هوالمحبوب:
سرش را بابا، کچل کرده! شده مثل حسن کچل! اگه حسن کچل به این قشنگی بود حتما خودم اولین کسی بودم که عاشقش میشدم....
دارم فیلم میبینم....لیلای فیلم میگه :" من امیر محمد را نمیخوام پسش میدم به جاش تو رو دارم مرتضی...."
میچسبونمش به صورتم.موهای سیخ سیخیش صورتم را اذیت میکنه ولی محکمتر میچسبونمش به صورتم و میخنده و من اشک میریزم...
چنگ میزنه توی صورتم و دستاش را میبوسم. هی میبوسم. هی تند تند میبوسم و هی میخنده و من هی گریه میکنم....
گاهی به سرم میزنه برش دارم و لباس بپوشم و وسایلم را جمع کنم و با یه کوله پشتی برم یه جای دور با "گل دختر " زندگی کنم.خودم بشم مامانش خودم بشم باباش خودم بشم خواهرش خودم بشم الی ش!
تا قبل از اینکه به دنیا بیاد تنها بچه ای که دوست داشتم فاطمه بود ولا غیر!از همه بچه ها بدم می اومد و فاطمه را فقط چون خواهرم بود دوست داشتم ولی وقتی گل دختر به دنیا اومد نمی دونم چه خاصیتی داشت و چی شد که به خاطرش عاشق تمام بچه های دنیا شدم...
دیگه وقتی حتی کثیف ترین و زشت ترین بچه ها را توی خیابون میبینم میرم جلو و لپشون را میکشم و بوسشون میکنم و نمیدونم این چه دردی ه که حتما باید بعدش بغض کنم!
لیلا داره اشک میریزه و به مرتضی میگه :"من نباید غصه بخورم چون تو هستی...."
آره ! منم امیر محمدم را میدم...امیر محمدی که مال من نیست....منم امیر محمدهام را میدم و غصه نمیخورم و حتی آرزوی داشتنشون را هم نمیکنم درعوض احسان هست. فاطمه هست. الناز هست. گل دختر هست. فرنگیس هست...امیر محمدی که مال من نیست و نبوده ، نیست ولی در ازاش هزارتا مرتضای دیگه هستند که به خاطر اونا نباید غصه بخورم....
حتی اگه یه روز از خواب بیدار بشم و ببینم هیچ کدوم از مرتضی هام نیستند.بازم نباید غصه بخورم.مهم اینه یه روز اینقدر لیاقت داشتم که داشته باشمشون ...مهم اینه تا وقتی بودند مال من بودند و حتی اگه نباشند هم بازم مال منند....
بازم یواشکی دوسشون دارم
بازم یواشکی با تمام وجود مرتضاها و امیر محمدای زندگیم را دوست دارم و باز هم میرم جلو تا به آخری برسم که خوبه.....که میگند خوبه که باید خوب باشه که حتی اگه نباشه هم بازم خوبه....!!!!
الی نوشت:
یک )بهش اس ام اس میدم امشب و امروز مبارکمون باشه ! یادش بخیر پنج سال پیش این موقع!
جواب میده : مرسی عزیزم ! یادته 5 سال پیش ما داشتیم میرقصیدیم و تو داشتی کــِل میکشیدی؟!
- ماکارونی ها رو بوگوووو!
میگه :هنوز به ماکارونی و بادمجونا نرسیدیم فعلا داریم لی لی میرقصیم تو هم کـِل میکشی!
لااله الا الله!یعنی تا قیام قیامت باید یادم بیفته رفتیم عروسی نفیس،، من ِ گردن شکسته ماکارونی و بادمجون خوردم ! عجبا!
دو) خوش به حال لیــــــــلا! همینــــــــــــ !
هوالمحبوب:
دیشب کلی ترگل ورگل کردیم بریم مراسم احیای شب عید فطر ! ما کلا غرق در معنویات ماه رمضون شده بودیم گفتیم بریم این دم آخر سنگ تموم بذاریم ،خدا ببینه چقدر باحالیم!
یعنی تازه حالا که تموم میشد یادم افتاده بود واویلا تموم شد و ما هیچ کاری نکردیم جز نخوردن و ننوشیدن!
گفتیم بریم خدا را بندازیم توی رو دربایسی ....
یه خورده دراز کشیدم جلوی تلویزیون تا بشه نیمه شب و راه بیفتیم مراسم "ما چقدر باحالیم خدا حواست هست؟ ! " راه بندازیم که از فرط خستگی خوابم برد!
یعنی توی خواب و بیداری بودم
اما خواب دیدم!
وقتی خواب میبینی یعنی خواب بودی دیگه ،نه؟!
تازگی های خوابای واقعی از روزایی که گذشته را میبینم! علتش را نمیدونم اما وقتی میبینمشون کلی راجبشون فکر میکنم! راجب اینکه شاید چیزی توش بوده که من حواسم به فهمیدن و دونستنش نبوده و شایدم ....!
تابستون بود ! تیر ماه هشتاد و هفت....روبروی رستوران فانوس و روبه فضای بازی بچه ها !
کنار خیابون و توی ماشین بودیم.هی توی حرفاش گریز میزد به جایی که من شروع کنم ولی من قول داده بودم هیچی نگم و فقط اگه موقعیتش پیش اومد خاطره تعریف کنم! اون هم خاطره های بی ربط!
نمیدونم حرف راجب چی بود و به کجا کشیده شد ولی من گفتم :میدونی؟ اولین عشق و احساس یه چیزه دیگه است! یه اتفاقیه که حتی اگه بخوای هم نمیتونی فراموش کنی....همیشه اولین ها درد آورترین و موندگارترین و خاصترینند...
لبخند زد و گفت :واسه ی من هر آدمی که میاد توی زندگیم ،اولـــــینه!!!!!
تمام آدمای زندگیم با تمام جزییاتشون اولینند...به همون طراوت با همون دل لرزیدن با همون تپش قلب و با همون احساس بکر با همون....
بقیه ش را نشنیدم و ندیدم چون فاطمه آروم بوسم کرد و گفت :عیدت مبارک!....
چشمام رو باز کردم و یه عالمه گل دیدم روی صفحه ی تلویزیون که نوید عید فطر را میداد...
الـــی نوشت :
یعنی تمومه سختی های ماه رمضون یه طرف ،اینی که نمیتونستی دروغ بگی یه طرف! خفه شدم از بس دروغ نگفتم توی این یه ماه !...الان اولین دروغم را میگم تا افتتاح بشه :من دختـــــــره خوبـــــی ام!
@ ا س ام اس نوشت :
طرف خفاش میبینه میمیره از خنده!
بهش میگند چته؟ چرا میخندی؟
میگه تا حالا موش چادری ندیده بودم !!!!!!
هوالمحبوب:
دراز کشیدم و دلم میخواد شعر گوش بدم.یعنی کلا فضا ،فضای سکوت و شعره.همون فضایی که الی بخونه :وقتی که دستت از لب من دور میشود ....شعرم شبیه ناله ی تنبور میشود...
میگردم دنبال گوشیم.ازسحر ازش خبر ندارم.یعنی کجاش گذاشتم!آهان زیر بالش باید باشه.برش میدارم تا الی بخونه من جیغ میشوم تو مرا کوووک میکنی...من اشک میشوم و فضا شوور میشود
یعنی عجیب دلم اون شعر را میخواد که چشمم به تماسهای از دست رفته و نرفته میفته.به پیغامهای گذاشته شده و نذاشته شده.شماره ش نا آشناست ولی پیغام گذاشته.گوش میدم :خوبی الی؟با من یه تماس بگیر!
صداش آشناست.مختصر و مفید! صدای فاطی بود!فکر کنم یه سالی هست ازش خبر ندارم.دوست دوران پیش دانشگاهیم.با نرگس و فاطی می نشستیم آخر کلاس.آخرین بار که دیدمش چهار سال پیش بود ،با نرگس رفتیم خونش واسه افطاری.به قول نرگس تنها هنرش شوهر کردن و بچه دار شدنش بود.حتی عید نوروز یادم نیست بهش تبریک گفتم یا نه!وحالا برام پیغام گذاشته بود بهش زنگ بزنم! یعنی چی شده بود؟
یه دفعه یادم می افته امروز بیست و هفتم ِ مرداده ! آره! سالگرد ازدواج و روز تولد فاطی !باید یادم میبود ولی چرا یادم نبود!هر سال یادم بود و شب تولدش بهش اس ام اس میدادم و براش پیغام میذاشتم.درست راس ساعت دوازده شب که طلوع روز بیست و هفتم بود وامروز یادم رفته بود...همیشه غافلگیر میشد.با اینکه ده سال میگذشت و دوقلوهاش کلی بزرگ شده بودن وبه قول خودش روزگار و گذر زمان روی خیلی از چیزها خط کشیده بود و کمرنگشون کرده بود و لی خوشحال بود الی همیشه یادشه .اصلا الی هرسال یادش مینداخت که تولدشه که سالگرد ازدواج اون و سعیده...یادش مینداخت چقدر خوشگل شده بود اون شب....
چرا باید یادم بره؟! حق داشتم ! حق دارم...اصلا این روزا خیلی چیزا یادم میره.حق دارم!
نه حق ندارم! من حق ندارم...من حق ندارم آدمای زندگیم یادم بره...حق ندارم یادم بره کجای زندگیم بودند یا هستند...
نفیس حق داره ازم ناراحت بشه که هفت هشت ماهه ازش خبر ندارم و وقتی بعد از این همه مدت میبینمش و راجب روزایی که گذشته حرف نمیزنم و فقط بغض میکنم و بهش میگم به موقعش بهت میگم ،نگران بشه و بخواد رد پام را توی وبلاگم یا هرجایی دیگه جستجو کنه و بعد به قول خودش حالش بد بشه از خوندن خزعبلاتی که رنگ و بوی احساس توشه ،اونم از منی که یه وجهم بی احساسی و سر به هواییه و اونجور پیش نفیسه رقم خوردم!
فرزانه حق داره وقتی بعد این همه مدت صدام را نشنیده به فرنگیس زنگ بزنه و بعد از کلی حرف زدن راجب کوچولوهاشون حالم را بپرسه و بعد بگه همین که خوبه کافیه و منتظر می مونه تا وقتی وقتشه بهش زنگ بزنم و بهش بگم بساط ناهار را جور کن من دارم میام!
هاله حق داره وقتی اس ام اس من را صبح زود میخونه تعجب کنه و شک کنه که برای اون فرستادم یا نه! و وقتی اسم خودش را آخر اس ام اس دید که :هاله خوبی بچه؟!،مطمئن بشه و خوشحال و زنگ بزنه و وقتی مشترک مورد نظرش رفته به قهقرا پیغام بذاره که باورم نمیشد برام اس ام اس داده باشی و یاد من هم باشی ! ...و تو هزار بار صداش را بشنوی و با هر جمله ای که میشنوی بغض کنی و بعد به هاله توی دلت بگی :وقتی راس راسی الی شدم و دیگه موقع حرف زدن بغض نکردم میام پیشت و کلی حرف میزنیم!
لیلا حق داره با ترس و لرز سخر بهت اس ام اس بده مطمئنی زنده ای؟و تو با لبخند بگی تا تو زنده ای منم زنده م!
مهسا حق داره باهات قهر کنه و ازت دلخور باشه که اندازه ی یک اس ام اس هم براش وقت نمیذاری...ستاره حق داره ازت دلخور باشه...خانوم قاسمی حق داره وقتی اسمت میاد فحش بده....مامان سمیه حق داره غر بزنه....اعظم حق داره بی محلی کنه....شهرزاد حق داره دلخور باشه ....خانم جباری حق داره ناراحت باشه از اینکه بهش سر نمیزنی و تا پشت گوشی بهش میگی بهت خبر میدم میگه میخوام هزار سال سیاه خبر ندی!!!!عمو جعفر حق داره ناراحت باشه که واسه دفاع پایان نامه ش دعوتت کنه و تو یابو آب بدی.....خوشبو حق داره فکر کنه کلاس میذاری و خودش سراغت را بگیره در حالیکه تو ماهی یکی دو بار سراغ همه را میگرفتی و گوش میدادی و حرف میزدی...آقای اسدی حق داره...هانیه حق داره....خانم منصوری حق داره...لاله حق داره.....فائزه حق داره....
همه حق دارند....همه !
آخه خودم را میشناسم.....آخه من را میشناسند....من این مدلی نبودم...همه میدونند آدم این حرفا نبودم ولی هیشکی نمیدونه همه ش به خاطره اینه که دوستشون دارم....
به خاطره اینه که میترسم یهو از چشمام از لحنم از لرزش صدام یا از سکوتم بفهمند و از روی مهربونی اصرار کنند که مرهم بشند و سنگ صبور و من زخم بشم به دلشون و روحشون...
به خاطر خودشونه.....من نمیخوام و نخواستم هیچ وقت از هیچ آدمی به عنوان وسیله استفاده کنم.....یه عاااااااااااااااااااااااااااالمه دوست دارم ،آدمایی که دوستشون دارم و لی نخواستم و نمیخوام با داشتن و حرف زدن براشون ،وسیله شون کنم برای رسیدن به صبح!برای رسیدن به فردا!
نمیخوام وسیله ای باشند برام برای فراموش کردن...متنفرم از اینکه آدمای زندگیم را وسیله کنم برای کوتاه کردن روز یا شب یا محو کردن درد و رنجم....برای سرگرم کردنه خودم ! برای مشغول کردنه خودم!
حالا هرکی میخواد باشه...هرکیییییییییییییییییییی...حتی کسایی که دوستشون هم ندارم....
فقط یکی بیاد ادعا کنه من ازش به عنوان وسیله برای رسیدن به صبح یا کمرنگ کردن دردم ازش استفاده کردم...فقط یکی بیاد بگه با درد دل و سبک کردن خودم خون به دلش کردم...
همیشه حواسم بوده....همیــــــــــــــــــــــــــشه....
بذار بذارند به حساب سر خود معطلیم...بذار بذارند به حساب غد بودن و یه دنده بودنم...بذار بذارند به حساب قیافه گرفتنم و تظاهر به مقاوم بودن و سرسخت بودنم....بذار فکر کنند درگیر کارای دنیا و پول و کار شدم و کلاس گذاشتن!بذار فکر کنند بی محبت شدم و نامرد!بالاخره یه روز از دلشون در میارم!
اگه تمام الی این همه مدت محدود شده به اس ام اس و مکالمات کوتاه فقط به خاطر دوست داشتنتونه ...فقط به خاطر دوست داشتنشونه....
تنها آدمه همراه این روزای من الی بوده و گاهی نرگس....از هیچکدومشون به عنوان وسیله استفاده نکردم! خدا نکنه که کرده باشم....تنها دلیلش اینه که اونا احتیاج به کلمه ندارند برای حرف زدن باهاشون...نگفته میشنوند....
نفیس ،راس میگی! راس میگی که میگی بهونه میارم و الکی ربطش میدم به میتی کومون...راس میگی که مثل دخترای بچه نه نه رفتار میکنم...راس میگی با این کارام مثل دخترای احمق جلوه میکنم....راس میگی ولی به جون خودت به جون علی من هنوز شرمنده ی اون عصر آذر ماهه روز تولدتم که حرف زدم و گریه کردی...خودت میدونی من هیچ وقت در رابطه با تو احساسم را دخیل نکردم و راجبش جولان ندادم...میدونم تو شعر دوس نداری...میدونم شازده کوچولو حالت را به هم میزنه...میدونم برات مسخره ست...و میدونم همه ش برای اینه که بهم بگی مرد باش و مردوارانه رفتار کن...ببخش چیزی نمیگم.میخوام باز همون بشم و باشم که باید!
همه حق دارند.....همه حق دارید....ولی فقط به خاطر دوست داشتنمه....
نگو دوست را گذاشتند واسه این روووزا.....
نه!
من را گذاشتند واسه این روزایی که شاید شما توی زندگیتون داشته باشید....
الی مرد ِ ! و تا دوباره مرد نشده خودش شبهاش را روز میکنه و روزهاش را شب تا برسه به فردا و فرداها....
الــــی نوشت:
یک ) وقتی میتی کومن میگه نه ،یعنی نــــــــــــه! آدم باش!
دو )وقتی آدمها خودشون را اشتباهی تعریف میکنند وقتی خیلی رفتارای غیر متداولی که برای همه متدواله را ازشون میبینی بهت برمیخوره! میگی از تو بعیده !ازش بعیده! حتی حالت بد میشه و ممکنه روزها طول بکشه ولی وقتی بشینی و مثل بچه ی آدم خودت تعریفشون کنی و براشون شناسنامه صادر کنی و اسمشون را بذاری یکی شبیه همه (!) دیگه چیزی توی وجودشون نمیبینی که بهت بربخوره یا به "از تو بعیده ! " ختم بشه...برعکس چشم انتظار رفتارهای سخیف بعدی میشی تا بلند بلند حتی باهاشون بخندی و کیف کنید :)
سه )منتظر روزی ام که یه خورده احساس خوشبختی کنی و شروع کنی حرف زدن....آرزوم بغل بغل خوشبختیه برات...به تک تک حروف اسمت قسم !
چهار )میگفت توی زلزله ی دیروز باز یکی کشته شده! بهش میگم مگه توی چادر نیستید؟! اون دیگه کجا بوده؟میگه رفته بوده خونه موبایلش را بیاره !.....ای لعنت به موبایلی که به قیمت یه زندگی تموم بشه
پنج )بهم میگه خیلی سر ِخودت معطلی....میگم نه اندازه ی قبل اما آره ! هنوز !..میگه اینجوری با خدا حرف نزن....میگم خودش کیف میکنه منم همینطور....میگه برای آدمایی که بهشون گمان بد بردی و سوظن بردی استغفار کن...حتی اگه به چشم خودت دیدی بدیشون را بگو حتما اشتباه دیدم...میگم این یعنی حماقت ،من بلدم تا یه جایی خودم را به خنگی بزنم اما حماقت نه...میگه اسمش رحمت و لطف و بخششه مثل خدا.....سکوت میکنم....سکوت میکنه....شروع میکنم به استغفار....شروع میکنه به لبخند زدن!
شیش)مهم نیست اونطرف پرده چیه و برای چی! مهم اینه کلی آدم خوشحال بودند که دارند دیده میشند.که یه مقام بلند پایه اومده برای همدردی....بی انصاف نباش...همون لبخند حتی با اون همه درد یه دنیا ارزش داره...وقتی جاده ها بسته ست به خاطر سیل عظیم آدمایی که دلشون خونه برای یکی جنس خودشون ،دلت میخواد با این همه درد از ذوق بمیری....
هفت )به اعتقاد آدمها احترام بذار....آدمها اعتقاداتشون را راحت به دست نیوردند...باور نداریش؟مهم نیست....موضع نگیر...این را که بلدی! آدمها با باورها و اعتقاداتشون زنده اند...با بهونه هاشون.....با خدایی که ساختند و بهش ایمان دارند....اون اعتقاد هرچی و هر کی میتونه باشه....اعتقاداتشون که دست مایه قرار میگیره دلشون میخواد زمین را چنگ بزنند....
هشت )وقتی میگه از دیشب هزار دفعه دکلمه را شنیده میفهمی دلش خونه...نمیگه گریه کرده یا نه و حتی نمیخواد بگه جذب و جلب دکلمه خوندنم شده...نه تعریف میکنه و نه بغض...فقط میگه از دیشب هزار دفعه شنیده .....دلت میخواد دستش را بگیری و یا حتی بغلش کنی ولی لبخند میزنم از اون تلخ ها و سکوت میکنم....... میدونم وقتی بارها و بارها الی را گوش بدی یعنی چی!
....روی سیاره ی تو که به آن کوچکی است همینقدر که چند قدمی صندلیت را جلو بکشی میتوانی هرقدر دلت خواست غروب تماشا کنی.
شازده کوچولو گفت :یک روز چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم!
و کمی بعد گفت:
خودت که میدانی... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب لذت میبرد.
- پس خدا میداند آن روز چهل و سه غروبه چهقدر دلت گرفته بوده.
اما شازده کوچولو جوابم را نداد.
نه )توی راهه ....ناگاه عشق(؟)نــــــه! چیزی عجیــب تر....چیــــــزی شبیه زلـــــزله اما مهیــــب تر! ....خـــدا نگران نباش عادت داریم