هوالمحبوب:
نمیتوانم حسش را بیان کنم.یعنی کلمه هایم میان بغضم گم میشوند.دیر وقت و چشم انتظار به خواب رفته باشم و صدای اذان سحرگاهی بپیچد توی اتاق،چشم هایم را باز کنم و ببینم داری از راه می رسی و گوشی همراهم پر باشد از "الی چشمت روشن!" و بغض بشوم میان لبخند و دلم بخواهد سراپا چشم شوم برای دیدنت و یک پارچه گوش بشوم برای شنیدنت و تو ....
تو می رسی با پاهای تاول زده و من برای اینکه از بغض خفه نشوم با لبخند و اشک چشم هایم را میبندم وقتی "که یعقوبی که یوسف را نبیند کورتر بهتر...!"
چشمتون روشن
چشم شما هم :)
دختر شیرین ...الی نازم...چشمتون روشن و گوشتون شنوا...بوسه
متانت میدونستی تو مال دوران شیرین زندگیمی دختر ؟