_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

میوه می چینـــم، برایــــم برگ ها را پس بزن...

هوالمحبوب:

میـــوه میچیــــنـــــــم ، برایـــم بـــرگ ها را پــــس بــــزن...

اصلا هم ناراحت نیستم!اصلا هم بغض نمیکنم.حتی وقتی صدام میکنند که توت بچینم و بخورم!

آخه کدوم آدم عاقلی وقتی توت میخوره بغض میکنه؟اصلا شما که اهل کتاب و مطالعه اید، تاریخ رو ورق بزنید ببینید اصلا در تاریخ بشریت همچین موردی یافت شده که کسی وقتی توت میخوره گریه ش بگیره؟

همه میدونند من زیاد اهل توت خوردن نیستم چه برسه که بخوام وقتی توت میخورم گریه کنم!

همه میدونند!حتی خانوم همسایه که بهش میگیم "خاله"!

نشون به اون نشون که چند وقت پیش که به اصرارش رفتم خونشون تا زیر درختشون توت بخوریم،وقتی همه عین بز از درخت آویزون شده بودند و داشتند حتی برگهای درخت رو هم میخوردند و من کلی خنده م گرفته بود ، چندتا دونه توت بیشتر نخوردم و هی عجله داشتم برم سر کار و "خاله" هم فهمید و گفت :"تو هم که "توتی" نیستی!" و من خندیدم و گفتم :"نه!من غازم!" و تا چند دقیقه داشتم برای خودم تجزیه تحلیل میکردم که منظورش "توتی" با "ت" دو نقطه بود یا "ط" دسته دار!

اصلا هم ربطی به این نداشت که توت هاش معلوم نبود شیرینه یا ترش! و کلا همه ی مزه های دنیا توی وجودت گیج میشد و یا اینکه مجبور بودم توت را از درخت بکنم و من عادت داشتم و دارم میوه را حاضر و آماده بخورم نه دستچین و دونه دونه و با فاصله که نفهمم چی خوردم!

امروز هم فرقی با قبل نداشت!به اندازه ی کافی به خاطر تابستونم که قرار بود دود بشه بره هوا منزجر بودم و پیشنهاد رفتن زیر درخت توت میتونست نور علی نورش کنه! وقتی گفتند قراره بریم زیر درخت توت چندان راغب نبودم.حتی وقتی قرمزیش با تمام قوا داد میزد بیا منو بخور.حتی وقتی که توت های رشید و قد بلند جلوی چشمت راه میرفتند و دلبری میکردند.

حتی وقتیکه اولین توت را با اکراه گذاشتم دهنم و طعمش تمومه وجودم را جمع کرد و چشمام را بستم از بس که ترش بود و تا لحظه ای که همون توت ه لعنتی بره پایین صد بار جلوی چشمام پرده ی اشک اومد و رفت و من همه ش را گذاشتم پای ترش بودنش!

و گرنه اصلا هم یادم نیومد که تو چقدر توت دوست داری .یا اصلا هم یادم نیومد که چه طور از درخت تند تند توت میکندی و دلت میخواست تموم ه درخت را یه لقمه کنی و من توت های رسیده را میچیدم و کف دستت میذاشتم تا بخوری و من کیف کنم.و اصلا هم یادم نیومد چه طور توی اون مسیر سربالایی ه پر از درختهای توت خسته شده بودی و من هلت میدادم و تو میگفتی:" فکر کردی خیلی قوی ای؟خیال کردی تو داری من را میبری بالا ؟" و من بهت گفتم :پس چی ؟اگه فکر میکنی داری کمکم میکنی همه زورت را بزن تا سر جات بایستی و من هلت بدم ببینم چقدر میری جلو!

و یا اصلا هم یادم نیومد همه ی زورت را زدی یا نزدی و من باز توی اون مسیر پر از درخت توت هلت دادم و با هم کلی خسته شدیم...

یک توت دیگه گذاشتم توی دهنم.انگار که ترشیش فشار بیاره به چشمهام و غدد اشکیم!عجب توت قوی ای بود!

حتما باید یه جایی توی یه کتابی جایی نوشته باشه توت های خیلی ترش خاصیت اشک زایی و بغض دارند ،نه؟

و گرنه اصلا دلم تنگ نشده و  یادم نیفتاده که این همه ازم دوری و چقدر توت دوست داری!اون هم توت ترش و قرمز.حتما به خاطر ترشی ه این توت های لعنتیه که وقتی میذارم دهنم انگار دارم خون جیگر میخورم و الا چرا باید بغض راه گلوم را ببنده؟

همه چی که سر جاشه و همه چی آرومه و من هم حتما چقدر خوشحالم...تو اونجا توی دشت شقایق کباب خوردی با یه عالمه سیر! و اصلا هم نباید برات مهم باشه چقدر خوشبو شدی!و وقتی میگی "یه عالمه " یعنی که کلی اشتها داشتی و حالت خوب بوده که این همه سیر خوردی و دیگه لازم نیست کسی کنارت بشینه و هی برات لقمه بگیره با یه پر ریحون و هی گولت بزنه که اگه اینو بخوری لقمه ی آخره تا تو تمام غذات را بخوری .و من باید با تصور اینکه خوبه که خوبی کلی خوشحال باشم.همه چی سر جاشه و من هم  اینجا "گل دختر" به بغل، نشستم زیر درخت توت و کنار استخر ماهی و دارم با احتیاط دونه دونه توت توی دهن گل دختر میذارم ونگرانم که مبادا مثل من بغض کنه و اشکی بشه ولی اون انگار بدنش در برابر توت مقاوم باشه چون هر بار توت را میخوره و قورت میده باز با سر و صدا و اون نگاه الی کــُـشـِش تقاضای توت ِدرشت بعدی را میکنه.

نمیدونم!حتما باید جایی،توی کتابی،سایتی،مجله ای،روزنامه ای،مقاله ای چیزی نوشته باشه توت خاصیت احساس زایی داره و روی احساسات آدمای مختلف تاثیرای مختلف داره و ممکنه حساسیت زا باشه!واسه همینه که شاید یکی مثل من بغض میشه با توت و یکی مثل گل دختر و تو شوق میشید...! و گرنه هیچ ربطی به دلتنگی م نداره!!

الــی نوشــت :

یکـ) آبان بود،دوشنبه و مبعث! امشب بی شک بزرگترین عید زندگی من خواهد بود.سالگرد ازدواجت مبارک فرنگیسم. عید شما هم ! :)

دو)یعنی دم این بلاگ اسکای گرم با این همه تغییرات خفن!آقا ما از صبح تا حالا احساس خارجکی بودن بهمون دست داده خفن!فقط نمیدونم چرا عکس و شرح نوشتمون را خورده! و گرنه ما کلی ازش ممنونیما! بلاگ اسکایی ها مبارکمون باشه :)

سهـ)آجی ای که نتونه ساک داداشش را وقتی میخواد بره مسافرت ببنده براش،آجی نیست!چغندره!

چاهار) نمیخواید بگید که شما هم پای این مناظره ها و معارفه ها و مصاحبه های دور چندم ریاست جمهوری میشینید و بعد هم دستتون را میذارید زیر چونتون و به افق خیره میشید و کلی بهش فکر میکنید که؟! لا اله الا الله ! حالا هی ما میخوایم هیچی نگیم،مگه میذارید؟

قلبـــت که ... نیمــــه‌ی چپ مـــن تیـــر می‌کشـــــد...

هوالمحبوب:

قلــبــــت کــه مـیـــزند ســـر مــن درد مـــیــــکند

ایــــن روزهـــا ســــراســــر مــــن درد مـیـــکند

قلـــبت ... که نیمه ی چــــپ مـــن درد میـــکشد

تـــب کـرده ، نیــــم دیـــگر مــــن درد میـــکند...

دستم را میذارم روی قلبم...همیشه مشکل داشتم توی پیداکردن جای دقیقش!سمت چپ بود ولی چقدر بالاتر یا پایین تر؟!روبروم نشستی سرم را میذارم روی قلبت و صداش را میشنوم ...داره درست و مرتب میزنه.باز دستم را میذارم روی قلبم...رو میکنم به فرنگیس و ازش میپرسم وقتی قلب آدم درد میگیره آدم خیلی دردش میاد؟...میخنده و میگه:" نه! کم دردش میاد! ".دست میکشم روی قلبم و زیر لب میگم:"خودم میدونم خیلی دردش میاد".باز روبروم را نگاه میکنم و تو نیستی...

شب خیلی بدی بود!...داشتم دعا میکردم که بمیری.درست روی گل وسط قالی...همونجا که همیشه میشینم روبروش و باهاش حرف میزنم.همونجا که موبایل خوب خط میده.همونجا که...

با هق هق ازش میخواستم بمیری که کمتر درد بکشی!آخه حالت خیلی بد بود .خودت گفتی دعا کنم که بمیری و من خودم بهت گفتم از این به بعد هرچی بگی گوش میکنم ،فقط خوب شو. و تو با درد ازم خواستی برای مردنت دعا کنم و من داشتم به خدا التماس میکردم!

من که بهت گفته بودم خنگم!حالا دیدی؟

اینقدر حالم بد بود که نمیفهمیدم دارم چی کار میکنم!درست مثل اون شب سرد زمستون که اونقدر حالم بد بود که یادم رفته بود چه طور وضو میگیرند!

یکی در میون برای نبودنت و نبودنم دعا میکردم.میخواستم مثلا عدالت را رعایت کنم!!وسطش یهو فهمیدم دارم چه غلطی میکنم.زدم توی سرم!خاک تو سرت الــی!

حالا دیگه بلند بلند به غلط کردم غلط کردم افتاده بودم!یه غلط کردم به تو میگفتم یکی به خدا!داشتی درد میکشیدی و داشتم می مردم!

خنده دار بود منی که افتاده بودم روی دنده ی لج  و سر خود معطلیم و چشمم را بسته بودم تا نباشم و نباشی حالا داشتم دق میکردم از درد کشیدنت!اگه چیزیت میشد من چی کار میکردم؟منی که حتی جرات نکرده بودم نبودنت را توی ذهنم تصور کنم، حالا با دستای خودم داشتم میکشمت و تو داشتی تقلا میکردی.چه طور تونسته بودم؟

اینا را بهت نگفته بودم ، نه؟...آره !نگفته بودم!

انگار هزار سال ه باهات حرف نزدم...انگار هزار سال ه صدات را نشنیدم...انگار هزار سال ه نمردم از صدا کردنت...

تو از سکوت من منزجری اما نمیتونم حرف بشم.میگی خسته شدی از بس سکوت شنیدی ولی من بلد نیستم حرف بشم...نمیخوام حرف بشم.

نمیخوام طلب بخشش کنم که میدونم مستحق بخشش نیستم...نمیخوام بگم باهام اینجوری تا نکن که میدونم مستوجب مجازاتم حتی اگه دق کنم از اینکه صدام نکنی...تا زجر بکشم که هیچی نمیگی...تا درد بکشم که درد میکشی... 

نمیتونم وقتی معذرت خواهی میکنی که انگار مزاحم شدی ،داد بزنم و بگم با من اینطور حرف نزن...نمیتونم التماست کنم خوب شو...با من بد باش و خوب شو...

نمیتونم بگم قول میدم که...که انگار بمیرم از اوردن کلمه ی "قول" توی دهنم .که من آدم زیر قول زدن ها نبودم و شدم!

نمیتونم التماست کنم کاری بکنی ،که چیزی بگی، که داد بزنی ،که دعوام کنی ،که باهام قهر کنی ،که اینجوری نباشی .خنده م میگیره که جون خودم قَسمت بدم که حرفمو گوش کنی ...دردم میاد جوری رفتار میکنی که هیچی نشده که بهم میگی چیزی عوض نشده و از چیزی انصراف ندادی... دردم میاد این همه خوبی.

باید صبر کنم.هزار سال هم شده صبر میکنم

هیچی نمیگم...به جون خودت هیچی نمیگم...با نگفتنت مجازاتم کن...با انگار نه انگار چیزی شدنت...با صبرت...با صدام کردنت...با هرچیزی که میتونی... هر کاری بکنی و هر چی بگی درسته...من تا آخر عمرم هیچی نمیگم...از سکوتم درد نشو...من قهرم...با خودم...!

کسی را که برنجاند تـو را هرگـــز نمیبخشم       تـو با من آشتی کردی ولــی من با خودم قهـرم.

الـــی نوشت :

یکـ)  مــن یک کمـــی میترســـــم... از اینجا بخوانید :|

دو) فردا ارتحال مردی است که به اسم و پشتوانه اش خیلی ها خیلی کارها کردند!همان ها که اگر خودش حضور داشت انکارش میکردند.آدمهایی شبیه همان ها که قرآن سر نیزه کردند و بعد سنگ قرآن ِ ناطق را به سینه زدند. من این مرد و اقتدارش را بسیار دوست دارم و داشتم.

سهـ) اگر خواستید صدایمان کنید چون صدایتان خوبست و نتوانستید نگران نشوید،بلاگ اسکای پیغام فرستاده از فردا  سه شنبه تا حداقل چهل و هشت ساعت نمیتوانید با اینکه صدایتان خوبست مرا صدا کنید!... البته زحمت بیهوده میکشد گویا.چون ما که کلا خواستیم برای این نوشته صدایمان نکنید و "بگذارید که سربسته بماند صدفمان !"

به المیزان قسم تفسیر یوســـف میکند رویت...

هوالمحبوب:

نه تنها چشمهایت سوره ی والشمس میخوانند

به المیزان قسم تفسیر یوســـف میکند رویت...

نه اینکه تا به حال نشنیده باشم!

نه!

شاید هزاران بار اسمم را از دهان هزاران نفر شنیده ام و گاهی هر چقدر هم که خواستم تظاهر کنم که اصلا برایم مهم نیستند ، یک جایی، یک وقتی و یک روزی که اصلا انتظارش را نداشتم درست وقتی که بلد بودند چه طور" الف "  ِدوم اسمم را جوری بکشند و ادا کنند که دلم از جا کنده شود ،دلم خواسته  به جان "هااان؟" یا "بعله؟"  ،"جانم " نثارشان کنم و ازشان بخواهم هی الف دوم اسمم را بکشند و صدایم کنند تا من از ذوق بمیرم و هی تند تند "جان ِ الهام ؟ " پخش و پلا کنم و به پایشان بریزم!!!

اصلا تا به حال اسمتان "الــــی " بوده که وقتی "ی" ِ اسمتان را میکشند و تاب میندازند توی ادا کردنش و زبانشان را یک جوری توی دهنشان میچرخانند که قند توی دلت آب شود و "الــی " را تلفظ میکنند، در دم بمیرید و نتوانید نگویید "جانم؟"،آن وقت هی توی سرتان بزنید که جلوی دهن گشادتان را بگیرید و به "هااان؟" یا "بعله ؟" اکتفا کنید آن هم سرد و بی خیال و هی به خودتان بگویید:" آدم که "جانم؟" را برای هر کسی که بلد بود اسمش را هیجان انگیز صدا کند که خرج نمیکند.حالا به فرض هم بلد باشند الف دوم " الهام"  یا "ی "  الــی را بکشند تا بمیری !یا به فرض هم بعد از عمری که تو را حسرت به دل شنیدن اسمت از دهانشان گذاشته اند یک جوری اسمت را ادا کند که دلت مردن بخواهد!"

باید رو راست باشم!

باید اعتراف کنم که یک بار این اتفاق افتاده! یک بار از شنیدن اسمم مردم ،درست وقتی که بلد بود چه طور صدایم کند با آن برق چشمهایی که نمیشد به پایش نمرد گفت الی و حتی نگفت الهام!!! و من به "هاااان؟" اکتفا کردم و هی توی سرم زدم که "الــی  آدم باش!" و با شنیدن "کوفت !هااان چیه؟بگو بعله!" از دهانش مرا تا آخر عمر حسرت به دل شنیدن حتی همان الــی با   "ی" ِ تابدارش گذاشت...

باید باز هم رو راست باشم!

باید اعتراف کنم که یک بار "جانم "هایم را خرج کردم ،درست جاییکه بلد نبود اسمم را چه طور صدا کند و من مجبور بودم به عاشقی ! و شما هیچ وقت اسمتان الی نبوده که بفهمید چقدر درد دارد! که بفهمید چقدر زجر دارد که مجبور باشی به عاشقی آن هم برای کسی که حتی بلد نیست اسمت را جوری صدا کند که دلت بخواهد بمیری! که چشمهایت را ببندی و افسارت را بدهی دست تمام اعتمادت و دلت را خوش کنی به چک اطمینانی که پشتش را امضا کرده اند!شما که الــی نبودید که بفهمید چه میگویم، بوده اید؟

داشتم میگفتم...

شاید هزاران بار اسمم را از دهان هزاران نفر شنیده ام که بلد بودند چه طور" الف "  ِدوم اسمم را جوری بکشند و ادا کنند که دل را هوایی کنند. که بلد بودند کاری کنند که برای اسمت بمیری اما فقط بلد بودند ! هیچ کدامشان اشک به چشمانم نیاوردند وقتی مرا به اسمی خطاب کردند که هیچ کس جز عده ای خاص مجاز به صدا کردنم نبودند.بلد نبودند کاری کنند آن هم بدون منظور و با تمام منظور که وقتی صدایم میکنند دست از تمام کارهایم بکشم و دست بگذارم زیر چانه ام و آرزو کنم که کاش دوباره صدایم کنند.

ولی او با تمام کوچکی اش میان این هزاران آدم ِ بزرگ توانست! امروز دلم خواست بمیرم...امروز که شنیدم نه الف دوم اسمم را کشید و نه "ی " الـــی  را تابدار و پرپیچ ادا کرد ولی به اسمی خطابم کرد که هیچ کس اجازه ی صدا کردن مرا جز او و برادر و خواهرهایش نداشت،اشکهایم تند تند جاری شد از چشمهایم و نتوانستم "جانم " نگویم...

نتوانستم به نفس نفس نیفتم بعد از هربار صدا کردنش و "جانم ...؟ جانم ؟..." گفتن که او باز با اشتیاق صدایم کند و من با اشتیاق و اشک "جانم ...؟ " نگویم...!

... تو از کجا آیین دلبری را اینگونه بلد شدی ؟

چه طور بلدی جوری بگویی " آجـــــی " که تمام سلولهای وجودم به لرزه بیفتد که تمام الــی شنیدن ها آن هم با "ی " تابدار و الهام شنیدن ها  با  الف ِ کشیده ی دومش که شنیده بودم پیششان رنگ ببازد..

تمام زندگی ام را میدهم تا " آجـــی " صدایم کنی...من عاشق " آجـــــی " بودن و "آجــــی " خطاب شدنم ...

من عاشق "آجــی " خطاب شدنم آن هم از دهان تو تا تمام "جانم " هایم را به پایت بریزم...

مــن تمام زندگی ام را میدهم و غرق میشوم توی چشمــهای الــــی کـُــشـَت.تـــو فقط بگـــــــو  "آجــــی ..."!

الـــی نوشت :

یکـ) به المیزان قســـم خدا تو را تنها به خاطر من فرستاد دختر کوچولوی ِآجـــی...!

دو) دلم برای سفــر با تو وَه چه دلتنگ است...!

سهـ) حالــا هـــی شمـــا بگـــوییـد...!  از اینجا بخوانید :|

+ بلاگفایی ها ! برای من باز نمیشوید!