هوالمحبوب:
به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت
دلــی کــــه کرده هـوای کرشمههای صدایت
نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز
کـــه آورد دلــــــم ای دوست! تاب وسوسههایت
تو را ز جرگــــهی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیکنــــم اگـــر ای دوست، سهل و زود ، رهایت
گره بـــــه کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دستهای عقدهگشایت؟
به کبر شعر مَبینم کــه تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت
"دلم گرفته برایت" زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلــــــم گرفته برایت !
" حسین منزوی"
ای جاااااااااااااااااااااااان
)
قربون اون دلت برم
گجنیشک من ( تعمدا اینطور نوشتما ، گیر ندی
پس تعمدا دنده تون میخاره

بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چی می خوای بگی !
مهربون حال بهم زن !
خوب بگو
عجبـــــــــــ
ــــــــــــــــــ
بسی زیبا بود
حض بردیم
دست شاعرش درد نکنه ما که فقط زمزمه کردیم
سلام.
ممنون از اینکه بهم سر زدین.
خوش باشی
خواهش میشود
اگه واسه دلت سیفون درست کنی هیچوقت نمیگیره...!!!
ما که تو کار ساخت و ساز و آب وفاضلاب نیستیم!
اما چشم میسپاریم بسازند....
دلم گرفته برایش زبان ساده عشق است
سبس و ساده بگویم دلم گرفته برایش
زبان عشق را از هر سو که بخوانی همان می شود - این عشق لا مصب چها که نمی کند ...
شعرش قشنگ بود بابک!
آدم را میبره توی حسی که شاید حتی نداشتی یا نداری!
بیمنظور بود ولی از ته دل!
"دلم"
"گرفته"
"برایت"
.
.
.
کدوم "دل" ؟
.
"گرفتن" یعنی چی؟
.
برای "کی" ؟
...
شعرش قشنگ بود گذاشتم
ـــــــــــــــــــــــ
باز گیر بده ها
برای پسرهمسایه ی نوه ی دختر عموی پسرخاله ی مادربزگه مادرشوهر مامانم
عجبــــــــــــ
مرسی
نمیخواد حلش کنی
حل شد!
.
.
.
"دلم" یعنی اونجا که هر روز دهها نفر معشوق میشن، ستایش میشن، پرستیده میشن و بعد حس تنفر ازشون به جا میمونه>>>> اونجا اسمش دله!!!
ترمینال، توالت عمومی، یا هر چی شبیه اینا!
یعنی جایی که هر ناشناسی میاد و میشینه، کارش رو میکنه و میره!!!
.
.
.
"گرفتن" یعنی یه چیزی تو مایه های گرفتن لوله!
هر چیزی که رفت و آمد توش زیاد باشه میگیره! این یه قانونه!
.
.
.
"کی" هم که اصلا نپرس
فت و فراوونه!
.
همونایی که زیاد میرن و میان و باعث "گرفتن" "دل" میشن!!!
.
.
.
ولنتاین نزدیکه
از الان کارت پستال ها رو آماده کنید
چندیدن جفت دستکش و شال گردن ببافید
روش هم بنویسید تو تنها عشق منی
همیشه از ولنتاین ومسخره بازی ولنتاین متنفر بودم

یعنی فقط از مسخره بازیش متنفر بودم
همیشه نفیسه به محمد میگفت اگه برای ولنتاین واسم خرس و گل و بلبل بخری ازت طلاق میگیرم
همیشه به مسخره بازی ولنتاین میخندیدیم
یادش بخیر جووونی
هزارتا ولنتاین گذشت و یکی یه خرس واسمون نخرید بگه خرس برای خرس!!!!!
نمیخواد گل بخره بگه گل برای گل
والا با این نوناشون!!!!
باز معرکه گرفتی گل پسر؟!
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافظ، توى صف اتوبوس
گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
گفتم: چگونهاى؟ گفت: در بند بىخیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
گفتا که: مىسرایم شعر سپید بارى
گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد
گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد
گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى
گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که: ادکلن شد در شیشههاى رنگى
گفتم: سراغ دارى میخانهاى حسابى
گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى
گفتم: بیا دو تایى لب تر کنیم پنهان
گفتا: نمىهراسى از چوب پاسبانان
گفتم: شراب نابى تو دست و پات دارى
گفتا: به جاش دارم وافور با نگارى
گفتم: بلند بوده موى تو آن زمان ها
گفتا: به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم به لحن لاتی: «حافظ ما رو گرفتى ؟»
گفتا: ندیده بودم هالو به این خرفتى
..................................
مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم!!