هوالمحبوب:
همه ی امتحانای ریزو درشت دنیا یه طرف این اصول حسابداری یه طرف!(خداوکیلی حسابداری هم شد درس!آخه آدم داراییش زیاد میشه بدهکار میشه؟!)تو عمرم تا حالا غلط به این گندگی نکرده بودم!!!هرچی میخوام بگم گذشته ها گذشته و مهم نیست تو کتم(katam na kotama!) نمیره که نمیره!فک کن 3 واحد درس،صفر!
بقیه آدما مهم نیستند،حیثیتم پیش خودم به باد میره و از خدا خجالت میکشم که این قدر پررو و قدر نشناس شدم و دارم مثل بز زندگی میکنم!مانیا میگه هنوز فک کردی دبیرستانی هستی که اگه درس نخونی خدا دوستت نداره(آخه تا دبیرستان فک می کردم هرکی درس نخونه خدا دوسش نداره!"اه،اه ،اه،چندش!"
) و سد رضا میگه اونقدرام مهم نیست واز من بعیده وبچه ی جناب سرهنگ می گه گذشته رفته پی کارش ونفیسه میگه ایشالا از ترم دیگه وفرحناز می گه خاک تو سرت!
و هانیه میگه نه ایشالا نمی افتی!{بابا چرا هیشکی باورش نمیشه من برگمو سفید دادم=>برگه ی سفید=صفر!}
وهانیه باز میگه نه ایشالا!!!!!!!!!!!!!!!!!!(عجبا!)
و خودم.........
خودم حرفی واسه گفتن ندارم.غصه نمی خورما!اصلا و ابدا!ناراحتم و انگار شرمنده و زبونم نمیچرخه بگم مهم نیست،که مهمه!این چندوقت هم که قوز بالا قوز،دپسرده شده بودم(دپسرده=دپرس+افسرده) نه اینجور!بدجور! سوالای اساسیه زندگانیم یه طرف این میتی کومون هم صبح،ظهر،شب بعد و قبل غذا به دستور پزشک رژه میرفت رو اعصاب ما!خدام که قربونش برم هرچندوقت یه بار به عوامل طبیعی و غیر طبیعیش دستور میده کلی با ما شوخی کنندوسره کارمون بذارندو اون بالا میشینه و باگونیا و پرگارو نقاله اش درجه ی صبر ما رو اندازه میگیره و میخواد ببینه چقدر جنبه ی شوخیاش رو داریم و کلی باهامون حال میکنه و ماهم بلاتشبیه ایوب نیستیم که،به30درجه نرسیده گندش در میادوخیط میشیم و روسیاه ودیگه خر بیار باقالی بار کن!!!!
(سرمو میکنم بالا یه چشمک میزنم و میگم دروغ که نمیگم، اما چاکرتیم!!!)
صبح داشتم با هانیه حرف میزدم ،صحبت حال به همزنی امتحانا و ترم جدیدو وام ونمره و این کوفت و زهرمارا!(بدون کارت دانشجویی هم وام میدند،البته بستگی به خوشه ات داره!راسی خوشگله خوشه چندی؟!).........؟!).بعد هم با مانیا تبادل اطلاعات کردیم در مورد اینکه بالاخره ما که خوشه 3 هستیم پول داریم یا مفلس!(پس چرا .........
اینقدر با آدم حسابی زندگیم حرفای حسابی نزدم تا ناحسابی شد
نمیدونم!
شاید از اول هم حسابی نبود....!