هوالمحبوب:
(این پست عکس ندارد ...!)
دلتنـــگ خاطـــرات عزیز گذشته ام...
من را شبیه ساعت دیشب، عقب بکش
من از تمام پاییز نه برگ های رنگی رنگیش رو میفهمم و نه دلم هوای قدم زدن های دونفره روی خش خش برگها رو میکنه و نه واسه در آغوشت گرم شدن وسط سرمای پاییز تنگ میشه و نه دلتنگه هوای نم نم بارون پاییزی و نجواهای عاشقانه توی گوش همدیگه میشه و نه دلم رد پاهامون روی برف سفید زمستونی رو میخواد...
من و تو هیچوقت هیچ پاییزی از این خاطرات عاشقانه و پاییزی با هم نداشتیم.من و تو هیچ پاییزی دستمون رو توی جیب همدیگه نکردیم که گرم بشیم.من و تو زیر هیچ بارونی دوستت دارم توی گوش همدیگه نخوندیم...
من تموم ه این چندتا پاییز حسرت و بغض قورت دادم و منتظر موندم تا سوز و سرمای پاییزی و یخبندون زمستونی تموم بشه تا بهت بگم چقدر دلم واست تنگ شده که اگه هم راهی جاده شدی محض رفع دلتنگیم ،نگران یخبندان و خطر جاده نشم و توی دلم رخت نشورند تا برسی پیشم...
من تمومه این چندتا پاییز،نه دلم هوای بارونی کرد که با تو هیچ خاطره ای ازش نداشتم و نه خوردن چای زغالی و ها کردن دستات رو توی سرمای پاییز.
من میون بارون و رنگارنگیه پاییز و عصرای دو نفره و خوشبختی های یه نفره ،فقط بادش رو دوست دارم وقتی یادم میفته میتونم به بهونه باد ِپاییز که خودت رو توی خودت جمع میکنی ،خفگی ناشی از بستن شالم رو بهونه کنم و شالم را از دور گردنم باز کنم و دور گردنت بپیچم و دلم برای شقیقه هات که از سرما قرمز شده ضعف بره و با بغض و شوق نگات کنم.
من از تموم پاییز بادش رو دوس دارم و سرماش، که به بهونه تموم بادها و سرمای پاییز بشینم برات شال رج بزنم و میون تار و پودش شعر بخونم و واست حرف بزنم که شاید وقتی پیچیدی دور گردنت توی گوشت ترانه بشه و بدونی چقدر دوستت دارم...
من از تموم پاییز با همه ی تنفرم از آبان،عاشق چاهاردهمین روزش هستم که سر و کله ت توی زندگیم پیدا شد و مطلع عشق شدی توی زندگیم...
من از تموم پاییز و از میون تمام خاطراتی که باهات ندارم،عاشق آش اولین سالگرد آشناییمون توی همون مغازه م که تو لباس اولین دیدارمون رو تن کنی و بهت بگم یادته اولین بار که همدیگه رو دیدیم از اینجا آش خوردیم و تو بگی :"یادته همین لباس تنم بود ...؟" و من یاد پسری بیفتم که زیر پل عابر پیاده با لبخند میدیدمش و بهش نزدیک میشدم و تصور نمیکردم یه روز خون بشه توی رگ هام...
من از تموم خاطرات پاییزی که باهات ندارم،عاشق باد پاییزم وقتی توی ابری ِ هواش روبروی حرم معصومه بهم میگی:"من اگه بمیرم تو چکار میکنی ؟" و من با شیطنت میخندم و بهت میگم :"تا چهلمت صبر میکنم ...!"
من از تموم پاییز میون خاطراتی که شبیه هیچ کس نیست ،عاشق بغض های شبهای پاییزمم که کی میشه تموم بشه این فصل لعنتی که من بعد از تموم شدن سرما زودتر ببینمت...
من از تموم پاییز عاشق آخرین مهرماهی ام که اصفهان من و تو رو کنار هم دید و موقع رفتن برات میخوندم :"بگو که موقع رفتن چگونه جا دادی .... میان ساک خودت،قلب بی قرارم را ...؟!"
من از تموم پاییز عاشق سرماخوردن هاشم وقتی تو کنارم باشی و کنارت باشم و برای قرمز شدن نوک دماغت و آبریزش بینی ت و فین فین راه انداختنت،خوشمزه و داغ ترین سوپ دنیا رو بار بذارم و قاشق قاشق دهنت بذارم تا تو با اکراه بخوری و زود خوب بشی...
من از تموم پاییز عاشق تمومه خاطراتی هستم که با تو نداشتم و ندارم و تو رو نه محض اومدن پاییز و خاطرات نامشترکمون،بلکه به خاطر خودت و نه هیچ خاطره ای دوستت دارم...
من از تمومه پاییز،خاطرات مشترکی که نداشتیم و نداریم و تویی که این پاییز هم اومد و نیستی رو دوست دارم...
الی نوشت :
یکـ)دلم واست به اندازه ی تمومه پاییزهای زندگیم تنگ شده.همین!
دو) پاییزت مبارکـــ عزیز ِ جان...
سهــ) ایـــن را گوش کنیـــد ،خب ؟