_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

بفرمایید شام.....

هوالمحبوب:


الان که الناز اومد گفت شام چی درست کنم وپیشنهاد دادم کتلت بپزه مرده بودم از خنده ها!

نه اینجور بد جور...تا از اتاق داشت میرفت بیرون داد زدم تخم مرغ یادت نره ها!!!!......

صبح که از خواب بیدار شدم چسبیدم به شست وشو و بعدش هم یه جلسه نشستم پای سخنرانی بابا اندر مباحث آدم نشدنه بنده و «نرود میخ آهنین در سنگ » و بعدش هم اومدم نت واسه جمع بندی مباحث دیروزه همایش وچک میل کردن وزیرو رو کردن بیلوکس......

گیتاریست نشسته بود واز نبود غزل خانوم ، عیالشون نهایت استفاده رو میبرد واسه خودش «ماهک ماهک » میخوند ومینواخت و آمتیس جونم هم مشغوله رووم داری بود و«گرامی خوش آمدی!»

گیتاریست واسه ناهار تصمیم گرفته بود دستور کتلت مامانی رو بگیره و واسه ناهار کتلتی رو بپزه که توی پست قبلی ازش در خاطرات بچگی م یاد کرده بودم ومن هم قرار شد بشم «الی طغرل» وکلی مستفیضش کنم.....

مواد لازم :

گوشت چرخ کرده، سیب زمینی ،پیاز،ادویه وزردچوبه وهرچی از انواع ادویه که دلت خواست  وآرد نخودچی و همین.....

مواد آماده شد وهمه چی چرخ ورنده شدو با هم مخلوط شد وبه جای آرد نخودچی هم قرار شد آرد گندم بریزیم وفرض کنیم آرد نخودچیه.....

گیتاریست از آشپزخونه واجاق گاز وبکم داد ومن هم مشغوله توضیح دادن بالای میکروفن شدم..البته خودش قبلا همه مواد رو مخلوط کرده بود ومن گویا فقط باید توضیح میدادم کتلتها رو باید الان زیرو رو کنی ویا :چرا قاشق رو گذاشتی روی گاز کثیف کار! قاشق را بذار توی یه بشقاب!

یا مثلا راجب فعالیت مولکولهای روغن و نحوه ی جلز  و ولزشون صحبت میکردم....

خلاصه یهو گیتاریست گفت چرا اینا از هم باز شد ومن که داشتم صحنه را مشاهده میکردم اثری از باز شدن ندیدم ومیدیدم همچنان داره کتلتها رو زیر و رو میکنه .وبهش گفتم نه بابا باز نشده...ادامه بده!حالا هی اون میگه باز شده هی من میگم فکر میکنی باز شده از هم ادامه بده!!!!

بالاخره کاشف به عمل اومد وبکم قفل کرده واسه من و من دارم صحنه های نیم ساعت پیش رو میبینم....

جونم برات بگه شما که شما باشید یهو وبکم آپ تو دیت شد تصویرش ویه صحنه ای دیدم عجب الغریب ومتحیر کننده وغیر قابل تصور.....یه ماهیتابه مملو از گوشت کوبیده

وگیتاریست که هی اینطوری میشد  

ومن که .....

خدایا......چرا اینطوری شده بود؟؟؟؟؟

از خنده مرده بودم و از خجالت کبود ونمیدونستم کجا ایراد داره که یهو یادم افتاد تخم مرغ نریختیم توی کتلتها 

- گیتاریست تخم مرغ یادم رفت ...

- الی

خدای من یه صحنه ای بودا...بفرما این شکلی >>>>> کـــــتـــلـــت کــــوفـــتــــه ی گــــیتـــاریــست، مخصـــــوص ســـــر آشــــــپــــــز   


وای خدای من روده بر شده بودم از خنده

- الی تو که بلد نیستی میمردی بگی بلد نیستم؟سرنیزه گذاشته بودم پشت سرت؟میمردی از مامانت بپرسی؟آخه چرا زحمتهام رو به هدر دادی هااان؟

بهش گفتم بابا خوشمزه شده  که! فقط قیافه نداره! 

_  آخه من این رو چه طوری بخورم با این قیافش؟

_ چشمات رو ببندو بخور!! 

_ چرا مزه گوشته خام میده پس؟

- حتما درست نپختی خوب!

- پس تو چه جور راهنمایی هستی هااان؟

- بابا من راهنمام ، اجاق گاز که نیستم که! عجب!!!

- دیدم چه جور راهنمایی کردی!!!!

- اصلا تو خونه تخم مرغ داری؟ نداری دیگه!!!واسه همین گفتم تخم مرغ نمیخواد، مراعاتت رو کردم!!!

- من میرم میخورمش بالاخره که حروم شد! اما اگه برنگشتم بدون مرده م ! به غزل بگو شوهرت یه مرد بووود !!!!!

وای خدای من....اصلا نمیتونستم خودم را کنترل کنم...حسم قاطی پاتی شده بود.....هم کلی خجالت کشیدم وهم کلی خندیدم...خوب به من چه؟تخم مرغ یادم رفته بود خوب!!!این چه عادتیه این مردها دارن همش باید بهشون بگی چی کار کن چی کار نکن!اصلا از مغزشون کمک نمیگیرن!عجبا!!!!!



************************************************************

پ.ن:


1)روزه بابا  رو به همه ی باباها و روزه مرد را  به هرچی مرد توی دنیاست(اگه هست!) ،تبریک میگم!!!


2) غزل جون  اولا تولدت مبارک دوما یه خورده به این شوهرت آشپزی یاد بده !چه معنی داره مرد آشپزی بلد نباشه بعد توی کتلت تخم مرغ نریزه بشه کوفته؟!!!!پس تو چه طور به این شوهر کردی آشپزی بلد نیست!!


3 ) هی آقایون محترم غر نزنید :

روزه جوراب و زیر پوش مبارک! اگه خانوما این کادوها رو میخرن واسه خودتونه!!!حالا خوب بود میرفتن یه کادو گرونقیمت میخریدن کلی پول از جیبتون میرفت؟؟هااان؟

با اینکه من از وضع خودم دلگیرم.....بی هدیه برای تو پدر میمیرم

درشهر به هر مغازه رفتم دیدم.......جوراب نداشت بنده بی تقصیرم!!!!

4)ممنون گیتاریست عزیز که بالاخره این کامپیوتره خفن من رو درست کردی .ممنون.خیلی ممنون.اگه آشپزیت رو خوب کنی حرف نداری دیگه!

امروز روزه شادی و امسال ساله گل......

هوالمحبوب: 

 

همیشه وقتی این روز میرسید؛ بهش اس ام اس میزدم: روزت مبارک! 

بعد باهمون لحنه بامزش وقتی نیشش را تا بناگوش باز میکرد؛جواب میداد : مگه امروز روزه حیواناته وحشیه؟!!!!! 

باید میگفتم دور ازجونت....باید میگفتم این چه حرفیه؟!!!..باید میگفتم : اختیار دارید...باید میگفتم:خودت رو لوس نکن ؛تو گلی...باید میگفتم :..........

ولی من هم الی ام!همون که دلش با زبونش یکی نیست..همون که همیشه حواسش هست که الی باشه نه کسی دیگه 

بهش جواب میدادم: نترس روزه حیواناته وحشی که رسید مخصوص بهت تبریک میگم! امروز روزه گل ِ! روز من ؛ ویه خورده روزه تو......

نزدیکای صبح که رسیدم اصفهان وازاوتوبوس پیاده شدم هنوز مغزم مکان وزمان را لود نمیکرد از بس خواب آلود بودم....زنگ زدم ۱۱۹ ببینم ساعت چنده ؟امروز چه روزیه.اینجا کجاست؟من کی ام؟آیا اذان شده یا نشده آیا؟!!

که وقتی گفت:امروز ۲۶ خرداد مطابق با ۱۶ ژوئن............ یادم افتاد روزی که گذشت ۲۵ خرداد روزه گل بود! 

 روز گل بود ومن یادم نبود به تمومه گلها بگم روزتون مبارک!یادم نبود که یه گلی یه جایی تویه یه سیاره ای نشسته ومنتظره شازده کوچولوه که از راه برسه وبهش بگه :روزت مبارک!من اومدم!!! 

یادم نبود که......... 

روزه گل مبارک!روز گل من..روزه گل تو..روز گل شازده کوچولو.....

بهم کمک نمیکنه....

هوالمحبوب:

 

قراره زود بخوابم...فردا یه عالمه کار دارم باید برم تهران وبشینم توی یه کنفرانس لعنتی که مثلا فلان سخنران اندر مباحث مارکتینگ یه سری راه کارها ودرسهایی که خونده بره بالا منبر واحتمالا من هم چون میخوام نشون بدم آدمه فرهیخته ای هستم هی مثل بز اخفش سر تکون بدم وهی نت برداری کنم وهی مثلا مستفیض بشم برگردم خونه مثلا دست پر برم شرکت وکلی نشون بدم حال کردم..... 

خسته م... 

بغضم هی مثل چوب پنبه میاد بالا ومن هی هلش میدم پایین.... 

دلم واسه خیلی خیلی قدیما تنگ شده.... 

واسه اون روزا که توی حیاط مینشستیم وبا احسان و مامانی و نازی بستنی میخوردی وبعد مامانی گوشت چرخ کرده ها رو میریخت توی کاسه کنار باغچه مینشست وتوش آردنخودچی وسیب زمینی وپیاز رنده شده میریخت ونمک و زردچوبه اضافه میکرد و ورز میداد که واسه شب کتلت بپزه ومن واحسان دور حیاط دوچرخه سواری میکردیم..... 

واسه اون روزا که حوض را پره آب میکردیم وظهرای تابستون با احسان والناز میپریدیم توش و کلی شنا میکردیم و هی جیغ وداد راه مینداختیم... 

واسه اون روزا که تابستون کتابخونه محله ای درست میکردیم وخودمون مینشستیم تمومه کتابها رو میخوندیم... 

واسه اون روزا که تا من واسه برنامه کودک نامه مینوشتم احسان از حسودی برش میداشت قایمش میکرد و دعوا راه میفتاد واشک و آه.... 

حتی واسه اون روزها که من حالم بد بوود... 

نمیدونم 

 عجیبه ولی شاید دلم واسه مامانی تنگ شده....واسه همون روزایی که فکر میکردم وقتی میخوابم دیگه هیچی تو ی دنیا نیست و همش منتظره شب بودم..... 

خوابم نمیبره...ساعت دو نیمه شبه  دارم شعر گوش میدم وآلبومم را تماشا میکنم  و عجب که من فردا کلی کار دارم!!!!!