا بخوان که پس از این همه «الهه ی ناز»

دوباره ورد زبانم «اتل متل» بشود !

سیاه چشم ! فنا کن سپید را مگذار

که محتوایِ غزل نیز مبتذل بشود !

هزار وعده به من داده ای بگو چه کنم ؟

که دست ِ کم یکی از وعده ها عمل بشود ؟!

قسم به عشق ! به فتوای دل گناهی نیست

اگر به دست تو نامحرمی بغل بشود !

بیا و مسئله ها را ز راه دل حل کن

که در تمام جهان این سخن مثل بشود :

«اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت

اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود !!»

اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت...

خوشبخت ترین الف 1392/10/26 ساعت 12:55

الی تازگیا دارم به خودم حالی میکنم که «عاشق کسی شدن» و «همراه شدن با اون کس» هیچ ربطی به هم ربطی ندارن.
کاش نقضش کنی :)

همراه شدن عاشقی میاره یا عاشقی همراه شدن؟

هر چی فکر میکنم یادم نمیاد اول کدومش اتفاق افتاد...ولی افتاد!

خوش بخت ترین الف

راستی الی

اعتر افت مبارک دختر :)

مبارک ه واقعی وقتیه که پسرت به دنیا بیاد زهرا و من عمه بشم

جز این درخت
چیزی نمی گویم و
جز این پرنده
چیزی نمی خواهم
راحتم بگذارید
بی کتاب و کلمه
به کوهستان بر می گردم
به همان آغاز
که فقط گندم بود و
آدم بود...

جز "او"
چیزی نمیخواهم
راحتم بگذارید
بی کتاب و کلمه
به کوهستان بر میگردم
به همان آغاز
که فقط گندم بود و
"او"...

برات خیلی خوشحالم که مرد رویاهاتو پیدا کردی و خوش حال ترم که این جسارت راداشتی که بهش پیشنهاد ازدواج بدی واقعا وقتی خدا میگه ما زن و مرد را آفریدیم تا در کنار هم به آرامش برسیم حق میگه اینکه تو روح و دو جسم یکی بشند این که خواسته ها تمایلات امیال و غرایز هم را جواب گو باشند اینکه آدم بدونه کسی منتظرشه کسی نگرانشه کسی حرفاش میشنوه کسی تکیه گاهشه یا تکیه گاه کسیه اینکه ازدرخت روح و جسمشون یک ثمره داشته باشند اینقدر شیرینه اینقدر غیر قابل وصفه که شاید فقط همون کلام حق را بشه در موردش گفت آرامش و آرامش
بازم برای من دعا کنید ....

رویای من هیچ وقت مرد نداشت و نمیخواست داشته باشه !اگه مرد دار شد به خواست و رویای من نبود،یهو چشم باز کردم و دیدم که نفهمیدم و شد :)

ولی از خوشحالیتون خوشحالم و از بغضتون غمگین

ببخشید بقیه ی کامنتتون را پاک کردم

نمیدونم چرا فکر کردم اون صحنه هایی که نوشتید قشنگتر و مقدس تر از اونه که چشم نامحرمی بهش بخوره

از اینکه گذاشتید من شاهد اون صحنه باشم ازتون ممنونم

میدونید...من همیشه واسه دوتا تون دعا میکنم.همیشه...حتی اگه اون چند میلیون رو هم ندی:)

یادداشت های روزمرگی 1392/10/27 ساعت 10:56

حالا ما رو کی دعوت می کنی بانو؟
من دلم عروسی می خواد. البته نه از اونایی که تعریفشو خوندیا.
منتظر کارت دعوتیم.
در ضمن دوباره ظهور عباس آقاتون رو تبریک عرض می کنیم.

منم تازگی ها زیاد دلم عروسی میخواد
ببین توی در و همسایه کسی عروسی نمیکنه بهم یه ندا بیایم بترکونیم .من کـــِــل میکشم شومام که مختارید هر چی فسق و جور و حرکات موزون ِ بی شرمانه دارید راه بندازید

+تازه شم مرسی و این حرفا :)

مسعود 1392/10/27 ساعت 11:40

خیلی ازتون ممنونم آهنگرو دانلود کردم. مرسی

به سلامتی :)

میشه حالا که پیدا کردید و دانلود کردید لینکش را بذارید تا من هم دانلود کنم .مرسی :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد