_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد...

هوالمحبوب:  

داره گله میکنه 

دارم بهش میگم که اون موقع که بهت میگفتم حواست جمع باشه واین کار روبکن واون کار رو نکن ؛گوش ندادی و یواشکی من رفتار کردی و حالا غیر از عجب(!) چیزی نمیشه گفت.باید حواست جمع میبود.دنیا پر از آدمایی هست که فقط به خاطره حسادت رنگ عوض میکنند ومیشند یه کسی دیگه... 

اون حرف میزنه ومن حرف میزنم 

اون گوش میده ومن گوش میدم. 

بهش میگم احسان میون این همه آدم من کاری از دستم برنمیاد اما به خدا تاآخرش پشتتم.حتی اگه میتی کومون(!)اجازه ی نفس کشیدن بهم نده.اما روی حساب و کتاب رفتار میکنم.... 

میدونم کاری از دستم برنمیاد اما همین حرفا یه خورده دلش رو آروم میکنه وگرم... 

بغض میکنه... 

هرموقع بغض میکنه من گریه م میگیره وتازه اون شروع میکنه من رو دلداری دادن و امید دادن به من.یهو جاهامون عوض میشه! 

بابغض میگه:الهام! یه موقع هایی هست آدم با خودش میگه:از بابا انتظار نداشتم...از مامان انتظار نداشتم.از همه انتظار داشتم الا عمه...از همه انتظار داشتم الا خواهرم..الا برادرم..الا عموم...الا خاله م..الا بابابزرگم..الا  دوستم..الا همسایمون..الا این...الا اون....! الهام!یعنی باید بگیم از همه انتظار نداشتم؟؟؟؟؟؟ 

الهام یعنی ما از هیشکی نباید انتظار داشته باشیم؟؟؟؟ازهیشکی؟؟؟؟هضمش واسم سخته! 

اشکام را پاک میکنم وبهش میگم :خوبیه این اتفاقا به اینه که مقاومتر میشیم.میگه بگو :بی غیرت تر!!!! 

میگم :محکمتر! خوبه از هیشکی انتظار نداشته باشیم! اینطور بهتره! من خیلی وقته از هیشکی انتظار ندارم حتی تو!!!! 

اینطوری اگه یهو نامردی ودوروویی نکنند میذاری به حسابه محبتشون وراحتتر دوستشون داری!  

اینا همه ش تجربه ست!واسه رابطه های بعدیت با آدما.با همه!دردش هم واسه اینه که یهو یادت نره چی بهت گذشت وباز راه قبلیت رو بری.

احسان!راضی باش! 

این روزها تموم میشه واون آخرش زود میرسه.آخرش خوب تموم میشه.قـــــســــم میخورم 

 

***************************** 

پ.ن:   

۱-دیشب کلی با خدا حرف زدم.عکسهای بچگیم را گذاشتم جلوش.عکسهای خودم واحسان والناز رو.کلی باهاش حرف زدم.بهش گفتم ببینه ما هیچ فرقی نکردیم الا اینکه قد کشیدیم.ما هنوز مثل قبلنا ضعیفیم فقط صدامون بلندتر شده وادعامون بیشتر!!!خودش حواسش باشه به بچه هایی که قدرت مراقبت از خودشون رو هم ندارند.بهش گفتم یه جرعه صبربفرست اینطرف پلیز!!! 

 

۲- دیگه اون پست «صندلی قدرت» اون پایین بسه.خودم اونقدر خوندمش تا اهمیتش رو از دست داد.«گل پسر» الان برش داشتم چون واسه خودم هم اهمیتش رو از دست داد.

نظرات 2 + ارسال نظر
گل پسر 1390/06/27 ساعت 03:27

اولا: اونجا که گفتی قسم میخورم، انقدر خوب و محکم قسم خوردی که ما باورمون شد، خودش که دیگه حتما ... خوش بحالت که میتونی انقدر محکم قسم بخوری ...

دوما:
ببخشین خانوم؛ الی گل که میگن شمایین؟!!!!!!!

عجب!
پس برش داشتی؟!
بعد از اینکه همه از بس خوندنش تا همه اش رو حفظ کردن!!!

راستی؛
من از اون بخشش که گفته بودی "پشتم قایم شدی و از اعتبارم استفاده کردی ..." بیشتر خوشم میومد ...
چون اونجا قهرمان داستان بصورت اول شخص؛ بزرگنمایی میشه (((((=

و این قوام قصه رو در پی خواهد داشت ...

بازم عجب!.
.
.
.
_____________________________________________
پاسخ احتمالی الی:

عجب!


پاسخ قطعیه من :عجب!

حکیم همدان! 1390/06/28 ساعت 16:48

فرزندم؛
پس از چندی دلت را به دیدار آمدم...

دست خالی از این خوان نتوان بگذشت
خوشه ای از گوشه ای بگرفتم و تحفه ای تقدیم:

از فرزانه ای بشنیدم چنین گفت:
آدمی سه راه دارد:

راه نخست از اندیشه بگذرد، این والاترین راه است
راه دوم از تقلید بگذرد، این آسان‌ترین راه است
و راه سوم از تجربه می‌گذرد، این تلــــــــــــــــخ‌ترین راه است

همچنان پای دل در گل ...
اسطوره ات سنگین،
غمت غمیگن،
و سفره ات رنگین ...
< آیکنی که وقار ازش می باره!>

ممنون
همین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد