هوالمحبوب:
قصـــه ی عشــق از زمیـــن که گذشـــت
از هوایـــی شـــدن هراســـی نیـــســـت
پیـــش بینـــی نکــــن چه خواهــــد شـــد
عشــــق مثــــل هواشنـــاسی نیســــت
عشـــــق، باران ِ مــــاه ِمــــــرداد اســـــت ...
تا همین چند ساعت پیش که هنوز بارون نیومده بود این شعر،فقط شعر بود .از اون شعــرا که وقتی میخوندیش حظ میبردی و توی دلت واسه شاعرش به خاطر ردیف کردنِ مناسب و به جای کلمه هاش تحسین و فحش رو قاطی میکردی و نثارش میکردی!
تا همین چند ساعت پیش که هنوز بارون نیومده بود.تا همین چند ساعت پیش که رعد و برق نزده بود و حیاط و خونه بوی بارون نگرفته بود ...
تا همین چند ساعت پیش که نگفته بودی :"سلام حضرت باران!بیا مرا تر کن...".تا همین چند ساعت پیش که توی دلت واسه روزی که گذشته بود ولوله و آشوب بود و دلت میخواست امروز هرچی زودتر یه جوری تموم بشه و همه ی درد و غصه و سختیش رو با خودش ببره.
همین چند ساعت پیش تا بوی بارون همه ی خونه رو گرفت و مجبور شدم بدوم و لباسهای روی بند رو بردارم که زحمت های صبح تا حالام هدر نره و قالیچه و مخده توی ایوون و کنار حوض رو جمع کنیم که خیس آب نشه،برعکس همیشه که "سلام حضرت باران!"میخوندم و زمزمه میکردم،فقط گفتم :"عشق،باران مــاه مرداد است ..." و یه لبخند عمیق نشست روی صورتم و دلم خواست همه ی قطره های بارون مرداد ماه رو جمع کنم و بفرستم چند صد کیلومتر اونطرف تر به "اویی" که توی دل و چشماش پر از بارون ِ نباریده بود و بهش بگم:"پیش بینی نکن چه خواهد شد " تا شاید...شاید یه کم دلش آروم بشه...
هوالمحبوب:
همـــیشـــــــــــه خـــــواســـــته ام از خــــدا فقــــط او را
چنـــانـــکـه خستــــه تــنــــی چـــای قــنــــد پهـلـــو را ...
یکـ)...وَلِلَّهِ الْحَمْدُ الْحَمْدُلِلَّهِ عَلَی مَا هَدَانَا وَلَهُ الشُّکْرُ عَلَی مَا أَوْلانَا...
دو)خاطــره ها ...
هوالمحبوب:
عمرم اگرکه خوب اگر بد گذشته است
یک رودخانه است که از سد گذشته است
دیگر به عقل کار ندارم که مدتی ست
کار من از نباید و باید گذشته است
«هشتاد ضربه» حــکم حقیری ست محتسب
دارم بزن ! که مستی ام از «حــد» گذشته است...
من دلخوشم که عاقبتم خیر می شود
عمرم اگرکه خوب اگر بد گذشته است