هوالمحبوب:
گاهی تمام دنیا با تمام عظمتش برات کوچیکه
گاهی با خودت میگی اگه برسم به تهش حالا چی کار کنم؟بعد آرزو میکنی کاش هیچوقت به اون آخر نرسی.کاش هیچی آخر نداشته باشه....
نمیفهمم چه طوری سجاده پهن میکنم.یادم نیست چی نیت میکنم.یادم نیست چی میگم.حتی یادم نیست چی دعا میکنم فقط یادمه اون آخرای آخر یادم میاد که نمیدونم چه طوری قامت بستم و یادم میاد بدون وضو ایستادم و یادم میاد که کجام ....
میگند شکستن نماز گناهه!اما من اصلا یادم نیست چی خوندم و یا اصلا خوندم یا نخوندم!توی مرکز ثقل زمین ایستادم ولی تحمل بودن اونجا را ندارم.اصلا عکس العملم از کار افتاده!!!
نمیدونم دارم روبروی خدا چی میگم یا چه ذکری را دارم تکرار میکنم فقط یهو چادر را از سرم میکشم و میپرم تو حیاط..حتی فرصت ببخشید خدا را هم به خودم نمیدم!
دور تا دور حیاط راه میرم.سردمه!
میرم وضو بگیرم.زوور میزنم حواسم را جمع کنم که درست کارم را انجام بدم.زوور میزنم یادم بیاد چه طور وضو میگیرند.یادم نیست!!!!!!!
اول چپ بود یا اول راست؟؟؟؟!!!!
میام داخل اتاق.توی کتابخونه میگردم دنبال توضیح المسائل.نمیدونم چرا دارم میلرزم!حتما سردمه!
اول راست بود!
میترسم یادم بره.با خودم هی تکرار میکنم راست اول راست اول دست راست....راست!
میرم داخل دستشویی.باز تکرار میکنم راست.اینقدر حسهام قاطی شده که حتی خنده م هم نمیاد!!!یادم رفته دسته راستم کدومه! با خودم ادای اینکه دارم مینویسم وقلم دست گرفتن را در میارم تا ببینم با کدوم دستم مینویسم و بعد نتیجه بگیرم پس دست راستم اینه!!!!
زور میزنم ترتیب را رعایت کنم و درست انجام بدم.قامت میبندم!
الله اکبـــــــــــــــــر....
دارم خفه میشم!یه چیزی توی گلومه که نمیدونم اسمش چیه!داره خفم میکنه!زور میزنم کلمه ها درست از دهنم خارج بشه و درست ادا کنم.وسطش مکث میکنم.به خدا میگم کمکم کن تموم بشه!یادم رفته چی باید بگم!
ادامه میدم و بالاخره تموم میشه.....
موقع دعاست.زل میزنم به خدا و هیچی نمیگم.حرفم نمیاد!!زووور میزنم صدام بیاد بیرون ،نمیاد!!!
میشینم روبروی خدا و همونجا جلو چشم خدا بهش میگم که بره به جهنم!
راه میرم توی اتاق..اتاق کوچیکه.بیست متر فضا برای این همه راه نرفته کمه.....
میرم توی حیاط...راه میرم...دور تا دور حیاط....حوض خالی ه....و گرنه پاهام را میکردم توش و دراز میکشیدم روی زمین و زل میزدم به آسمون تا آسمون بچرخه و منم باهاش بچرخم...قبلا ها افاقه میکرد...شاید الان هم بکنه.....ولی حوض خالی ه.زمستونها سخته آبش را عوض کنی.یخ میبندی!
هشتاد متر فضا کمه برای راه رفتن....برای این همه راه نرفته کمه...یه عالمه راه دارم که برم....یه عالمه فکر مونده که باید بکنم.....
میپرم تو اتاق...کاپشن...کلاه.....شال....کفش....
دختر که باشی باید خودت را استتار کنی.باید بری توی جلدی که فقط فکر کنی نه نگاه.فقط راه بری و بیخیال دنیا!
حتی تموم شهر هم برای این همه راه نرفته کمه....کاش به آخرش نرسم.....
زمین گرده! باز میای سر جای اولت!صبح بخیر دنیا!صبح بخیر الی!
هـ ــ ـــ ـــــ ـــمـ ــ ــ ـــ ــیــ ـــــ ــــ ـــ ــــــنــ ـــــ ــــــ ــــــ ــــ ــــ ـــ ــــ
هـــــوالــمحــــــبــــوب:
الهـــــــــــــــــــــی!
تا با تــــــــــــو هستم ، بیشتر از همـــه ام!
و
تا با خودم ،
احساس میکنم کمتـــــــــــــــــر از همــه ام!
"بـــایزیـــــد بسطامی"
پـــــ .نـــــ :
*خدایا نمیخوام کم باشم
هوالمحبوب:
خودم را مشغول میکنم.خودم را مشغول کردم.دیشب شهرزاد اومد دنبالم در آموزشگاه و در یک حرکت غافلگیرانه من را برد موبایل فروشی و یه موبایل خوشگل از طرف اون خریدم تا وقتی حقوق گرفتم پولش را بهش برگردونم.کلا شوکه شده بودم.اصلا کلا این دختر هی آدم را با رفتارش غافلگیر میکنه.هنوزم اعتقاد دارم مهربونیش اعصاب آدم را میریزه به هم و باید یه دست کتک مفصل بخوره.دیشب با موبایل سرگرم بودم تا گزینه های جدیدش را کشف کنم و تا صبح مشغول کشف رمز خوابم بودم.خیلی بد خوابیدم.خیلی! و هردفعه هم میخوابیدم یه چیزه غریب میدیدم تو خواب!
قول دادم نه غر بزنم نه گریه کنم و گرنه مجبورم خودم را تنبیه کنم....
باز خودم را مشغول میکنم.هی خودم را مشغول میکنم.من قراره بهترین باشم.....
دارم جارو برقی میکشم که زنگ میزنه.تعجب میکنم و نمیدونم ممکنه چه کار داشته باشه!؟!
گوشی را جواب میدم .کاملا خونسرد و رسمی....بله؟
- تو داری چه غلطی میکنی؟؟
الی:ببخشید؟
- گفتم داری چه غلطی میکنی؟
الی:مطمئنید درست گرفتید؟؟؟
- اینا چیه توی وبلاگت نوشتی؟؟؟
الی: وا! ببخشید نشناختم!شما مسئوله بلاگ اسکای هستید؟سلام عرض شد.عذرخواهی میکنم قصوری از بنده سر زده؟راستش من سیاسی نیستم .حرف فسق و فجور هم بلد نیستم بزنم.حتما واسمون حرف در اوردند.شاید یکی داره واسمون پاپوش میسازه باور کنید....
- دهنت را ببند الی.دهنت را ببند....
الی: شما هرچی بگید حق دارید اما ببخشیدا دیگه دارید از حد و مرز ادب تجاوز میکنید .درسته کله گنده اید و کلی بلاگر دارید و یوزر اما یه خورده اگه فکر کنید میبینید دارید زیاده روی میکنید آقای....ببخشید فامیل شریفتون؟؟؟؟(توی دلم یهو خنده م گرفت تا گفتم فامیل شریفتون!گفتم الان میگه ما شریف نداریم!!!
)
- بسه الی! بسه!اونا که نوشتی راسته؟
الی: من هیچ وقت دروغ نمیگم.همه میدونند مگه اینکه مجبور باشم...
- خاک برسر احمقت!
الی:جای مبارک گفتنته؟! بی ادب!تو ادب خونوادگی نداری؟هااان؟بی خاصیت!
- قدته؟
الی:قدشم!
- گفتم قدته؟
الی:گفتم قدشم!
- چرا؟یعنی اینقدر احمقی؟!!!!؟؟؟!حماقت تا این حد؟با این همه اهن اهن گفتنت آخری که خوبه همینه؟
الی: من حماقت نکردم و نمیکنم.حماقت را" بابا" کرد که "مامانی" را انتخاب کرد.حماقت را مامانی کرد که به بابا بله گفت.حماقت را "باباحاجی" و"مامان حاجی "و"بابا احمد" و"مامان معصومه" ام کردند که واسشون ذوق مرگ شدند و جشن گرفتند.حماقت را اون احمقی کرد که بابا و مامانی را فرستاد تو حجله و فرداش دوماد را بردند حمام دوومادی و براش کل کشیدند.حماقت را اون احمقی کرد که توی حجله برای هر دوشون آرزوی خوشبختی و فرزند صالح داشتن را کرد.حماقت را خدا کرد که فکر کرد هنوز باید به زمینی ها امید داشته باشه و"الی" را بهشون بده تا نشون بده تولد هرنوزاد یعنی اینکه هنوز خدا از زمینی ها نا امید نیست.وسط این همه احمق میخوام بهترین احمق باشم.اشتباهه؟ تو که میدونی من از شبیه بقیه بودن متنفرم.حالا که همه شبیه همه اند و نمیتونند متفاوت باشند من میخوام بهترینشون باشم.بهترین که باشم متفاوت میشم ، نه؟ آره میشم!خاصیت بهمن ماهه!هرسال اول بهمن تا برسه به آخرش از من جووون میگیره.ولی این دفعه من برنده میشم.قول دادم کم نذارم و نمیذارم.هیچوقت به اندازه ی الان احساس در اوج بودن نداشتم.من دختره خوبی ام ، نه؟!
- الــــــی!
الی: الی و کوفت!اگه یه کلمه دیگه حرف بزنی و اشکم را در بیاری تا آخر عمرم نمیبخشمت.برام آرزوی خوشبختی کن و خداحافظی کن دارم اتاق را جارو میکشم الان مهونهامون میاند
- کاش می مردی تا از دستت راحت میشدم.
الی: کل اگرطبیب بودی سر خود دوا نمودی.دعا میکنی به حق خودت بکن بچه.....