_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

یک عدد شوفر....

هوالمحبوب: 

 

باپراید سفیدرنگش جلوی پاهام ترمز میکنه.مرددم سوار بشم یا نشم ولی ساعت روی دستم میگه سوار شو،دیر شد!درماشین را باز میکنم وروی صندلی جلو لم میدم.سرتاپاش را نگاه میکنم وموقعیتی که توش قرار گرفتم را شناسایی میکنم.یه عینک آفتابی زده وکلی هم خوشتیپه.عکس یه مرد جوون را نصب کرده کنار جای سوئیچ ماشین.یه مردنسبتا قشنگ با موهاومحاسن مشکی .حوصله موصله اصلا ندارم وسرم را با تماشای منظره ی بیرون گرم میکنم.واسه هرکی بوق میزنه که سواربشه،باتعجب وتردید نگاهش میکنندوبعضی ها هم زیرزیرکی میخندند!یهوصداش درمیادوزیرلب میگه زهرمار!!میخوای سوارشی،سوارشو،نمیخوای نشو!چرامیخندی؟؟!

باتعجب سرم را بلند میکنم ونگاش میکنم،حتما حق داره!!!!اون که بلند نگفت،من بلند شنیدم!لبخندمیزنم وباز بیرون را تماشا میکنم.یکی از مسافرا که یک پسرجوونه پیاده میشه وکرایه ش رو میده وبا شنیدن خدا بده برکته راننده میره.

ذهنم درموردش مشغوله ودارم فکر میکنم چرا راننده شده وبه درد این شغل نمیخوره وبهتر بود یه کاره دیگه میکردوتوی دلم وذهنم دارم شخصیتش را تجزیه وتحلیل میکنم که یهو یه ماشین توی پیچ میدون اشتباهی میپیچه جلوش واون هم سرش را از ماشین میکنه بیرون ودادمیزنه:کوری مرتیکه؟چشم نداری ببینی ماشین جلوته؟راننده هم دادمیزنه خودت کوری!اون عینک سیاه واز در چشمات بردار تا ببینی!عینکش رابرمیداره ومرد راننده را فحش بارون میکنه! ومن فقط ازتعجب چشمام اندازه ی دهنم باز مونده!

وقتی دعوا تموم میشه ودوباره حرکت میکنه،متوجه من میشه .مقنعه اش را میکشه جلو ودستکشهای سفیدش را درمیاره ومیگه:ببخشید!کنترلم را ازدست دادم.وقتی میبینند با یه زن طرفند صداشون را میبرند بالا!نفله!

لبخندمیزنم وخودم را جمع وجور میکنم ومیگم:مهم نیست.

تقصیر اون نیست.نمیدونم چه چیزیه که هرکی پشت فرمون میشه این مدلی میشه.ازمودبترین آدمها بگیر تا اون بی ادبها!همه از یک ادبیات رانندگی استفاده میکنند والحق والانصاف هم موفقند.

باز یه فحش دیگه به راننده ای که با بوق مکررش نمیذاره مسافر بزنه من را به خودم میاره وباز نگاهش میکنم وباز انگار که علیه من خطایی مرتکب شده ،معذرت خواهی میکنه ومن فقط لبخند میزنم.

نمیخوام باهاش حرف بزنم یا سرصحبت را باز کنم.به قول سید:شوفر زبون شوفر را میفهمه.ومن هم که نه بابام شوفر بوده ونه  نه نه م!شوفرها رابدون توجه به جنسیت وسنخیتشون دوست ندارم و تنها از شوفر وراننده تاکسی خوشم میادومیفهممشون وعشق میکنم از شنیدنشون!  

 

نمیخوام درگیره شنیدنه دردلش باشم.حوصله ام کم شده وبا یه لبخند اون را به آرامش دعوت میکنم وبهش میگم میفهمونم راحت از ادبیاتش استفاده کنه! 

واسه تشکر من را توی دهنه ی در آموزشگاه پیاده میکنه وباز معذرت میخواد. 

لبخند میزنم ومیگم:تقصیر شما نیست.این فرمون ورل هست که آدم را میگیره ومیبره توی حس.مهم نیست چی میگندو چی میشه.مهم اینه  که بلدی چی کارکنی.راحت از ادبیات رانندگیت استفاده کن!گوربابای همه شون! 

میخنده وعینکش را باز میزنه .دستکشش را باز دست میکنه.آیینه ش را تنظیم میکنه ومیگه آره گوربابا همه شون ومیره

ادامه مطلب ...

زبان ناطقه دروصف شوق نالا نست.....

هوالمحبوب:  

درخونه باز میشه وبابا اینا میاند داخل.احسان خوابه ومن با نازی وفاطمه دارم بعد یه عمری تلویزیون میبینم!فرنگیس چشماش برق میزنه وخوشحاله.میگه:"عقدکردند".ومن رو یه حسه خوب همراه با غافلگیری میگیره.

تصورت میکنم توی کت وشلوار دومادی.به خودم وخودت قول داده بودم واست کم نذارم وقتی داماد شدی ونامردی بود که من نبودم وتو داماد شدی!تو آجی نمیخواستی نامرده روزگار؟!مگه قرارنبود امشب بله برون باشه؟چقدرهولی پسر؟چه خبره؟همه مون را حسرت به دل گذاشتی که!من وبقیه ی بچه ها که نبودیم ،کی برات کِل کشید وقتی عروس گفت بله؟.....

اون هفته بود.نشسته بودی روبروم ومن داشتم کیف داشتنت را میکردم.هنوز هم با این هیکل گنده ت بچه بودی درنظرم!بچه ها تا آخرعمرشون بچه اند!کی بزرگ شدی که من ندیدم ونفهمیدم؟

تو کلی حرف زدی،از کاروماشین وفوتبال ومثل همیشه پاهای شکسته شده ات .وبامحسن و نازی وفاطمه عکسای اون قدیما وبچگیهات و سربازی واردوهای اردیبهشت وتابستونه 86 که باهم رفتیم را دیدیم وباز گفتی وگفتی .از تمومه اتفاقایی که افتاده بود والبته مثل همیشه که عادت داشتی خودت را لوس کنی ونه نه من غریبم بازی دربیاری،از سختی های نه چندان سختی (!) که واست پیش اومده بود حرف زدی.دلم نیومد بزنم توی ذوقت ومثل قبلنا بخوره توی پَرِت وبعد با هم دعوا کنیم وپنجول کشی راه بندازیم.هی بهت گوش دادم وهی اون بوی وحشتناکه پاهات را تحمل کردم!!!اسمش "سمیرا"ست ومن ندیده خاطرم جمع بود که کسی که مامانت بپسنده حتما آدم درست وحسابی ای هست.توکه عقلت به این چیزا نمیرسه!تا عکسش را نشونم دادی تمومه لذت دنیا جمع شد توی وجودم وگفتم بهت نمیاد خوش سلیقه باشی.با این عقل کَمِت بعیده!

زدی توی سرم ویه بدوبیراه هم،که چون داشتی دوماد میشدی ومن هم غرق تماشای اولین عروس خاندان بودم؛مهم نیست......

بابا از راه رسیده وداره ازت تعریف میکنه.فکر کن!بابا!ازتو!از بابا ومامانت!فرنگیس میگه مهدی بعد از خطبه ی عقد، توی بغل بابا گریه کرد.داره از امشب میگه و من گریه ام میگیره .....من میفهمم گریه ت رو!بعد از مدتها کسی مثل بابا راداشتن میفهمم یعنی چه؟وتو هنوز دل نازکی!مرد که گریه نمیکنه!....گریه م میگیره. فرنگیس میگه چه خبره؟ اگه احسان عروسی کنه چی کار میکنی؟میگم نمیدونم ،احتمالا از ذوق میمیرم.

من که باورم نمیشه!تو باورت میشه؟

خیلی خوشحالم.فقط من خوشحال نیستم،همه خوشحالند.خدا اولین برکت ماه رمضون امسال را نصیبم کرد.واسه همین خیلی خوشحالم.همیشه بهت گفتم توی بهترین شرایط وبدترین شرایط خدا را یادت نره،جون الی این دفعه حرفم را گوش کن وپسر حرف شنویی بشووقبل از اینکه بخوابی یه تشکره درست ودرمون ازش بکن.

سرشب هم بهت گفتم:"ما که کاری از دستمون برنیومد واسَت وتلاشمون بیفایده بود.مگه اینکه سمیرا آدَمِت کنه!"

همینطور دارم عکسات را نگاه میکنم وگریه میکنم ومیخندم....گوشی رو برمیدارم وواست SMS میدم:"مبارکه!هنوزم باورم نمیشه اینقدر بزرگ شده باشی پسر عمو!"

خداوندا.....

 

خداوندا!دوستانی دارم که شایسته ی محبتند و یادشان مایه ی آرامش، آنان درمیان خلق معدن خیرند ودارنده ی پاکترین خصوصیات خوب؛خداوندا آنان را اکرام کن وبر خصوصیات خوب آنان بیفزای ،از گناهشان درگذر وسلامتشان بدار.  

آمین یا رب العالمین   

 

 

حلول ماه رمضان،ماه شیدایی وعشق،ماه اسما ء وآغاز تحویل انسان مبارک باد