_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

تــو را چــون خــون بـــه رگ‌هایـــم و چـــون جـــان در بـــدن دارم ...

هوالمحبوب:

خواسته بودم در مورد آشپزی کردن بنویسم.همین چند دقیقه پیش!

اینکه بدون تو لعنت به تمام پیازهایی که اشکت را دربیاورند و بعد خلال شده توی گوشت خرد شده برقصند و طلایی شوند و رب هایی که به غذا رنگ بدهند و بوی غذایی که توی خانه بپیچد و بخواهد مرا کدبانو نشان دهد و تو نباشی که به آن لب بزنی و با قاشق اول صورتت را کج و معوج کنی که نمکش کم است و ادویه اش زیاد و بعد بگویی که زنی که آشپزی بلد نیست به درد لای جرز دیوار میخورد (!) و برایم هنرت را تئوریک به نمایش بگذاری تا من هزار بار دوست داشتنت را نفس بکشم و عملی بخواهم همه ی هنرم را با دستورالعمل تو به کار ببندم تا خانم آشپزی خانه ای شوم که به خیالم تو قرار است ماحصلش را تحسینش کنی!

آمده بودم بنویسم یکی از بزرگترین لذت های دنیا آشپزی کردن برای کسی ست که دوستش داری و همین است که وقتی کنار گاز می ایستم و تو نیستی پر از بغض میشوم.

آمده بودم بنویسم یکی از بزرگترین لذت های دنیا پشت کردن به تکنولوژی های زن تنبل کُنِ دنیاست و شستن لباس کسی که دیوانه دار دوستش داری آن هم توی لگن!

آمده بودم بنویسم بی تو دست و دلم به شستن و پختن نمی رود که سر از اینجـــا در آوردم و دلم ریخت برای هزارمین بار وقتی دیدن عکسش هیچ حسی در من برنمی انگیخت الا دلتنگی همان روز که تو آشپز شده بودی و من تماشاچی!

پیاز و گوشت و رب و ادویه و نمک غذا را همانجا توی آشپزخانه ی نوشته ام رها کردم و باز دستم را زیر چانه ام گذاشتم تا صدایت توی گوشم بوزد که :"خوبه والا!مردم بشینند فیلم ببینند ما براشون آشپزی کنیم!" و دلم غنج برود برای لحن حرف زدنت و کفگیری که توی دست هایت جا گرفته!

تا من با هر جمله ی سامانتا که دلتنگ ادوارد شده و با خودش درگیر است عاشق شدنش را بغض کنم و یواشکی چند چکه اشک بریزم و تو بوی غذا را هدایت کنی به سمت بینی ام وقتی قارچ ها را به مواد ماهیتابه اضافه میکنی و دلم برایت پر بکشد ولی از جایم تکان نخورم تا باز برگردی و با افاده و مثلن حرص بپرسی:"جاتون راحته خانوم؟چیزی احتیاج ندارین؟!" و من چشم از ادوارد بردارم و با پررویی بگویم که در حال حاضر چیزی نمیخورم و بخندم تا باز مثل مادرشوهرهای بدجنس لب هایت را برچینی و چشمهایت را ریز کنی و غرغرکنان اتاق را به سمت ماهیتابه روی اجاق گاز ترک کنی و دلبری کنی و بوی غذا را هل بدهی در تک تک سلول هایم تا من سراپا مسخت شوم و چشم بدوزم به دلدادگی آن دو و بگویم که چقدر سامنتا را درک میکنم و تو بگویی برای درک کردنش باید تا آخر فیلم صبر کنی و من هی دلم بخواهد تو آخر فیلم را برایم بگویی و هی از سر و کولت بالا روم و پایین بیایم و تو بخواهی دندان سر جگر بگذارم و من را با هیجانم تنها بگذاری تا وقتی سامانتا اعتراف میکند که در لحظه عاشق شونصد و چهل و یک نفر است تو غذا را رها کرده باشی و ابرویت را بدهی بالا و نگاهم کنی و قیافه ی زنان خاله زنک همسایه را به خود بگیری و پشت چشم نازک کنی و بگویی :"خوبه والا! دیگه با یه دختره فلان که عاشقه شونصد نفره همذات پنداری میکنی!" و مرا با صدا و نگاهت خلع سلاح کنی وقتی تا غذایی که هر ذره اش بوی دوست داشتنت را میدهد و آماده شده همراهی ام می کنی و دل به دلم می دهی وقتی دلم میخواهد که ...

آمده بودم بنویسم که بی تو دست و دلم به آشپزی که هیچ،به زندگی کردن هم نمی رود که تو باز مرا بی آنکه بدانی آن هم از این همه کیلومتر فاصله غافلگیر کردی .

+یک منحنــی ساده!

مرا در "جیم"بخوانید

نظرات 10 + ارسال نظر
م.بانو 1393/06/22 ساعت 22:10 http://m-z-f.blogsky.com

پر از حس دلتنگی و دوست داشتن .

میم بانوی ِ گل :)

شازده کوچولو 1393/06/26 ساعت 07:48

تو زیباترین جستجوی منی

تماشای تو عین آرامشـــــه ...

سلام الی
چیطوری همشهری؟
اگه دست و دلت به آشپزی برای مخاطب خاص و اینا نمیره واسه خودم بپز دخترم، من استقبال می کنما، تازه میام دم دستت وای میسم هی انگیزه بهت میدم،خخخخ
چی فک کردی، با یه مشت گشنه طرفی!

آ خِجالتم خوب چیزیِس!عا خوبس عارِد نیمیشه!عا خوبس حیام نیمیکونی!
بعدی شونصد سال اومدِی دنبالی یه غازی نون؟
عا اون روز تا حالا کوجا بودِی اصلن مهندس؟
عا خوبس من یادمِس بدهکاری و باس یه بسَنی بدی بِچِپونم تو حلقم که همچین میکونی!

زهرا 1393/06/26 ساعت 21:31

وای دختر تو صدات محشره
ینی یچی میگمایچی میشنوی
دوس دارم همینجوری بشنوم صداتو
عالی شعرمیخونی
خوش بحالت...
بیشترخوشبحال کسی که میشنوه...

یاد ایامی که در گلشن نمیدونم چی چی ایی داشتیم آآآآآی چی چیی داشتیییییییییییییییم :)

گوشادون قشنگ میشنفه :)

خاتون 1393/06/26 ساعت 21:55 http://dordasttt.blogfa.com/

دوسش داشتم خیلی، الی جانم.

دوس داشتنتون مستدام

اگه گفتی خاتون حالش چطوره؟:)

بابک 1393/06/29 ساعت 08:34

کلا آشی که زندگی و عشق با هم برای آدمها می پزند، جزو آشهای یک وجب روغن دار است ... همیشه از خوردنش کیف می کنی ولی یک عمر دنبال درمان عوارض همان روغنها می دوی ...

همون آش های کشک خاله که بخوری پاته نخوری پاته :)

تماشا کردن آشپزیش باهاس خیلی کیف بده، خیلی بیشتره تماشای هر. نمیدونم چرا الـــــــــی، همه خاطره های دلتنگ کننده داریم از این فیلم. آخ خاطره ی من چه خوبه. چه خوبه

می دونی چیه؟ داشتن یه همچین خاطره قشنگی انقدر ارزش داره که حتی به حسرت کشیدن بعدش می ارزه. می دونی چی میگم؟

آره میدونم!

اونقدر که خاطره ش رو هی مرور کنی هی لذت ببری هی زجر بکشی هی لذت ببری
از اون دردای خوب...:(

سلام
مطلب شما در سایت جیم بازنشر شد
jeem.ir/pagetwo.php?type=1&print=2&id=16111

مرسی از حسن سلیقه تون :)


غذا را سرخ نکن پیازبریز داخل سالاد کاهو بدون گوجه ولی با پیاز وهویج وکلم بخصوص بروکلی وکشمش قهوه ای وروغن زیتون بعنوان یک وعده غذا بخور وازپختنی ها بکاه
یک وعده هم تازنده هستی اب انجیر با انجیرش بخور تا دوباره دخترشوی یعنی جوان وشاداب

من اگه غذا پختنی نخورم انگار هیچی نخوردم!
صبح ها هم گاهن پختنی میخورم :)
حالا یه بار که وضعمون خوب شد میریم از اینا هم که گفتین میخریم میخوریم ببینیم چقدر شاداب میشیم :)
با تشکر...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد