هوالمحبوب:
(گذاشتم سرجاش!)
گاهی خودت را مجبوری در حد بقیه بیاری پایین تا مبادا متهم بشی به سرخود معطلی وخودخواهی و غرور.اصلا نه به این خاطر،به خاطر اینکه از کنار تو بودن لذت ببرند.
تو به اونا شانس لذت با تو بودن را میدی واز اونجا به بعد با اونهاست....
من که همیشه موضعم توی رابطه هام مشخصه. همیشه بوده و هست!
آدمها را درمقام دوست،میپرستم ودوست داشتم.مردو زن هم واسم فرقی نداشته. هرچی باشه آدمهای زندگیم بخشی از زندگیم هستند ومن هم که شیفته ی زندگی وزندگی کردن.
همیشه از خدا خواستم نذاره از کسی چیزی توی دلم بمونه و کمکم کنه حتی اگه دوست داشتنی نیستند ،دوستشون داشته باشم یا حداقل ازشون بدم نیاد.
وقتی آزارم میدند یا برام مهم نباشه یا بگردم توی وجودشون دنبال خصوصیاتی که مورده پسندم تا یادم بره پر از خصوصیات ناپسندند!
عجب!
خیلی دلم میخواد بی سانسور بنویسم اما نمیتونم
به چندین وچند دلیل!
یکیش اینه که اونقدرها آدمه مهمی نبودی ونیستی توی زندگیم که بخوام راجبت بگم یا فکر کنم.واصلا هم واسم مهم نیست ونبوده میومدی یا میای وبلاگم را میخونی.
به اندازه ی کافی توی زندگیم سرک کشیدی که ازم سر دربیاری ومن هم این شانس شناسوندن وشناخت وسرک کشیدن را بهت دادم.لازم نبود به قول احسان"جفتک پرونی " کنم تا بفهمی حد ومرزت کجاست وچقدره.خودت کم کم میفهمیدی.
دلیل اینکه اجازه ی هم صحبتی ومجالست خودم را بهت دادم علاقه ی وافرم بهت نبوده ونیست.خیلی بدم میومد سرک میکشی توی زندگیم اما هی به خودم میگفتم مهم نیست . من توی زندگیم چیزه یواشکی نداشتم وندارم.
واسم دوست بودی.آدم بودی .یا حداقل نشون میدادی که هستی.اجازه دادم از همنشینی باهام لذت ببری.یه صندلی بذاری کنار صندلی قدرت.قایم بشی پشت تمومه رابطه هام با آدمای دوروبرم واز سرک کشیدن توی زندگیه تمومشون ودونستن ازشون لذت ببری.
خنگ که نبودم.میفهمیدم اما به خودم میگفتم بذار از شیطنت وارضای حس کنجکاویش لذت ببره. مگه چی ازم کم میشه.
شنیدن من را به حساب امین بودنه خودت نذار.....به حساب اینکه انتخاب شده بودی ومثلا بهم نزدیک بودی....نه!
بذار به حساب اینکه اینقدر توی لحظه لحظه زندگیم وول میخوردی که باید برای رسیدن به جواب تمومه سوالاتت خیلی چیزایی که همه میدونستن وتو هم مشتاق دونستنش بودی ،برات روشن میشد
گاها رفتارم آزارت میداد اما واسم مهم نبود .من این بودم وهستم.من نباید خودم را با تو مطابقت میدادم. تو چون میخواستی باشی باید خودت را هماهنگ میکردی و البته که کردی.....
من پر از مشکلم.پراز بحرانم.پر از دردم اما با همه ش زندگی کردم و میشناسمشون والبته که درلحظه برام مهم میشند و بعد از بین میرند.
از آدمهایی که مشکلاتم را مهم جلوه میدند یا توی رووم میارند ومیخواند زورو بشند یا باشند متنفرم!
حتی لحظه هایی که خواستی راجب دردهام حرف بزنی بهت اجازه ندادم. یا راجب اونایی که مینویسم.یا راجب اشکهایی که قل میخوردند.
رابطه ی من تعریف شده ست. نه من مستمنده کمک بودم و نه نیازمنده منجی عالم بشریت.
من آدم بده...تو آدم خوبه....
متاسفم
بزای همه چیت متاسفم....
برای اینکه اینقدر خودم را درحد تو اوردم پایین که این امر بهت مشتبه شد که نه قده من بلکه اون بالا بالاهایی!
عجب!
واسم مهم نیست.تقصیره منه.محبت ولطافت که از حد گذشت ،نادون فکر بد میکنه!!!!
متاسفم....
برای خودم ونه تو!
چونکه تو اینطور هستی وبزرگ شدی . بچه ای که دلش میخواد بزرگ بشه وامیدوارم که بشه...اگرچه توی دنیای تو نیاز به بزرگ بودن نیست .بزرگ بودن وشدن ،وجوده آدمای بزرگ را میطلبه . ووجود آدمای بزرگ توی زندگیت به تو اجازه تازوندن نمیده!
متاسفم...
برای هر دقیقه ای که حتی به اندازه ی سلام کردن واست گذاشتم متاسفم....برای همه چیت وهمه چیم متاسفم....
یادمه پارسال تابستون بود داشتم با "خوشبو"- یکی از همکلاسی هام _ صحبت میکردم.داشتم واسش یه چیزی رو تعریف میکردم .وقتی تموم شد بهش گفتم وای به حالت بفهمم به کسی گفتی وگرنه.......
گفت :میدونم.وگرنه پوستم را میکنی!
گفتم :نه ! از اون بدتر! تا عمر دارم باهات حرف نمیزنم.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بذار به حسابه سرخودمعطلیم.بذار به حسابه هرچی دوست داری...به حساب بی انصافی. نامردی. هر لغتی که دوست داری انتخاب کن....موهبت هم صحبتی وشنیدن خودم را حتی به اندازه ی یه کلمه یا جمله ازت میگیرم....
دیگه بسه!!!!!!!!!!!!!!!!
هیچ آرزوویی برات ندارم .نه خوب و نه بد......
نیستی
انگار که از اول نبودی.....
این ماجرا اصلا برام مهم نیست.فقط خنده م میگیره.
صتدلی قدرت را واگذار میکنم.شیش دونگ!
اگرچه که دیگه خرت ازپل گذشت و نیازی بهش نداری!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هــــــــــــــــمیــــــــــــــــن!