هوالمحبوب:
اینقدر حوصله ندارم که اصلا دلم نمیخواد درمورده هیچی حرف بزنم
حتی نمیخوام بگم دیشب از فرط خستگی وخواب شام نخورده تا از راه رسیدم خوابم برد
یا چقدر راحت شدم که امتحانا تموم شدوفرت فرت همشو افتادم غیر اون آخریه که اگه روم میشد اون هم می افتادم
اینقدر حوصله ندارم که دلم نمیخواد درمورده تولدو به عرصه ی ظهور رسیدنم حرف بزنم و اینکه پریروز چی شد وتمومه smsهای دنیا وتبریکای این ورو اون ور یه طرف smsای که از طرف مخابرات واسم اومد یه طرف که:"مشترک گرامی،تولدتان مبارک!"وکلی هیجان زده شدم
اینقدر حوصله ندارم که حتی دلم نمیخواد بگم کی بهم چه نوع تبریکی گفت وکی اصلا واسش مهم نبود کی به کیه وچی به چیه وکی واسه خالی نبودن عریضه تبریک گفت وکی واسه حس انسان دوستی وکی واسه محبت وکی واسه عشق وکی واسه چی!
اینقدر حوصله ندارم که بگم کی بهم چی کادو دادو عمه واسه کادوی تولدم توی اون هفته شام بیرون دعوتمون کرده وعمو اینا صاف یهو روز تولده من اومدند واسه خداحافظیه مکه خونه ی ما وبعده نودوبوقی بابابا آشتی کنون!
حتی حوصله ندارم راجب دیروز ودانشگاه وبچه ها وامتحان آخروتب و تاب فوتبالی که من هیچی ازش سر در نمیارم حرف بزنم یا اینکه بگم میخوام سر فرصت وحوصله یه پست دیگه راجب بچه ها بنویسم!
اینقدر حوصله ندارم که حتی دلم نمیخواد راجب شعره خوشگله نرگس حرف بزنم که از هیجان شنیدنش تا چندساعت هی به خودم واسه داشتنه چنین دوستی افتخار میکردم!
بی حوصله تر ازاونم که حتی بخوام جواب sms بدم یا گوشی رو بردارم وبه کسی زنگ بزنم یا جواب تلفنی بدم.
اونقدر بی حوصله که از رئیس بودنه امروزم هم دیگه کیف نمیکنم!
چرا کسی رد نمیشه پاشو بذاره رو پام با هم دعوامون بشه و گیس وگیس کشی کنیم ومن چارتا فحش آبدار بدم تا دلم خنک بشه!؟!
حتی حوصله ی تائید کامنتهام رو هم ندارم
لعنت به این تابستونه لعنتی!
++++++++++++++++++++++++++++++++++++
پ.ن:اینقدر حوصله ندارم که حتی حاضر نیستم با کسی همکلام بشم چه برسه به اینکه تولد خانومه خونه رو بهش تبریک بگم وبهش بگم ان شالا هر چقدر عمر میکنی بابرکت ومسرت باشه!(چون صبح بهش گفتم!)
هوالمحبوب:
آراسته و تمیزو مرتب ،چادرسر میکنم وسجاده ای که بوی اردی بهشت میده روپهن میکنم .تمومه سطحش رو بو میکشم وبغضم روبا تمومه قدرت قورت میدم!ولی عین توپ که بخوای بکنی زیر آب باز قل میخوره و میاد بالا!قبل از اینکه چیزی بخوام یا حرفی بزنم یواشکی بهش میگم دلم رو از دلگیری پاک کن،کمکم کن دعاهای خوب بکنم.بدون غرض ورزی!
چشمم میفته سمت راستم،رو ی تخت آروم دراز کشیده ومن دارم کیفه داشتنش رو میکنم.خدا جون خیلی باحالی!قبل از اینکه آرزو کنم،برآورده کردی!دیگه باید چی بخوام؟اصلا باید چی بخوام؟باید چی بگم؟الان باید چی کارکنم؟خودت میدونی که غیر ازلوس کردنه خودم واست کاره دیگه ای بلد نیستم!
تو هستی و من واحسان که خوابیده ویواشکی باید حرف بزنیم که بیدار نشه!
تمومه لحظه هایی که بودی ونبودم رو مرور میکنم
وتمومه لحظه هایی که بودی ودیدم!امشب شبه منه،مگه نه؟اگه تولدمه پس شبه منه،مگه نه؟!
دیدی سره شب چی میگفتن؟میگفتن انگار خیلی جدی گرفتی؟!
هوالمحبوب:
گفتم دل وجان در سرکارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی؟
آن من بودم که بیقرارت کردم
آن من بودم که بیقرارت کردم!فصل مزخرف و گرم تابستون شروع شد!از همین حالا گرممه!موندم نه نه ی ما چه جور روش شد ما رو تواین فصل به دنیا اوورد!حوض آبی رنگه خونه از همین حال پره آبه تا از راه برسیم بدون اینکه فرصت غر زدن واسه گرمیه هوا داشته باشیم بپریم توش!کولرها راه افتاده وخانومه خونه خودش رو به انواع واقسامه تسهیلات وتمهیدات وامکانات مجهز کرده که پذیرای آدمایی که از گرما غر میزنندوشکایت میکنند باشه!ازهمین حالا به امید اومدنه پاییز زنده ام!!!!!!این فصل با موقع های دیگه فرقی نمیکنه.کارمون چندبرابر میشه که کم نمیشه وفقط باید تحمل کرد تا تموم بشه.این منم......زنی در آستانه ی فصلی گرم...!!!
اولین روزه تابستونه گرمتون مبارک!
*******************
این شعره بالا رو اول صبح تا رسیدن به دفتر هی توی تاکسی با خودم زمزمه میکردم وحظ میبردم.نوربه قبرت بباره عطار جون!