_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

Im lack of HOSELE....

هوالمحبوب: 

اینقدر حوصله ندارم که اصلا دلم نمیخواد درمورده هیچی حرف بزنم 

حتی نمیخوام بگم دیشب از فرط خستگی وخواب شام نخورده تا از راه رسیدم خوابم برد 

یا چقدر راحت شدم که امتحانا تموم شدوفرت فرت همشو افتادم غیر اون آخریه که اگه روم میشد اون هم می افتادم  

 

اینقدر حوصله ندارم که دلم نمیخواد درمورده تولدو به عرصه ی ظهور رسیدنم حرف بزنم و اینکه پریروز چی شد وتمومه smsهای دنیا وتبریکای این ورو اون ور یه طرف smsای که از طرف مخابرات واسم اومد یه طرف که:"مشترک گرامی،تولدتان مبارک!"وکلی هیجان زده شدم  

 

اینقدر حوصله ندارم که حتی دلم نمیخواد بگم کی بهم چه نوع تبریکی گفت وکی اصلا واسش مهم نبود کی به کیه وچی به چیه وکی واسه خالی نبودن عریضه تبریک گفت وکی واسه حس انسان دوستی وکی واسه محبت وکی واسه عشق وکی واسه چی!  

 

اینقدر حوصله ندارم که بگم کی بهم چی کادو دادو عمه واسه کادوی تولدم توی اون هفته شام بیرون دعوتمون کرده وعمو اینا صاف یهو روز تولده من اومدند واسه خداحافظیه مکه خونه ی ما وبعده نودوبوقی بابابا آشتی کنون! 

 

حتی حوصله ندارم راجب دیروز ودانشگاه وبچه ها وامتحان آخروتب و تاب فوتبالی که من هیچی ازش سر در نمیارم حرف بزنم یا اینکه بگم میخوام سر فرصت وحوصله یه پست دیگه راجب بچه ها بنویسم!

 

اینقدر حوصله ندارم که حتی دلم نمیخواد راجب شعره خوشگله نرگس حرف بزنم که از هیجان شنیدنش تا چندساعت هی به خودم واسه داشتنه چنین دوستی افتخار میکردم! 

 

بی حوصله تر ازاونم که حتی بخوام جواب sms بدم یا گوشی رو بردارم وبه کسی زنگ بزنم یا جواب تلفنی بدم.  

 

اونقدر بی حوصله که از رئیس بودنه امروزم هم دیگه کیف نمیکنم!  

چرا کسی رد نمیشه پاشو بذاره رو پام با هم دعوامون بشه و گیس وگیس کشی کنیم ومن چارتا فحش آبدار بدم تا دلم خنک بشه!؟!  

 

حتی حوصله ی تائید کامنتهام رو هم ندارم 

لعنت به این تابستونه لعنتی! 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++ 

پ.ن:اینقدر حوصله ندارم  که حتی حاضر نیستم با کسی همکلام بشم چه برسه به اینکه تولد خانومه خونه رو بهش تبریک بگم وبهش بگم ان شالا هر چقدر عمر میکنی بابرکت ومسرت باشه!(چون صبح بهش گفتم!)

تولد در تولد....

هوالمحبوب:   

آراسته و تمیزو مرتب ،چادرسر میکنم وسجاده ای که بوی اردی بهشت میده روپهن میکنم .تمومه سطحش رو بو میکشم وبغضم روبا تمومه قدرت قورت میدم!ولی عین توپ که بخوای بکنی زیر آب باز قل میخوره و میاد بالا!قبل از اینکه چیزی بخوام یا حرفی بزنم یواشکی بهش میگم دلم رو از دلگیری پاک کن،کمکم کن دعاهای خوب بکنم.بدون غرض ورزی!

چشمم میفته سمت راستم،رو ی تخت آروم دراز کشیده ومن دارم کیفه داشتنش رو میکنم.خدا جون خیلی باحالی!قبل از اینکه آرزو کنم،برآورده کردی!دیگه باید چی بخوام؟اصلا باید چی بخوام؟باید چی بگم؟الان باید چی کارکنم؟خودت میدونی که غیر ازلوس کردنه خودم  واست کاره دیگه ای بلد نیستم!

تو هستی و من واحسان که خوابیده ویواشکی باید حرف بزنیم که بیدار نشه! 

تمومه لحظه هایی که بودی ونبودم رو مرور میکنم

وتمومه لحظه هایی که بودی ودیدم!امشب شبه منه،مگه نه؟اگه تولدمه پس شبه منه،مگه نه؟!

 دیدی سره شب چی میگفتن؟میگفتن انگار خیلی جدی گرفتی؟!

ادامه مطلب ...

دستهای خالی...

هوالمحبوب: 

وقتی روبه روت میشینم فقط خجالت میکشم

چیزی نمیگم

دهنم بسته است

چشمام پره اشک میشه اما بازهم دهنم باز نمیشه چیزی بگم

جون خودت اینجوری نگام نکن!

داری از خجالت میکُشیم.

میگند که همیشه با همه مدارا میکنی

پس چرا اینجوری نگام میکنی؟

بعضی نگاهها وسکوتها از تمومه حرفای دنیا سنگینتره

دارم له میشم زیره سنگینیه نگاهت

دهنم که بسته است.خیلی زور میزنم اما نطقم کورشده وانگار که لالم!

دستام رو میارم جلو.بلند میکنم

خجالت میکشم ویهو بغضم میترکه.آخه دستام خالیه،هیچی توش نیست که بخوام بهت نشون بدم!

منه پررو اگه واسه همه ی دنیا رو داشته باشم پیشت کم میارم.

حتی حرفی نزده باشی کم میارم چه برسه بخوای لب وا کنی یا خودت رو یه جوری نشون بدی.

چرا اینجوری ام؟!چرا اینجوری ای؟!سرم رو میگیرم پایین ولپم رو میذارم روی سجاده ویهو هق هقم بلند میشه

میگند اگه کسی رو دوست نداشته باشی توفیق خواستن رو ازش میگیری،نکنه دوستم نداری؟! نکنه ازم قهری؟آره؟!

تمام نیروم رو جمع میکنم وباصدایی که به زورمیاد بالا بهت میگم غلط کردم!

وای که چقدر" غلط کردم"  گفتن به توشیرینه!جون خودت باهام قهر نباش،باشه؟! 

«مولای یا مولای...انت العظیم وانا الحقیر....وهل یرحم الحقیر الاالعظیم؟؟؟»

دستام خالیه،رویم سیاه که حتی روی خواستن هم ندارم،به خاطره من نه،به حق امشب ودعای همه ی آدمهای خوبت،به حق لیله الرغائب و دعای تموم آدمهای مقدست؛من وآدمای زندگیم  رو هم...... 

بد شده ام....

هوالمحبوب: 

بدون دلیل گفتم که کلاس دارم و از خانه زدم بیرون.می خواستم با خودم باشم ،بدون اینکه کسی نگران زود یا دیر آمدنم باشد.کمی ناراحت بودم.چیزی شبیه دلخوری .از روزهایی که گذشته و آدمها.تمامشان! دلم می خواست با خودم خلوت کنم.کتابخانه ی مرکزی همیشه آدم را به سمت خود میکشد و حتی اگرآنجا کاری نداشته باشی دلت میخواهد به بهانه ای وارد شوی و برای خالی نبودن عریضه هم شده به نقاشی هایی که آنقدرها هم زیبا نیست نگاه کنی و ادای آدمهای همه چیز دان و باکلاس را در بیاوری و بگویی:"فوق العاده است!سبکتان در این طرح چه بوده؟!" و نقاش هم از تعریفتان خر ذوق شود وشروع به توضیحاتی کند که هیچ ازشان سر در نمی اوری و هر چند دقیقه برای اینکه صاحب سخن را بر سر ذوق آوری،سرت را مثل بز اخفش تکان دهی و هی "چه جالب،چه جالب" بگویی.می دانی که؟آدمها دلشان می خواهد تحسین شوند و دیگران را به شگفت آورند و بعد خاطره ی این شگفت آفرینی را برای عده ای تعریف کنند واز تعریف کردنش لذت ببرند. و تو این شانس را به آنها میدهی!.......

ادامه مطلب ...

امشب شبه مهتابه

از اون روزی که اینجا درست شد و قرار شد واسه تولدم برگردم،یک سال میگذره 

برگشتم اما به فاصله یک سال 

من اینجام و امشب شبه مهتابه.......  

سلام.........................

----------------------------------------------------------------------------------------------------- 

تقریبا از ظهر پنجشنبه بود که تولدم مبارک شد،

وقتی دلیله زنگ زد و به جای گله ی همیشگیش از اینکه چرا یه سراغ از من نمیگیری ،نینای نای تولد تولد رو خوند.از ما اصرار که فردا من به عرصه ی ظهور میرسم و از اون انکار که تو گرمی حالیت نیست،آخه جمعه هم روز به دنیا اومدنه؟جمعه که تعطیله!(دیگه مونده بود این زنه آقا مجتبی واسه ما مزه بریزه!)

بعد از ظهر با خانوم والده و بروبچ رفتیم بیرون تا من به مناسبت تولدم واسه خودم خرید کنم و اونا نظر بدند که فرنگیس خانوم (نه نه مون)ما رو شرمنده کردند و هم نظر دادند و هم پولش رو و تقدیم کردند به بنده به افتخاره زادروزه یگانه مارمولک بابا! !

درحین خرید، فرزانه و فریبای عمه بهم شادباش گفتند وامشب رو بهم یادآوری کردند....

ومن خوشحال، خوشبخت والبته خسته از این همه تنبان به پا کردن و نپسندیدن!

بالاخره طلسم شکست و آقای مغازه دار یکی از اون شلواراش رو پامون کرد و به پای ما اندازه شد و انگار که به قول خودش واسه تن و تیپ ما دوخته شده!!!!!!!!!!!!!!!!!

کلی واسه خودم ولخرجی کردم و الحق و الانصاف افرادی که در معیت اینجانب بودند در کمکهای مردمی و شریک شدن در ثواب دنیا و آخرت مضایغه نکردند!(برای سلامتیه آقای راننده صلوات....!دومی رو بلندتر!.....)

علی ایها حال وقتی یه دونه از اون لواشکهای اناره ترش رو خریدم که شب حالشو ببرم و تاکسی سوارون راهی خونه شدیم رادیوی تاکسی با یه حس قشنگ یادآوری کرد که امشب شبه آرزوهاست و من پره بغض شدم،به فرنگیس خانوم گفتم امشب شبه آرزوهاستا!اون گفت :"چه فایده!دعای ما که برآورده نمیشه!" بهش گفتم نگو،خدا بدش میاد و سنگت میکنه ها!!!!

خندید!

صدای موزیک رادیو بغضم رو ترکوند و یه دونه اشکم قل خورد پایین.وجودم پره یه حسه خاص بود!شاید پره گریه!

که گوشیم زنگ خورد با اون صدای نخراشیدش(گوشیم کلی خارجیه!!!)

بچه ی جناب سرهنگ بود ، نه واسه شبه آرزوها زنگ زده بود و نه واسه شادباش زادروزه من!

تنها واسه نرسیدنه SMSا ای که میگفت زندگی عین قبض برقه:"تکراری و مسخره و بی معنی و یکنواخت!"

ولی من اینطور فکر نمیکردم و نمیکنم.زندگی عین قبض تلفنه:"همیشه آدم رو غافلگیر میکنه و هیجان زده!"بهش گفتم و خندید!

اون هم خندید!

چقدر خوبه آدما بلدند بخندند و میخندند...

رسیدیم خونه،زود دوش گرفتم و تی شرت مشکی ام رو که عکس یه دختر خوشگل روش بود پوشیدم(موهاشو بافته بود و شیطون وایساده بود!)،شلواری که تازه خریده بودم پاکردم. موهامو سشووار کردم و دو گوشی بستم.آرایش کردم و به خودم عطر زدم و رفتم بالا....

- فرنگیس خانوم گفت:"چه خبره؟چی شده؟کجا میخوای بری؟چه قدر عین دختر مدرسه ای ها شدی؟موهاتو چرا اینجوری بستی؟چه بهت میاد!حالا نگفتی چه خبره؟"

نیشم را شل کردم و گفتم :"امشب شبه جمعه است؟همین!"

خنده رو لبش ماسید وسفره ای که دستش بود پرت کرد طرفم وگفت:"خیلی بی حیا شدی!"

خندیدم ومثل همیشه جاخالی دادم و گفتم :"وا!مگه دروغ میگم؟شبه جمعه است دیگه!ذهن شما توش معلوم نیست چه خبره،اونوقت من بی حیام!!!!اصلا این چه رسمیه هرکی هرچی توذهنشه میگرده تو حرفای من پیدا میکنه؟بعدم تهمتهای ناروا که چی؟بی حیام،جلفم،بی ادبم! یعنی چه؟دختر به این مودبی،ماخوذ به حیا ،ماه!!مگه این همه آدم شب جمعه ترگل ورگل میکنند ما چیزی میگیم؟مگه ما بخیلیم؟نوش جون بابا بچا!(بچه ها! )چرا به ما که رسید، وا رسید(همون دل آسمون تپیده خودمون!)!"

خنده اش گرفت

منم خندیدم 

فاطمه از قیافم ذوق کرد و

 نازی خندید!

زود کارای شام و شست و شو را انجام دادم و پریدم تو اتاقم.قیافش به انباری بیشتر میاد،چون ما همچنان هنوز بنایی داریم و اتاق من مخزن اسباب اهل خونست(من خزانه دار هستم!)

خودم رو تو آینه نگاه کردم و به خودم لبخند زدم! 

گوشیمو silentidam تا اگه کسی نزنه تو حالمون!

امشب از اون شباست....

سجاده ای که بچه ی جناب سرهنگ واسم سوغات اورده بود را پهن کردم.آخرین بار نیمه ها ی اردیبهشت ازش استفاده کرده بودم.

سرتاسرش رو بو کردم.هنوز بوی اردیبهشت میداد!حافظ و مفاتیح رو گذاشتم تو سجاده .چادر سر کردم و لپمو گذاشتم رو جانماز..همیشه اینجوری خودمو واسه خدا لوس میکنم!

هیچی نگفتم

هیچی.....

فقط همینطوری الکی گریه ام میومد....

خدا!امشب شبه جمعه است.....

همون شبی که میگی  از عرش تو از اول شب تا آخر ش ندا میاد که:

"آیا بنده ای هست که پیش از طلوع برای آخرت و دنیای خود مرا بخواند تا من دعایش را مستجاب کنم؟آیا بنده ای هست که تا پیش از طلوع توبه کند تا من توبه اش را بپذیرم؟آیا بنده ای هست که من روزی اش را تنگ کرده باشم و از من سوال کند تا تا روزی اش را گشاد گردانم؟آیا مریضی هست که شفا بخواهد تا عافیت دهم؟غمگینی هست تا سوال کند تا رهایش بخشم؟مظلومی هست تا بخواهد و من  حقش را به او بازگردانم؟..."

خدا! امشب اولین شب جمعه ی ماه رجبه.

.همونی که میگند شب آرزوهاست.شنیدم وقتی یک سوم این شب طی میشه تو به درخواست جمیع ملائکه هات که میخواند ما رو بیامرزی میگی که آمرزیدی!

میگند که تو گفتی امشب از اون شباست که تو منتظر ه خواستنی تا اجابت کنی!میگند به واسطه اعمال امشب تموم سختیها و دردهای بعد رو التیام میدی...

خدا!امشب تولدمه !

همون شبی که منو تو ازش هزارتا خاطره داریم!همون شبی که قرار شد فقط من و تو باشیمو هیچ کس دیگه

همون شبی که فقط واسه من لیلۀ الرغائبه!

خدا!

امشب چه خبره؟این همه اتفاق!اونم تو یه شب؟من جنبه شو ندارم!دارم میترکم!نمی دونم چب بگم!نمی دونم چی بخوام!نمی دونم چی کار کنم!

نخواستی،نذاشتی ونشد اونی که نذرت واسه امشب کرده بودم رو انجام بدم....داره شب میره و تموم میشه ، بهم بگو چی بگم؟چی بخوام؟

من هنوز دعا کردن بلد نیستم

کدوم" بایدی" رو ازت بخوام که تو خواستی و میخوای که" نباید" باشه؟

کدوم "نبایدی" رو بخوام که تو خواستی و میخوای  که" باید" بمونه؟

کدوم "درمونی" رو بخوام که تو می خوای" درد "باقی بمونه؟

کدوم "داشته ای "رو بخوام که تو می خوای نباشه؟

 چی ازت بخوام که بهم ندادی؟چی ازت بخوام که ندارم؟

تو بهم همه چی دادی.تو بهم همه ی اون چیزایی که باید داشته باشم رو دادی.

من خوشبختم......چون تو هستی....

توی لحظه لحظه درد کشیدنهام

توی لحظه لحظه خندیدنهام

توی قطره قطره اشکهام

توی نگاه آدمهای زندگیم

توی صفحات خاطراتی که گذشت

توی تموم شبهای نا آرومی که طی شد

توی تموم آرامشی که دارم و بهم دادی

توی اینجا،اینجا و اینجا(دلم،چشمام،لبهام!)

ببخش اگه گاهی بی تاب میشم و بی انصافی میکنم

ببخش اکه از صبری که بهم دادی استفاده نمیکنم

ببخش اگه یادم میره وعده هات حقه

ببخش اگه گاهی غر میزنم

ببخش اگه گاهی به آخرش شک میکنم

ببخش اگه گاهی یادم می ره رو دوش کی سوارم

ببخش

من خیلی بدم

تو که خوبی منو ببخش

ببخش که گاهی  به نداشته هام  بیشتر از داشته هام نگاه میکنم

ببخش گاهی یادم میره تو هستی

تو هستی و یه عالمه آدم دیگه.....

لپمو از رو سجاده بر میدارم و توی شبی که از اون شباست از آدمای زندگیم واسش حرف میزنم

هم از مهربونیاشون میگم و هم از نامهربونیاشون

گله نمیکنم،فقط درد دل میکنم

ازش میخوام مواظبم باشه نا مهربونیایی که دیدم یا شنیدم رو تو دلم نگه ندارم

ازش میخوام مواظبم باشه مهربونیایی که دیدم رو فراموش نکنم

ازش میخوام  به آدمای زندگیم مثل همیشه کمک کنه

به خونواده ام،مامان حاجی،باباحاجی ،دوستام،همسایه هام،همکارام،همشاگردیام و همه ی اونایی که "هم"اول اسمشونه

اونایی که همراهند،همزبونند،همدمند،همنشینند و همنفس....

هرچی تو بخوای،هرچی تو بگی.........

من

الهام

متولد پنجمین روز گرم تیرماه و نود و هشتمین روز سال

شماره شناسنامه 15

صادره از اصفهان

متولد....13

مهم نیست چند سال گذشته

مهم نیست چه سالهایی گذشته

مهم نیست چه روزایی گذشته

 مهم نیست چه شبهایی گذشته

حتی مهم نیست در جوار" کی" یا" کیا" گذشته

مهم اینه که هنوز در هر تولد انگار که تازه شروع میشه

 صدای ونگ ونگ دختری که یه عالمه روزای قشنگ موقع تولدش براش آرزو میشه،هرسال این موقع گوش فلک رو کر میکنه

من هنوز یک ساله هم نشدم

چون هنوز یک سال هم زندگی نکردم

میخوام زندگی کنم

خوشحالم

همیشه این موقع سال خوشحالم

چون صدای خود خدا میاد که میگه :"تولدت مبارک!"

"در تولدم امشب،غرق شور و فریادم

هرچه حرف در سینه،ماندوبود،سر دادم

آسمان پر از خنده،کهکشان پر از شادی

هر کسی به یک نوعی،از "الی"کند یادی..

یک نفر زده زنگ و یک نفر هم Off  داده

یک نفر دوتاعکسه ،تا نخورده،صاف داده....

یک نفر غزل گفته،با تلاش و با سختی

دیگری فقط کرده،آرزوی خوشبختی.....

یک نفر E-mail  کرده داستان و نقاشی

یک نفر به یاد ما،حوض دل کند کاشی....

یک نفر دعا کرده،یک نفر زده لبخند

یک نفر فرستاده،یک کتاب پر از پند....

یک نفر به من گفته نازنین "الی"،پرشور

یک نفر یه حرفایی،عین وز وز زنبور!!

یک نفر زد SMS  با جکی پر از خنده

دیگری  دعا کرده،زنده باشم آینده.....

یک نفر فرستاده  مطلب و گل و بوسه!!!

یک نفر دگر گفته:"این الی چقد لوسه!!!"...

یک نفر فرستاده،شعر و مطلبی ساده....

دیگری گمانم که،یاد من نیفتاده!!

.............

هر کسی به یاد آورد این تولد ما را

میفرستمش با شور،یک سبد گل زیبا....

مرسی از گل و شعر ونامه و Off  و بوسه

مرسی از همه،حتی؛ اون که گفت الی لوسه!...

هرکسی ز یادش برد این تولد بنده

تا خود قیامت هست،روسیاه و شرمنده...!!! 

 

تا صبح هنوز یه کم دیگه مونده.شب تموم شد

داره صبح میشه و من با صبح و با طلوع آفتاب متولد میشم

شبی که شبه مهتاب بود تموم شد و من شروع شدم.....