هوالمحبوب:
گمانم قبلن هم گفته بودم خارجی ها را زیادی دوست دارم،همه چیزشان را!از بس که همه چیزشان به جاست .حالا بیایید و بگوید شده ای شیپورچی ه این اجنبی ها و چقدر گرفته ای که سر فرهنگمان را زیر آب کنی و من هم با کمال مسرت عرض میکنم همه اش صلواتی است و مفت و مسلم اما با یک عالمه اعتقاد و باور و "چی فکر کردی؟برو داداش من!ما از اوناش نیستیم! و به فرض هم باشیم ،دستت رو بنداز بچه!"
این خارجی ها آدمهای فرهیخته ای هستند و با شعور و مثل ما که تمدن چند هزار ساله ی مان کجای ِ فلک را سوراخ کرده اهل تظاهر و ریا و باج دادن هم نیستند!حالا شما بیایید بگویید بی احساسند و پـِهـِن هم بار ِ دیگران نمیکنند ولی من میگویم مقتدر و مهربان و با احساس و صادقند!
صادقند و مهربان که خانواده شان یعنی پدر و مادر و خواهر و برادرشان،یعنی خودشان و فرزندانشان و لاغیر!آدمهای خفنی هستند که خواهر ِمادرشان که ایرانی ها بهشان میگویند "خاله "همانقدر برایشان ارزش دارد که خواهر پدرشان که ما صدایشان میکنیم "عمه " و اکثرن هم به مدد مهر و محبت مادرهایمان به خونشان تشنه ایم و فحش خورشان هم بحمدالله تا دلتان بخواهد ملس است و البته که این دو عناصر اناث همانقدر با ارزش و با اهمیتند که زن دایی و یا زن عمویتان و صد البته که با زن همسایه تان که گاها برای نظافت خانه تان به منزلتان تشریف فرما میشود هم تراز و برابرند چرا که شما مجازید همه ی این عناصر را به یک چوب برانید و یا حتی خطاب کنید "Aunt"!
نه اینکه گمان کنید خارجی ها هم در حق زن اجحاف میکنند.نچ!مردان ِبه اصطلاح مرد ِفامیلتان هم اعم از دایی و عمو و شوهر عمه و شوهر خاله تان هم با مردی که توی کوچه لپتان را میکشید که "چه طوری عمو جون؟" با هم برابری میکنند و به یک "Uncle" ساده سنجاق میشوند!
حالا بیایید بگویید این کار یعنی اینکه فک و فامیل و احساسات فوران کرده ی فرهنگ و تمدن ایرانی را لگد مال کرده اند و احساس ندارند و این طور خزعبلات!
من میگویم اینها دست از فامیل بازی کشیده اند!دست از ریا و ریا کاری.دست از دندان طمع تیز کردن برای کسانی که روی سرشان دست میکشند و در پس پرده آرزوی مرگشان را دارند.من میگویم آنها صادقانه همدیگر را میخواهند و یا حتی نمیخواهند!
برای بچه برادرشان در ملا عام جان نمیدهند و بعد برای تصاحب همه ی زندگی اش نقشه بکشند و بعد پیش خودشان فکر کنند جای دوری نمیرود.آنها در ملا عام قربان صدقه ی بچه خواهرشان نمی روند و برایشان بمیرند مثلن و بعد تیشه به ریشه ی آبرویش بزنند و دست به سینه بنشینند و به ریش خودشان بخندند!
من خارجی ها را دوست دارم که خانواده برایشان همان آدمهایی هستند که زیر یک سقف زندگی میکنند.که هر کسی خارج از این سقف و دیوار برایشان با گاو مشهدی حسن یکی ست!و می میرند آن هم برای همان آدمهای زیر یک سقف زندگی شان و خودشان را با یک خروار اسم مزخرف که به مفت نمی ارزد،گول نمیزنند!
هوالمحبوب:
خارجی ها را زیادی دوست دارم،همه چیزشان را.فرهنگشان را،زبانشان را،رفتارشان را،برخوردشان را،خندیدنشان را، گرییدنشان را،اصلن همه چیزشان را از بس که همه چیزشان به جاست.آن هم نه از این خارجی های الکی ها!اروپایی ها را ،غربی ها را.همان ها که مثلن خودِ استکبارند و هی هر جمعه ما در مراسم پر شور نماز عبادی سیاسی مان مشت محکم میزنیم بر دهانشان که مثلن هیچ غلطی نمیتوانند بکنند وقتی که از منتهی الیه وجودمان بلند سر میدهیم مرگ بر فلانی و این حرف ها!شما که دوست ندارید و گمان میکنید قرار است به خاطر دوست داشتنم و این قــِسم حرف ها سر از دره ی شعب ابیطالب در بیاورم و محاصره و تحریم و یا جزیره ی موریس،و این دنیا و آن دنیا سرب داغ در کجایم بریزند،تسبیح ها و روبنده ها و عمامه هایتان را سفت بگیرید و برای دنیا و آخرت خودتان دعا کنید باشد که رستگار شوید و بعد کتابهای زبان انگلیسی ِآکادمی ها را سانسور کنید و دامن کوتاه انیمیشن کتاب را بلند کنید و پای زن نقاشی شده ی کتابها ساپورت مشکی به پا کنید و سر ِ زن نقاشی شده ی کنار ساحل ِ ویرجینیا را داخل کتاب ،چادر (!) و دست مردی را که دارد با زنی دست میدهد قطع کنید آن هم از بیخ و بن که مبادا اسلام به خطر بیفتد و تمام وقت بشوید مضحکه ی بچه ها سر کلاس ها و بعد گزارش بسازید و پخش کنید توی تلویزیون که این اجنبی ها دارند برهنگی و سگ دوستی و گروهی زندگی کردن را با کتابهایشان رواج میدهند توی مملکت که آدم بلند بلند به ریشتان بخندد که اینقدر احمقید با آن ذهن بیمارتان!(آخه باقالی تو اصلن ببین توی اپندیکس کتاب بین اسم اون همه کشور برای معرفی به زبان آموزها اصلن اسم ایران اومده و ایران رو اصلن حساب میکنند که بخواند واسش نقشه بکشند،خود خفن پندار؟!)
من همیشه اول هر ترم در کلاس فقط یک جلسه در مورد زبان و فرهنگ حرف میزنم که جدا نشدنی اند.که قرار نیست وقتی کلمه ی wine را در کتاب میخوانید یا میبینید یا لمس میکنید گمان کنید که نجس شدید!که وقتی کلمه یboy friend/girl friend میبینید فکر کنید با کله یک راست میروید جهنم و یا گشت ارشاد گونی سرتان میندازد و پرتتان میکند توی ون!!که وقتی درس تان در مورد فلان خواننده است ایل و تبارتان را فردا قطار کنید پشت در آموزشگاه که یاللعجب و استغفرالله این خاک بر سری ها را به فرزاندانمان یاد ندهید!(به جان بچه ی آخرم هزارتا از این موردها داشتم هر ترم خدا را شکر!)این کلمات و جملات و عکس ها و رسم ها مال فرهنگ آن طرف آبی هاست که شما باید بدانید.آن احمقی که کتاب شما را تالیف کرده(با عرض معذرت از جک سی ریچارد و خاندان معظمش،در عصبانیت که حلوا خیرات نمیکنند آقا!شما که با فرهنگ و تمدن چند هزارساله ی ما آشنایی به بزرگی خودتون ببخشید آقا!مجبورم میفهمید؟مجبورم!)خودش به بیست و چند زبان زنده ی دنیا تسلط دارد و با تمام فرهنگها آشناست و میداند چه چیز را در کتاب برای تمام فرهنگها و آدمهای سراسر دنیا بگنجاند در این کتاب چند صد برگی و شما قرار نیست زیادی حساس باشید،قرار است زبانشان را یاد بگیرید و با فرهنگشان آشنا شوید و بعد آگاهانه و دانسته راه خودتان را بروید.اصلن برایشان میگویم که ما انواع و اقسام شراب داریم که نام همه شان را برای تان روی تخته مینویسم که بدانید هر کدام را در جای خاص و زمان خاص استفاده میکنند اما بدانید و آگاه باشید دوغ ِ محلی ِ شهرکرد که من برایش می میرم از تمام شراب های دنیا شرابت تر است!!:)
...میدانید من این غربی ها را زیادی دوست دارم،همه چیزشان به جاست.حالا به جهنم که آمار ِفلان و بهمان فسق و فجورشان سر به فلک کشیده ،حالا نه اینکه اینجا مدینه ی فاضله است و همه ی آمار ما درست و درمان است و همه ی ملت اینجا به جای کلوپ های شبانه توی محراب شب تا صبح کله ملق میزنند و دست از دامن خدا نمی کشند و اصلن خدا را کلافه کردند با این همه لابه و زاری شان!
بروید به مردم تان و بچه هایتان یاد بدهید که به دریا بیفتند و تر نشوند،بروید تربیت هایتان را اصلاح کنید نه عکس های نقاشی شده ی کتاب و کلمه هایی که به چشم هیچ کسی نمی آید.
+اندر مباحث فسق و فجور این غربی های نه نه مرده حرف زیاد دارم،این هم بماند برای بعد!
هوالمحبوب:
عطر بزنید آن هم زیاد!درست لابه لای بافته های چین و واچین موهایتان وقتی که می بافیدش و می اندازید روی شانه ی راست تان!یا وقتی که دم اسبی اش می کنید و یا پریشان روی شانه هایتان و یا حتی وقتی از این کلیپس های گونی سیب زمینی ای امروزی حواله اش میکنید و میچسبانید فرق سرتان!
نه اینکه چون عباس آقایتان سرش را در خرمن موهایتان فرو ببرد و کیف کند و برایتان بخواند:"اما ستاره قلب کسی را نبرده است...اما ستاره عطر به گیسو نمیزند!" که مثلن شما ستاره اید و این حرفها و شما هم خرذوق شوید نه اینجور آن هم بدجووور و عمرن بفهمید اینها همه برای این است که خر شوید و بلند شوید بروید حیاط را آب و جارو کنید تا برسد مثلن به بقیه ی ابیات و احتمالن آخرش هم فنا شود!!
یا امین الله برایتان بخواند :"رسد عطر گیسوانت چو نسیم اگر به کویم...شکفد به گلشن دل گل عشق و آرزویم"و شما بخواهید عطر گیسویتان را درست عینهو "در باز کن" بدهید دست نسیم که دل عباس آقایتان بشکوفد یا مثلن همینعلیرضای افتخاری ِخودمان چه چه بزند برایتان که :"ای باغ بی خزان عطر گیسوی تو...محراب عاشقان طاق ابروی تو "که شما هم زل بزنید به طاق ابرویتان و هی دچار خود خفن پنداری شوید !
نــچ!اگر فکر میکنید بایست برای این قـــِسم اتفاقات پیش پا افتاده(!) و البته نادر عطر حواله ی موهایتان کنید کاملن در اشتباهید آن هم در این دوره زمانه که عباس آقاها و امین الله ها و علیرضا ها عمرن فرق بین بوی عطر دونا کارن و صابون گلنار را لابلای موهایتان متوجه شوند!
همه ی اینها برای این است که شاید وقتی پاهایتان را روی هم انداخته اید و مشغول کتاب خواندن هستید،یک دفعه یک کوچولوی شیطان که همیشه زمین و زمان را برایتان به هم می ریزد و از دستش یک لحظه آسایش ندارید،درست مثل یک بچه گربه ی ملوس از زیر کتاب توی آغوشتان خزید و با همان معصومیت سرش را گذاشت روی سینه تان و بعد با چشمان افسونگرش به چشمهایتان زل زد و گفت :"برا آتته اِسه اووخو!" که یعنی "برای عاطفه قصه بخوان!" و وقتی که مجبور شدید برایش قصه ی همیشگی کدوی قل قلِ زن را مثلن از روی کتاب بخوانید و او هی با گردنبند و یقه ی لباس و بینی و دهن تان بازی کرد و هی انگشت توی بینی و چشمهایتان کرد شاید وقتی نوبت به موهایتان رسید به جای چنگ انداختن و کشیدنشان،بوییدشان و چنان به به ای گفت و سرش را از روی کـِیف تکان داد که دلتان را زیر و رو کرد.اصلن شاید درست مثل گلدختر ِ ما فراموش کرد که پیرزن قصه سالم به منزلش رسید یا گرگ ها آن را در راه خوردند و موهایتان را گرفت و هی به موهای خودش مالید که مثلن بوی خوب موهایتان را بچسباند به موهای خودش و بعد از تلاش مستمرش سرش را آورد نزدیک بینی تان و از شما جدی ترین و مهم ترین سوال زندگی اش را پرسید که :"آتته اَت آلام خوووبه؟!و شما صورتتان را لابه لای موهای کم پشتش فرو کردید و با تمام وجود همه ی عطر معصومیت و شیطنت و بودنش را هل دادید توی ریه هاتان و گفتید :"به به! بعله! آتته که عطر الهام را زده خوووبه!" و تصمیم گرفتید که زین پس همیشه فقط به خاطر او به گیسوان تان عطر بزنید و نه به خاطر هیچ عباس آقا و امین الله و علیرضا و شعر و ترانه ای ...!
به گیسوان تان عطر بزنید،آن هم زیاد!درست لابه لای بافته های چین و واچین موهای تان وقتی که می بافیدش و می اندازید روی شانه ی راست تان!یا وقتی که دم اسبی اش می کنید و یا پریشان روی شانه هایتان و یا حتی وقتی از این کلیپس های گونی سیب زمینی ای امروزی حواله اش میکنید و می چسبانید فرق سرتان!آخر میدانید گل دختــرها بوی عطر را بر گیسوان تان عجیــــب دوست دارند،آنقدر که برای استشمامش تمام شیطنتشان رخت می بازد توی آغوشتان!