_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

خدا اینجاست...

هوالمحبوب:  

 این کامنت طولانیه  "گل پسره" واسه پست "چرا؟؟؟؟"  !واسه من نوشته اما هرچی فکر میکنم فقط واسه من نیست مال الی ویه عالمه الی ه دیگه ست!واسه کسی که من نیستم.... 

واسه اونی که وقتی میخونه مثل الی دلش زیرو رو میشه وبه خدا میگه :خوب خودت را پشت این واوون قایم میکنی ودست ه کار میشی ها!باز دوباره بازی راه انداختی؟؟؟؟....  

نمیخوام راجب عکس العملم بگم...چون خودم میدونم و خودم.....

  

================================

اولا:
آرزو میکنم وقتی این پست رو مینوشتی اشک از گونه هات جاری شده باشه. بعدش، از ترس اینکه بقیه صدای گریه ات رو نشنون، آروم دماغتو با آستینت پاک کنی! و بقیه گریه ات تبدیل بشه به بغضی توی نفس هات.

دوما:
همیشه ... همیشه وقتی کسی بخواد در مورد خدا، عشق و بعضی کلمات دیگه! صحبت کنه باهام،
یه طوری بدم میاد که میخوام بزنم با مشت  دندوناشو خرد کنم!
دست خودم نیست، آلرژی دارم به اینا!(الان منظورم خودمم که دارم درباره این موضوع باهات صحبت میکنم! )
میدونی چرا؟
آخه مثلا وقتی کسی میاد و میگه: آره، خدا مهربونه و بزرگه و ...
پیش خودم میگم: نه بابا! جدا! ...زرشک!
ابله! تو چه می فهمی خدا برای من چه شکلیه . یا چقدر بزرگه که داری الان مثلا منو هدایت! میکنی ...
الان که تو گفتی دیگه در مورد این موضوع صحبت نکنم، فهمیدم که چقدر زجر کشیدی تا فحشم ندی؟!!

سوما:
میدونی الی، وقتی کسی وارد زندگیم، مغزم و ... بشه، ناگزیر بهش فکر میکنم!
مثلا وقتی یه فیلم می بینم یا یه آهنگ گوش میدم، یهو میاد تو ذهنم که وای، مثلا اگه فلانی این جمله رو بشنوه به دردش میخوره. واسه همین، اگه در مورد هر موضوعی باهات صحبت کردم فقط و فقط به این علت بوده. خواستم به سهم خودم یه جمله خوب (خوب توی این شرایط) رو به گوشت برسونم.

چهارما:
ببخش، اینم مجبورم بگم!
میدونی، یه نفر بهم یاد داد که اگه بخوای آدم باشی باید عبد باشی! (بنده، نوکر، خدمتکار!)
مثلا جونت در بیاد یه غذایی رو بپزی و ببری پیش ارباب، بعدش با نگرانی حواست بهش باشه که ببینی ارباب از غذا خوشش اومد یا نه، بقیه چیزا هم برات مهم نباشه.
وقتی اومدی تو آشپزخونه، با خدمتکارای دیگه در این مورد صحبت کنی که الهی بمیرم، فلان روز ارباب ناراحت بود. تو نمیدونی از چی ناراحت بود؟
یا اینکه به بقیه بگی: امروز این طوری ارباب رو احترام کردم، یا فلان جمله رو گفتم، خوشش اومد.
شماها هم اینو بگین، تا چند دفعه بیشتر خوشحال بشه. الـــــــــــــــــــی فدای خنده هاش بشه!!!
دقیقا واسه همینه که اینا رو برات مینویسم.

پنجما:
اون سهیلا رو از زاویه درست ندیدی!
میدونی،
من مطمئـــــــــــــنِ مطمئـــــــــــــنم که خدا تو رو به فرشته هاش نشون میده و میگه:
ببینید، این نه ایوبه! نه یعقوب! نه یوسف!
این الی ه منه.
هرگز براش فرشته ای نفرستادم تا باهاش صحبت کنه و دلشو قرص کنه! (آخه یکی اومد پیش ابراهیم و گفت: مُرده توی شکم نهنگ چه جوری زنده میشه؟ ابراهیم بدو بدو اومد گفت: خدایا بهم بگو تا دلم و ایمانم قرص بشه!)
این الی ه منه، دیدین که، تا میخورده زدمش! (البته بعضی وقتا!)
هیچوقت براش آیه ای نازل نکردم...
خودمو نشونش ندادم ...
اون فقط ...
یه خیال از من داره ...
و اینهمه با یک خیال عشقبازی می کنه و بهم پای بنده ...
ناچشیده جرعه ای از جام او / عشق بازی می کنم با نام او ...

فرشته هام،
ببینیدش، که عاشق به کی میگن، یادتونه یه روز بهتون گفتم این خلیفه ی منه و تعجب کردین؟
بعدِ اینهمه ...
الــــی م حتی دلش نمیاد محکم بگه باهام قهره!
مگه از اینهمه نعمت بیشماری که به بقیه میدم، چی به الی م دادم که مثلا بترسه از دستش بره؟
اونم میتونه مثل بقیه بیاد ازم زانتیا و خونه و ... بخواد!
کِی خواسته؟ (هرچند گفتن نمک سفره رو هم بخواین، تا یادتون نره که اگه یه لحظه فیضش برداشته بشه خفه میشین. اینا حسابش سواست)

الی، مطمئنم هر شب و بعد از هر گریه، تو آغوش فرشته ها خوابت می بره ...

گفتی یه چیزی میخواد بهت بده ...
آره،
یه چیزی میخواد بده ...
تمام و کمال ...
فقط و فقط به تو ...
آره،
"خودش" رو!
حالا ببین خودش چند می ارزه؟

http://s2.picofile.com/file/7130160963/Hadith_Ghodsi.jpg

دیگه در این مورد چیزی نمیگم!
از این به بعد در مورد آب و هوا و یارانه و پَ نه پَ و ... نظر نویسی میکنم

تـــــــــــــــــــــــــــــــــو ....

هوالمحبوب:


شاید به خاطره امتحانهاست...شاید به خاطره باز کردن کتابهاست....شاید به خاطره همون دو تا کلمه ی آخره کتابه که پرسیدی حواسم کجاست؟..شاید....

باز هم خوابها ی درهم وبرهم اومده سراغم..باز هم ....

مگه امروز چند شنبه ست؟مگه امروز چندمه؟مگه امرووز چه ماهیه؟...

وای از تقویم من و روزهای من....

تقویم من دوتا فصل بیشتر نداره..تقویم من شبیه هیچ کدووم از آدمهای روی زمین نیست...

تقویم من فروردینی نداره که آغاز بشه واسفندی که تمام....

تقویم من دو فصل بیشتر نداره...دو دسته رووز بیشتر نداره....

روزهای قبل از تو و روزهای بعد از تو....

روزهای قبل از دیدنت وروزهای بعد از دیدنت...

روزهای قبل از شنیدنت و روزهای بعد از شنیدنت...

روزهای قبل از تنهایی تو و روزهای بعد از تنهایی تو...(!!!!)

روزهای قبل از انکارت وروزهای بعد از انکارت....

روزهای قبل از رفتنت و روزهای بعد از رفتنت.....

روزهای قبل از.....تو و روزهای بعد از.....تو...

شدی مبدا و مطلع روزهای تقویم من!

تو.......

دلم گرفته وفقط از خودم میپرسم پس کی ساله تقویم من تموم میشه؟؟؟؟؟

مهم نیست.....

لعنت به هرچی امتحان و درس و دانشگاهه...لعنت به آمار و کاربرد آن در مدیریت(!)...لعنت به جاده ای که من رو به دانشگاه نزدیک میکنه و لعنت به تمامه خوابهای شبانه ی من.....لعنت به چندماه و چند روز قبل از تو یا بعد از تو....لعنت به من............

چــــــــــــــــــــــــــرا؟؟

هوالمحبوب:


ماه رمضون رفت....فطر اومد...نه راجب ماه رمضون نوشتم ونه راجب فطر مینویسم

نه اینکه میخوام بگم چی گذشت در این ماه با برکت ونه اینکه شب عید فطر چه طور خدا پیام تبریکش رو فرستاد...(      )

هیچی نه میگم ونه میخوام بگم....

گل پسر واسم کامنت گذاشتی اگه جای خدا بودی چی از الی میخواستی وچی کارش میکردی ومیخواستی به کجا برسونیش

بهت میگم

نمیگم چی کارش میکرد..فقط میدونم این کار ها رو نمیکردم...

همیشه اعتقادم بوده..همیشه....که خدا وقتی درد میده میخواد ببینه بنده ش چقدر تحمل درکش رو داره ..اصلا داره؟ اصلا آدمش هست..؟

همیشه اعتقاد داشتم خدا داره باهام شوخی میکنه...شوخی شوخی درد میکشم...شوخی شوخی اذیت میشم...شوخی میکنه که این کار رو میکنه واون کار رو نمیکنه...

خدا میخواد ببینه چقدر جنبه وظرفیت چیزها و موهبتهای بزرگتر را داری....

از خودش بپرس

همیشه بهش گفتم :خداااااااااااااا! بهم جنبه ی شوخیات رو بده..نرسه رووزی که بهم بگی بی جنبه! نرسه رووزی که بهم بگی خیــــــــــــــــــــط!

ولی همیشه از خیط گفتنش خوشم اوومده! چون اون هم شوخیه!

ولی

ولی تو تا حالا شوخی شوخی .....خوردی؟تا حالا شوخی شوخی....شنیدی؟..تا حالا شوخی شوخی .......کم شده؟؟

از خود سانسوری متنفرم...ازاینکه بخوام بگم ونتونم بگم واز اینکه بدم میاد چیزایی که به هیشکی مربوط نیست حتی به خودم را دارم به زبون میارم!

بهش گفتم .از خودش بپرس....

خدا! تو میخوای چی  به من بدی که باید این همه به خاطرش باهام شوخی کنی وببینی با جنبه م یا بی جنبه؟؟؟

من اگه اون چیزه بزرگ رو نخوااام باید کی رو ببینم؟؟؟هاااااااااااااااااااااان؟

من نمیدونم اگه جای اون بودم چی از الی میخواستم وچی کارش میکردم..ولی میدونم این کارا رو نمیکردم واینا رو ازش نمیخواستم...

مهم نیست...

من همیشه اینطوری ام!

زود همه چی یاد میره

یادم میره کی چقدر کجا ناراحتم کرد وچرا کرد....یاد گرفتم بی انتظار وبی منت محبت کنم وچشم انتظار جواب نباشم

یاد گرفتم منتظره آخرش باشم

ویاد دادم به همه ی کسایی که میشناسم که آخرش خوب تموم میشه

به شرافتم قسم خوردم که مطمئن باشند وبشند...

باهاش آشتی میکنم..یه روزی از همین روزا که بیاد..آشتی میکنم شاید چوون چاره ای ندارم ولی تا آخر عمرم توی دلم یه دلگیری می مونه که هیچ وقت به زبون نمیارم...نه چون کفره یا....چون شاید ناراحت بشه!!!!

ولی ....

قول دادم آبروریزی نکنم....

"گل پسر" ممنون از تمومه تلاشی که واسه روشنگری وکمک به من کردی...

هم من ممنونم وهم اونی که اون بالاست...

اونی که اون بالاست بابا نیست...فقط وقتی از مقامش سوءاستفاده میکنه میشه بابا!

تعریف آدمها از کلمات فرق میکنه..

ممنونم...از آهنگ وفایلی هم که فرستادی ممنونم وکلی باهاش گریه کردم..ولی سرم رو بالا نکردم بگم ببخشید....

گفتم خوش به حالت خدا!

همین!

اونجایی که اون خانومه میگفت:خدا میگه این سهیلای منه ها!!!!!

فقط اشک ریختم!گفتم :از اون بالا چیه من رو نشون میده ومیگه این الی ه منه ها!؟؟؟؟!!!

مگه من الی ه تو نیستم؟؟؟؟؟پس چراااااااا......؟

اَه....بدم میاد از درد دل..بدم میاد از اینجور حرف زدن..بدم میاد از اینکه ..بی خیال!

خواهش میکنم دیگه راجب این موضوع با من حرف نزن.هیچ وقت!

من گیج نیستم

نامرد نیستم

سردرگم نیستم

ناشکر وکافر هم نیستم

فقط واسه اولین بار بعد از این همه سال بهش گفتم :بیا بشین روبروم وبگوووو چرا؟؟؟؟؟؟

بگو چرا؟

چرای من به خاطره هیچ کدووم از این خزعبلات مادی و بودن یا نبودن آدمهای خاصی توی زندگیم نیست....خودش میدونه من همیشه شرم داشتم از خواستن..همیشه شرم داشتم که بگم بده!همیشه دستام خالی بوده واسه گرفتن وخواستن...

غیر از اینکه واسش شعر بخونم وازش جنبه ومعرفت وصبر وآرامش دل بخوام چیزی دیگه نخواستم ونخواستم که بخوام....

بیا بگوووووو چرا؟؟؟؟

من همیشه سر خود معطل بودم واسه همین با اینکه قهرم منت کشی با تو!

فقط بشین بگو چرا؟؟؟؟

همین!

خیلی حرفا دارم بزنم ولی..مهم نیست....

شاید کفره شاید درده شاید زجره ولی دیشب بهش گفتم :مدیووونی بهم !مدیونی به این روزایی که دربرابر احوالپرسی وحرف بقیه میخوام بگم ایشالا ومکث میکنم و نمیگم!میخوام بگم خدا راشکر  و نمیگم!میخوام بگم تا خدا چی بخواد و نمیگم!میخوام بگم آمین ونمیگم!مدیونی بهم که خودت را از توی حرفام گرفتی!

به خاطره اومدنت ، یه دنیا ممنون ِ توام.....

هوالمحبوب:

وقتی به دنیا اومد ، دلم آشووب بود!ازش متنفر بودم ...دلم میخواست بکشمش....دلم میخواست اصلا به دنیا نمی اومد وکلی آدم را خیـــــــــــــــــط میکرد.....

وقتی عمه اومد لب ایوون ایستاد وبا لبخند گفت:بچه دختره!مثل ماه شب چهارده واحسان از ذوق با دمش گردو میشکست و  من با بغض گفتم مبارکه ورفتم توی اتاق وواسه بدبختیه خودم گریه کردم ،هیچ فکر نمیکردم یه رووز عاشقانه دوستش داشته باشم ونتونم بدونش نفس بکشم.....

ماجرای من وخواستن ونخواستن "فاطمه " ی گلم ،مثنوی هفتاد من کاغذه  وکلی طولانی ولی قشنگ...

همینقدر بگم که تموم زندگیم فاطمه ست.....تمومه لحظه های قشنگ توی دستاش خلاصه میشه وتوی لبخند ناز وصدای آرامش بخشش...توی ناز کردن ولوس کردنش واسه من ....توی برقه نگاهی که با دنیا عوضش نمیکنم....

امروز از رووز به دنیا اومدنش دقیقا 11 سال میگذره و من ،"الی " عاشقانه وبا تموم وجودم دوستش دارم و از داشتنش به خودم میبالم....

از صبح حالم خوب نبود ...صبح زوود از خونه زدم بیرون....اول کلاس بعد پروی لباس شرکت ،بعد شرکت ،بعد باز پروی لباس وبعد باز دوباره کلاس.... وباز حالم خوب نبود!!!!

مجبور شدم عطای رووزه را به لقایش ببخشم وچندتا دونه قرص بخورم....سرم به شدت درد میکرد وحالت تهوع هم که دیگه حس وحال همیشه ی این سردردهای مداوم !!!

اینقدر سرم شلوغ بود که یادم رفت تولدشه....شب که اومدم خونه وجای خالیش رو دیدم ودلم هوای صدا ونگاه ودستای گرمش رو کرد،تازه یادم افتاد تولدشه....زود گوشی رو برمیدارم وبه خونه ی باباحاجی زنگ میزنم...بیق بیق بوووق....

خودش گوشی رو برمیداره وباز با اون صدای لوسش میگه :بــــــــــــــــله !؟!

واسش آهنگ تولد میزنم واسش تولدت مبارک میخونم واون ریز ریز میخنده ...


"آورده دنیا یه دووونه..اون یه دونه پیشه منه.....

خدا فرشته هاشو که ..نمیسپاره دسته همه...

تو نمیومدی پیشم...من عاشقه کی میشدم؟؟؟

به خاطره اومدنت..یه دنیا ممنونه توام......"

بهش میگم یه دنیا دلم واست تنگ شده آجی.....زود بیا خونه تا بریم واست کادوی تولد هرچی دوست داری بخرم!

میخنده ومیگه آجی! واسم "دومینو" میخری؟؟

میگم :هرچی بخوای..هرچی بگی...فقط به یه شرطی...

میگه :چی؟

میگم به شرطی که یه بووووسه محکم به آجی بدی تا خستگیم در بره.....همین حالا!

من رو میبوسه از پشت گوشی وبهش شب بخیر میگم وخداحافظ....

گوشی رو قطع میکنم وتصمیم میگیرم امشب توی اتاقش وروی تختش بخوابم تا لذت داشتنش رو چند برابر حس کنم....

فاطمه ی گلم!نفس وزندگیه آجی!تولدت مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک

ناموس پرست!!!

هوالمحبوب:


کلی عجله دارم ووقتم کمه....بهش میگم زوود باش این ایمیل رو چک کن وزود هم برو فیس بوک confirm  کن ..جون خودت زوود باش احسان،  من عجله دارما!

نیشخند میزنه وآرووم آرووم میشینه پشت سیستم وبعد مثل این دخترا که ناخنهاشون را لاک زدن و میترسن این ور و اون ور بماله  و خراب بشه انگشتاش رو روی کیبورد تکون میده وبعد پشت چشم نازک میکنه ومیگه برو اونطرف بایست!


میگم :وا!واسه چی؟

میگه :فکر کردی من حالیم نیست میخوای پسوردم رو ببینی؟

بهش میگم :وا!عجبا!پسورد تو به چه درده من میخوره؟تو مگه پسورد ایمیل من رو داری واسه من مهمه؟اصلا مگه خودم نمیگم برو ببین کی واسم چی گذاشته وچی نوشته؟اصلا مگه من خودم واست ایمیلهام رو نمیخونم؟اونوقت اینقدر مهمه که من پسورد تو رو ندونم؟

میگه :اولا از تو شیشه عینکم نگاه نکن من دارم پسوردم را تایپ میکنم ببینی و حفظ بشی و یاد بگیری!دوما به من چه تو غیرت نداری و ناموست را میدی دست هرکسی و واست مهم نیست!

بهش میگم یعنی چه؟ناموس کودومه؟زوود باش من عجله دارم!

میگه:دوچیز توی کل دنیا مثل ناموست می مونه. یکی اسلحه ت که اگه از دستت رفت باید خودت را دار بزنی!یعنی مرگ حقته! یکی پسورد ایمیلت!

من ناموس فروش نیستم خانومه محترم!من ناموس پرستم!!!اون طرف بایست تا علیه ت اقدام نکردم ،اون هم به جرم تجاوز به حریم ِ نوامیس مردم!!!!!!!!!!!!!!

مرا نیاز به حاجت نبود ونیست ،ببخــــــــــــــــــش...

هوالمحبوب: 

بعد از مدتها فرصت کردم برم بیرون وبه کارهای عقب مونده ام برسم.رفتم بازار کتاب وکتاب آمار خریدم واسه دوهفته دیگه که امتحان ترمه تابستونه م شروع میشه وبعد هم قرار شد برم پیش خانم عطایی ،خیاط آموزشگاه که بعد از دوماه این مانتوی گشاد من رو که روز به روز هم گشادتر میشد بدم تا درستش کنه....

توی خیابون قدم زنان ومغازه تماشا کنان بهش زنگ میزنم و ازش میخوام آدرس بده که میگه خیاط خونه نیست....بهش میگم فردا نمیتونم وکاش امروز بودید که میگه :جاتون خالی الان مشهدم ،روبروی حرم آقا امام رضا ....صبر کن صبر کن موبایل رو بگیرم روبروی حرم حاجتت رو بگو ان شالا برآورده بشه به حقه خودش!!!

وتا میام بهش بگم نیازی نیست وفردا میام پیشتون ...گوشی رو میگیره ودیگه صدای من رو نمیشنوه.....

نمیدونم چرا یخ میکنم!!!.وسط پیاده رو می ایستم وزل میزنم روبرو......

نیشخند میزنم ومیگم:من از اونی که اون بالاست هیچی نمیخوام...هیچی!...هیچیه هیچی!یعنی میخوای بگی از اون مستجاب الدعوه تر وعزیزتری؟یعنی میخوای بگی از اون به من دلسوزتری؟؟یعنی میخوای بگی منم مثله غریبای حرمت حق دارم؟؟؟؟؟

من اگه چیزی بخوام ازخودش میخوام...واسطه بی واسطه....حاجت اونایی رو برآورده کن که واسه خواستن التماست میکنن...حاجت اونایی رو برآورده  که درصورته برآورده نشدنشون ایمانشون را از دست میدند....من ایمانم رو از دست ندادم ونمیدم...فقط با اونی که اون بالاست قهرم...انتظار نداشته باش اون را ول کنم و از تو بخوام ؟؟؟؟؟و گوشی را قطع میکنم.............

تا که ازجانب معشوق نباشد کششی/کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد..

هوالمحبوب: 

دیشب شب قدر بود والان مثلا من باید راجب احساسم که تغییر کرده وعرفانی شدم ویه حس وحال دیگر دارم صحبت کنم ومثلا آخرش بگم خدا راشکر واین حرفا....ولی باید بگم که کاملا دراشتباهی چون اومدم بگم که: 

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــدا دیـــــــــــــــــــــگه دوستـــــــــــــــت ندارم 

به خودت قسم که دیگه دوستت ندارم.بسه از بس خودم رو گول زدم وخودم را بهت چسبوندم وخودت را به خودم...با هم که رو دروایسی نداریم...داریم؟؟؟؟؟ 

من که ندارم..... 

بسه از بس منتظره آخرش نشستم وبسه از بس گفتم بالاخره تموم میشه وبسه از بس تا دردتموم وجودم را گرفت گفتم خدا ممنون .خودت بهم جنبه بده وبسه از بس ادای بنده های خوب وشکر گذار رو در اوردم.... 

انگار خودت هم راس راسی باورت شده من مستحقه این همه دردم.... 

فکر نکنی مثلا الان که دوستت ندارم نماز نمیخونم یا روزه نمیگیرم یبا مثلا میرم دنباله فسق وفجور واین خزعولات ها! 

نه! 

نماز میخونم چون نمیخوام قدر ناشناس جلوه کنم..بالاخره هرچی باشه بهم نفس دادی ..زندگی دادی....کوفت دادی...زهره مار دادی....روزه هم میگیرم چون دلم میخواد! 

دنباله اون مسخره بازی هم نه به خاطره تو ؛بلکه به خاطره خودم نمیرم .چون شخصیتم اجازه نمیده عوضی بازی در بیارم نه ترس از تو یا خجالت از تو..... 

خیلی با انصافی...خیلی.......به خاطره این همه درده بیست وهشت ساله ممنونم...دمت گرم..... 

میدونستی تو خیلی شبیه بابایی.....از مقامت حداکثر سو استفاده رو بکن وتا یکی هم اعتراض کرد پدرش رو به بهونه ی ناسپاسی دربیار.....درست شبیه اونی فقط با یه تفاوت...ستارالعیوبیت رو حفظ کردی درصورتی که اون مثل تو نیست....دیشب هم بهت گفتم....امروز هم بهت گفتم واتمام حجت کردم...ازم رو برنگردوندی این شد زندگیم..میخوام رو برگردونی ببینم از بد بدتر یعنی چی؟؟ 

میدونی الان «سحر» کجاست؟....ترکیه!......میدونی باکی؟؟؟؟.... دوست پسرش!!!...میدونی چندنفر دیگه تو نوبتند باهاش توی سفر دور دونیا همسفر بشند؟؟؟....سیزده نفر دیگه!!!!.....میدونی دوست پسراش چندسالشونه؟؟؟؟...همه سه چهار پنج سال ازش کوچیکترند وبه قول خودش اصلا مهم نیست وبالاخره هم با یکیش ازدواج میکنه وبهترین ها را بهش میدی واصلا واسم مهم نیست ...چو ن هیچ وقت حسود نبودم وحسرت زندگیه این  و اون رو نخوردم وهمیشه گفتم حتما حکمتی داره  .میدونی بزرگترین دردش چیه؟؟؟؟...اینه که پول نداره «ریو» ش رو تبدیل به زانتیا کنه!!!!...به جهنم! واسم مهم نیست!!!!

مسافرت تو سرم بخوره!!!!این همه نداشته دارم تو زندگیم که این مسخره بازی ها توش هیچه!اون الان ترکیه ست ؛اونوقت من باید واسه مسجد رفتن شبه احیا التماس کنم...حالیته؟؟؟ 

واسه اینکه بیام پیشه تو وبگم غلط کردم والغوث الغوث.... 

فکر کردی مثلا میام توی اتاقم ومیشینم روی گل وسط قالی واست الغوث الغوث میخونم وببخشید ببخشید راه میندازم؟؟؟؟ 

عمرا! 

وقتی تو نمیخوای ونمیذاری ؛مگه من مرض دارم هی خودم رو بهت بچسبونم؟؟؟...میخوای توفیق عبادت بده میخوای نده!!! 

میشینم روبروی تابلوی روی دیوار که عکس غروب ودریا رو داره وروش نوشته :«خدا را ازیاد نبریم»..همونی که سنبل تو واسه منه وهمیشه میشینم روبروش وبا تو حرف میزنم....بغضم رو قورت میدم وبهت میگم:دیگه دوستت ندارم...هیچ وقت....مرده شوره تمومه اونایی رو ببرم که فرستادی توی زندگیم تا زجرم بدند...حالیته؟؟؟؟ 

بسمه!  

ومیرم میخوابم تخت!!!!! 

تو بمون واون بنده هایی که داده الغوث گفتنشون گوش فلک رو کر میکنه وبراشون رقم بزن بهترین تقدیر رو! به من چه؟!!!!!

حالا دست به کار شو بگو چون ناشکری کردی پدرت رو درمیارم!!!!...دربیار...واسم مهم نیست...هرکاری دوست داری بکن...واسم مثل بابا می مونی دیگه...بهت بی احترامی نمیکنم...ازت بد نمیگم......ولی دوستت ندارم...به خاطره تمومه نداشته ها وتمومه اونایی که ازم دریغ کردی دوستت ندارم..... 

واسه اینکه میتونستی ونکردی دوستت ندارم..... 

به خاطره این بیست وچندسال زندگیم دوستت ندارم.... 

صبح که ایستادم به نماز .گفتم :«برای رضای خدا....» خندم گرفت..یاده اون لطیفه ای افتادم که ترکه با خدا قهر میکنه ومیگه :«دورکعت نماز واسه خودم میخونم وبه کسی ربطی نداره....!!!!» 

نگفتم به کسی ربطی نداره...فقط خندیدم وگفتم :«بنده احمق تر از من دیده بودی؟؟؟؟؟».....زود نماز خوندم وبی دعا بلند شدم...دیگه دعا نمیکنم....دیگه چیزی نمیخوام.....دیگه همون «صبر ومعرفت وجنبه » رو هم که ازت میخواستم نمیخوام....هرکاری دوست داری بکن....... 

 

 

********************************************************* 

** دوست عزیز بیا اینجا رو بخون و وای وای راه بنداز ولی اگه بخوای من رو نصیحت کنی ومن رو به راه راسته خنده داری که مد نظرت هست هدایت کنی ؛هرکسی میخوای باش؛ خط میکشم روی رابطه م با تو! مطمئن باش!!! 

وقتی میخوای قضاوت کنی بهتر پا بکنی توی همون کفشی که اون کرده وبعد قضاوت کنی....پس بهتره سکوت کنی ...همین!

تولدت عزیزم ، پر از ستاره باروون...

هوالمحبوب:  

اسم تولد که میاد ،دست ودلم میلرزه...نمیدونم چرا ولی یهو یخ میکنم...پریشب که رفتم سفارش کیک بدم یهو توی قنادی حس کردم نفسم در نمیاد...دیدنه کیکها بدجوور اذیتم میکرد.....اومدم بیرون ونفس عمیق کشیدم وبغض مسخره ای که توی گلوم خونه کرده بود را قورت دادم وبه خودم گفتم:مگه حتما باید تولد کیک داشته باشه؟این همه تولده بی کیک!این یکی هم روووش!!.....

یکی از اون آدمهاییه که با وجوده یه دنیا علاقه که نسبت بهش دارم توی ابراز احساسات بهش بسیااار ضعیفم....اونقدر که گاهی حس میکنه اصلا دوستش ندارم.....نه من!همه !!!!

اونقدر ماه ومهربونه که گاهی به شوخی بهش میگیم پترس....اونقدر معصوم ومظلومه که همیشه موقعه ی دعا ،خدا را به معصومیته اون قسم میدم ....تنها قربانیه عظیمه این زندگیه پرازدرده   که دلت واسش ریش میشه وقتی میبینی بی ادعا تمومه خودش رو وقف تو کرده ومن همیشه توی ابراز محبت کردن بهش مشکل داشتم....

تقریبا تمامه زندگیم باهاش دعوا کردم و تمومه زندگیم نگرانش بودم....همیشه وقتی جایی به بن بست میخورم حس میکنم به خاطره رفتاریه که باهاش دارم...ولی به خدا خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی دوستش دارم....باید جای من باشی که بدونی چقدر نگران آینده ولحظه لحظه زندگیشم....باید جای من باشی تا بفهمی چی میگم.....همیشه مدیونشم.....مدیونه مهربونیش...مدیونه لطفش ....مدیونه محبتش...مدیونه چشمهای قشنگش ودستای پراز محبتش.....مدیونه لقمه هایی که واسم میگیره وقتی باعجله دارم از خونه میرم بیرون  و بهم میده ومیگه توی رااه بخور ضعف نکنی....مدیونه پتویی که شبها وقتی میبینه از رووم پس زده شده ،میکشه رووم.....شامی که واسم شبهای امتحان میاره توی اتاقم و سپر بلایی که همیشه توی زندگیم میشه وبه خودش میگه بیخیال....مدیونه اینکه همیشه حواسش به تو تمومه آدمهایی که حتی یه سر سوزن بهش محبت نکردن هست.....بی ادعا وبی حدوحصر محبت کردن رو از اون وفرنگیس یاد گرفتم ولی  هنوز پیشه اونا هیچی نیستم.....

خیلی زوور زدم وسختی کشیدم تا بهش بفهمونم نگرانه آینده ش هستم وهرچی میگم واسه خودشه...اینکه ازش بخوام من رو به عنوانه کسی که دوستش داره باور کنه ولی نشد ونفهمید و من موندم وآینده ای که نمیدونم چی میشه ولی تمومه سعیم رو میکنم که خراب نباشه ونشه.....تمومه زندگیم اون واحسان وفرنگیس وفاطمه ان....تمومه زندگیم اونه با اون نگاهه معصومش که هیچ وقت نفهمیدم چیه تو چشمایه پر از سوالش....

همیشه توی ابراز احساسات بهش ضعیف بودم ومشکل داشتم وهمیشه......

کاش یه روزی فرصت جبرانه تمومه خوبیات را داشته باشم.....

تاصبح مثل تمومه آدمایی که واسم مهمند ودوستشون دارم ،واسه تولدش شب زنده داری میکنم وازخدا واسش بهترینها رو میخوام...اگه ماه رمضون نبود حتما واسه سلامتیش روزه میگرفتم..بالا سرش میشینم ودعا میخونم وناخوداگاه اشک میریزم وازخدا میخوام من ر به خاطره تمومه نامهربونیهام با اون ببخشه....میخوام ببوسمش اما نمیدونم چرا رووم نمیشه.....گوشه ی ملافه ای که روش کشیده رو میبوسم وکادوی تولدش رو میذارم بالای سرش وآرووم میگم تولدت مبارک واز خونه میزنم بیرووون.....

حتما وقتی بیدار میشه خوشحال میشه.....

تولدت مبارک النـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــازم.....ببخش که بدم...ببخش که اونقدر بدم که نمیتونم بغلت کنم وبهت بگم چقدر دوستت دارم.....ببخش....من رو مثل همیشه ببخش.....ببخش که حتی اینها رو رودررو هم نمیتونم بهت بگم....من رو ببخش آجی 

 

************************ *************************

1.بالاخره تموم شد،مرداده دردناکه زندگیه من!خداراشکر!  

2.روز پزشک مبارک!