هوالمحبوب:
قرار بود با فلان مقام مسئول جلسه داشته باشیم من باب فلان پروژه که هنوز بعد از نه ماه از جایش تکان نخورده بود.قرار بود پا روی دم کارفرما نگذاریم و با مشاور هم مهربان باشیم و دَمِ سازنده را هم به لبخند ببینیم که پروژه نرود روی هوا!
لباس هایم را ردیف کرده بودم شب قبل که با فلان کیف و کفشم ست شود و تا شب جلسه هم کلی پوستم را تغذیه کرده بودم که بشاش و ریلکس و دلپذیر در جلسه حاضر شوم و تا یک ساعت قبل از جلسه هم آرایش نکردم که خسته به نظر نرسم و بوی ادکلنم از صد فرسخی کائنات را مدهوش کند و یک لبخند دلنشین همراه با اقتدار و البته یک ریزه اخم هم نشاندم گوشه ی صورتم محض لحظات گوهربار "مبادا" !
خودم را قبل از جلسه توی آیینه چک کردم که هیچ چیز موی لای درزش نرود و راه افتادم سمت اتاق کنفرانس که صدای قدم های محکمم که توی سالن طنین انداز بود تبدیل شد به صدای دمپایی ابری ِ خیس کف استخر و چلپ چلپ کنان گند زد به تمام ابهتم!!!
کفش هایم را که چک کردم دیدم "هر دم از این باغ بری میرسد و این حرف ها !" و به اذن الهی کفی ِ کفشم باز شده و از کفش مثلن ساده و شیکم آویزان و هر آن ممکن است به اذن همان پروردگار باری تعالی بیفتد کف سالن و من عین عمه بتول ِ اکبر آقای ِ قصاب،باید چادر رنگی به سر بروم توی جلسه که همه چیزم به همه چیزم بیاید و نقش آباژور جمع را بازی کنم !
سرگرم و در گیر و دار این قِسم "خاک بر سرم شد" ها بودم که مهندس فلانی مسئول فلان قسمت تولید فلان تجهیز از راه رسید که تشریف نمی آورید بانو؟ و من هم به زور لبخند زدم و دستم را به زانو گرفتم که نمیدانم چرا پایم خواب رفته ،آن هم درست وسط سالن و کمی که خون در رگ هایم جریان پیدا کرد میرسم خدمتتان قدم زنان فی الواقع!
مهندس فلانی که رفت ،کفشم را دست گرفتم و تا پشت در اتاق کنفرانس دویدم که کسی چشمش به من نیفتد و انگار به شصتم هم نبود سالن دوربین داشته باشد یا نه ولی خب حین دویدن دوربین موربین ها را هم چک کردم و خدا را شکر فاصله دستشویی تا پشت در زیر ذره بین نبود و پشت در کفش را به پا کردم و لبخند زورکی ام را فیکس کردم گوشه ی لبم و به بهانه ی خواب رفتن پایم آهسته و پیوسته و پا روی زمین کشان رفتم تا پشت میزم ور دسته فلان جوجه مهندس که تا دیروز توی سرش میزدم محض اینکه همواره احترام بزرگتر واجب است و کاش قبل از آمدن به شرکت این ها را یاد گرفته بود!!!
نشستم کنارش و بعد از احوالپرسی های مسخره و لبخند حواله ی این و آن کردن که ممنونم و مرسی و خوبم و الحمدالله و مشتاق دیدار ،سرم را بردم نزدیک گوش جوجه مهندس و خواستم که اگر آدامس دارد چند تایی بدهد بجَویم !
رطب خورده که باشی و منع رطب کنی ،این میشود که جوجه مهندس بگویدت مگر نگفتید هزار دفعه که توی جمع نباید دهانتان بجنبد و شما که این همه مبادی آدابید چرا در این جلسه به این مهمی هوس آدامس کرده اید ؟ و گفتمش که گویا از درس های آموخته فراموش کرده "همواره دخالت در کار بزرگترها شرم آگین است " و بدهد بسته آدامس را بجَوَم بی هیچ حرف اضافه و در این آدامس جویدن رازی ست بس شگرف که بعدها خواهد فهمید و انگشت تحیر خواهد گازید!!!
جوجه مهندس که بسته آدامس خارجی اش را غر غر زنان و بور شده داد و چراغ ها خاموش شاد محض نمایش روند پیشرفت پروژه ،تند تند پنج تایی آدامس لمباندم گوشه لپم و هی جویدم و ورز آوردمش و از دهانم تکه تکه در آوردم و چسباندم کف کفشی که ور آمده و رفتم سراغ آدامس بعدی و هی پا کوباندم زمین به بهانه جا بجا کردن صندلی محض محکم کردن جای آدامس های کف کفش نازنینم و عجب شرایط فروس ماژور عظمایی بود به جِد و جای دشمنتان و رقیب عشقی ام «عنتر خانوم!» کلهم خالی !!
دیتا شو که کارش به سرانجام رسید و برق ها روشن شد محض لبخندهای مسخره و پاره ای از توضیحات،پای من بیدار شده بود و بسته آدامس جوجه مهندس تمام و کفش هایم از روز اولش هم نو نوارتر و جوجه مهندس انگشت حیرت به دندان می گازید که چه بر سر آدامس هایش آمده آن هم در جیکی ثانیه و البته تا آخر شب صدای قدم های پر ابهتم بود که توی فضای کارخانه طنین انداز بود بدون پاره ای از توضیحات و خلاص..!
به این میگن مدیریت در بحرانی
با تشکر