هوالمحبوب:
رفتـــی ؟بـــرو که اشک مــَنــَت راه تـــوشه بـــاد
خـُرَّم بــمـــان به دســـت دعـــا می ســپـــارمـــت
هــر جــا که مـی رســـی ز مـــن خستــه یــاد کن
هـــر جا که مـــیـروی به خـــدا می سپارمـــت ...
قرار بود بنویسم:" یکی از چهار چیزی که توی دنیا به من آرامش میدهد بعد از خواب و حمام و بلند بلند گریه کردن ،"جاده" است.میخواستم بنویسم جاده با تمام خاطره های تلخ و شیرینش و اینکه ممکن است تمامش را با اشک طی کنی نهایت آرامش است وقتی روی صندلی اتوبوس و یا ماشین پاهایت را توی بغلت جمع کرده ای و خط ممتد جاده را دنبال میکنی و هی میروی جلوتر."
بعد که توی حرم موبایلم را گم کردم و با فرشته دوان دوان برگشتیم ،میخواستم اینطور بنویسم و شروع کنم که :"خادم حرم که موبایلم را دستم داد گفت خدا رو شکر کن یک شیر پاک خورده موبایلت رو پیدا کرده "و قرار شد بنویسم:" وقتی موبایلم را دست گرفتم یواشکی رو به سوی گنبد زرد رنگ معصومه چشمکی زدم که یعنی فهمیده ام همه ی حرفهای یواشکی ام را شنیده و مطمئنم برایم دعا میکند."
وقتی با عجله به سمت اتوبوس دویدیم و اتوبوسی نبود که مرا به اصفهان برساند و من هم باید زودتر به خانه میرسیدم ، داشتم فکر میکردم بیایم از سه زنی که همراهم تا اصفهان توی ماشین به هم غر میزدند و حسابهای سالشان را با هم صاف میکردند که هر کدام به دیگری چقدر بدهکار است و نگاه نگرانم به صفحه ی کیلومتر شمار ماشین بنویسم که 160 کیلومتر در ساعت میرفت و من شونصد هزار صلوات میفرستادم که نکند در جاده بمیرم و میتی کومون وقتی شصتش خبردار شد،مرده مرده دارم بزند و سرم را برای اینکه درس عبرت آیندگان شوم سر در ورودی شهر آویزان کند!
نمیدانم قرار داشتم با خودم از کدامیک بنویسم که افتادن اسمش روی صفحه ی گوشی همراهم همه ی فکر و ذکر و قلمم را به سوی خودش متمایل کرد.
اسمش همانطور که توی دلم نشسته بود روی گوشی ام نشست و میان غر زدن های سه مسافر ِزن و سرعت زیاد راننده و خیره شدن من به خط ممتد جاده و سردرد و زیر لب ذکر گفتن هایم گفت که عاقبت مسافر دیار و جاده ای شده که بوی خون و عطشش دنیا را فرا گرفته و در جواب "دوستت دارم " گفتنش،تنها "مراقب خودت باش" به گوشش خواندم و اشکهایم را در تاریکی شب حواله ی جاده و خط ممتد سفید رنگی کردم که به گلویم چنگ میزد و دلم خواست هیچ نگویم و ننویسم الا اینکه برای به سلامت برگشتن ِ مسافری که زیاد دوستش دارم و رخت چرک هایی که تا برگشتنش توی دلم می شویند، کمی دعا کنید.کمی زیاد لدفن.همین!
الـــی نوشت :
شهر خون و عطش....کربلا ایا؟
کسی که دعوتش کرده که دلش خاسته عزیزش کنه...دست به دلش بکشه و .....کاش بگی همون کسی که خیلی دوسش داری برات دعا کنه که زود دعاش براورده میشه
شعر قشنگیه چشم هر دو تاش
گمونم بعله :)
خوش به حال همه شون...راستش نمیدونم چرا وقتی یکی میره زیارت زبونم برای خواستن لال میشه،اصلن نمیدونم باید چی بگم یا ...
انگار که فک کنم همه ی اون لحظه ها مال خودشه و نباس خودمو درگیرش کنم...
+ مال مهدی سهیلیه شعر،خودمم از وقتی بچه تر بودم زیادی دوسش داشتم.خودت چطوریایی زهره ؟
سلام الی
هان؟
سفرش بخیر
الی این پست های رمز گذار رو ما نباس بخونیم؟
روزهای پاییزت قشنگ الی شیرین سخن
کدوم رمزدار؟مگه رمز ممز داریم اینجا؟اینجا کسی رمزممز واسه نوشته ش نمیذاره!میذاره مگه؟


روزای پاییزی که داره زمستونی میشه گل گیسو.یه عالمه سفیدی و برف واست آرزومندیم ها
ما که حضرت جواب گرفته ایم و منتظر مابقیش هم هستیم ...با این سواریهای زرد رنگ دروازه تهران نرو.....اینان تابوتهایی هستند که فقط اسم تاکسی را یدک میکشن....
فقط ترمینال،فقط کاوه :)
ما هم منتظریم مهندس :)
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش...
لبریزم از آرزوهای قشنگ برایت الی...
ساغر
یک دنیا ممنون ساغر،میدونی؟یک دنیا ممنون :)
شماره .. ت !
گم شده :|
پریشب که گفتی شما فهمیدم گمش کردی