هوالمحبوب:
*حتی اگه گاو هم باشی ، در صورتی که در جای مناسب قرار بگیری ،
کسانی پیدا می شوند که تو را بپرستند
هوالمحبوب:
اومدم شرکت همچین خوشحال وخندان و قبلش هم کلی توی خونه مستفیض شده بودم و هنوزهم درگیر این بودم که چه طور به آقای "س" بگم که دیگه نمیخوام بیام سر کار.
یه خورده سر به سر بچه ها گذاشتم
وبعد پریدم پای سیستم واسه سر زدن به سایت وچک میل و چک وبلاگ .همینطور خوشحال
وخندان داشتم سایت را میفرستادم بالا ومیلم را باز کرده بودم که یه میل خوشگل دیدم
همچین نیشم باز شد از ذوق.....
الهی ی ی ی ی!گیتاریست
هنرمندیش را به اوج رسونده بود و اون کفش اسپرت خوشگله رو به سفارش گل پسر
ومطابق با علاقه مندیه اینجانب به عرصه ی ظهور رسونده بود.کلا همچین خوشحالم که
نگو.
حالا باز بگو مخاطب گرامی اگه عکس رو ندیدی چیزه خاصی از دست ندادی....
به اندازه ی تمومه زندگیم خوشحالم
همچین!ممنــــــــــــــــــــــون گیتاریست جان!
کلا با اینکه این رو هم نمیتونم بپوشم اما مرسی
گیتاریست:
از اونجا که تو کفش اسپرت رو خیلی دوست داری و دلت می خواد بتونی کفش پاشنه بلند بپوشیسفارش دادم شرکت آدیداس که یه کفش اسپرت پاشنه بلند برات بسازن مخصوص خودت با همون رنگی که دوست داری...
هوالمحبوب:
وقتی رسیدم خونه وکفشهام رو نشون دادم فرنگیس داد زد من اینا را نمیپوشم ها!!!!
گفتم :وا! اینا رو واسه خودم خریدم.کی گفت باید شما بپوشی؟
گفت :به هرحال گفته باشم من اینا را نمیپوشـــــــــــــــــــــــــــــم!(این تیکه را با داد گفت!)
بعد هم رفت و پاهاش رو کرد توی کفش و گفت واسه من تنگه!شماره چند گرفتی؟گفتم 38!
گفت :پس چرا واسم تنگه؟!واسه تو تنگ نیست؟گفتم چرا تنگه اما اگه بزرگتر میگرفتم وقتی راه میرفتم از پاهام در می اومد!!!!
دوباره چپ چپ نگاهم کرد و گفت :من اینا را نمی پوشم ها! هرچی کفشه گره گوریه ردیف کردی واسه من!حیف پوووول! صددفعه نگفتم تنها نرو کفش بخر؟!نگاه کن پاهام رو، به خاطره این کفش قهوه ای هاست که تاول زده.حالا اون خردلیه یه خورده بهتره.اون مشکی و سفیده هم که کلا از توی پاهام در میاد ولی گفته باشم فردا گردنت را کج نکنی بگی اینا را بپوش من بلد نیستم بپوشم ها!
راست میگفت.همیشه وقتی از این کفشها میگیرم آخر سر پاهای فرنگیس را میبوسه.آخه من بلد نیستم کفش خانومانه بپوشم اونم پاشنه دار!فکر کن!
اما همیشه یهو یه جای وجدانم میزنه بیرون و میگه :خاک برسرت!یعنی خیر سرت دختری!خجالت نمیکشی همه ش کفش فوتبالی میپوشی؟(حالا شما بگو اسپرت!)...آآآآآی بدم میاد چون یک کاری را بلد نیستم یا عرضه ش رو ندارم بگم دوست ندارم انجام بدم ....
ماجرای همون گربه دستش به گوشت نمیرسید میگفت پـــــــــــــــــــــیـــف بو میده!
دلم میخواد بلد باشم ولی مثلا چون دوستش ندارم انجام ندم!
شاید واسه همینه گاهی یهو به مغزم میزنه دلستر بخورم با اینکه حالم بد میشه و زور میزنم تحمل خوردنش را داشته باشم اما میلم نکشه!!!!یا مثلا یهو به این نتیجه میرسم کفش پاشنه دار بخرم یا بپوشم با اینکه میدونم حتی دوتا قدم بلد نیستم باهاش راه برم...
یا یهو تصمیم میگیرم برم کلاس رقص و رقص بلد بشم و بعدش تا بهم گفتند پاشو برقص بگم نچ!چون دلم نمیخواد نه اینکه چون بلد نیستم یا مثلا هزارتا کاره دیگه....
تا پول از شرکت گرفتم رفتم سه تا روسری خریدم رنگاوارنگ :صورتی وقرمز وسورمه ای! هرکی هرچی گفت خودشه و کلاخودت جلفی .....نمیدونم
چرا؟! اما احتمالا اون صورتیه رو واسه اون کفش صورتیه خریدم واون قرمزه رو
هم واسه اون کفش اسپرت قرمزه (حالا شما بگو فوتبالی !) و اون سورمه ایه هم
کلا سرجهازه تمومه خریدهای منه!کلا نمیشه من یه چیزی بخرم وسورمه ای
نباشه...کلا عاشق سورمه ایم....
بعدش هم رفتم اونجا که همه ش بچه های کلاس ازش ساعت میخرند و یه ساعت سفید خریدم...البته مغازه بغلی همون ساعت را 5000 تومن ارزونتر میداد ولی من دلم میخواست از همون مغازه ای خرید کنم که فرشته ونسیم و غزل هم ساعتشون را خریده بودند(!).کلا خوشحال بودم گویا و کلا پول از سر و رووم میبارید فکر کنم!
بعدش هم رفتم کفش فروشی و چندتا از این کفش پاشنه دارها رو امتحان کردم و جلو آینه هی راه رفتم و هی به به و چه چه به خودم گفتم و آخر سر هم رفتم اون کفش لژ داره رو پوشیدم ،یه شماره هم کوچیکتر از سایز پاهام برداشتم که موقع راه رفتن از پاهام در نیاد...
به قول نفیسه تو کلا عرضه وسلیقه ی کفش خریدن نداری و کلا گلاب به روتون خاک بر سرم!
از
بس مثلا ندید بدیده بودم همونجا پولش را که حساب کردم یه پلاستیک گرفتم
وکفش قبلی ها رو گذاشتم توی پلاستیک و کفشهای نو را به پا کردم وگفتم تمرین
از حالا آغاز میشود.... و شدم الی گوووود لیـــــــدی!
خودم قشنگ حس میکردم دارم مثل اردک راه میرم ولی مهم نبود ،آخرش که چی؟؟ باید از یه جا شروع بشه و شد.....باپای داغون دو سه تا مغازه رفتم و بعد هم کلا سلانه سلانه رفتم تا خونه و کلی هم فاطمه و الناز بهم خندیدند....
امروز
هرکی من را میدید میخندید. اولش فکر کردم چون حساس شدم خیال میکنم نگاهها
متفاوت شده ولی تا اومدم داخل کلاس و یهو همه زدند زیر خنده و بعد هم
همکارا کلی مستفیض شدند و توی شرکت هم خانم "ک" وخانم "الف" از بس خندیدند
که چرا اینجوری راه میری و شده بودند عینه لبو،به این نتیجه رسیدم که
واقعا گویا یه چیزی درست نیست !
البته عده ای از دوستان جان هم تشویق کردند که تا بیای عادت کنی طول میکشه و تو میتونی تو میتونی.....
از بس کج ومعوج راه رفته بودم و هی تعادلم را از دست میدادم و صد دفعه هم تا مرز افتادن پیش رفتم ،پاهام درب و داغون شده بود. امشب احسان من را تا سر کوچه رسوند و خودش رفت دنبال کارهاش.تا پیاده شدم و خداحافظی کردم،هنوز دو قدم نرفته بودم که یهو گوشیم زنگ خورد و دیدم احسان ِ .
- چیه احسان؟چیزی شده ؟
گفت:الهام!چرا
اینجوری راه میری؟بلد نیستی از این کفشها بپوشی مگه مجبوری؟ تو رو خدا
همون کفشهای قبلیت را بپوش و یاغی باش!خانومی پیشکش!!!!
از
سر کوچه تا در خونه جونم بالا اومد. تا رسیدم خونه و فرنگیس و دخترا
اومدند به استقبال.نیشم را شل کردم و گردنم رو کج و گفتم:سلام فرنگیس
جــــونــــم! میگما تو این کفشها را میپوشی و به سلیقه ی خودت یه جفت کفش
واسه من بخری که بتونم مثل بچه آدم راه برم آیا؟.......
***************************************************
پـــ . نــــــ :
این عکس کفشمه که گیـــتــاریســت واسم کشیده!
حالا کاش کفشم این شکلی بود!نصفه اندازه ی این هم پاشنه نداره! کلا ما را
به خانومی چه؟! اصلا مگه خانومی به کفشه ؟هاااان؟! به قول احسان تو همون
یاغی باش ما قبولت داریم! والااااااا با این نوناشون