هوالمحبوب:
........
....................................
تمامی مرگ ها تنها دو دسته اند :
مـــردی که نفــس نمی کشـــد
و
زنـــی که حـــرف نــمـــی زنـــد ...!
هوالمحبوب:
ایــــن ع ــــشق را می خواستــــم روزی به هـــر قیـمـــت
حالا نـمـــی خـــواهـــم اگـــــر هــم رایگـــــان باشـــــد ...!
شاعرها آنقدرها هم که توی شعرهایشان مشهود است عاشق نیستند و عاشقی بلد نیستند.اصن پاپی شان هم که بشوی عشقی آنگونه واقعی که در شعرهایشان داد میزنند را نداشته اند و به فرض هم که داشته اند عاشقی کردن و مجنون بازی بلد نبوده اند و نیستند.بنشینی پای شعرشان چنان به پیچ و تاب بدن معشوق میپیچند که دلت از جا کنده میشود و زیر و رو ولی کنارشان که بنشینی چنان مثل ماست بریده بریده ی کاله اند که گمان میبری خواجه های دربار فتحعلی شاهند!
شاعرها فقط بلدند شعر بگویند که مخاطبانشان به به و چه چه راه بیاندازند،مثل خواننده ها که آنقدر جانگداز میخوانند که آدم دلش برایشان کباب میشود و پیگیرشان که میشوی میبینی همه ی حرفهایشان زر است.همه ی حرفهایشان ویترینی و نمایشگاهیست برای کف و دست های بیشتری جلب کردن و جذب کردن.
آدمها شبیه حرفهایشان نیستند.شاعر و خواننده و دکتر و مهندس و کارگر و کارفرما هم ندارد.همه شان به فراخور مخاطبشان یک سری حرفهای مخاطب پسند را خیلی شیک بسته بندی میکنند و موقع مناسب به خورد ِ طرفشان میدهند و یک جا مینشینند برای دیدن ماحصل کارشان!
ماحصل کارشان چه فروش و تشویق بیشتر باشد چه عاشق کردن و اسیر کردن دلی!
هیچ شعر و آواز و نوشته و جمله و احساس و خاطره ی عاشقانه ای را باور نمیکنم.به همه شان غر میزنم و فحش میدهم و مسخره شان میکنم.
همه اش قصه و کشک است.مجنون هم برای افسانه شدن مجنون بود وگرنه اگر برای او هم نمی ماسید به گور پدرش میخندید که مجنون شود!
الـــی نوشت :
یکــ) گلایه میکند از گریه ام خدا امــــــــّا ... گوش کنیم !
دو) این را قبلن هم توی همین وبلاگ نوشته بودمش،نه ؟!
هوالمحبوب:
ســـربـــــاز بـایــــد پــــشـــــت دشـــــمــن را بــــلـــرزانـــــد
شطـــرنـــج جــــای مـــــهــــره های اهـل سازش نیســــت ...