هوالمحبوب:
یکی از لذتهای وصف ناشدنی م وقتی بعد از ظهر دارم توی خیابون به سمت آموزشگاه قدم میزنم اینه که منتهی الیه راست پیاده رو را بگیرم و قدم بزنم تا موسسه ی مالی و اعتباری فلان که نزدیک آموزشگاهه.همون موسسه که درب الکترونیک داره و تا میخوای واردش بشی دربش اتوماتیک باز میشه.بعد سرم را بدم بالا و مستقیم را نگاه کنم و کیفم را بندازم روی شونه ی چپم و یه خورده هم چین بندازم توی ابروهام و مثل یک لیدی ِ تمام عیار محکم قدم بر دارم که احدی الناسی فکر نکنه تعمدی در کاره و با فاصله ی هر چه نزدیک تر از کنار دربش رد بشم تا اینکه چشم الکترونیک کار خودش را بکنه و در اتوماتیک وار باز بشه و من بدون اینکه سرم را برگردونم از کنارش عبور کنم و با گوشه ی چشمم همونجور که دارم مستقیم را نگاه میکنم،کارمندی که کنار در نشسته را برانداز کنم که سرش را تکون میده از حرص و منم ذوق مرگ بشم!
الـــی نوشت:
یکـ)فامیل دور:اونایی که میگند پول خوشبختی نمیاره!آقا بیایید و من رو بدبخت کنید.اینقدر بهم پول بدید تا به خاک سیاه بشینم.نامردم اگه اعتراضی بکنم...!
دو)به شخصی متمول و با شعور جهت بدبخت کردن اینجانب نیازمندیم!!!
هوالمحبوب:
مــردی به اینـــکه عشـــــــق ده زن بــوده بــــاشی نیـــست
مـــــردان قـــدرتمنــد تنـهــــــا "یــــک" نفـــــــر دارنـــــد...
این شعر زیادی زیباست.این شعر زیاد از حد شگفت انگیز و فوق العاده است و آدم هی دلش میخواهد تند تند و بلند بلند بخواندش.این شعر زیاد از حد معرکه است.هر شاعری در سینه اش پیغمبری دارد و او هم از این قاعده مستثنی نیست و اصلن من امید صباغ نو را بیشتر به خاطر این شعر دوست دارم.شعر کامل را از اینجا بخوانید و شعر را بمیرید!!
هوالمحبوب:
اینکه در کامنتدونی چند وقته بسته معنیش این نیست که مثل اینایی که تازگی ها مد شده و تعدادشون هم کم نیست به بهونه ی اینکه "اسلحه پشت سرتون نذاشتم که حتمن نظر بدید و اگر راس راسی طالبید برام ایمیل بدید و من رو سورپریز کنید "و دلم بخواد اینباکس ایمیلم پر بشه و تشریف بیارید اونطرف و دایره ی آدمهایی که میخوام توی زندگیم داشته باشم گسترده تر بشه و درجه ی صمیمیت هام باهاشون بیشتر و یه جور ارتباط پیش ساخته را به وجود بیارم و هر دفعه ایمیلم را باز کنم ذوق مرگ بشم که خلق الله را به خاطر یک سری مناسبت ها مجبور کردم واسه دو کلوم حرف زدن تشریف بیارند اونطرف دیوار و هر دفعه هم شماره ی "آن ریدهای "اینباکسم را میبینم کف و ضعف کنم و برای خودم تند تند بادمجون پوست بگیرم(منظور همون در نوشابه باز کردنه ولی چون من به بادمجون علاقه ی شدید دارم ترجیح میدم اینجوری خودم را تحویل بگیرم نه با یه نوشابه پیزوری!!!)
من حتی از اون موقع که در کامنتدونی را تخته کردم آدرس ایمیلم رو از کنار وبلاگ برداشتم که رفتار من هم در زمره ی این جور آدم ها قرار نگیره و واقعن منظورم سکوت باشه تا وقتی اونی شدم که باید و بتونم توی حرفهایی که بینمون رد و بدل میشه شریک و سهیم راس راسی باشم،بیام وسط میدون!
گمون نکنم اسمش بی ادبی یا سرخودمعطلی و خودخواهی و نادیده گرفتن بقیه باشه،فقط کارتون را راحت تر کردم تا فقط گوش باشید و بشنوید.حتمن میدونید گوش بودن خیلی مهمتر و سخت تر از گوینده بودنه.اینکه آدم فقط گوش بده و بذاره مخاطبش اونقدر بگه تا همه ی اونی که تلمبار شده تموم بشه.گمونم حق دارم دلم سکوت بخواد.
همین روزا در کامنتدونی رو باز میکنم تا هرچی دلتون خواست داد و هوار سرم راه بندازید،اما بذارید تا اون موقع انرژیم رو ذخیره کنم که جون داشته باشم واسه یه دعوای مشتی و درست و حسابی.اگر چه من اگه جای شما بودم اون موقع هم به روی الی نمی اوردم تا توی کف اینکه کسی دلش خواسته سر یکی از این پست ها باهاش حرف بزنه و چیزی بگه بمونه و یه جورایی روووش کم بشه دختره ی خیره سر!!!