هوالمحبوب:
اصولن ما هیچ وقت عین بچه ی آدمیزاد مسافرت نمیکنیم.واسه همینه که دقیقن از وقتی رفتم دانشگاه تصمیم گرفتم به بهونه ی درس داشتن و پروژه قطار کردن و ترجمه در دست داشتن،از مسافرت خانوادگی صرف نظر کنم و خونه نشینی را به مسافرتی که نمیدونم قراره به کجا ختم بشه ترجیح بدم!!
همه چیز یهو اتفاق می افته،مثلن ساعت 2 بعد از ظهر میتی کومون تصمیم میگیره راه بیفته به یه سمتی و ساعت '2:33 باید سوار ماشین باشیم با همه وسایل و تجهیزات!!اصولن نمیدونی سفرت چند روز طول میکشه و حتی نمیدونی مقصد سفر کجاست و این باعث میشه ندونی باید چه لباسی برداری و البت که خود میتی کومون هم درمسیر تصمیم میگیره و برنامه میچینه.واسه همین همیشه ی خدا توی مسافرت یه پایه ی بساط لنگه!
خب این مدل مسافرت کردن برای آدمایی که منتظر هیجان و یه اتفاق غیر قابل پیش بینی اند خیلی خوبه و اصن هیجان انگیزه ولی واسه ما که کلن از وقتی به دنیا اومدیم اتفاقای هیجان انگیز دهنمون را سرویس کرده یه کم عذاب آور و حتی کسل کننده است!
اینجوری بود که من در جواب پیام و تماس دوستام که ازم میخواستند بریم شهرشون و یا توی شهرشون توقف داشته باشیم و دید و بازدید نوروز را به جا بیاریم هیچی نداشتم بگم ،چون اصلن نمیدونستم مسیر و برنامه کجاست و چیه و اونا هم ازم یواشکی دلخور میشدند و یحتمل گمون میکردند افتادیم توی فاز پیچوندن!
امسال خیر سرمون یک دختره فارغ التحصیل بودیم و درس و مشق پـــَر!از اونجایی هم که در سالی که گذشته بود یه بار با احسان خواهر برادری رفته بودیم جزیره و میتی کومون فرموده بودند که" چطور برا آق داداشتون نه نه اید و واسه ما زن بابا و چه جوری هاست که برای ایشون میتونید از درس و کار و کلاستون بگذرید واسه ما نه؟! " مزید بر علت شد که دیگه نشه خونه را به مسافرت در کانون گرم خونواده ترجیح بدی و باس تن به این توفیق اجباری می دادی که ثابت کنی ما برای ایشون هم نه نه ایم و واسه خودمون یه پا اُمّ اَبیــها!
از بس که ما دختره خوبی هستیما و در صدد به دست اوردن دل تک تک اهل البیت!!باز بگید الـــی بـَده!
هوالمحبوب:
مامان ِ نرگس میگفت خدا زن را با طبیعت و ذاتی خلق کرده که فقط بتونه یک عشق رو توی دلش جای بده و تنها عشقی که میتونه همزمان با اون عشق و حتی بیشتر از اون عشق توی وجودش رخنه کنه و وجود داشته باشه و خللی به اون یکی عشق وارد نکنه،عشق زن به فرزندشه.میگفت برای همینه که وقتی زنی عاشق مردی میشه تمام مردهای دیگه از چشمش می افتند و به نظرش بی ارزش میاند و انگار که نمیبیندشون.میگفت تمام وجود زن میشه اون مـَرد،حتی اگه برای اونطور شدن تلاشی هم نکنه.کافیه فقط با همه ی وجود عاشقش باشه و بشه.برای همین بود که مامان نرگس زن هایی که بیشتر از یک مـَرد را دوست داشتند و وقتشون و فکرشون و قلبشون را صرف اون ها میکردند را بد و بی حیا یا هرزه نمیدونست.مامان نرگس میگفت این زن ها بیمارند که برخلاف قانون ِ خلقتشون رفتار میکنند و باید درمونشون کرد و یا اگر قادر به درمونشون نیستی باید ازشون دوری کنی!
اولین بار قبل از اینکه راهی ِ سفر تعطیلات نوروز نود و سه بشیم،کردستان را از دهن مامان ِ نرگس دیدم و شنیدم.میتونی تصور کنی اون شنیده ها از دهن زنی که خودش و باورهاش را خیلی دوستش داشتم و دارم چقدر برام شیرین و رویایی بود.زنی که شخصیتش برام قابل ستایش و احترام بود و هست و تنها کسی ِ که به خاطرش به نرگس حسادت میکنم.وقتی میون درس خوندن و درس دادن یهو گریز میزد به سرزمین پدریش و از اعتقادات و باورهای مردم اون منطقه و همه ی منظره های بکرش برام حرف میزد،همه ی خستگی م از بین میرفت و من میشدم سرتا پا گوش برای لذت بردن.
وقتی اونجا را به چشم خودم دیدم مطمئن شدم کردستان فراتر و زیباتر از اونهایی بود که مامانِ نرگس گفته بود ولی من با وجود ِاون همه زیبایی،خوشحال نبــــودم!